متی

فصل اول

شجره‌نامۀ عیسی‌مسیح

(همچنین در لوقا ۳:‌۲۳‌-‌۳۸)

۱شجره‌نامۀ عیسی‌مسیح، پسر داود، پسر ابراهیم:

۲ابراهیم پدر اسحاق بود و اسحاق پدر یعقوب و یعقوب پدر یهودا و برادران او بود. ۳و یهودا پدر فارِز و زِرَح (از تامار) و فارِز پدر حِزرون و حِزرون پدر ارام ۴و ارام پدر عمیناداب و عمیناداب پدر نحشون و نحشون پدر شَلمون ۵و شَلمون پدر بوعَز (از راحاب) و بوعَز پدر عُبید (از روت) و عُبید پدر یسی ۶و یسی پدر داود پادشاه بود.

داود پدر سلیمان بود (از همسر اوریا) ۷و سلیمان پدر رِحُبعام و رِحُبعام پدر اَبیّاه و اَبیّاه پدر آسا ۸و آسا پدر یهوشافاط و یهوشافاط پدر یُورام و یُورام پدر عُزیا ۹و عُزیا پدر یوتام و یوتام پدر آحاز و آحاز پدر حِزقیا ۱۰و حِزقیا پدر مَنَسّی و مَنَسّی پدر آمون و آمون پدر یوشیاه بود ۱۱و یوشیاه پدر یَکُنیا و برادران او بود. در این زمان یهودیان به بابل تبعید شدند.

۱۲پس از تبعید یهودیان به بابل یَکُنیا پدر سِئَلتی‌ئیل شد و سِئَلتی‌ئیل پدر زِرُبابل ۱۳و زَرو بابِل پدر اَبیهود و اَبیهود پدر ایلیاقیم و ایلیاقیم پدر عازور ۱۴و عازور پدر صادوق و صادوق پدر یاکین و یاکین پدر اِیلیهود ۱۵و اِیلیهود پدر ایلعازَر و ایلعازَر پدر مَتان و مَتان پدر یعقوب ۱۶و یعقوب پدر یوسف شوهر مریم بود و مریم عیسی ملقب به مسیح را به دنیا آورد.

۱۷به این ترتیب از ابراهیم تا داود چهارده نسل، و از داود تا تبعید یهودیان به بابل چهارده نسل و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل است.

تولد عیسی

(همچنین در لوقا ۲:‌۱‌-‌۷)

۱۸تولد عیسی‌مسیح چنین بود: مریم، مادر عیسی، که نامزد یوسف بود، پیش از آنکه به خانه شوهر برود از روح‌القدس حامله دیده شد. ۱۹یوسف که مرد نیکوکاری بود و نمی‌خواست مریم را در پیش مردم رسوا کند، تصمیم گرفت مخفیانه از او جدا شود. ۲۰یوسف هنوز در این فکر بود، که فرشتۀ خداوند در خواب به او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف پسر داود، از بردن مریم به خانۀ خود نترس. زیرا آنچه در رَحِم اوست از روح‌القدس است. ۲۱او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی (یشوعه) خواهی نامید؛ زیرا او قوم خود را از گناهان شان رهایی خواهد داد.»

۲۲این همه واقع شد تا آنچه خداوند به وسیلۀ نبی اعلام فرموده بود به انجام رسد: ۲۳«دختر پاکدامن حامله شده پسری خواهد زایید که عِمانوئیل ـ یعنی خدا با ما ـ خوانده خواهد شد.»

۲۴یوسف از خواب بیدار شد و مطابق امر فرشتۀ خداوند عمل نمود و مریم را به خانۀ خود آورد. ۲۵اما تا زمانی که مریم پسر خود را به دنیا نیاورد با او همبستر نشد و کودک را عیسی نام نهاد.

فصل دوم

آمدن ستاره‌شناسان

۱عیسی در ایام زمامداری هیرودیسِ پادشاه، در بیت‌لِحِمِ یهودیه تولد یافت. پس از تولد او ستاره‌شناسان از مشرق زمین به اورشلیم آمده ۲پرسیدند: «پادشاه نوزاد یهودیان کجاست؟ ما طلوع ستارۀ او را دیده و برای پرستش او آمده‌ایم.» ۳وقتی هیرودیس پادشاه این را شنید، بسیار پریشان شد و تمام مردم اورشلیم نیز به تشویش افتادند. ۴او جلسه‌ای با شرکت سرانِ کاهنان و علمای دین قوم یهود تشکیل داد و دربارۀ محل تولد مسیح وعده شده از ایشان پرسید. ۵آن‌ها جواب دادند: «در بیت‌لِحِمِ یهودیه، زیرا در نوشته‌های انبیا چنین آمده است: ۶ای بیت‌لِحِم، در سرزمین یهودیه، تو به هیچ وجه از دیگر فرمانروایان یهودا کمتر نیستی، زیرا از تو پیشوائی ظهور خواهد کرد که قوم من اسرائیل را رهبری خواهد نمود.» ۷آنگاه هیرودیس از ستاره‌شناسان خواست بطور خصوصی با او ملاقات کنند و به این ترتیب از وقت دقیق ظهور ستاره آگاه شد. ۸و بعد از آن آن‌ها را به بیت‌لِحِم فرستاده گفت: «بروید و با دقت به دنبال آن کودک بگردید و همین که او را یافتید به من خبر دهید تا من هم بیایم و او را پرستش نمایم.» ۹آنها بنا به فرمان پادشاه حرکت کردند و ستاره‌ای که طلوعش را دیده بودند پیشاپیش آنها می‌رفت تا در بالای مکانی که کودک در آن بود توقف کرد. ۱۰وقتی ستاره را دیدند، بی‌نهایت خوشحال شدند. ۱۱پس به آن خانه داخل شدند و کودک را با مادرش مریم دیده و به روی در افتاده او را پرستش کردند. آنگاه صندوق‌های خود را باز کردند و هدایایی شامل طلا و کُندُر و مُر به او تقدیم نمودند. ۱۲چون در عالم خواب به آنها گفته شد، که به نزد هیرودیس باز نگردند، از راهی دیگر به وطن خود برگشتند.

فرار به مصر

۱۳پس از رفتن آنها فرشتۀ خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده گفت: «برخیز، کودک و مادرش را بگیر و به مصر فرار کن و تا وقتی که به تو می‌گویم در آنجا بمان، زیرا هیرودیس می‌خواهد کودک را پیدا کند و به قتل برساند.» ۱۴پس یوسف برخاست و مادر و طفل را گرفته در همان شب عازم مصر شد. ۱۵و تا وقت مرگ هیرودیس در آنجا ماند و به این وسیله سخنی که خداوند به زبان نبی فرموده بود، تمام شد که: «پسر خود را از مصر فرا خواندم.»

قتل عام اطفال

۱۶وقتی هیرودیس متوجه شد که ستاره شناسان او را فریب داده‌اند بسیار غضبناک شد و فرمان قتل عام پسران دو ساله و کمتر را در بیت لحم و تمام اطراف آن مطابق تاریخی که از ستاره شناسان جویا شده بود صادر کرد. ۱۷به این ترتیب کلماتی که به وسیله ارمیای پیامبر بیان شده بود به حقیقت پیوست: ۱۸«صدایی در رامه به گوش رسید. صدای گریه و ماتم بزرگ. راحیل برای فرزندان خود گریه می‌کرد و تسلی نمی‌پذیرفت زیرا آنها از بین رفته‌اند.»

بازگشت از مصر

۱۹پس از مرگ هیرودیس، فرشته خداوند در مصر در عالم خواب به یوسف ظاهر شده ۲۰به او گفت: «برخیز و کودک و مادرش را بگیر و به سرزمین اسرائیل روانه شو زیرا آن کسانی که قصد جان کودک را داشتند مرده‌اند.» ۲۱پس او برخاسته کودک و مادرش را گرفت و به سرزمین اسرائیل برگشت. ۲۲ولی وقتی شنید که آرکلائوس به جای پدر خود هیرودیس در یهودیه به فرمانروائی رسیده است، ترسید که به آنجا برود و چون در خواب به او وحی رسید، به سرزمین جلیل رفت ۲۳و درآنجا در شهری به نام ناصره ساکن شد. بدین طریق پیشگوئی پیغمبران که گفته بودند: «او ناصری خوانده خواهد شد» تمام شد.

فصل سوم

موعظۀ یحیای تعمید‌دهنده

(همچنین در مرقُس ۱:‌۱‌-‌۸؛ لوقا ۳:‌۱‌-‌۱۸ و یوحنا ۱:‌۱۹‌-‌۲۸)

۱در آن زمان یحیای تعمید‌دهنده در بیابان یهودیه ظاهر شد و تعلیم داده می‌گفت: ۲«توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است.» ۳یحیی همان کسی است که اشعیای نبی دربارۀ او می‌گوید: «مردی در بیابان فریاد می‌زند: راه را برای خداوند آماده سازید و مسیر او را هموار سازید.»

۴لباس یحیی از پشم شتر بود و کمربندی چرمی به کمر داشت و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود. ۵مردم از اورشلیم و تمام یهودیه و نواحی دریای اُردن پیش او می‌آمدند ۶و به گناهان خود اعتراف می‌کردند و به‌دست او در دریای اُردن تعمید می‌گرفتند.

۷وقتی یحیی دید بسیاری از پیروان فرقه‌های فریسی و صَدوقی برای تعمید آمده‌اند به آنها گفت: «ای مارها چه کسی شما را آگاه کرد تا از غضب آینده بگریزید؟ ۸پس اعمالی را که شایستۀ توبه باشد انجام دهید. ۹در این فکر نباشید که پدری مانند ابراهیم دارید. بدانید که خدا قادر است از این سنگ‌ها برای ابراهیم فرزندانی بیافریند. ۱۰اکنون تیشه بر ریشۀ درختان گذاشته شده و هر درختی که میوۀ خوب به بار نیاورد بریده و در آتش افگنده خواهد شد. ۱۱من شما را در آب تعمید می‌دهم و این تعمید نشانۀ توبه شماست ولی کسی که بعد از من می‌آید از من تواناتر است و من لایق آن نیستم که حتی نعلین او را بردارم. او شما را با روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد. ۱۲او شاخی خود را در دست گرفته و خرمن خود را پاک خواهد کرد. گندم را در انبار جمع می‌کند، ولی کاه را در آتش خاموش نشدنی خواهد سوزانید.»

تعمید عیسی

(همچنین در مرقُس ۱:‌۹‌-‌۱۱ و لوقا ۳:‌۲۱‌-‌۲۲)

۱۳در آن وقت عیسی از جلیل به دریای اُردن پیش یحیی آمد تا به دست او تعمید گیرد. ۱۴یحیی کوشش کرد عیسی از این کار بگذرد و گفت: «آیا تو پیش من می‌آئی؟ من احتیاج دارم به دست تو تعمید بگیرم.» ۱۵عیسی در جواب گفت: «بگذار فعلاً اینطور باشد، زیرا به این وسیله احکام شریعت را به جا خواهیم آورد.» پس یحیی قبول کرد. ۱۶عیسی پس از تعمید، فوراً از آب بیرون آمد. آنگاه آسمان باز شد و او روح خدا را دید که مانند کبوتری نازل شده به سوی او می‌آید. ۱۷و صدایی از آسمان شنیده شد که می‌گفت: «این است پسر عزیز من که از او خوش هستم.»

فصل چهارم

آزمایش‌های سه‌گانه

(همچنین در مرقُس ۱:‌۱۲‌-‌۱۳ و لوقا ۴:‌۱‌-‌۱۳)

۱آنگاه روح خدا عیسی را به بیابان بُرد تا شیطان او را در مقابل وسوسه‌ها امتحان کند. ۲عیسی چهل شبانه روز، روزه گرفت و آخر گرسنه شد. ۳در آن وقت وسوسه کننده به او نزدیک شده گفت: «اگر تو پسر خدا هستی بگو این سنگ‌ها نان بشود.» ۴عیسی در جواب گفت: «نوشته شده است: زندگی انسان فقط بسته به نان نیست، بلکه به هر کلمه‌ای که خدا می‌فرماید.» ۵آنگاه شیطان او را به بیت‌المقدس برده بر روی بام عبادتگاه، قرار داد ۶و به او گفت: «اگر تو پسر خدا هستی خود را از اینجا به پایین بینداز زیرا نوشته شده است: او به فرشتگان خود فرمان خواهد داد و آنها تو را بر روی دست خواهند برد مبادا پایت به سنگی بخورد.» ۷عیسی جواب داد: «همچنین نوشته شده است: خداوند، خدای خود را امتحان نکن.» ۸بار دیگر شیطان او را بر بالای کوه بسیار بلندی برد و تمامی ممالک جهان و شکوه و جلال آن‌ها را به او نشان داد ۹و گفت: «اگر پیش من سجده کنی و مرا بپرستی، همۀ اینها را به تو خواهم داد.» ۱۰عیسی به او فرمود: «دور شو، ای شیطان، نوشته شده است: باید خداوند، خدای خود را بپرستی و فقط او را خدمت نمایی.»

۱۱آنگاه شیطان عیسی را ترک نمود و فرشتگان آمده او را خدمت کردند.

شروع کار عیسی در جلیل

(همچنین در مرقُس ۱:‌۱۴‌-‌۱۵ و لوقا ۴:‌۱۴‌-‌۱۵)

۱۲وقتی عیسی شنید که یحیی توقیف شده است به ولایت جلیل رفت. ۱۳ولی در شهر ناصره نماند، بلکه به کپرناحوم که در کنار بحیره جلیل و در ناحیه زبولون و نفتالی واقع است رفت و در آنجا پایید. ۱۴و به این صورت سخنان اشعیای نبی تمام شد که می‌فرماید: ۱۵«زبولون و نفتالی، سرزمین‌هایی که طرف بحیره و آن سوی اُردن هستند. جلیل در قسمت بیگانگان. ۱۶قومی که در تاریکی به سر می‌برند نور عظیمی خواهند دید و بر آنهای که در سایۀ مرگ ساکنند نوری خواهد درخشید.»

۱۷عیسی از آن روز به اعلام پیام خود پرداخت و گفت: «توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است.»

دعوت چهار ماهیگیر

(همچنین در مرقُس ۱:‌۱۶‌-‌۲۰ و لوقا ۵:‌۱‌-‌۱۱)

۱۸وقتی عیسی در لب بحیرۀ جلیل قدم می‌زد دو برادر یعنی شمعون ملقب به پِترُس و برادرش اندریاس را دید که تور به دریا می‌انداختند زیرا آن‌ها ماهیگیر بودند. ۱۹عیسی به ایشان فرمود: «دنبال من بیایید تا شما را صیاد مردم بسازم.» ۲۰آن دو نفر فوراً تورهای خود را گذاشته به دنبال او رفتند.

۲۱عیسی از آنجا قدری پیشتر رفت و دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا را دید که با پدر خود زَبدی در کشتی نشسته مشغول آماده کردن تورهای خود بودند. عیسی آن‌ها را پیش خود خواست ۲۲و آن‌ها فوراً کشتی و پدر خود را ترک کرده به دنبال او رفتند.

تعالیم و خدمات عیسی

(همچنین در لوقا ۶:‌۱۷‌-‌۱۹)

۲۳عیسی در تمام جلیل می‌گشت، در کنیسه‌های آن‌ها تعلیم می‌داد و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می‌کرد و بیماری‌ها و ناخوشی‌های مردم را شفا می‌بخشید. ۲۴او در تمام سوریه شهرت یافت و تمام کسانی را که به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و دیوانگان و میرگی‌داران و شلان را نزد او می‌آوردند و او آنها را شفا می‌بخشید. ۲۵جمعیت زیادی نیز از جلیل و دکاپولس، از اورشلیم و یهودیه و از آن سوی اُردن به دنبال او روانه شدند.

فصل پنجم

موعظۀ سر کوه

۱وقتی عیسی جمعیت زیادی را دید، به بالای کوهی رفت و در آنجا نشست و شاگردانش به نزد او آمدند ۲و او دهان خود را باز کرده به آنها چنین تعلیم داد:

خوشبختی واقعی

(همچنین در لوقا ۶:‌۲۰‌-‌۲۳)

۳«خوشا بحال کسانی که از فقر روحانی خود آگاهند، زیرا پادشاهی آسمانی از ایشان است.

۴خوشا بحال ماتم‌زدگان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت.

۵خوشا بحال فروتنان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.

۶خوشا بحال کسانی که گرسنه و تشنۀ عدالت هستند، زیرا ایشان سیر خواهند شد.

۷خوشا بحال رحم‌کنندگان، زیرا ایشان رحمت خواهند یافت.

۸خوشا بحال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید.

۹خوشا بحال صلح‌کنندگان، زیرا ایشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد.

۱۰خوشا بحال کسانی که در راه عدالت جفا می‌بینند، زیرا پادشاهی آسمانی از ایشان است.

۱۱خوش حال باشید اگر به خاطر من شما را خوار می‌سازند و جفا می‌رسانند و به ناحق هرگونه تهمت به شما می‌زنند. ۱۲خوشحال باشید و بسیار خوشی کنید، زیرا اجر شما در آسمان بزرگ است، چون همینطور به انبیای پیش از شما نیز جفا می‌رسانیدند.

نمک و نور

(همچنین در مرقُس ۹:‌۵۰ و لوقا ۱۴:‌۳۴‌-‌۳۵)

۱۳شما نمک دنیا هستید ولی هرگاه نمک مزۀ خود را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را بار دیگر نمکین ساخت؟ دیگر مصرفی ندارد، جز آنکه بیرون ریخته پایمال مردم شود.

۱۴شما نور دنیا هستید. نمی‌توان شهری را که بر کوهی ساخته شده است، پنهان کرد. ۱۵هیچ کس چراغ روشن نمی‌کند که آن را زیر سرپوش بگذارد، بلکه آن را بر چراغ‌دان قرار می‌دهد تا به تمام ساکنان خانه نور دهد. ۱۶پس بگذارید نور شما همینطور در برابر مردم بدرخشد تا کارهای نیک شما را ببینند و پدر آسمانی شما را تمجید نمایند.

شریعت

۱۷فکر نکنید که من آمده‌ام تا تورات و نوشته‌های انبیا را منسوخ و باطل نمایم. نیامده‌ام تا منسوخ کنم، بلکه تا آن‌ها را تمام کنم. ۱۸بیقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه‌ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همۀ آن تمام شود. ۱۹پس هرگاه کسی حتی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمانی پست‌ترین آدم شمرده خواهد شد. حال آنکه هر کس شریعت را اجرا کند و به دیگران نیز چنین تعلیم دهد، در پادشاهی آسمانی بزرگ خوانده خواهد شد. ۲۰بدانید که تا عدالت شما از عدالت معلمان شریعت و پیروان فرقۀ فریسی بیشتر نباشد، به داخل پادشاهی آسمانی نخواهید شد.

خشم و غضب

۲۱شنیده‌اید که در قدیم به مردم گفته شد: «قتل نکن و هر کس مرتکب قتل شود ملامت خواهد شد.» ۲۲اما من به شما می‌گویم: هر کس نسبت به برادر خود عصبانی شود، ملامت خواهد شد و هر که برادر خود را «ابله» بخواند، به محکمه برده خواهد شد و اگر او را «احمق» بخواند مستوجب آتش جهنم خواهد بود. ۲۳پس اگر هدیۀ خود را به قربانگاه ببری و در آنجا به خاطر بیاوری که برادرت از تو شکایتی دارد، ۲۴هدیه خود را پیش قربانگاه بگذار و اول برو با برادر خود آشتی کن و آنگاه برگرد و هدیه خویش را تقدیم کن.

۲۵با مدعی خود وقتی که هنوز در راه محکمه هستی صلح نما مبادا آن مدعی تو را به دست قاضی بسپارد و قاضی تو را به دست عسکر بدهد و به زندان بیفتی. ۲۶به راستی به شما می‌گویم تا پول آخر جیب خود را خرچ نکرده باشی، بیرون نخواهی آمد.

زنا

۲۷شنیده‌اید که گفته شده است: «زنا نکن.» ۲۸اما من به شما می‌گویم: هرگاه مردی از روی شهوت به زنی ببیند در دل خود با او زنا کرده است. ۲۹پس اگر چشم راست تو باعث گمراهی تو می‌شود، آن را بکش و دور‌انداز؛ زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم افگنده شوی. ۳۰اگر دست راستت تو را گمراه می‌سازد، آن را ببر و دور انداز؛ زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم بیفتی.

طلاق

(همچنین در متی ۱۹:‌۹؛ مرقُس ۱۰:‌۱۱‌-‌۱۲ و لوقا ۱۶:‌۱۸)

۳۱همچنین گفته شده است: «هر مردی که زن خود را طلاق دهد، باید طلاقنامه‌ای به او بدهد.» ۳۲اما من به شما می‌گویم: هر کسی که زن خود را جز به علت زنا طلاق دهد، او را به زناکاری می‌کشاند و هرکس با چنین زنی ازدواج نماید، زنا می‌کند.

سوگند خوردن

۳۳همچنین شنیده‌اید که در قدیم به مردم گفته شد: «قسم دروغ نخور و به هر سوگندی که به نام خداوند یاد کرده‌ای عمل نما.» ۳۴اما من می‌گویم: به هیچ وجه قسم یاد نکن، نه به آسمان زیرا که عرش خدا است، ۳۵نه به زمین زیرا که پای‌انداز اوست، نه به اورشلیم زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است ۳۶و نه به سر خود، زیرا قادر نیستی مویی از آن را سیاه یا سفید کنی. ۳۷پس سخن شما فقط بلی یا نه باشد. زیاده بر این از شیطان است.

انتقام

(همچنین در لوقا ۶:‌۲۹‌-‌۳۰)

۳۸شنیده‌اید که گفته شده است: «چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان.» ۳۹اما من به شما می‌گویم: به کسی که به تو بدی می‌کند بدی نکن و اگر کسی بر گونۀ راست تو سیلی می‌زند، گونۀ دیگر خود را بطرف او بگردان. ۴۰هرگاه کسی تو را برای گرفتن پیراهنت به محکمه بکشاند، کرتی خود را هم به او ببخش. ۴۱هرگاه شخصی تو را به پیمودن یک کیلومتر راه مجبور نماید دو کیلومتر با او برو. ۴۲به کسی که از تو چیزی می‌خواهد ببخش و از کسی که تقاضای قرض می‌کند، روی نگردان.

مهربانی با دشمنان

(همچنین در لوقا ۶:‌۲۷‌-‌۲۸ و ۳۲‌-‌۳۶)

۴۳شنیده‌اید که گفته شده است: «همسایۀ خود را دوست بدار و با دشمن خویش دشمنی کن.» ۴۴اما من به شما می‌گویم: دشمنان خود را دوست بدارید و برای کسانی که به شما جفا می‌رسانند دعا کنید. ۴۵به این وسیله شما فرزندان پدر آسمانی خود خواهید شد، چون آفتاب او بر بدان و نیکان یک قسم می‌تابد و باران او بر درستکاران و بدکاران یک قسم می‌بارد. ۴۶اگر فقط کسانی را دوست بدارید که شما را دوست دارند، چه اجری دارید؟ مگر جزیه‌گیران و سود‌خواران همین کار را نمی‌کنند؟ ۴۷اگر فقط به دوستان خود سلام کنید چه کار فوق‌العاده‌ای کرده‌اید؟ مگر بی‌دینان همین کار را نمی‌کنند؟ ۴۸پس شما کامل باشید همانطور که پدر آسمانی شما کامل است.

فصل ششم

صدقه دادن

۱هوشیار باشید که کار‌های نیک خود را برای جلب توجه مردم پیش چشم دیگران انجام ندهید زیرا اگر چنین کنید، هیچ اجری نزد پدر آسمانی خود ندارید. ۲پس هرگاه صدقه می‌دهی آن را با دُهل و سُرنا اعلام نکن، چنانکه منافقان در کنیسه‌ها و سرکها می‌کنند تا مورد ستایش مردم قرار بگیرند. بیقین بدانید که آنها اجر خود را یافته‌اند! ۳و اما تو، هرگاه صدقه می‌دهی نگذار دست چپ تو از آنچه دست راستت می‌کند آگاه شود. ۴از صدقه دادن تو کسی باخبر نشود و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد.

دعا

(همچنین در لوقا ۱۱:‌۲‌-‌۴)

۵وقتی دعا می‌کنید مانند منافقان نباشید. آنها دوست دارند در کنیسه‌ها و گوشه‌های سرکها بایستند و دعا بخوانند تا مردم آنها را ببینند. یقین بدانید که آن‌ها اجر خود را یافته اند! ۶هرگاه تو دعا می‌کنی به اندرون خانۀ خود برو، در را ببند و در خلوت، در حضور پدر نادیدۀ خود دعا کن و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد. ۷در وقت دعا مانند دیگران وِردهای باطل را تکرار نکنید، آنها گمان می‌کنند با تکرار زیاد، دعای شان مستجاب می‌شود. ۸پس مثل ایشان نباشید زیرا پدر شما احتیاجات شما را پیش از آنکه از او بخواهید می‌داند. ۹پس شما اینطور دعا کنید:

«ای پدر آسمانی ما، نام تو مقدس باد. ۱۰پادشاهی تو بیاید. ارادۀ تو همانطور که در آسمان اجرا می‌شود، در زمین نیز اجرا شود. ۱۱نان روزانۀ ما را امروز به ما بده. ۱۲خطایای ما را ببخش، چنانکه ما نیز کسانی را که به ما خطا کرده‌اند می‌بخشیم. ۱۳ما را از وسوسه‌ها دور نگه‌دار و از شریر رهایی ده، زیرا پادشاهی و قدرت و جلال تا ابدالآباد از تو است. آمین.»

۱۴چون اگر شما خطایای دیگران را ببخشید پدر آسمانی شما نیز شما را خواهد بخشید. ۱۵اما اگر شما مردم را نبخشید پدر آسمانی شما نیز خطایای شما را نخواهد بخشید.

روزه

۱۶وقتی روزه می‌گیرید مانند منافقان، خود را افسرده نشان ندهید. آنها چهره‌های خود را تغییر می‌دهند تا روزه‌دار بودن خود را به رُخ دیگران بکشند. بیقین بدانید که آن‌ها اجر خود را یافته‌اند! ۱۷اما تو وقتی روزه می‌گیری، سرت را چرب کن و صورت خود را بشوی ۱۸تا مردم از روزۀ تو با خبر نشوند، بلکه فقط پدر تو که در نهان است آن را بداند و پدری که هیچ چیز از نظر او پنهان نیست اجر تو را خواهد داد.

گنج آسمانی

(همچنین در لوقا ۱۲:‌۴۳‌-‌۴۴)

۱۹گنج‌های خود را بر روی زمین، جایی که کُویه و زنگ به آن زیان می‌رساند و دزدان نقب‌زده آن را می‌دزدند، ذخیره نکنید. ۲۰بلکه گنج‌های خود را در عالم بالا، یعنی در جایی که کُویه و زنگ به آن آسیبی نمی‌رسانند و دزدان نقب نمی‌زنند و آن را نمی‌دزدند، ذخیره کنید. ۲۱زیرا هرجا گنج تو است، دل تو نیز در آنجا خواهد بود.

چراغ بدن

(همچنین در لوقا ۱۱:‌۳۴‌-‌۳۶)

۲۲چراغ بدن، چشم است. اگر چشم تو سالم باشد، تمام وجودت روشن است ۲۳اما اگر چشم تو سالم نباشد تمام وجودت در تاریکی خواهد بود. پس اگر آن نوری که در تو است ظلمت باشد، آن چه ظلمت بزرگی خواهد بود!

خدا و دارایی

(همچنین در لوقا ۱۶:‌۱۳ و ۱۲:‌۲۲‌-‌۳۱)

۲۴هیچ کس نمی‌تواند بندۀ دو ارباب باشد چون یا از اولی بدش می‌آید و دومی را دوست دارد و یا به اولی ارادت پیدا می‌کند و دومی را حقیر می‌شمارد. شما نمی‌توانید هم بندۀ خدا باشید و هم در بند مال.

۲۵بنابر این به شما می‌گویم: برای زندگی خود تشویش نکنید، که چه بخورید و یا چه بنوشید و نه برای بدن خود که چه بپوشید، زیرا زندگی از غذا و بدن از لباس مهمتر است. ۲۶پرندگان را ببینید: آن‌ها نه می‌کارند، نه درو می‌کنند و نه در انبارها ذخیره می‌کنند، ولی پدر آسمانی شما روزی آن‌ها را می‌دهد. مگر ارزش شما به مراتب از آن‌ها بیشتر نیست؟ ۲۷کدام یک از شما می‌تواند با نگرانی ساعتی به عمر خود بیافزاید؟

۲۸چرا برای لباس تشویش می‌کنید؟ سوسن‌های صحرا را ببینید چگونه نمو می‌کنند، آن‌ها نه زحمت می‌کشند و نه می‌ریسند. ۲۹ولی بدانید که حتی سلیمان هم با آن همه حشمت و جلال مثل یکی از آن‌ها آراسته نشد. ۳۰پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا به تنور ریخته می‌شود این طور می‌آراید، آیا شما را، ای کم‌ایمانان، به مراتب بهتر نخواهد پوشانید! ۳۱پس پریشان نباشید و نگویید: «چه بخوریم؟»، «چه بنوشیم؟» و یا «چه بپوشیم؟» ۳۲تمام ملتهای دنیا برای به‌دست آوردن این چیز‌ها تلاش می‌کنند، اما پدر آسمانی شما می‌داند که شما به همه این چیزها احتیاج دارید. ۳۳اول پادشاهی خدا و عدالت او را بطلبید، و همۀ این چیز‌ها نیز به شما داده خواهد شد. ۳۴پس نگران فردا نباشید، نگرانی فردا برای فرداست و بدی امروز برای امروز کافی است.

فصل هفتم

قضاوت دربارۀ دیگران

(همچنین در لوقا ۶:‌۳۷‌-‌۳۸ و ۴۱‌-‌۴۲)

۱دیگران را بد نگویید تا شما را بد نگویند. ۲همانطور که شما دیگران را ملامت می‌کنید خود تان نیز ملامت خواهید شد. با هر پیمانه‌ای که به دیگران بدهید، با همان پیمانه عوض خواهید گرفت. ۳چرا پَرِ کاهی را که در چشم برادرت هست می‌بینی، ولی در فکر چوب بزرگی که در چشم خود داری نیستی؟ ۴یا چگونه جرأت می‌کنی به برادر خود بگویی: «اجازه بده پَرِ کاه را از چشمت بیرون آورم» حال آنکه خودت چوب بزرگی در چشم داری. ۵ای منافق، اول آن چوب بزرگ را از چشم خود بیرون بیاور و آنگاه درست خواهی دید که پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون بیاوری.

۶آنچه مقدس است به سگان ندهید و مرواریدهای خود را پیش خوک‌ها نریزید. مبادا آن‌ها را زیر پا لگدمال کنند و برگشته شما را بدَرَند.

خواستن، جستجو کردن و کوبیدن

(همچنین در لوقا ۱۱:‌۹‌-‌۱۳)

۷بخواهید، به شما داده خواهد شد. بجویید، پیدا خواهید کرد. بکوبید، در به روی تان باز خواهد شد. ۸چون هرکه بخواهد به‌دست می‌آورد و هر که بجوید پیدا می‌کند و هرکه بکوبد، در برویش باز می‌شود. ۹آیا کسی در میان شما هست که وقتی پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او بدهد؟ ۱۰و یا وقتی ماهی می‌خواهد ماری در دستش بگذارد؟ ۱۱پس اگر شما که انسان‌های گناهکاری هستید، می‌دانید چگونه باید چیزهای خوب را به فرزندان خود بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما چیزهای نیکو را به آنهای که از او تقاضا می‌کنند عطا خواهد فرمود!

۱۲با دیگران همانطور رفتار کنید که می‌خواهید آن‌ها با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشته‌های انبیا.

راه زندگی

(همچنین در لوقا ۱۴:‌۲۴)

۱۳از دروازۀ تنگ داخل شوید، زیرا دروازه‌ای که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی می‌شود و کسانی که این راه را می‌پیمایند، بسیارند. ۱۴اما دروازه‌ای که به زندگی منتهی می‌شود تنگ و راهش مشکل است و یابندگان آن هم، کم هستند.

درخت و میوه آن

(همچنین در لوقا ۶:‌۴۳‌-‌۴۴)

۱۵از انبیای دروغین احتیاط کنید که در لباس میش به نزد شما می‌آیند، ولی در باطن گرگان درنده‌اند. ۱۶آنها را از اعمال شان خواهید شناخت. آیا می‌توان از بوتۀ خار انگور و از خاربن انجیر چید؟ ۱۷همینطور درخت خوب میوه نیکو ببار می‌آورد و درخت بد میوه بد. ۱۸درخت نیکو نمی‌تواند میوه بد ببار آورد و نه درخت بد میوۀ نیکو. ۱۹درختی که میوۀ خوب ببار نیاورد آن را می‌بُرند و در آتش می‌اندازند. ۲۰بنابر این شما آن‌ها را از میوه‌های شان خواهید شناخت.

شما را نمی‌شناسم

(همچنین در لوقا ۱۳:‌۲۵‌-‌۲۷)

۲۱نه هرکس که مرا «خداوندا، خداوندا» خطاب کند داخل پادشاهی آسمانی می‌شود، بلکه کسی که ارادۀ پدر آسمانی مرا به انجام برساند. ۲۲وقتی آن روز برسد بسیاری به من خواهند گفت: «خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوّت نکردیم و به نام تو سخن نگفتیم؟ آیا با ذکر نام تو ارواح ناپاک را بیرون نراندیم؟ و به نام تو معجزات بسیار نکردیم؟» ۲۳آنگاه واضعاً به آنها خواهم گفت: «من هرگز شما را نمی‌شناسم. از من دور شوید، ای بدکاران.»

دو خانه

(همچنین در لوقا ۶:‌۴۷‌-‌۴۹)

۲۴پس کسی که سخنان مرا می‌شنود و به آن‌ها عمل می‌کند، مانند شخص دانایی است که خانۀ خود را بر سنگ ساخت. ۲۵باران بارید، سیل جاری شد و باد وزیده بر آن خانه زورآور گردید، اما آن خانه خراب نشد زیرا تهداب آن بر روی سنگ بود. ۲۶اما هر که سخنان مرا بشنود و به آن‌ها عمل نکند مانند شخص نادانی است که خانۀ خود را بر روی ریگ ساخت. ۲۷باران بارید، سیل جاری شد و باد وزیده به آن خانه زورآورگردید و آن خانه ویران شد و چه خرابی بزرگی بود!»

۲۸وقتی عیسی این سخنان را به پایان رسانید مردم از تعالیم او حیران شدند ۲۹زیرا او بر خلاف روش علمای دین، با اختیار و قدرت به آنها تعلیم می‌داد.

فصل هشتم

شفای جذامی

(همچنین در مرقُس ۱:‌۴۰‌-‌۴۵ و لوقا ۵:‌۱۲‌-‌۱۶)

۱وقتی عیسی از کوه پایین آمد جمعیت زیادی پشت سر او حرکت کرد. ۲در این هنگام یک نفر جذامی به او نزدیک شد و پیش او به خاک افتاده گفت: ای آقا، اگر بخواهی می‌توانی مرا پاک سازی. ۳عیسی دست خود را دراز کرده او را لمس نمود و گفت: «البته می‌خواهم، پاک شو» و فوراً آن مرد از جذام خود شفا یافت. ۴آنگاه عیسی به او فرمود: «احتیاط کن که چیزی به کسی نگویی، بلکه برو و خودت را به کاهن نشان بده و به خاطر شفای خود هدیه‌ای را که موسی مقرر کرده است تقدیم کن تا آن‌ها شفای تو را تصدیق نمایند.»

شفای خادم یک صاحب‌منصب رومی

(همچنین در لوقا ۷:‌۱‌-‌۱۰)

۵در آن وقت که عیسی به کپرناحوم داخل می‌شد، یک صاحب‌منصب رومی پیش آمد و با زاری به او گفت: ۶«ای آقا، غلام من کرخت در خانه افتاده است و سخت درد می‌کشد.» ۷عیسی فرمود: «من می‌آیم و او را شفا می‌دهم.» ۸اما آن صاحب‌منصب در جواب گفت: «ای آقا، من لایق آن نیستم که تو به زیر سقف خانه من بیایی. فقط امر کن و غلام من شفا خواهد یافت. ۹چون خود من یک مأمور هستم و عساکر هم زیردست خویش دارم. وقتی به یکی می‌گویم «برو» می‌رود و به دیگری می‌گویم «بیا» می‌آید و وقتی به نوکر خود می‌گویم: «این کار را بکن» می‌کند.» ۱۰عیسی از شنیدن این سخنان تعجب کرد و به مردمی که به دنبال او آمده بودند فرمود: «به شما می‌گویم که من چنین ایمانی در میان قوم اسرائیل هم ندیده‌ام. ۱۱بدانید که بسیاری از مشرق و مغرب آمده با ابراهیم و اسحاق و یعقوب در پادشاهی آسمانی بر سر یک دسترخوان خواهند نشست ۱۲اما کسانی که برای این پادشاهی تولد یافتند به بیرون در ظلمت، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن است، افگنده خواهند شد.» ۱۳سپس عیسی به آن صاحب‌منصب گفت: «برو، مطابق ایمانت به تو داده شود.» در همان لحظه غلام او شفا یافت.

شفای بیماران

(همچنین در مرقُس ۱:‌۲۹‌-‌۳۴ و لوقا ۴:‌۳۸‌-‌۴۱)

۱۴وقتی عیسی به خانه پِترُس رفت، خشوی پِترُس را دید که در بستر خوابیده است و تب دارد. ۱۵عیسی دست او را لمس کرد. تب او قطع شد و برخاسته به پذیرایی عیسی پرداخت. ۱۶همینکه غروب شد، بسیاری از دیوانگان را نزد او آوردند و او با گفتن یک کلمه ارواح ناپاک را بیرون می‌کرد و تمام بیماران را شفا می‌داد ۱۷تا پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که گفته بود: «او ضعف‌های ما را برداشت و مرض‌های ما را از ما دور ساخت.»

پیروی از مسیح

(همچنین در لوقا ۹:‌۵۷‌-‌۶۲)

۱۸عیسی جمعیتی را که به دورش جمع شده بودند دید و به شاگردان خود امر کرد که به طرف دیگر بحیره بروند. ۱۹یکی از علمای دین یهود پیش آمده گفت: «ای استاد، هرجا که بروی به دنبال تو می‌آیم.» ۲۰عیسی در جواب گفت: «روباهان برای خود لانه و پرندگان برای خود آشیانه دارند، اما پسر انسان جایی ندارد که در آن بیارامد.» ۲۱یکی دیگر از پیروان او به او گفت: «ای آقا، اجازه بده اول بروم و پدرم را به خاک بسپارم.» ۲۲عیسی جواب داد: «به دنبال من بیا و بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند.»

آرام ساختن بحیرۀ طوفانی

(همچنین در مرقُس ۴:‌۳۵‌-‌۴۱ و لوقا ۸:‌۲۲‌-‌۲۵)

۲۳عیسی سوار کشتی شد و شاگردانش هم با او حرکت کردند. ۲۴ناگهان طوفانی در بحیره برخاست بطوری که امواج، کشتی را پُر می‌ساخت، ولی عیسی در خواب بود. ۲۵پس شاگردان آمده او را بیدار کردند و با فریاد گفتند: «ای خداوند، ما را نجات بده، ما هلاک می‌شویم.» ۲۶عیسی گفت: «ای کم ایمانان، چرا اینقدر می‌ترسید؟» و سپس برخاسته با تندی به باد و بحیره فرمان داد و بحیره کاملاً آرام شد. ۲۷شاگردان از آنچه واقع شد حیران شده گفتند: «این چگونه شخصی است که باد و بحیره هم از او اطاعت می‌کنند؟»

شفای دو دیوانه

(همچنین در مرقُس ۵:‌۱‌-‌۲۰ و لوقا ۸:‌۲۶‌-‌۳۹)

۲۸هنگامی که عیسی به آن طرف بحیره به سرزمین جَدَریان رسید دو دیوانه از میان قبرها بیرون آمده با او روبرو شدند. آن‌ها آنقدر خطرناک بودند، که هیچکس جرأت نداشت از آنجا عبور کند. ۲۹آن دو نفر با فریاد گفتند: «ای پسر خدا، با ما چه کار داری؟ آیا به اینجا آمده‌ای تا ما را پیش از وقت عذاب دهی؟» ۳۰قدری دورتر از آن محل، یک گلۀ بزرگ خوک مشغول چریدن بود ۳۱و ارواح ناپاک از عیسی خواهش کرده گفتند: «اگر می‌خواهی ما را بیرون برانی، ما را به داخل آن گلۀ خوک بفرست.» ۳۲عیسی فرمود: «بروید» پس آن‌ها بیرون آمده به داخل خوک‌ها رفتند. تمام آن گله از بالای تپه به بحیره هجوم بردند و در آب هلاک شدند.

۳۳خوک‌بانان پا به فرار گذاشته به شهر رفتند و تمام داستان و ماجرای دیوانگان را برای مردم نقل کردند. ۳۴در نتیجه تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و وقتی او را دیدند از او تقاضا کردند که آن ناحیه را ترک نماید.

فصل نهم

شفای یک شل

(همچنین در مرقُس ۲:‌۱‌-‌۱۲ و لوقا ۵:‌۱۷‌-‌۲۶)

۱عیسی سوار کشتی شد و از بحیره گذشته به شهر خود آمد. ۲در این وقت چند نفر یک شل را که در بستر خوابیده بود پیش او آوردند. عیسی ایمان آنها را دیده به آن مرد گفت: «پسرم، خاطر جمع باش، گناهانت آمرزیده شد.» ۳فوراً بعضی از علمای دین یهود پیش خود گفتند «این مرد سخنان کفرآمیز می‌گوید.» ۴عیسی به افکار آنها پی برده گفت: «چرا این افکار پلید را در دل خود می‌پرورانید؟ ۵آیا گفتن «گناهانت آمرزیده شد» آسانتر است یا گفتن «برخیز و راه برو»؟ ۶اما حالا ثابت خواهم کرد که پسر انسان بر روی زمین حق آمرزیدن گناهان را دارد.» سپس به آن شل گفت: «برخیز، بستر خود را بردار و به خانه‌ات برو.» ۷آن مرد برخاست و به خانۀ خود رفت. ۸مردم از دیدن این واقعه بسیار تعجب کردند و خدا را به خاطر عطای چنین قدرتی به انسان شکر نمودند.

دعوت متی

(همچنین در مرقُس ۲:‌۱۳‌-‌۱۷ و لوقا ۵:‌۲۷‌-‌۳۲)

۹عیسی از آنجا گذشت و در بین راه مردی را به نام متی دید که در محل وصول مالیه نشسته بود. عیسی به او گفت: «به دنبال من بیا.» متی برخاسته به دنبال او رفت. ۱۰هنگامی که عیسی در خانۀ او بر سر دسترخوان نشسته بود بسیاری از خطاکاران و جزیه‌گیران و اشخاص دیگر آمدند و با عیسی و شاگردانش سر یک دسترخوان نشستند. ۱۱فریسی ها این را دیده به شاگردان عیسی گفتند: «چرا استاد شما با جزیه‌گیران، سودخواران و خطاکاران غذا می‌خورد؟» ۱۲عیسی سخن آنها را شنیده گفت: «بیماران به طبیب احتیاج دارند، نه تندرستان. ۱۳بروید و معنی این کلام را بفهمید: «من رحمت می‌خواهم نه قربانی» زیرا من نیامدم تا پرهیزکاران را دعوت کنم بلکه گناهکاران را.»

سؤال دربارۀ روزه

(همچنین در مرقُس ۲:‌۱۸‌-‌۲۲ و لوقا ۵:‌۳۳‌-‌۳۹)

۱۴شاگردان یحیی نزد عیسی آمده پرسیدند: «چرا ما و فریسی ها روزه می‌گیریم ولی شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟» ۱۵عیسی در جواب گفت: «آیا انتظار دارید دوستان داماد در حالی که داماد با ایشان است ماتم کنند؟ زمانی می‌آید که داماد از ایشان گرفته می‌شود، در آن روزها روزه خواهند گرفت.

۱۶هیچ کس لباس کهنه را با پارچۀ نو پینه نمی‌کند، زیرا در این صورت آن پینه از لباس جدا می‌گردد و پارگی بدتری ایجاد می‌کند. ۱۷شراب تازه را نیز در مَشک کهنه نمی‌ریزند. اگر بریزند مَشک‌ها پاره می‌شود، شراب بیرون می‌ریزد و مَشک‌ها از بین می‌رود. شراب تازه را در مَشک‌های نو می‌ریزند تا هم شراب و هم مَشک سالم بماند.»

زنده کردن یک دختر و شفای یک زن

(همچنین در مرقُس ۵:‌۲۱‌-‌۴۳ و لوقا ۸:‌۴۰‌-‌۵۶)

۱۸عیسی هنوز سخن می‌گفت که سرپرست یکی از کنیسه‌ها به نزد او آمد و روی به خاک افتاده گفت: «دختر من همین الآن مُرد، ولی می‌دانم اگر تو بیایی و بر او دست بگذاری او زنده خواهد شد.» ۱۹عیسی برخاسته و با او رفت و شاگردانش نیز به دنبال او حرکت کردند. ۲۰در این وقت زنی که مدت دوازده سال به خونریزی مبتلا بود از پشت سر عیسی آمد و دامن لباس او را لمس کرد، ۲۱زیرا پیش خود می‌گفت: «اگر فقط بتوانم لباسش را لمس کنم شفا خواهم یافت.» ۲۲عیسی برگشت و او را دیده فرمود: «دخترم، خاطر جمع باش. ایمان تو، تو را شفا داده است» و از همان لحظه او شفا یافت.

۲۳وقتی عیسی به خانۀ سرپرست کنیسه رسید و ماتم‌داران و مردم پریشان را دید ۲۴فرمود: «همه بیرون بروید، این دختر نمرده بلکه خواب است.» اما آن‌ها فقط به او می‌خندیدند. ۲۵وقتی عیسی همه را بیرون کرد به داخل اطاق رفت و دست دختر را گرفت و او برخاست. ۲۶خبر این واقعه در تمام آن ناحیه انتشار یافت.

شفای دو نابینا

۲۷در حالی که عیسی از آنجا می‌گذشت دو کور به دنبال او رفتند و فریاد می‌کردند «ای پسر داود، به ما رحم کن» ۲۸و وقتی او به خانه رسید آن دو نفر پیش او آمدند. عیسی از آن‌ها پرسید: «آیا ایمان دارید که من قادر هستم این کار را انجام دهم؟» آن‌ها گفتند «بلی، ای آقا» ۲۹پس عیسی چشمان آن‌ها را لمس کرد و فرمود: «مطابق ایمان شما برای تان انجام بشود» ۳۰و چشمان آن‌ها باز شد. عیسی با تکرار از آن‌ها خواست که دربارۀ این موضوع چیزی به کسی نگویند. ۳۱اما همینکه از خانه بیرون رفتند، در تمام آن ناحیه دربارۀ او صحبت کردند.

شفای مرد گنگ

۳۲در حالی که آن دو نفر بیرون می‌رفتند، شخصی را پیش عیسی آوردند که گنگ بود زیرا روح ناپاک داشت. ۳۳عیسی روح ناپاک را از او بیرون کرد و زبان او باز شد. مردم از این موضوع بسیار تعجب کرده گفتند: «چیزی مانند این هرگز در میان قوم اسرائیل دیده نشده است.» ۳۴اما فریسی ها گفتند: «او به کمک رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می‌کند.»

دلسوزی عیسی برای مردم

۳۵عیسی در تمام شهرها و دهات می‌گشت و در کنیسه‌ها تعلیم می‌داد و مژدۀ پادشاهی خدا را اعلام می‌کرد و هرنوع ناخوشی و بیماری را شفا می‌داد. ۳۶وقتی او جمعیت زیادی را دید دلش به حال آن‌ها سوخت زیرا آنها مانند گوسفندان بدون چوپان پریشان‌حال و درمانده بودند. ۳۷پس به شاگردان خود گفت: «در حقیقت محصول فراوان است ولی کارگر کم. ۳۸بنابر این شما از صاحب محصول درخواست نمائید تا کارگرانی برای جمع‌آوری محصول خود بفرستد.»

فصل دهم

دوازده حواری

(همچنین در مرقُس ۳:‌۱۳‌-‌۱۹ و لوقا ۶:‌۱۲‌-‌۱۶)

۱عیسی دوازده حواری را پیش خود خواست و به آنها قدرت داد تا ارواح ناپاک را بیرون کنند و هر نوع بیماری و مرض را شفا بخشند. ۲این است نام‌های آن دوازده رسول: اول شَمعونِ معروف به پِترُس و برادرش اندریاس، یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا، ۳فیلیپُس و بَرتولما، توما و متای جزیه‌گیر، یعقوب پسر حَلفی و تَدی، ۴شَمعونِ غیور و یهودای اسخریوطی که عیسی را به دست دشمنان تسلیم کرد.

وظیفه شاگردان

(همچنین در مرقُس ۶:‌۷‌-‌۱۳ و لوقا ۹:‌۱‌-‌۶)

۵عیسی این دوازده نفر را به وظیفه فرستاده به آن‌ها گفت: «از سرزمین‌های غیر‌یهود عبور نکنید و به هیچ یک از شهرهای سامریان داخل نشوید، ۶بلکه نزد گوسفندان گمشدۀ خاندان اسرائیل بروید ۷و در بین راه اعلام کنید که پادشاهی آسمانی نزدیک است. ۸بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، جذامیان را پاک سازید و ارواح ناپاک را بیرون کنید. مفت یافته‌اید، مفت بدهید. ۹برای سفر، طلا و نقره و مس با خود نبرید. ۱۰و خرجین یا پیراهن اضافی و بوت و چوب‌دستی برندارید، چون کارگر مستحق معاش خود می‌باشد.

۱۱به هر شهر و ده که داخل می‌شوید دنبال کسی بگردید، که شایسته باشد و تا زمانی که در آنجا هستید در منزل او بمانید. ۱۲وقتی به خانه‌ای داخل می‌شوید سلام بگویید. ۱۳اگر آن خانواده لایق آن باشد سلام شما بر آن‌ها قرار می‌گیرد و اگر شایسته نباشد، سلام شما به خود تان بر‌می‌گردد. ۱۴اگر کسی شما را نپذیرد و یا به آنچه می‌گویید گوش ندهد، وقتی که آن خانه یا آن شهر را ترک می‌کنید، گرد و خاک آن را از پای خود بتکانید. ۱۵بدانید که در روز قیامت حالت سَدوم و غموره از آن شهر بهتر خواهد بود.

جور و جفا

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۹‌-‌۱۳ و لوقا ۲۱:‌۱۲‌-‌۱۷)

۱۶خوب توجه کنید، من شما را مانند گوسفندان به میان گرگ‌ها می‌فرستم. پس مثل مار هوشیار و مانند کبوتر، بی‌آزار باشید. ۱۷هوشیار باشید، زیرا مردم شما را تحویل محکمه‌ها خواهند کرد، و شما را در کنیسه‌ها تازیانه خواهند زد ۱۸و شما را به خاطر من پیش فرمانروایان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنها و مردم بیگانه شهادت دهید. ۱۹اما وقتی شما را دستگیر می‌کنند، پریشان نباشید که چه چیز و چطور بگوئید چون در همان وقت آنچه باید بگوئید به شما داده خواهد شد، ۲۰زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر آسمانی شما است که در شما سخن می‌گوید. ۲۱برادر، برادر را و پدر، پسر را تسلیم مرگ خواهد نمود. فرزندان بر ضد والدین خود برخواهند خاست و باعث کشتن آن‌ها خواهند شد. ۲۲همۀ مردم به خاطر نام من که شما بر خود دارید، از شما نفرت خواهند داشت، اما کسی که تا آخر ثابت بماند نجات خواهد یافت. ۲۳هرگاه شما را در شهری آزار می‌رسانند به شهر دیگر پناهنده شوید. بدانید که پیش از آنکه به تمام شهرهای اسرائیل بروید، پسر انسان خواهد آمد.

۲۴شاگرد از معلم خود و خادم از ارباب خویش بالا‌تر نیست. ۲۵شاگرد می‌خواهد به مقام معلم خود برسد و خادم به مقام ارباب خویش. اگر پدر خانه را شیطان بخوانند، چه نسبت‌های بدتری به اهل خانه‌اش خواهند داد.

از چه کسی باید ترسید

(همچنین در لوقا ۱۲:‌۲‌-‌۷)

۲۶پس نترسید، هر چه پوشیده است، پرده از روی آن برداشته می‌شود و هر چه پنهان است آشکار خواهد شد. ۲۷آنچه را من در تاریکی به شما می‌گویم، در روز روشن اعلام کنید و آنچه را محرمانه می‌شنوید، از بام خانه‌ها با صدای بلند بگویید. ۲۸از کسانی که جسم را می‌کشند ولی قادر به کشتن جان نیستند نترسید. از کسی بترسید که قادر است جسم و جان، هر دو را در دوزخ تباه سازد.

۲۹آیا دو گنجشک به یک روپیه فروخته نمی‌شود؟ باوجود این، بدون اجازۀ پدر آسمانی شما حتی یکی از آن‌ها به زمین نخواهد افتاد. ۳۰و اما در مورد شما، حتی موهای سر شما شمرده شده است. ۳۱پس نترسید، شما از گنجشک‌های بی‌شمار بیشتر ارزش دارید.

اعتراف به ایمان

(همچنین در لوقا ۱۲:‌۸‌-‌۹)

۳۲پس هرکس در برابر مردم خود را از من بداند من نیز در برابر پدر آسمانی خود او را از خود خواهم دانست. ۳۳اما هرکه در برابر مردم بگوید، که مرا نمی‌شناسد من نیز در حضور پدر آسمانی خود خواهم گفت که او را نمی‌شناسم.

شمشیر یا صلح

(همچنین در لوقا ۱۲:‌۵۱‌-‌۵۳ و ۱۴:‌۲۶‌-‌۲۷)

۳۴گمان نکنید که آمده‌ام تا صلح به زمین بیاورم، نیامده‌ام که صلح بیاورم بلکه شمشیر. ۳۵من آمده‌ام تا در میان پسر و پدر، دختر و مادر، عروس و خشو اختلاف بیاندازم. ۳۶دشمنان شخص، اعضای خانواده خود او خواهند بود. ۳۷هرکه پدر یا مادر خود را بیشتر از من دوست داشته باشد، لایق من نیست و هر کس که دختر یا پسر خود را بیش از من دوست بدارد، لایق من نمی‌باشد. ۳۸هر که صلیب خود را برندارد و به دنبال من نیاید، لایق من نیست. ۳۹هرکسی که فقط در فکر زندگی خود باشد، آن را از دست خواهد داد؛ ولی کسی که به خاطر من زندگی خود را از دست بدهد، زندگی او در امان خواهد بود.

اجر و پاداش

(همچنین در مرقُس ۹:‌۴۱)

۴۰هر که شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و هر که مرا بپذیرد کسی را که مرا فرستاد پذیرفته است. ۴۱هرکس یک نبی را به خاطر اینکه نبی است بپذیرد، اجر یک نبی را به دست خواهد آورد و هر کس شخص عادل را بخاطر اینکه عادل است بپذیرد، اجر یک عادل را خواهد یافت. ۴۲بیقین بدانید که هرگاه کسی به یکی از کوچکترین پیروان من، به خاطر اینکه پیرو من است، حتی یک جام آب سرد بدهد، به هیچ وجه بی‌اجر نخواهد ماند.»

فصل یازدهم

قاصدان یحیای تعمید‌دهنده

(همچنین در لوقا ۷:‌۱۸‌-‌۳۵)

۱عیسی این اوامر را به شاگردان خود داد و آنجا را ترک کرد تا در شهرهای اطراف تعلیم دهد و موعظه نماید. ۲وقتی یحیی در زندان از کارهای مسیح با خبر شد، دو نفر از شاگردان خود را نزد او فرستاده ۳پرسید: «آیا تو همان شخصی هستی که قرار است بیاید، یا ما در انتظار شخص دیگری باشیم؟» ۴عیسی در جواب گفت: «بروید و آنچه را که می‌بینید و می‌شنوید به یحیی بگویید: ۵کوران بینایی خود را باز می‌یابند، لنگان به راه می‌افتند و جذامیان پاک می‌گردند، کِران شنوا و مردگان زنده می‌شوند و به بینوایان مژده داده می‌شود. ۶خوشا بحال کسی که در مورد من شک نکند.»

۷در حالی که شاگردان یحیی از آنجا می‌رفتند عیسی دربارۀ یحیی شروع به صحبت کرد و به مردمی که در اطراف او ایستاده بودند گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفتید؟ برای تماشای نی‌ای که از باد می‌لرزد؟ ۸پس برای دیدن چه چیز رفتید؟ برای دیدن مردی که لباس ابریشمی و گرانبها پوشیده است؟ بدون شک جای چنین کسانی در قصر‌های سلطنتی است. ۹پس شما برای دیدن چه چیز از شهر بیرون رفتید؟ برای دیدن یک نبی؟ بلی، به شما می‌گویم که او از یک نبی هم بالا‌تر است. ۱۰او کسی است که دربارۀ وی نوشته شده است: «اینست رسول من که او را پیش روی تو می‌فرستم و او راه را برای آمدن تو آماده خواهد ساخت.» ۱۱بدانید که کسی بزرگتر از یحیی به دنیا نیامده است. باوجود این کوچکترین شخص در پادشاهی خدا از او بزرگتر است. ۱۲از زمان یحیای تعمید‌دهنده تا به امروز پادشاهی خدا مورد حملات سخت قرار گرفته و جباران برای دست یافتن به آن کوشش می‌نمایند. ۱۳همۀ انبیا و تورات تا ظهور یحیی دربارۀ پادشاهی خدا پیشگویی کرده‌اند. ۱۴اگر اینها را قبول دارید، بدانید که یحیی همان الیاس است که باید می‌آمد. ۱۵اگر گوش شنوا دارید بشنوید.

۱۶اما من مردمان این زمانه را به چه چیز تشبیه کنم؟ آن‌ها مانند کودکانی هستند که در بازار می‌نشینند و با صدای بلند به یکدیگر می‌گویند: ۱۷«ما برای شما نی زدیم، نرقصیدید! ناله کردیم، گریه نکردید!» ۱۸وقتی یحیی آمد نه می‌خورد و نه می‌نوشید، ولی همه می‌گفتند: «او روح ناپاک دارد!» ۱۹وقتی پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد مردم می‌گویند: «ببینید، او یک آدم پُر‌خور، میگسار و دوست جزیه‌گیران و گناهکاران است!» باوجود این، درستی حکمت خدا بوسیلۀ نتایج آن به ثبوت می‌رسد.»

شهرهایی که ایمان نیاوردند

(همچنین در لوقا ۱۰:‌۱۳‌-‌۱۵)

۲۰آنگاه عیسی دربارۀ شهرهایی صحبت کرد که اکثر معجزات او در آن‌ها روی داده بود و مردم آن شهرها را به خاطر اینکه توبه نکرده بودند سرزنش نموده ۲۱گفت: «وای بر تو ای خورَزین و وای بر تو ای بیتسَیدا، اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون انجام می‌شد مدت‌ها پیش از این خط‌بینی کشیده، خاکستر‌نشین می‌شدند و توبه می‌کردند. ۲۲اما بدانید که در روز قیامت برای صور و صیدون بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای شما. ۲۳و اما تو ای کپرناحوم که سر به آسمان کشیده‌ای! به دوزخ سرنگون خواهی شد، زیرا اگر معجزاتی که در تو انجام شد در سدوم انجام می‌شد، آن شهر تا به امروز باقی می‌ماند. ۲۴اما بدان که در روز قیامت برای شهر سدوم بیشتر قابل تحمل خواهد بود تا برای تو.»

بیایید نزد من

(همچنین در لوقا ۱۰:‌۲۱‌-‌۲۲)

۲۵در آن وقت عیسی به سخنان خود ادامه داده گفت: «ای پدر، ای خداوند آسمان و زمین، تو را سپاس می‌گویم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و به ساده‌دلان آشکار ساخته‌ای. ۲۶بلی ای پدر، خواست تو چنین بود. ۲۷پدر همه چیز را به من سپرده است و هیچ کس جز پدر، پسر را نمی‌شناسد و هیچ کس پدر را نمی‌شناسد، بجز پسر و کسانی که پسر بخواهد پدر را به ایشان بشناساند. ۲۸ای تمامی زحمتکشان و گرانباران نزد من بیایید و من به شما آرامی خواهم داد. ۲۹یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا من نرمدل و فروتن هستم و جانهای شما آرامی خواهد یافت، ۳۰زیرا یوغ من خفیف و بار من سبک است.»

فصل دوازدهم

سؤال دربارۀ روز سَبَت

(همچنین در مرقُس ۲:‌۲۳‌-‌۲۸ و لوقا ۶:‌۱‌-‌۵)

۱در آن زمان عیسی در یک روز سَبَت از میان مزارع گندم می‌گذشت و چون شاگردانش گرسنه بودند شروع به چیدن خوشه‌های گندم و خوردن آن‌ها کردند. ۲پیروان فرقه فریسی این را دیده به او گفتند: «ببین شاگردان تو کاری می‌کنند که در روز سَبَت جایز نیست.» ۳او در جواب فرمود: «آیا شما آنچه را که داود وقتی خودش و یارانش گرسنه بودند انجام داد نخوانده‌اید؟ ۴چگونه او به خانۀ خدا داخل شد و نان تقدیس شده را خورد، حال آنکه خوردن آن نان، هم برای او و هم برای یارانش ممنوع بود و فقط کاهنان اجازۀ خوردن آن را داشتند. ۵آیا در تورات نخوانده‌اید که کاهنان با این که در روز سَبَت در خانۀ خدا، قانون روز سَبَت را می‌شکنند بی‌گناه هستند؟ ۶بدانید که شخصی بزرگتر از خانۀ خدا در اینجا است. ۷اگر شما معنی این جمله را می‌دانستید که می‌گوید: «رحمت می‌خواهم نه قربانی»، مردم بی‌گناه را ملامت نمی‌کردید. ۸زیرا پسر انسان صاحب اختیار روز سَبَت است.»

شفای مردی که دستش خشک شده بود

(همچنین در مرقُس ۳:‌۱‌-‌۶ و لوقا ۶:‌۶‌-‌۱۱)

۹پس از آنکه عیسی به شهر دیگری رفت و به کنیسه آنها داخل شد. ۱۰مردی در آنجا بود که یک دستش خشک شده بود. عده‌ای از حاضرین از عیسی سؤال کردند: «آیا شفا دادن در روز سَبَت جایز است؟» البته مقصد آن‌ها این بود، که تهمتی بر ضد او پیدا کنند. ۱۱اما عیسی به ایشان فرمود: «فرض کنید که یکی از شما گوسفندی دارد که در روز سَبَت به چاهی می‌افتد. آیا آن گوسفند را نمی‌گیرد و از چاه بیرون نمی‌آورد؟ ۱۲مگر انسان از گوسفند به مراتب عزیزتر نیست؟ بنابر این، انجام کارهای نیکو در روز سَبَت جایز است.» ۱۳سپس عیسی به آن مرد رو کرده فرمود: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و مانند دست دیگرش سالم شد. ۱۴آنگاه پیروان فرقه فریسی از کنیسه بیرون رفتند و برای کشتن عیسی دسیسه چیدند.

بندۀ برگزیدۀ خدا

۱۵اما وقتی عیسی از ماجرا باخبر شد، آنجا را ترک کرد ولی جمعیت زیادی به دنبال او رفتند و او همۀ بیماران را شفا بخشید ۱۶و به آن‌ها امر کرد که دربارۀ او با کسی صحبت نکنند ۱۷تا به این وسیله پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که می‌فرماید: ۱۸«این است بندۀ من که او را برگزیده‌ام. او محبوب و مایۀ خوشی من است. او را از روح خود پُر خواهم ساخت و او ملت‌ها را از کیفر خدا آگاه خواهد نمود. ۱۹او با کسی ستیزه نمی‌کند و فریاد نمی‌زند، و کسی صدای او را در کوچه‌ها نخواهد شنید. ۲۰نی خمیده را نخواهد شکست، و فتیلۀ نیم‌سوخته را خاموش نخواهد کرد و خواهد کوشید تا عدالت پیروز شود. ۲۱او مایۀ امید تمام ملت‌ها خواهد بود.»

عیسی و شیطان

(همچنین در مرقُس ۳:‌۲۰‌-‌۳۰ و لوقا ۱۱:‌۱۴‌-‌۲۳)

۲۲در این وقت مردم شخصی را پیش او آوردند، که دیوانه و کور و گنگ بود و عیسی او را شفا داد بطوری که او توانست هم حرف بزند و هم ببیند. ۲۳مردم همه تعجب کرده می‌گفتند: «آیا این پسر داود نیست؟» ۲۴اما وقتی پیروان فرقه فریسی این را شنیدند گفتند: «این مرد به کمک بَعلزِبول، رئیس شیاطین، ارواح ناپاک را بیرون می‌کند.» ۲۵عیسی که از افکار ایشان آگاه بود به آنها گفت: «هر کشوری که به دسته‌های مخالف تقسیم شود رو به خرابی خواهد گذاشت و هر شهر یا خانه‌ای که به دسته‌های مخالف تقسیم گردد دوام نخواهد آورد. ۲۶و اگر شیطان، شیطان را بیرون کند و انشعاب کند حکومت او چگونه پایدار بماند؟ ۲۷و اگر من به کمک شیطان ارواح ناپاک را بیرون می‌کنم، فرزندان شما با کمک چه کسی آن‌ها را بیرون می‌کنند؟ آن‌ها دربارۀ حرف‌های شما قضاوت خواهند کرد.

۲۸اما اگر من به وسیلۀ روح خدا ارواح ناپاک را بیرون می‌کنم، این نشان می‌دهد که پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است. ۲۹یا چگونه کسی می‌تواند به خانۀ مرد زورمندی داخل شود و اموال او را تاراج کند جز آنکه اول دست و پای آن مرد را ببندد و آن وقت خانه او را غارت کند؟ ۳۰هرکه با من نیست بر خلاف من است و هر که با من جمع نمی‌کند پراگنده می‌سازد.

۳۱پس بدانید که هر نوع گناه یا کفری که انسان مرتکب شده باشد قابل آمرزش است، بجز کفری که به مقابل روح‌القدس بگوید. این کفر آمرزیده نخواهد شد. ۳۲هر کس به مقابل پسر انسان سخنی بگوید آمرزیده خواهد شد، اما برای کسی که به مقابل روح‌القدس سخن بگوید هیچ آمرزشی نیست ـ نه در این دنیا و نه در دنیای آینده.

درخت و میوۀ آن

(همچنین در لوقا ۶:‌۴۳‌-‌۴۵)

۳۳اگر میوۀ خوب می‌خواهید، درخت شما باید خوب باشد، زیرا درخت بد میوه بد ببار خواهد آورد. چونکه درخت را از میوه‌اش می‌شناسند. ۳۴ای مارها، شما که آدم‌های شریری هستید، چگونه می‌توانید سخنان خوب بگویید؟ زیرا زبان از آنچه دل را پُر ساخته است، سخن می‌گوید. ۳۵مرد نیکو از خزانۀ نیکوی درون خویش نیکی و مرد بد از خزانۀ بد درون خود بدی ببار می‌آورد. ۳۶بدانید که در روز داوری همۀ مردم باید جواب هر سخن بیهوده‌ای را که گفته‌اند بدهند. ۳۷زیرا مطابق سخن خود یا برائت خواهید یافت و یا ملامت خواهید شد.»

در خواست معجزه

(همچنین در مرقُس ۸:‌۱۱‌-‌۱۲ و لوقا ۱۱:‌۲۹‌-‌۳۲)

۳۸در این وقت عده‌ای از علمای دین یهود و پیروان فرقه فریسی به عیسی گفتند: «ای استاد می‌خواهیم معجزه‌ای به ما نشان بدهی.» ۳۹او جواب داد: «طایقه شریر و بی‌وفا معجزه می‌خواهند و تنها معجزه‌ای که به آن‌ها داده خواهد شد، معجزه یونس نبی است. ۴۰همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم یک ماهی کلان ماند، پسر انسان نیز سه شبانه روز در دل زمین خواهد ماند. ۴۱در روز داوری مردم نینوا بر‌می‌خیزند و مردم این زمانه را ملامت می‌کنند، زیرا مردم نینوا وقتی موعظۀ یونس را شنیدند، توبه کردند. حال آن که شخصی که در اینجا است، از یونس بزرگتر است. ۴۲ملکۀ جنوب نیز در روز داوری برخاسته مردم این زمانه را ملامت خواهد ساخت، زیرا او از دورترین نقطۀ دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و حال آن که شخصی که در اینجاست از سلیمان بزرگتر است.

بازگشت روح ناپاک

(همچنین در لوقا ۱۱:‌۲۴‌-‌۲۶)

۴۳وقتی روح ناپاک از شخصی بیرون می‌آید برای پیدا کردن جای راحت در بیابان‌های خشک و بی‌آب سرگردان می‌شود و چون نمی‌یابد، ۴۴با خود می‌گوید: «به خانه‌ای که آن را ترک کردم بر‌می‌گردم.» پس بر‌می‌گردد و آن خانه را خالی و جارو شده و منظم و مرتب می‌بیند. ۴۵آنگاه می‌رود و هفت روح شریرتر از خود را جمع می‌کند و می‌آورد و آن‌ها همه آمده در آنجا ساکن می‌شوند و عاقبت آن شخص از اولش بدتر می‌شود. وضع مردم شریر این زمانه هم همینطور خواهد بود.»

مادر و برادران عیسی

(همچنین در مرقُس ۳:‌۳۱‌-‌۳۵ و لوقا ۸:‌۱۹‌-‌۲۱)

۴۶عیسی هنوز مشغول صحبت بود، که مادر و برادرانش آمدند و در بیرون ایستاده می‌خواستند با او صحبت کنند. ۴۷پس شخصی به او گفت: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده و می‌خواهند با تو صحبت کنند.» ۴۸عیسی گفت: «مادر من کیست؟ برادرانم کی هستند؟» ۴۹و به شاگردان خود اشاره کرده فرمود: «اینها مادر و برادران من هستند. ۵۰هر که ارادۀ پدر آسمانی مرا انجام دهد برادر من، خواهر من و مادر من است.»

فصل سیزدهم

مَثَل دهقان

(همچنین در مرقُس ۴:‌۱‌-‌۹ و لوقا ۸:‌۴‌-‌۸)

۱در همان روز عیسی از خانه خارج شد و به لب بحیره رفت و در آنجا نشست. ۲جمعیت زیادی به دور او جمع شد بطوری که او مجبور گردید سوار کشتی‌ای شده در آن بنشیند در حالی که مردم در لب بحیره ایستاده بودند. ۳عیسی مطالب بسیاری را با مَثَل به آن‌ها گفت. او فرمود: «دهقانی برای پاشیدن تخم به مزرعه رفت. ۴وقتی مشغول پاشیدن تخم در مزرعه بود، بعضی از دانه‌ها در بین راه افتادند و پرندگان آمده آن‌ها را خوردند. ۵بعضی از دانه‌ها روی سنگلاخ افتادند و چون زمین عمقی نداشت زود سبز شدند. ۶اما وقتی آفتاب بر آن‌ها درخشید همه سوختند و چون ریشه نداشتند خشک شدند. ۷بعضی از دانه‌ها به داخل خارها افتادند و خارها رشد کرده آن‌ها را خفه کردند. ۸بعضی از دانه‌ها در خاک خوب افتادند و از هر دانه صد یا شصت یا سی دانه به دست آمد. ۹هر که گوش شنوا دارد بشنود.»

مقصد مَثَل

(همچنین در مرقُس ۴:‌۱۰‌-‌۱۲ و لوقا ۸:‌۹‌-‌۱۰)

۱۰پس از آن شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: «چرا به صورت مَثَل برای آن‌ها صحبت می‌کنی؟» ۱۱عیسی در جواب فرمود: «قدرت درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده، اما به آن‌ها عطا نشده است. ۱۲زیرا به شخصی که دارد بیشتر داده خواهد شد تا به اندازه کافی و فراوان داشته باشد، و از آن کس که ندارد، حتی آنچه را هم که دارد گرفته می‌شود. ۱۳بنابراین من برای آنها در قالب مَثَل‌ها صحبت می‌کنم، زیرا آنها نگاه می‌کنند ولی نمی‌بینند و گوش می‌دهند ولی نمی‌شنوند و نمی‌فهمند. ۱۴پیشگویی اشعیا دربارۀ آنها تمام شده است که می‌گوید: «پیوسته گوش می‌دهید ولی نمی‌فهمید، پیوسته نگاه می‌کنید ولی نمی‌بینید؛ ۱۵زیرا ذهن این مردم کند گشته، گوش‌های شان سنگین شده و چشمان شان بسته است. وگرنه چشمان شان می‌دید و گوش‌های شان می‌شنید و می‌فهمیدند و بازگشت می‌کردند و من آنها را شفا می‌دادم.»

۱۶اما خوشا بحال شما که چشمان تان می‌بیند و گوش‌های تان می‌شنود. ۱۷بدانید که انبیا و نیکمردان بسیاری آرزو داشتند که آنچه را شما اکنون می‌بینید، ببینند و ندیدند و آنچه را شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.

تفسیر مَثَل دهقان

(همچنین در مرقُس ۴:‌۱۳‌-‌۲۰ و لوقا ۸:‌۱۱‌-‌۱۵)

۱۸پس معنی مَثَل دهقان را بشنوید: ۱۹وقتی شخص مژدۀ پادشاهی خدا را می‌شنود ولی آن را نمی‌فهمد، شیطان می‌آید و آنچه را که در دل او کاشته شده، می‌رباید. این تخمی است که در بین راه افتاده بود. ۲۰دانه‌ای که در سنگلاخ می‌افتد، مانند کسی است که تا پیام را می‌شنود، با خوشی می‌پذیرد. ۲۱ولی در او ریشه نمی‌گیرد و دوام نمی‌آورد. پس وقتی به سبب آن مژده زحمت و آزاری به او برسد فوراً دلسرد می‌شود. ۲۲دانه‌ای که به داخل خارها افتاد مانند کسی است که پیام را می‌شنود، اما تشویش زندگی و عشق به پول، آن پیام را خفه می‌کند و ثمر نمی‌آورد ۲۳و دانه کاشته شده در زمین خوب به کسی می‌ماند، که پیام را می‌شنود و آن را می‌فهمد و صد یا شصت و یا سی برابر ثمر به بار می‌آورد.»

مَثَل گیاه هرزه

۲۴پس از آن عیسی مَثَل دیگری نیز برای آنها آورده گفت: «پادشاهی آسمانی مانند این است، که شخصی در مزرعۀ خود تخم خوب کاشت ۲۵اما وقتی همه در خواب بودند دشمن او آمده در میان گندم گیاه هرزه پاشید و رفت. ۲۶هنگامی که دانه‌ها سبز شدند و شروع به رشد و نمو کردند گیاه‌های هرزه نیز در میان آن‌ها پیدا شد. ۲۷دهقانان پیش ارباب خود آمده گفتند: «ای آقا، مگر تخمی که تو در مزرعۀ خود کاشتی خوب نبود؟ پس این گیاه‌های هرزه از کجا آمده‌اند؟» ۲۸او در جواب گفت: «این کار، کار دشمن است.» دهقانان به او گفتند: «پس اجازه می‌دهی ما برویم و گیاه‌های هرزه را جمع کنیم؟» ۲۹او گفت: «نخیر، چون ممکن است در موقع جمع کردن آن‌ها گندم‌ها را نیز از ریشه بکنید. ۳۰بگذارید تا موسم درو هر دوی آن‌ها با هم رشد کنند، در آن وقت به دروگران خواهم گفت که گیاه‌های هرزه را جمع کنند و آن‌ها را برای سوخت ببندند و گندم را نیز جمع کرده در انبار من ذخیره کنند.»»

مَثَل دانه اوری

(همچنین در مرقُس ۴:‌۳۰‌-‌۳۲ و لوقا ۱۳:‌۱۸‌-‌۱۹)

۳۱عیسی یک مَثَل دیگر نیز برای آنها آورده گفت: «پادشاهی آسمانی مانند دانه اوری است که شخصی آن را می‌گیرد و در مزرعه خود می‌کارد. ۳۲دانه اوری که کوچکترین دانه‌هاست، پس از آنکه رشد و نمو کند از بوته‌های دیگر بزرگتر شده به اندازۀ یک درخت می‌شود و آنقدر بزرگ است که پرندگان می‌آیند و در میان شاخه‌هایش آشیانه می‌سازند.»

مَثَل خمیرمایه

(همچنین در لوقا ۱۳:‌۲۰‌-‌۲۱)

۳۳عیسی برای آنها مَثَل دیگری آورده گفت: «پادشاهی آسمانی مانند خمیرمایه‌ای است که زنی بر‌می‌دارد و با سه پیمانه آرد مخلوط می‌کند تا تمام خمیر برسد.»

تعلیم با مَثَل

(همچنین در مرقُس ۴:‌۳۳‌-‌۳۴)

۳۴عیسی تمام این مطالب را برای جمعیت با مَثَل بیان می‌کرد و بدون مَثَل چیزی به آن‌ها نمی‌گفت ۳۵تا پیشگویی نبی تمام شود که فرموده است: «من دهن خود را باز می‌کنم و با مَثَل‌ها سخن خواهم گفت. و چیز‌هایی را بیان خواهم نمود که از وقت پیدایش عالم پوشیده مانده است.»

تفسیر مَثَل گیاه هرزه

۳۶پس از آن عیسی مردم را رخصت داد و خودش نیز به خانه رفت، شاگردان عیسی پیش او آمده گفتند: «معنی مَثَل گیاه‌های هرزۀ مزرعه را برای ما شرح بده.» ۳۷عیسی در جواب گفت: «کسی که تخم نیکو می‌کارد، پسر انسان است. ۳۸مزرعه، این جهان است و تخم نیکو تابعین پادشاهی خدا هستند و تخم‌های گیاه هرزه پیروان شیطان می‌باشند. ۳۹آن دشمنی که تخم‌های گیاه هرزه را کاشت، شیطان است و موسم درو، آخر این دنیا می‌باشد و دروگران فرشتگان هستند. ۴۰همانطوری که دروگران گیاه هرزه را جمع می‌کنند و می‌سوزانند در پایان این جهان هم همینطور خواهد شد. ۴۱پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آن‌ها هرکس را که در پادشاهی او باعث لغزش می‌شود و همچنین همۀ بدکاران را جمع می‌کنند ۴۲و در کوره‌ای سوزان خواهند افگند، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن خواهد بود. ۴۳در آن زمان نیکان در پادشاهی پدر خود مانند آفتاب خواهند درخشید. هر که گوش شنوا دارد بشنود.

مَثَل گنج پنهان شده

۴۴پادشاهی آسمانی مانند گنجی است که در مزرعه‌ای پنهان شده باشد و شخصی تصادفاً آن را پیدا کند. او دوباره آن را پنهان می‌کند و از خوشحالی می‌رود، تمام اموال خود را می‌فروشد و برگشته آن مزرعه را می‌خرد.

مَثَل مروارید

۴۵پادشاهی آسمانی همچنین مانند تاجری است که در جستجوی مرواریدهای زیبا بود. ۴۶وقتی که مروارید بسیار گرانبهایی پیدا کرد، رفته تمام دارایی خود را فروخت و آن را خرید.

مَثَل تور ماهیگیری

۴۷و نیز پادشاهی آسمانی مانند توری است که ماهیگیری آن را در بحر انداخت و از انواع ماهی‌های مختلف گرفت. ۴۸وقتی که تور از ماهی پُر شد ماهیگیران آن را به ساحل کشیدند و آن وقت نشسته ماهی‌های خوب را در سبد جمع کردند و ماهی‌های بی‌مصرف را دور ریختند. ۴۹در پایان این جهان نیز چنین خواهد بود. فرشتگان می‌آیند و بد کاران را از میان نیکان جدا ساخته ۵۰آن‌ها را در کوره‌ای سوزان می‌اندازند، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن وجود دارد.»

حقایق تازه و کهنه

۵۱عیسی از آن‌ها پرسید: «آیا همۀ این چیزها را فهمیدید؟» شاگردان جواب دادند: «بلی.» ۵۲عیسی به آنها فرمود: «پس هرگاه یک معلم شریعت، در مکتب پادشاهی آسمانی تعلیم بگیرد، مانند صاحب خانه‌ای است که از گنجینۀ خود چیزهای تازه و کهنه بیرون می‌آورد.»

عیسی در ناصره

(همچنین در مرقُس ۶:‌۱‌-‌۶ و لوقا ۴:‌۱۶‌-‌۳۰)

۵۳وقتی عیسی این مَثَل‌ها را به پایان رسانید، آنجا را ترک کرد ۵۴و به شهر خود آمد و در کنیسه آنجا طوری به مردم تعلیم داد، که همه با تعجب می‌پرسیدند: «این مرد از کجا این حکمت و قدرت انجام معجزات را به‌دست آورده است؟ ۵۵مگر او پسر یک نجار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نمی‌باشد؟ آیا یعقوب و یوسف و شمعون و یهودا برادران او نیستند؟ ۵۶و مگر همۀ خواهران او در اینجا با ما نمی‌باشند؟ پس او همۀ این چیزها را از کجا یاد گرفته است؟» ۵۷پس آن‌ها او را رد کردند. عیسی به آن‌ها گفت: «یک نبی در همه جا مورد احترام است، جز در وطن خود و در میان خانوادۀ خویش.» ۵۸عیسی به علت بی‌ایمانی آن‌ها معجزات زیادی در آنجا بعمل نیاورد.

فصل چهاردهم

مرگ یحیای تعمید‌دهنده

(همچنین در مرقُس ۶:‌۱۴‌-‌۲۹ و لوقا ۹:‌۷‌-‌۹)

۱در این وقت اخبار مربوط به عیسی به اطلاع هیرودیس پادشاه رسید. ۲او به ملازمان خود گفت: «این مرد همان یحیای تعمید‌دهنده است که پس از مرگ زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او به ظهور می‌رسد.» ۳زیرا هیرودیس بخاطر هیرودیا که زن برادرش فیلیپُس بود، یحیی را گرفته و دست و پای او را در بند نهاده و به زندان انداخته بود. ۴چون یحیی به هیرودیس گفته بود: «تو حق نداری که با این زن ازدواج کنی.» ۵هیرودیس می‌خواست او را بکشد اما از مردم می‌ترسید، زیرا در نظر مردم یحیی یک نبی بود. ۶ولی در موقع جشن تولد هیرودیس، دختر هیرودیا در برابر مهمانان رقصید و هیرودیس آنقدر از رقص او خوشحال شد، ۷که قسم خورد هرچه بخواهد به او بدهد. ۸او با راهنمائی مادر خود گفت: «سر یحیای تعمید‌دهنده را همین حالا در داخل یک پطنوس به من بده.» ۹پادشاه از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، ولی به پاس سوگند خود و بخاطر مهمانان خود امر کرد که سر یحیی را به او بدهند. ۱۰او کسانی را به زندان فرستاده سر یحیی را از تن جدا کرد ۱۱و سر او را که در داخل یک پطنوس بود، آورده به دختر دادند و او آن را نزد مادر خود برد. ۱۲سپس شاگردان یحیی آمده بدن او را بردند و به خاک سپردند. پس از آن آن‌ها به نزد عیسی رفتند و به او خبر دادند.

خوراک دادن به پنجهزار نفر

(همچنین در مرقُس ۶:‌۳۰‌-‌۴۴ و لوقا ۹:‌۱۰‌-‌۱۷ و یوحنا ۶:‌۱‌-‌۱۴)

۱۳عیسی وقتی این خبر را شنید، آنجا را ترک کرد و با کشتی به جای خلوتی رفت. اما مردم باخبر شده دسته‌دسته از شهرهای خود از راه خشکی بدنبال او رفتند. ۱۴همین که عیسی به لب بحیره رسید، جمعیت زیادی را دید و دلش به حال آن‌ها سوخت و مریضان آنها را شفا داد. ۱۵عصر همان روز شاگردانش نزد او آمده گفتند: «اینجا بیابان است و روز هم به آخر رسیده، مردم را به دهات بفرست تا برای خود غذا بخرند.» ۱۶عیسی به ایشان گفت: «لازم نیست مردم بروند، خود شما به آنها خوراک بدهید.» ۱۷شاگردان گفتند: «ما فقط پنج نان و دو ماهی داریم.» ۱۸عیسی در جواب فرمود: «آن‌ها را پیش من بیاورید.» ۱۹و پس از آن به مردم امر کرد که روی سبزه‌ها بنشینند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را گرفته چشم به آسمان دوخت و خدا را شکر نموده نانها را پاره کرد و به شاگردان داد و شاگردان آن‌ها را به مردم دادند. ۲۰همه خوردند و سیر شدند و از خُرده‌های باقیمانده که شاگردان جمع کردند دوازده سبد کلان پُر شد. ۲۱غیر از زنان و کودکان پنج هزار مرد خوراک خوردند.

راه رفتن بر روی آب

(همچنین در مرقُس ۶:‌۴۵‌-‌۵۲ و یوحنا ۶:‌۱۵‌-‌۲۱)

۲۲آنگاه عیسی شاگردان خود را مکلف ساخت که سوار کشتی شده پیش از او به طرف دیگر بحیره بروند تا خودش مردم را رخصت بدهد. ۲۳پس از انجام این کار عیسی به بالای کوهی رفت تا به تنهایی دعا کند. وقتی شب شد او در آنجا تنها بود. ۲۴در این موقع کشتی در بین بحیره به علت باد مخالف، گرفتار امواج شده بود. ۲۵بین ساعت سه و شش صبح عیسی در حالی که بر روی بحیره قدم می‌زد نزد آن‌ها آمد. ۲۶وقتی شاگردان عیسی را دیدند که بر روی آب بحیره راه می‌رود آنقدر ترسیدند که با وحشت فریاد زده گفتند: «این یک سایه است.» ۲۷عیسی فوراً به ایشان گفت: «خاطر جمع باشید، من هستم، نترسید.» ۲۸پِترُس گفت: «ای خداوند اگر تو هستی به من امر کن تا من هم بر روی آب نزد تو بیایم.» ۲۹عیسی فرمود: «بیا.» پِترُس از کشتی پائین آمد و بر روی آب به طرف عیسی رفت. ۳۰اما وقتی شدت طوفان را دید، به ترس افتاد و در حالی که در آب غرق می‌شد فریاد زد: «خداوندا، نجاتم بده.» ۳۱عیسی فوراً رسید و دست او را گرفته گفت: «ای کم ایمان، چرا شک کردی؟» ۳۲آن‌ها سوار کشتی شدند و باد قطع شد ۳۳و کسانی که در کشتی بودند به پای او افتاده می‌گفتند: «تو واقعاً پسر خدا هستی.»

شفای بیماران در جنیسارت

(همچنین در مرقُس ۶:‌۵۳‌-‌۵۶)

۳۴آن‌ها از بحیره گذشته به سرزمین جنیسارت رسیدند. ۳۵وقتی که مردم آن محل عیسی را شناختند کسانی را به تمام آن ناحیه فرستاده همه بیماران را نزد او آوردند. ۳۶آن‌ها از او تقاضا کردند که اجازه دهد مریضان آن‌ها فقط دامن لباس او را لمس نمایند و هرکه آن را لمس می‌کرد، کاملاً شفا می‌یافت.

فصل پانزدهم

تعالیم اجداد

(همچنین در مرقُس ۷:‌۱‌-‌۱۳)

۱در این وقت گروهی از فریسی ها و علمای دین یهود از اورشلیم پیش عیسی آمده از او پرسیدند: ۲«چرا شاگردان تو آداب و رسومی را که از پدران ما به ما رسیده است، نادیده می‌گیرند و پیش از خوردن غذا دست‌های خود را نمی‌شویند؟» ۳عیسی به آنها جواب داد: «چرا خود شما برای اینکه آداب و رسوم گذشته خود را حفظ کنید، حکم خدا را می‌شکنید؟ ۴مثلاً خدا فرمود: «پدر و مادر خود را احترام کن، و هرکس به پدر یا مادر خود ناسزا گوید، باید کشته شود»، ۵اما شما می‌گویید: «اگر کسی به پدر و مادر خود بگوید که هر حقی به گردن من داشتید از این به بعد وقف خدا است، ۶دیگر او مجبور نیست به این وسیله به آن‌ها احترام بگذارد.» شما اینطور کلام خدا را به خاطر آداب و رسوم خود نادیده گرفته‌اید. ۷ای منافقان! اشعیا دربارۀ شما درست پیشگویی کرد وقتی گفت: ۸«این قوم با زبان خود، به من احترام می‌گذارند، اما دل‌های شان از من دور است. ۹عبادت آن‌ها بی‌فایده است، زیرا اوامر انسانی را به جای احکام خدا تعلیم می‌دهند.»»

چیزهایی که انسان را ناپاک می‌سازد

(همچنین در مرقُس ۷:‌۱۴‌-‌۲۳)

۱۰آنگاه عیسی مردم را پیش خود خواسته به ایشان گفت: «به من گوش دهید و این را بدانید ۱۱که انسان بوسیله آنچه می‌خورد و می‌نوشد نجس نمی‌شود، بلکه آن چیزی که از دهن او بیرون می‌آید، او را نجس می‌سازد.» ۱۲در این وقت شاگردان پیش او آمده گفتند: «آیا می‌دانی فریسی ها از آنچه گفته‌ای ناراحت شده‌اند؟» ۱۳عیسی جواب داد: «هر نهالی که پدر آسمانی من بر زمین نکاشته باشد، از ریشه کنده خواهد شد. ۱۴آن‌ها را به حال خود شان بگذارید، آن‌ها کورانی هستند که راهنمای کوران دیگر می‌باشند و هرگاه کوری راهنمای کور دیگری باشد، هر دو به چاه خواهند افتاد.» ۱۵آنگاه پِترُس به عیسی گفت: «معنی این مَثَل را برای ما بگو.» ۱۶عیسی در جواب فرمود: «پس شما هنوز هم این چیز‌ها را درک نمی‌کنید؟ ۱۷آیا نمی‌فهمید که هرچه از راه دهن وارد بدن شود به معده می‌رود و پس از آن به مبرز ریخته می‌شود؟ ۱۸اما چیزهایی که از دهن بیرون می‌آید از دل سرچشمه می‌گیرد و آن‌ها است که آدمی را نجس می‌سازد، ۱۹زیرا افکار پلید، قتل، زنا، فسق، دزدی، شهادت دروغ و تهمت از دل سرچشمه می‌گیرند ۲۰و اینها است، چیزهایی که آدمی را نجس می‌سازند نه نشستن دست‌ها پیش از غذا.»

ایمان یک زن

(همچنین در مرقُس ۷:‌۲۴‌-‌۳۰)

۲۱آنگاه عیسی آن محل را ترک کرده به نواحی صور و صیدون رفت. ۲۲یک زن کنعانی که اهل آنجا بود، پیش عیسی آمد و با صدای بلند گفت: «ای آقا، ای پسر داود، به من رحم کن، دخترم سخت گرفتار روح ناپاک شده است.» ۲۳اما عیسی هیچ جوابی به او نداد تا اینکه شاگردان پیش آمدند و از عیسی خواهش کرده گفتند: «او فریاد کنان به دنبال ما می‌آید، او را رخصت کن.» ۲۴عیسی در جواب گفت: «من فقط برای گوسفندان گمشده خاندان اسرائیل فرستاده شده‌ام.» ۲۵اما آن زن نزدیک آمده پیش پای عیسی به خاک افتاد و فریاد زد: «ای آقا، به من کمک کن.» ۲۶عیسی در جواب او گفت: «درست نیست که نان اطفال را برداریم و پیش سگ‌ها بیندازیم.» ۲۷اما آن زن جواب داد: «درست است ای آقا، اما سگ‌ها نیز از پس مانده‌های که از دسترخوان ارباب شان می‌افتد، می‌خورند.» ۲۸عیسی در جواب به او گفت: «ای زن، ایمان تو بزرگ است. آرزوی تو بر آورده شود.» و از همان لحظه دخترش شفا یافت.

شفای بسیاری از بیماران

۲۹عیسی آن محل را ترک کرده و از راه لب بحیرۀ جلیل به بالای کوهی رفت و در آنجا نشست. ۳۰عدۀ زیادی از مردم پیش او آمدند و شلان و کوران، گنگان و لنگان و بیماران دیگر را با خود آورده پیش پاهای او می‌گذاشتند و او آن‌ها را شفا می‌داد. ۳۱مردم وقتی گنگان را گویا و اشخاص شل را سالم و لنگان را روان و کوران را بینا دیدند، تعجب کردند و خدای اسرائیل را حمد گفتند.

غذا دادن به چهار هزار نفر

(همچنین در مرقُس ۸:‌۱‌-‌۱۰)

۳۲عیسی شاگردان را پیش خود خواسته به آنها گفت: «دل من برای این مردم می‌سوزد. اینک سه روز است که آن‌ها با من هستند و دیگر چیزی برای خوردن ندارند. من نمی‌خواهم آن‌ها را گرسنه روانه کنم، چون ممکن است در راه ضعف کنند.» ۳۳شاگردان در جواب گفتند: «از کجا می‌توانیم در این بیابان نان کافی برای سیر کردن چنین جمعیتی پیدا کنیم؟» ۳۴عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» جواب دادند: «هفت نان و چند ماهی کوچک.» ۳۵عیسی امر کرد که مردم روی زمین بنشینند. ۳۶آنگاه آن هفت نان و ماهی‌ها را گرفت و پس از آنکه خدا را شکر نمود آن‌ها را پاره کرده به شاگردان داد و شاگردان به مردم دادند. ۳۷همه خوردند و سیر شدند و از خرده‌های باقیمانده هفت سبد پُر شد. ۳۸غیر از زنان و کودکان چهار هزار مرد از آن خوراک خوردند. ۳۹آنگاه عیسی جمعیت را رخصت داد و خود سوار کشتی شده و به ناحیه مَجدَل رفت.

فصل شانزدهم

تقاضای معجزه

(همچنین در مرقُس ۸:‌۱۱‌-‌۱۳ و لوقا ۱۲:‌۵۴‌-‌۵۶)

۱پیروان فرقه‌های فریسی و صدوقی پیش آمده از روی امتحان از عیسی خواستند که معجزه آسمانی به آنها نشان دهد. ۲عیسی در جواب آن‌ها گفت: «در وقت غروب اگر آسمان سرخ باشد شما می‌گویید هوا خوب خواهد بود ۳و اگر صبح وقت آسمان سرخ و گرفته باشد می‌گوئید باران خواهد بارید. شما که می‌توانید با نگاه کردن به آسمان هوا را پیش‌بینی کنید، چگونه نمی‌توانید معنی علائم و نشانه‌های این زمان را درک کنید؟ ۴این نسل شریر و بی‌وفا جویای معجزه است و معجزه‌ای به جز معجزۀ یونس نبی به آن داده نخواهد شد.» پس از آن عیسی آن‌ها را ترک کرد و از آنجا رفت.

خمیر مایه فرقه‌های فریسی و صدوقی

(همچنین در مرقُس ۸:‌۱۴‌-‌۲۱)

۵شاگردان به آن طرف بحیره می‌رفتند ولی فراموش کرده بودند که با خود نان ببرند. ۶پس وقتی عیسی به ایشان فرمود: «از خمیرمایۀ فرقه‌های فریسی و صدوقی دور باشید و احتیاط کنید.» ۷آن‌ها در بین خود صحبت کرده می‌گفتند: «چون ما نان همراه خود نیاورده‌ایم او چنین می‌گوید.» ۸عیسی این را درک کرد و به ایشان گفت: «ای کم‌ایمانان، چرا دربارۀ نداشتن نان صحبت می‌کنید؟ ۹آیا هنوز هم نمی‌فهمید؟ آیا آن پنج نان و پنج هزار مرد را بخاطر ندارید؟ چند سبد جمع کردید؟ ۱۰یا در مورد آن هفت نان و چهار هزار مرد، چند سبد جمع کردید؟ ۱۱چرا نمی‌توانید بفهمید که من دربارۀ نان صحبت نمی‌کردم؟ من فقط گفتم که از خمیرمایۀ فرقه‌های فریسی و صدوقی احتیاط کنید.» ۱۲آنگاه فهمیدند که عیسی از آنها می‌خواهد، که از تعالیم فرقه‌های فریسی و صدوقی احتیاط کنند، نه از خمیرمایۀ نان.

تو مسیح هستی

(همچنین در مرقُس ۸:‌۲۷‌-‌۳۰ و لوقا ۹:‌۱۸‌-‌۲۱)

۱۳وقتی عیسی به نواحی اطراف قیصریه فیلیپُس رسید از شاگردان خود پرسید: «به نظر مردم پسر انسان کیست؟» ۱۴آن‌ها جواب دادند: «بعضی‌ها می‌گویند یحیای تعمید‌دهنده است و عده‌ای می‌گویند: الیاس یا ارمیا و یا یکی از انبیا است.» ۱۵عیسی پرسید: «شما مرا که می‌دانید؟» ۱۶شمعون پِترُس جواب داد: «تو مسیح، پسر خدای زنده هستی.» ۱۷آنگاه عیسی گفت: «ای شمعون پسر یونا، خوشا بحال تو! چون تو این را از انسان نیاموختی بلکه پدر آسمانی من آن را بر تو آشکار ساخته است. ۱۸و به تو می‌گویم که تو پِترُس هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا می‌کنم و نیروهای مرگ هرگز بر آن دست نخواهد یافت ۱۹و کلیدهای پادشاهی آسمانی را به تو می‌دهم، آنچه را که تو در زمین ببندی در آسمان بسته خواهد شد و هرچه را که در روی زمین باز نمایی در آسمان باز خواهد شد.» ۲۰بعد از آن عیسی به شاگردان امر کرد به کسی نگویند که او مسیح است.

پیشگویی عیسی درباره مرگ و قیام خود

(همچنین در مرقُس ۸:‌۳۱‌ـ‌۹:‌۱ و لوقا ۹:‌۲۲‌-‌۲۷)

۲۱از آن زمان عیسی به آشکار ساختن این حقیقت پرداخت و به شاگردان خود گفت که او می‌بایست به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ، سران کاهنان و علمای دین یهود رنج بسیار ببیند و کشته شود و روز سوم زنده گردد. ۲۲اما پِترُس عیسی را به کناری کشید و با اعتراض به او گفت: «خدا نکند! نخیر، خداوندا، هرگز برای تو چنین واقع نخواهد شد.» ۲۳عیسی برگشته به پِترُس گفت: «دور شو، ای شیطان، تو مانع راه من هستی و افکار تو افکار انسانی است، نه خدایی.»

۲۴سپس عیسی به شاگردان خود فرمود: «اگر کسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان خود بشوید و صلیب خود را برداشته بدنبال من بیاید. ۲۵زیرا هر که بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست می‌دهد، اما هر که بخاطر من جان خود را فدا کند آن را نگاه خواهد داشت. ۲۶برای انسان چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد، اما جان خود را از دست بدهد؟ زیرا او دیگر به هیچ قیمتی نمی‌تواند آن را باز یابد. ۲۷پسر انسان با جلال پدر خود همراه با فرشتگان می‌آید و به هرکس مطابق اعمالش اجر می‌دهد. ۲۸آمین، به شما می‌گویم، بعضی کسانی در اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود می‌آید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»

فصل هفدهم

تبدیل هیئت عیسی

(همچنین در مرقُس ۹:‌۲‌-‌۱۳ و لوقا ۹:‌۲۸‌-‌۳۶)

۱بعد از شش روز عیسی، پِترُس و یعقوب و یوحنا برادر یعقوب را گرفته به بالای کوهی بلند برد تا در آنجا تنها باشند. ۲در حضور آن‌ها هیئت او تغییر کرد، رویش مانند آفتاب درخشید و لباسش مثل نور سفید گشت. ۳در همین موقع شاگردان، موسی و الیاس را دیدند که با عیسی صحبت می‌کردند. ۴آنگاه پِترُس به عیسی گفت: «خداوندا، چه خوب است که ما اینجا هستیم. اگر بخواهی من سه سایبان در اینجا می‌سازم: یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس.» ۵هنوز سخن او تمام نشده بود که ابری درخشان آنها را فرا گرفت و از آن ابر صدایی شنیده شد که می‌گفت: «این است پسر عزیز من که از او خوشنودم. به او گوش دهید.» ۶وقتی شاگردان این صدا را شنیدند، بسیار ترسیدند و با صورت به خاک افتادند. ۷آنگاه عیسی پیش آنها آمد و بر آنها دست گذاشته گفت: «برخیزید، دیگر نترسید.» ۸وقتی شاگردان چشمان خود را باز کردند جز عیسی، کسی دیگر را ندیدند.

۹در حالی که از کوه پایین می‌آمدند، عیسی به آنها امر کرد تا روزی که پسر انسان پس از مرگ زنده نشده است دربارۀ آنچه دیده بودند به کسی چیزی نگویند. ۱۰شاگردان پرسیدند: «پس چرا علمای دین می‌گویند باید اول الیاس بیاید؟» ۱۱عیسی جواب داد: «درست است، اول الیاس خواهد آمد و همه چیز را اصلاح خواهد کرد. ۱۲اما من به شما می‌گویم که الیاس آمده است و آنها او را نشناختند و آنچه خواستند با او کردند. پسر انسان نیز باید همینطور از دست ایشان رنج ببیند.» ۱۳در این وقت شاگردان فهمیدند که مقصد او یحیای تعمید‌دهنده است.

شفای یک میرگی‌دار

(همچنین در مرقُس ۹:‌۱۴‌-‌۲۹ و لوقا ۹:‌۳۷‌-‌۴۳)

۱۴همینکه عیسی و شاگردان پیش مردم برگشتند، مردی نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زده ۱۵گفت: «ای آقا، بر پسر من رحم کن. او میرگی دارد و دچار حمله‌های سختی می‌شود بطوری که بارها خود را در آب و آتش انداخته است. ۱۶او را پیش شاگردان تو آوردم، اما نتوانستند او را شفا دهند.» ۱۷عیسی در جواب گفت: «مردم این زمانه چقدر بی‌ایمان و بی‌راه هستند! تا به کی باید با شما باشم؟ و تا چه وقت باید شما را تحمل کنم؟ او را پیش من بیاورید.» ۱۸پس عیسی با تندی به روح ناپاک امر کرد از او خارج شود. روح ناپاک او را ترک کرد و آن پسر در همان لحظه شفا یافت.

۱۹بعد از این واقعه شاگردان عیسی آمده در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح ناپاک را بیرون کنیم؟» ۲۰عیسی جواب داد: «چون ایمان شما کم است! بدانید که اگر به اندازۀ یک دانۀ اوری ایمان داشته باشید، می‌توانید به این کوه بگویید که از اینجا به آنجا منتقل شود و منتقل خواهد شد و هیچ چیز برای شما محال نخواهد بود. ۲۱[لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمی‌رود.]»

دومین پیشگویی مرگ و قیام

(همچنین در مرقُس ۹:‌۳۰‌-‌۳۲ و لوقا ۹:‌۴۳‌-‌۴۵)

۲۲در موقعی که آن‌ها هنوز در جلیل دور هم بودند، عیسی به ایشان گفت: «پسر انسان بزودی به دست مردم تسلیم می‌گردد ۲۳و آنها او را خواهند کشت ولی او در روز سوم باز زنده خواهد شد.» شاگردان بسیار غمگین شدند.

پرداخت مالیات عبادتگاه

۲۴در موقع ورود عیسی و شاگردان به کپرناحوم، کسانی که مأمور وصول مالیات برای عبادتگاه بودند پیش پِترُس آمده از او پرسیدند: «آیا استاد تو مالیات عبادتگاه را نمی‌پردازد؟» ۲۵پِترُس گفت «البته!» وقتی پِترُس به خانه رفت قبل از اینکه چیزی بگوید عیسی به او گفت: «ای شمعون، به نظر تو پادشاهان جهان از چه کسانی محصول و مالیات می‌گیرند ـ از ملت خود یا از بیگانگان؟» ۲۶پِترُس گفت: «از بیگانگان.» عیسی فرمود: «در این صورت خود ملت معاف است، ۲۷اما برای اینکه این اشخاص لغزش نخورند برو و چنگکی به بحیره بینداز، وقتی دهن اولین ماهی صید‌شده را باز کنی، سکه‌ای در آن خواهی یافت. آن را بردار و مالیات من و خود را به آن‌ها بده.»

فصل هجدهم

چه کسی بزرگتر است

(همچنین در مرقُس ۹:‌۳۳‌-‌۳۷ و لوقا ۹:‌۴۶‌-‌۴۸)

۱در آن وقت شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمانی از همه بزرگتر است؟» ۲عیسی کودکی را صدا کرد و از او خواست در برابر آنها بایستد ۳و سپس به آنها گفت: «در حقیقت به شما می‌گویم که اگر شما تغییر نکنید و مانند کودکان نگردید هرگز داخل پادشاهی آسمانی نخواهید شد. ۴در پادشاهی آسمانی، آن کسی از همه بزرگتر است که خود را فروتن سازد و مانند این کودک بشود. ۵و کسی که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.

وسوسه‌های گناه

(همچنین در مرقُس ۹:‌۴۲‌-‌۴۸ و لوقا ۱۷:‌۱‌-‌۲)

۶وای بحال کسی که باعث لغزش یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند بشود. برای او بهتر می‌بود که سنگ آسیابی به گردنش آویخته شود و در اعماق دریا غرق گردد. ۷وای بر دنیا که باعث چنین لغزش‌هایی می‌شود! حتماً لغزش‌هایی پیش خواهد آمد، اما وای بر کسی که باعث این لغزش‌ها شود. ۸بنابراین اگر دست یا پای تو، تو را به گناه بکشاند آن را قطع کن و دور بینداز، زیرا برای تو بهتر است که بدون دست یا پا به زندگی راه یابی تا با دو دست و دو پا به داخل آتش ابدی افگنده شوی. ۹و اگر چشم تو، تو را به گناه می‌کشاند، آن را بکش و دور بینداز، زیرا بهتر است که با یک چشم به زندگی راه یابی تا با دو چشم به آتش دوزخ افگنده شوی.

مَثَل گوسفندِ گمشده

(همچنین در لوقا ۱۵:‌۳‌-‌۷)

۱۰هرگز این کوچکان را حقیر نشمارید. بدانید که آنها در عالم بالا فرشتگانی دارند که پیوسته روی پدر مرا که در آسمان است، می‌بینند. ۱۱[زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.] ۱۲عقیدۀ شما چیست؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آن‌ها گم شود، آیا او نود و نُه گوسفند دیگر را در کوهسار رها نمی‌کند و به جستجوی گوسفندِ گمشده نمی‌رود؟ ۱۳و هرگاه آن را پیدا کند برای آن یک گوسفند بیشتر شاد می‌شود تا برای آن نود و نُه گوسفند دیگر که گم نشده‌اند. ۱۴به همین طور پدر آسمانی شما نمی‌خواهد که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.

وقتی شخصی مرتکب خطا می‌شود

۱۵اگر برادرت به تو بدی کند، برو و با او در تنهایی دربارۀ آن موضوع صحبت کن. اگر به سخن تو گوش دهد برادر خود را باز یافته‌ای ۱۶و اگر به سخن تو گوش ندهد، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا از زبان دو یا سه شاهد این موضوع تأیید شود. ۱۷اگر حاضر نیست سخنان آنها را بشنود موضوع را به اطلاع کلیسا برسان و اگر حاضر نشود به کلیسا گوش دهد، با او مثل یک بیگانه یا جزیه‌گیر رفتار کن.

۱۸بدانید که چیزی را که شما در روی زمین ببندید در آسمان هم بسته می‌شود و چیزی را که در روی زمین باز نمائید در آسمان باز می‌شود. ۱۹و نیز بدانید که هرگاه دو نفر از شما در روی زمین دربارۀ آنچه که از خدا می‌خواهند یکدل باشند، پدر آسمانی من آن را به ایشان خواهد بخشید، ۲۰زیرا هرجا که دو یا سه نفر بنام من جمع شوند، من آنجا در میان آنها هستم.»

کسی که دیگران را نمی‌بخشد

۲۱در این وقت پِترُس پیش عیسی آمده از او پرسید: «خداوندا، اگر برادر من نسبت به من خطا بکند، تا چند بار باید او را ببخشم؟ تا هفت بار؟» ۲۲عیسی در جواب گفت: «نمی گویم هفت بار، بلکه هفتاد مرتبه هفت بار. ۲۳چون پادشاهی آسمانی مانند پادشاهی است که تصمیم گرفت از خادمان خود حساب بخواهد. ۲۴وقتی این کار را شروع کرد شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار از او قرضدار بود، [ارزش یک قنطار بیش از معاش پانزده سال یک کارگر بود] ۲۵اما چون او نمی‌توانست آن را بپردازد، اربابش امر کرد او را با زن و فرزندان و تمام هستی‌اش بفروشند تا قرض خود را بپردازد. ۲۶آن شخص پیش پای ارباب خود افتاده گفت: «ای آقا، به من مهلت بده و من تمام آن را تا پول آخر به تو خواهم پرداخت.» ۲۷دل ارباب به حال او سوخت. به طوریکه قرض او را بخشید و به او اجازه داد برود.

۲۸اما او وقتی از آنجا رفت در راه با یکی از همکاران خود روبرو شد که تقریباً صد دینار [برابر با معاش صد روز] از او قرضدار بود، او را گرفت و گلویش را فشرده گفت: «قرض مرا به من بپرداز.» ۲۹آن شخص به پای همکار خود افتاد و به او التماس کرده گفت: «به من مهلت بده، پول تو را می‌پردازم.» ۳۰اما او قبول نکرد و آن مرد را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد. ۳۱خادمان دیگر که این ماجرا را دیدند بسیار جگرخون شدند و به نزد ارباب خود رفته تمام جریان را به اطلاع او رسانیدند. ۳۲او آن مرد را خواسته به او گفت: «ای غلام شریر، بخاطر خواهشی که از من کردی من همۀ قرض تو را به تو بخشیدم. ۳۳آیا نمی‌باید همینطور که من دلم برای تو سوخت، تو هم به همکار خود دلسوزی می‌کردی؟» ۳۴ارباب آنقدر خشمگین شد که آن غلام را به زندان انداخت و امر کرد، که تا وقتی تمام قرض خود را نپرداخته است، آزاد نشود. ۳۵پدر آسمانی من هم با شما همینطور رفتار خواهد کرد، اگر همۀ شما برادر خود را از دل نبخشید.»

فصل نوزدهم

تعلیم عیسی دربارۀ طلاق

(همچنین در مرقُس ۱۰:‌۱‌-‌۱۲)

۱وقتی عیسی این سخنان را به پایان رسانید جلیل را ترک کرد و به ناحیه یهودیه در آن طرف دریای اُردن رفت. ۲جمعیت زیادی به دنبال او رفتند و عیسی آن‌ها را در آنجا شفا داد. ۳بعضی از فریسی ها هم پیش او آمده از روی امتحان از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد به هر علتی که بخواهد زن خود را طلاق دهد؟» ۴عیسی در جواب از آن‌ها پرسید: «آیا تا به حال نخوانده‌اید که پروردگار از ابتدا انسان را مرد و زن آفرید؟ ۵به این سبب است که مرد، پدر و مادر خود را ترک می‌کند و به زن خود می‌پیوندد و آن دو یک تن می‌شوند ۶از این رو آن‌ها دیگر دو نیستند بلکه یک تن هستند، پس آنچه را که خدا به هم پیوسته است انسان نباید جدا سازد.» ۷آن‌ها پرسیدند: «پس چرا موسی اجازه داد که مرد با دادن یک طلاق‌نامه به زن خود از او جدا شود؟» ۸عیسی در جواب گفت: «به خاطر سنگدلی شما بود که موسی اجازه داد از زن خود جدا شوید، ولی از ابتدای خلقت چنین نبود. ۹اما من به شما می‌گویم هرکس زن خود را به هر سببی به جز سبب زنا طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج نماید مرتکب زنا می‌شود.» ۱۰شاگردان به او گفتند: «اگر شوهر در مقابل زنش باید چنین وضعی داشته باشد، بهتر است که دیگر کسی ازدواج نکند.» ۱۱عیسی به آن‌ها گفت: «همه نمی‌توانند این سخن را قبول کنند، مگر کسانی که قدرت آن را داشته باشند. ۱۲بعضی‌ها طوری به دنیا آمده‌اند که اصلاً نمی‌توانند ازدواج کنند، عده‌ای هم به دست انسان خسی شده‌اند و عده‌ای نیز به خاطر پادشاهی آسمانی از ازدواج خودداری می‌کنند. بنابراین هرکس قدرت اجرای این تعلیم را دارد، آن را بپذیرد.»

عیسی اطفال کوچک را برکت می‌دهد

(همچنین در مرقُس ۱۰:‌۱۳‌-‌۱۶ و لوقا ۱۸:‌۱۵‌-‌۱۷)

۱۳در این وقت عده‌ای از مردم، اطفال کوچک را پیش عیسی آوردند تا او دست خود را بر سر آن‌ها بگذارد و برای آن‌ها دعا کند. اما شاگردان آن‌ها را به خاطر این کار سرزنش کردند. ۱۴اما عیسی به آنها فرمود: «بگذارید اطفال کوچک نزد من بیایند و مانع آنها نشوید، زیرا پادشاهی آسمان به چنین کسانی تعلق دارد.» ۱۵عیسی دست خود را بر سر کودکان گذاشت و سپس از آنجا رفت.

جوان دولتمند

(همچنین در مرقُس ۱۰:‌۱۷‌-‌۳۱ و لوقا ۱۸:‌۱۸‌-‌۳۰)

۱۶در این هنگام مردی پیش آمد و از عیسی پرسید: «ای استاد چه کار نیکی باید بکنم تا بتوانم زندگی ابدی را به‌دست آورم؟» ۱۷عیسی به او گفت: «چرا دربارۀ نیکی از من سؤال می‌کنی؟ فقط یکی نیکو است. اما اگر تو می‌خواهی به زندگی راه یابی، احکام شریعت را نگاه‌دار.» ۱۸او پرسید: «کدام احکام؟» عیسی در جواب فرمود: «قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، شهادت دروغ نده، ۱۹احترام پدر و مادر خود را نگاه‌دار و همسایه‌ات را مانند خود دوست بدار.» ۲۰آن جوان جواب داد: «من همۀ اینها را نگه داشته‌ام، دیگر چه چیزی کم دارم؟» ۲۱عیسی به او فرمود: «اگر می‌خواهی کامل باشی برو، دارایی خود را بفروش و به فقرا بده تا برای تو در عالم بالا ثروتی اندوخته شود. آن وقت بیا و از من پیروی کن.» ۲۲وقتی آن جوان این را شنید با دلی افسرده از آنجا رفت زیرا ثروت بسیار داشت.

۲۳عیسی به شاگردان خود فرمود: «بدانید که ورود دولتمندان به پادشاهی آسمان بسیار مشکل است، ۲۴باز هم می‌گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است تا ورود یک شخص دولتمند به پادشاهی خدا.» ۲۵شاگردان از شنیدن این سخن سخت پریشان شده پرسیدند: «پس چه کسی می‌تواند نجات بیابد؟» ۲۶عیسی به آنها دید و فرمود: «برای انسان این محال است ولی برای خدا همه چیز ممکن می‌باشد.» ۲۷پِترُس در جواب به او گفت: «ما که همه چیز را ترک کرده و به دنبال تو آمده‌ایم، اجر ما چه خواهد بود؟» ۲۸عیسی جواب داد: «در حقیقت به شما می‌گویم که در روز قیامت، در آن هنگام که پسر انسان با شکوه و جلال آسمانی بر تخت سلطنت خود می‌نشیند، شما که از من پیروی کرده‌اید بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده طایفۀ اسرائیل داوری خواهید نمود. ۲۹و هرکس که به خاطر من خانه و برادران و خواهران و پدر و مادر و کودکان و زمین خود را ترک کرده باشد، چندین برابر اجر خواهد گرفت و زندگی ابدی را به دست خواهد آورد. ۳۰اما بسیاری از کسانی که اکنون اول هستند، آخر خواهند شد و بسیاری از آن‌ها که اکنون آخر هستند اول خواهند بود.

فصل بیستم

مزدوران تاکستان

۱پادشاهی آسمان مانند صاحب تاکستانی است که یک روز صبح وقت بیرون رفت تا مزدورانی برای کار در تاکستان خود بگیرد ۲و بعد از آنکه آن‌ها دربارۀ مزد روزانه موافقت کردند، آنها را به سر کار فرستاد. ۳ساعت نُه صبح باز بیرون رفت و کسان دیگری را دید که بیکار در بازار ایستاده بودند. ۴به آن‌ها گفت: «بروید و در تاکستان من کار کنید و من حق شما را به شما خواهم داد.» و آن‌ها هم رفتند. ۵در وقت چاشت و همچنین ساعت سه بعد از ظهر باز بیرون رفت و مانند دفعات پیش عده‌ای را به کار گرفت. ۶او یک ساعت پیش از غروب آفتاب باز بیرون رفت و دستۀ دیگری را در آنجا ایستاده دید، به آنها گفت: «چرا تمام روز اینجا بیکار ایستاده‌اید؟» ۷آن‌ها جواب دادند: «چونکه هیچ کس به ما کاری نداده است.» پس او به آنها گفت: «بروید و در تاکستان من کار کنید.» ۸وقتی غروب شد صاحب تاکستان به ناظر خود گفت: «مزدوران را صدا کن و مزد همه را بده، از کسانی که آخر آمدند شروع کن و آخر همه به کسانی که اول آمدند.» ۹آنهای که یک ساعت قبل از غروب شروع به کار کرده بودند پیش آمدند و هریک مزد یک روز تمام را گرفت. ۱۰وقتی نوبت به کسانی رسید که اول آمده بودند آن‌ها انتظار داشتند از دیگران بیشتر بگیرند اما به آنها به اندازۀ دیگران داده شد. ۱۱وقتی مزدوران مزد خود را گرفتند شکایت کنان به صاحب تاکستان گفتند: ۱۲«این کسانی که آخر همه آمده‌اند فقط یک ساعت کار کرده‌اند و تو آنها را با ما که تمام روز در آفتاب سوزان کارهای سنگین را تحمل کرده ایم در یک سطح قرار داده ای.» ۱۳آن مالک رو به یکی از آن‌ها کرده گفت: «ای دوست، من که به تو ظلمی نکرده‌ام. مگر تو قبول نکردی که با این مزد کار کنی؟ ۱۴پس مزد خود را بردار و برو. من می‌خواهم به نفر آخر به اندازۀ تو مزد بدهم. ۱۵آیا حق ندارم که با پول خود مطابق خواهش خود عمل کنم؟ چرا به سخاوت من بدبینی می‌کنی؟» ۱۶به این ترتیب، آخرین، اولین و اولین، آخرین خواهند شد.»

سومین پیشگویی مرگ و قیام عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۰:‌۳۲‌-‌۳۴ و لوقا ۱۸:‌۳۱‌-‌۳۴)

۱۷وقتی عیسی به طرف اورشلیم می‌رفت در راه، دوازده شاگرد خود را به گوشه‌ای بُرد و به آنها گفت: ۱۸«اکنون ما به اورشلیم می‌رویم و در آنجا پسر انسان به دست سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهد شد و آنها حکم مرگ او را داده، ۱۹تحویل بیگانگان خواهند کرد تا آن‌ها او را ریشخند نموده تازیانه بزنند و مصلوب کنند و او در روز سوم بار دیگر زنده خواهد شد.»

خواهش یک مادر

(همچنین در مرقُس ۱۰:‌۳۵‌-‌۴۵)

۲۰آنگاه مادر پسران زَبدی همراه فرزندان خود پیش عیسی آمده رو به خاک افتاد و تقاضا نمود که عیسی به او لطفی بنماید. ۲۱عیسی پرسید: «چه می‌خواهی؟» گفت: «وعده بده که در پادشاهی تو این دو پسر من یکی در دست راست تو و دیگری در دست چپ تو بنشیند.» ۲۲عیسی به آن دو برادر رو کرده گفت: «شما نمی‌دانید که چه می‌خواهید. آیا می‌توانید جامی را که من می‌نوشم، بنوشید؟» آن‌ها جواب دادند: «بلی، می‌توانیم.» ۲۳عیسی به آنها گفت: «درست است شما از جام من خواهید نوشید، اما انتخاب کسانی که در دست راست و دست چپ من بنشینند با من نیست، زیرا کسانی در دست راست یا چپ من خواهند نشست که پدر من قبلاً برای شان آماده کرده است.» ۲۴وقتی ده شاگرد دیگر از این موضوع باخبر شدند از آن دو برادر سخت رنجیدند. ۲۵پس عیسی آنها را پیش خود خواسته فرمود: «شما می‌دانید که در این دنیا حکمرانان بر زیردستان خود آقایی می‌کنند و بزرگان شان به آنها زور می‌گویند. ۲۶اما در میان شما نباید چنین باشد، بلکه هر که می‌خواهد در بین شما بزرگ باشد باید خادم همه گردد ۲۷و هر که بخواهد بالا‌تر از همه شود باید غلام همه باشد. ۲۸پسر انسان نیز نیامد تا خدمت شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.»

شفای دو نابینا

(همچنین در مرقُس ۱۰:‌۴۶‌-‌۵۲ و لوقا ۱۸:‌۳۵‌-‌۴۳)

۲۹وقتی عیسی و شاگردانش شهر اریحا را ترک می‌کردند، جمعیت بزرگی به دنبال او رفت. ۳۰در کنار راه دو نفر نابینا نشسته بودند و چون شنیدند که عیسی از آنجا می‌گذرد، فریاد زده گفتند: «ای آقا، ای پسر داود، بر ما رحم کن.» ۳۱مردم آنها را سرزنش کرده و به آن‌ها می‌گفتند که خاموش شوند. اما آن دو نفر بیشتر فریاد کرده می‌گفتند: «ای آقا، ای پسر داود، به ما رحم کن.» ۳۲عیسی ایستاد و آن دو مرد را صدا کرده پرسید: «چه می‌خواهید برای تان انجام دهم؟» ۳۳آن‌ها گفتند: «ای آقا، ما می‌خواهیم که چشمان ما باز شوند.» ۳۴دل عیسی سوخت، چشمان آنها را لمس کرد و آن‌ها فوراً بینائی خود را بازیافتند و به دنبال او رفتند.

فصل بیست و یکم

ورود پیروزمندانه عیسی به اورشلیم

(همچنین در مرقُس ۱۱:‌۱‌-‌۱۱ و لوقا ۱۹:‌۲۸‌-‌۴۰ و یوحنا ۱۲:‌۱۲‌-‌۱۹)

۱وقتی عیسی و شاگردان به نزدیکی‌های اورشلیم و به دهکدۀ بیت‌فاجی واقع در کوه زیتون رسیدند عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاد ۲و به آن‌ها گفت: «به دهکدۀ مقابل بروید. نزدیک دروازۀ آن، الاغی را با کره‌اش بسته خواهید یافت. آن‌ها را باز کنید و پیش من بیاورید. ۳اگر کسی به شما حرفی زد بگویید که خداوند به آن‌ها احتیاج دارد و او به شما اجازه خواهد داد که آن‌ها را فوراً بیاورید.» ۴و به این وسیله پیشگویی پیغمبر تمام شد که می‌فرماید: ۵«به دختر سهیون بگویید: اینک پادشاه تو است که بر الاغی نشسته و بر کره چهار پایی سوار است و با شکستگی نزد تو می‌آید.»

۶آن دو شاگرد رفتند و آنچه به آن‌ها گفته شده بود انجام دادند. ۷و آن الاغ و کره‌اش را آوردند و آنگاه لباسهای خود را بر پشت آن‌ها انداختند و عیسی سوار شد. ۸جمعیت زیادی جاده را با لباسهای خود فرش کردند و بعضی، شاخه‌های درختان را می‌بریدند و در راه می‌گسترانیدند. ۹آنگاه جمعیتی که پیش روی می‌رفتند و آن‌ها که از عقب می‌آمدند فریاد می‌زدند و می‌گفتند: «مبارک باد پسر داود، فرخنده باد آن کسی که به نام خداوند می‌آید. خدای متعال او را مبارک سازد.» ۱۰همین که عیسی داخل اورشلیم شد تمام مردم شهر به هیجان آمدند و عده‌ای می‌پرسیدند: «این شخص کیست؟» ۱۱جمعیت جواب می‌دادند: «این عیسی پیامبر است که از ناصرۀ جلیل آمده است.»

عیسی در عبادتگاهِ اورشلیم

(همچنین در مرقُس ۱۱:‌۱۵‌-‌۱۹ و لوقا ۱۹:‌۴۵‌-‌۴۸ و یوحنا ۲:‌۱۳‌-‌۲۲)

۱۲آنگاه عیسی به داخل عبادتگاه رفت و همۀ کسانی را که در عبادتگاه به خرید و فروش مشغول بودند بیرون راند. او میزهای صرافان و جایگاه‌های کبوتر فروشان را چپه کرد ۱۳و به آنها گفت: «نوشته شده است: خانۀ من جای عبادت خوانده خواهد شد. اما شما آن را لانۀ دزدان ساخته‌اید.»

۱۴نابینایان و مفلوجان در عبادتگاه به نزد او آمدند و او آن‌ها را شفا داد. ۱۵سران کاهنان و علمای دین وقتی معجزات بزرگ عیسی را دیدند و شنیدند که کودکان در عبادتگاه فریاد می‌زدند: «مبارک باد پسر داود» خشمگین شدند. ۱۶آن‌ها از عیسی پرسیدند: «آیا می‌شنوی اینها چه می‌گویند؟» عیسی جواب داد: «بلی می‌شنوم! مگر نخوانده‌اید که کودکان و شیرخوارگان را می‌آموزی تا زبان آن‌ها به حمد و ثنای تو بپردازند؟» ۱۷آنگاه آنها را ترک کرد و از شهر خارج شد و به بیت‌عنیا رفت و شب را در آنجا گذرانید.

نفرین درخت انجیر

(همچنین در مرقُس ۱۱:‌۱۲‌-‌۱۴ و ۲۰‌-‌۲۴)

۱۸صبح روز بعد وقتی عیسی به شهر برگشت، گرسنه شد ۱۹و در کنار جاده درخت انجیری دیده به طرف آن رفت اما جز برگ چیزی در آن نیافت. پس آن درخت را خطاب کرده فرمود: «تو دیگر هرگز ثمر نخواهی آورد.» و آن درخت در همان لحظه خشک شد. ۲۰شاگردان از دیدن آن تعجب کرده پرسیدند: «چرا این درخت به این زودی خشک شد؟» ۲۱عیسی در جواب به آنها گفت: «بیقین بدانید که اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه تنها قادر خواهید بود آنچه را که نسبت به این درخت انجام شد انجام دهید، بلکه اگر به این کوه بگویید که از جای خود کنده و به بحر پرتاب شود چنین خواهد شد ۲۲و هرچه با ایمان در دعا طلب کنید خواهید یافت.»

قدرت و اختیار عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۱:‌۲۷‌-‌۳۳ و لوقا ۲۰:‌۱‌-‌۸)

۲۳عیسی داخل عبادتگاه شد و به تعلیم مردم پرداخت. سران کاهنان و بزرگان قوم نزد او آمده پرسیدند: «با چه اجازه‌ای دست به چنین کارهایی می‌زنی و چه کسی این اختیار را به تو داده است؟» ۲۴عیسی در جواب به آن‌ها گفت: «من نیز از شما سؤالی می‌کنم، اگر به آن جواب بدهید من هم به شما خواهم گفت که با چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنم. ۲۵آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود و یا از جانب انسان؟» بر سر این موضوع در میان آن‌ها بحثی درگرفت، می‌گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا است او خواهد گفت چرا به او ایمان نیاوردید؟ ۲۶و اگر بگوییم از جانب انسان است، از مردم می‌ترسیم، زیرا همه یحیی را یک نبی می‌دانند.» ۲۷از این رو در جواب عیسی گفتند: «ما نمی‌دانیم.» عیسی فرمود: «پس من هم به شما نخواهم گفت که با چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنم.»

مَثَل دو پسر

۲۸«نظر شما در این خصوص چیست؟ شخصی دو پسر داشت. او نزد پسر بزرگ خود رفت و به او گفت: «پسرم، امروز به تاکستان برو و در آنجا کار کن.» ۲۹آن پسر جواب داد: «من نمی‌روم» اما بعد پشیمان شد و رفت. ۳۰آنگاه پدر نزد دومی آمد و همین را به او گفت او جواب داد: «می‌روم، پدر،» اما هرگز نرفت. ۳۱کدامیک از این دو نفر مطابق خواهش پدر رفتار کرد؟» گفتند: «اولی.» پس عیسی جواب داد: «بدانید که جزیه‌گیران و فاحشه‌ها قبل از شما به پادشاهی خدا وارد خواهند شد. ۳۲زیرا یحیی آمد و راه صحیح زندگی را به شما نشان داد و شما سخنان او را باور نکردید ولی جزیه‌گیران و فاحشه‌ها باور کردند و شما حتی بعد از دیدن آن هم توبه نکردید و به او ایمان نیاوردید.

مَثَل باغبانان شریر

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۱‌-‌۱۲ و لوقا ۲۰:‌۹‌-‌۱۹)

۳۳به مَثَل دیگری گوش دهید: مالکی بود که تاکستانی ساخت و دور آن دیواری کشید و در آن چرخُشتی کند و یک بُرج دیده‌بانی هم برای آن ساخت، آنگاه آنرا به دهقانان سپرد و خود به مسافرت رفت. ۳۴هنگامی که موسم چیدن انگور رسید، خادمان خود را نزد باغبانان فرستاد تا انگور را تحویل بگیرند. ۳۵اما باغبان، خادمان او را گرفته، یکی را لت و کوب کردند و دیگری را کشتند و سومی را سنگسار کردند. ۳۶صاحب باغ بار دیگر عدۀ بیشتری از خادمان خود را فرستاد. با آنها نیز به همانطور رفتار کردند. ۳۷بالاخره پسر خود را پیش باغبانان فرستاده گفت: «آنها احترام پسرم را نگاه خواهند داشت.» ۳۸اما وقتی باغبانان پسر را دیدند به یکدیگر گفتند: «این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث‌اش از ما شود.» ۳۹پس او را گرفته و از تاکستان بیرون انداخته به قتل رسانیدند. ۴۰هنگامی که صاحب تاکستان بیاید با باغبانان چه خواهد کرد؟» ۴۱آن‌ها جواب دادند: «آن مردان شریر را به عقوبت شدیدی خواهد رسانید و تاکستان را به دست باغبانان دیگری می‌سپارد تا هر وقت موسم میوه برسد، حصۀ او را بدهند.» ۴۲آنگاه عیسی به آنها فرمود: «آیا تا کنون در کلام خدا نخوانده‌اید: آن سنگی که معماران رد کردند به صورت سنگ اصلی بنا درآمده است. این کار خداوند است و به نظر ما عجیب می‌باشد. ۴۳بنابراین به شما می‌گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به امتی داده خواهد شد که ثمراتی شایسته به بار آورد. ۴۴[اگر کسی بر روی این سنگ بیفتد پارچه‌پارچه خواهد شد و هرگاه آن سنگ بر روی کسی بیفتد او را غبار خواهد ساخت.]»

۴۵وقتی سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی مَثَل‌های او را شنیدند، فهمیدند که عیسی به آن‌ها اشاره می‌کند. ۴۶آن‌ها خواستند او را دستگیر کنند اما از مردم که عیسی را پیامبر می‌دانستند، می‌ترسیدند.

فصل بیست و دوم

مَثَل جشن عروسی

(همچنین در لوقا ۱۴:‌۱۵‌-‌۲۴)

۱عیسی بازهم برای مردم مَثَلی آورده گفت: ۲«پادشاهی آسمان مانند پادشاهی است که برای عروسی پسر خود، جشنی ترتیب داد. ۳او نوکران خود را فرستاد تا به دعوت‌شدگان بگویند در جشن حاضر شوند، اما آن‌ها نخواستند بیایند. ۴پادشاه بار دیگر عده‌ای را فرستاده به آن‌ها فرمود که به دعوت‌شدگان بگویند: «به جشن عروسی بیائید، چون مهمانی‌ای که ترتیب داده‌ام آماده است، گاو‌ها و گوساله‌های خود را سر بریده و همه چیز را آماده کرده‌ام.» ۵اما دعوت‌شدگان به دعوت او اعتنائی نکردند و مشغول کار خود شدند. یکی به مزرعۀ خود رفت و دیگری به کسب و کار خود پرداخت ۶در حالی که دیگران، نوکران پادشاه را گرفته زدند و آن‌ها را کشتند. ۷وقتی پادشاه این را شنید، غضبناک شد و عساکر خود را فرستاد و آن‌ها قاتلان را کشتند و شهر شان را آتش زدند. ۸آنگاه پادشاه به نوکران خود گفت: «جشن عروسی آماده است، اما دعوت‌شدگان لیاقت آنرا نداشتند. ۹پس به کوچه‌ها و سرکها‌ها بروید و هرکه را یافتید به عروسی دعوت کنید.» ۱۰آنها رفته و هرکه را پیدا کردند ـ چه نیک و چه بد ـ با خود آوردند و به این ترتیب تالار از مهمانان پُر شد. ۱۱هنگامی که شاه وارد شد تا مهمانان را ببیند، مردی را دید که لباس عروسی بر تن نداشت. ۱۲پادشاه از او پرسید: «ای دوست، چطور بدون لباس عروسی به اینجا آمده‌ای؟» او خاموش ماند. ۱۳پس پادشاه به ملازمان خود گفت: «دست و پای او را ببندید و او را بیرون در تاریکی بیندازید، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.» ۱۴زیرا دعوت‌شدگان بسیارند، اما برگزیدگان کم هستند.»

مسئلۀ مالیات

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۱۳‌-‌۱۷ و لوقا ۲۰:‌۲۰‌-‌۲۶)

۱۵آنگاه پیروان فرقۀ فریسی نقشه کشیدند که چطور عیسی را با سخنان خودش به دام بیندازند. ۱۶آن‌ها چند نفر از پیروان خود را همراه عده‌ای از هواداران هیرودیس به نزد عیسی فرستاده گفتند: «ای استاد، ما می‌دانیم که تو مرد راستگویی هستی. چون به ظاهر انسان توجهی نداری و راه خدا را بدون بیم و هراس از انسان، با راستی تعلیم می‌دهی، ۱۷پس به ما بگو نظر تو در این باره چیست؟ آیا دادن مالیات به امپراطور روم جایز است یا نه؟» ۱۸عیسی به فریب آنها پی برد و به آنها فرمود: «ای منافقان، چرا می‌خواهید مرا امتحان کنید؟ ۱۹سکه‌ای را که با آن مالیات خود را می‌پردازید به من نشان دهید.» آن‌ها یک سکۀ نقره به او دادند. ۲۰عیسی پرسید: «این تصویر و عنوان از کیست؟» ۲۱آن‌ها جواب دادند: «از امپراطور.» عیسی به آنها فرمود: «پس آنچه را که از امپراطور است به امپراطور و آنچه را که از خداست به خدا بدهید.» ۲۲آن‌ها که از این جواب حیران شده بودند از آنجا برخاسته رفتند و عیسی را تنها گذاشتند.

سوال راجع به قیامت

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۱۸‌-‌۲۷ و لوقا ۲۰:‌۲۷‌-‌۴۰)

۲۳همان روز پیروان فرقۀ صدوقی که منکر رستاخیز مردگان هستند، پیش او آمدند و از او سؤال نمودند: ۲۴«ای استاد، موسی گفته است که هرگاه شخصی بدون اولاد بمیرد، برادرش باید با زن او ازدواج کند و برای او فرزندانی بوجود آورد. ۲۵باری، در بین ما هفت برادر بودند، اولی ازدواج کرد و پیش از آنکه دارای فرزندی شود، مُرد و همسر او به برادرش واگذار شد. ۲۶همینطور دومی و سومی تا هفتمی با آن زن ازدواج کردند و بدون اولاد مُردند. ۲۷آن زن هم بعد از همه مُرد. ۲۸پس در روز قیامت آن زن همسر کدام یک از آن‌ها خواهد بود، زیرا همۀ آنها با او ازدواج کرده بودند؟» ۲۹عیسی جواب داد: «شما در اشتباهید! نه از کلام خدا چیزی می‌دانید و نه از قدرت او! ۳۰در روز رستاخیز کسی نه زن می‌گیرد و نه شوهر می‌کند، بلکه همه در آن عالم مانند فرشتگان آسمانی هستند. ۳۱اما در خصوص رستاخیز مردگان آیا نخوانده‌اید که خود خدا به شما چه فرموده است؟ ۳۲او فرموده است: من خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب هستم. خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.» ۳۳مردم که این را شنیدند، از تعالیم او حیران شدند.

حکم بزرگ

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۲۸‌-‌۳۴ و لوقا ۱۰:‌۲۵‌-‌۲۸)

۳۴وقتی پیروان فرقه فریسی شنیدند که عیسی پیروان فرقۀ صدوقی را قانع کرده است، دور او را گرفتند ۳۵و یک نفر از آن‌ها که معلم شریعت بود از روی امتحان از عیسی سؤالی نموده گفت: ۳۶«ای استاد، کدام یک از احکام شریعت از همه بزرگتر است؟» ۳۷عیسی جواب داد: «خداوند، خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار. ۳۸این اولین و بزرگترین حکم شریعت است. ۳۹دومین حکمی که به همان اندازه مهم است شبیه اولی است، یعنی همسایۀ خود را مانند خویش دوست بدار. ۴۰در این دو حکم تمام تورات و نوشته‌های پیامبران خلاصه شده است.»

مسیح کیست؟

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۳۵‌-‌۳۷ و لوقا ۲۰:‌۴۱‌-‌۴۴)

۴۱عیسی از آن پیروان فرقۀ فریسی که دور او ایستاده بودند، پرسید: ۴۲«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» آن‌ها جواب دادند: «او پسر داود است.» ۴۳عیسی از آن‌ها پرسید: «پس چطور است که داود با الهام از جانب خدا، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا داود می‌گوید: ۴۴«خداوند به خداوند من گفت: بر دست راست من بنشین تا دشمنان تو را زیر پاهای تو قرار دهم.» ۴۵او چطور می‌تواند پسر داود باشد در صورتی که خود داود او را خداوند می‌خواند؟» ۴۶هیچ کس نتوانست در جواب او سخنی بگوید و از آن روز به بعد دیگر کسی جرأت نکرد از او سؤالی بنماید.

فصل بیست و سوم

پیروان فرقۀ فریسی و علمای دین

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۳۸‌-‌۳۹ و لوقا ۱۱:‌۴۳ و ۴۶ و ۲۰:‌۴۵‌-‌۴۶)

۱آنگاه عیسی به مردم و شاگردان خود گفت: ۲«چون علمای دین و پیروان فرقۀ فریسی بر مسند موسی نشسته‌اند، ۳شما باید به هرچه آن‌ها می‌گویند گوش دهید و مطابق آن عمل نمایید اما از اعمال آنها پیروی نکنید، زیرا خود آن‌ها آنچه می‌گویند، نمی‌کنند. ۴آن‌ها بارهای سنگین را می‌بندند و بر دوش مردم می‌گذارند در حالی که خود شان حاضر نیستند برای بلند کردن آن بار حتی انگشت خود را تکان دهند. ۵هرچه می‌کنند برای تظاهر و خودنمایی است. بازو‌بند‌های خود را کلان تر و دامن چپن خود را درازتر می‌سازند. ۶آن‌ها دوست دارند در صدر مجالس بنشینند و در کنیسه‌ها بهترین جا را داشته باشند ۷و مردم در کوچه‌ها به آن‌ها سلام نمایند و آن‌ها را «استاد» خطاب کنند. ۸اما شما نباید «استاد» خوانده شوید، زیرا شما یک استاد دارید و همۀ شما برادر هستید. ۹هیچ کس را بر روی زمین پدر نخوانید، زیرا شما یک پدر دارید، یعنی همان پدر آسمانی. ۱۰و نباید «پیشوا» خوانده شوید زیرا شما یک پیشوا دارید که مسیح است. ۱۱کسی در میان شما از همه بزرگتر است که خادم همه باشد. ۱۲زیرا هر که خود را بزرگ سازد خوار ساخته خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد به بزرگی خواهد رسید.

حکم سر منافقان

(همچنین در مرقُس ۱۲:‌۴۰ و لوقا ۱۱:‌۳۹‌-‌۴۲ و ۴۴ و ۵۲ و ۲۰:‌۴۷)

۱۳وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق! شما راه پادشاهی آسمانی را بر روی مردم می‌بندید، خود تان داخل نمی‌شوید و دیگران را هم که می‌خواهند داخل شوند، نمی‌گذارید. ۱۴[وای بر شما ای علمای دین و فریسیانِ منافق، شما مال بیوه‌زنان را می‌خورید و حال آنکه محض خودنمایی دعای خود را طول می‌دهید، به این جهت شما شدید‌ترین جزاها را خواهید دید.]

۱۵وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما بحر و خشکی را طی می‌کنید تا کسی را پیدا کنید که دین شما را بپذیرد. و وقتی که موفق شدید، او را دو برابر بدتر از خود تان سزاوار جهنم می‌سازید. ۱۶وای بر شما ای راهنمایان کور، شما می‌گویید: اگر کسی به عبادتگاه سوگند بخورد چیزی نیست، اما اگر به طلا‌های عبادتگاه سوگند بخورد، مجبور است به سوگند خود وفا کند. ۱۷ای احمقان و ای کوران، کدام مهمتر است، طلا یا عبادتگاهی که طلا را تقدیس می‌کند؟ ۱۸شما می‌گویید: هرگاه کسی به قربانگاه سوگند بخورد چیزی نمی‌شود، اما اگر به هدایایی که در قربانگاه قرار دارد، سوگند بخورد مجبور است به آن عمل کند. ۱۹ای کوران! کدام مهمتر است، هدایا یا قربانگاهی که هدایا را تقدیس می‌کند؟ ۲۰کسی که به قربانگاه سوگند یاد می‌کند به آن و به هرچه بر روی آن است، سوگند می‌خورد ۲۱و کسی که به عبادتگاه سوگند می‌خورد به آن و به خدایی که در آن ساکن است، سوگند خورده است. ۲۲و هرگاه کسی به آسمان سوگند بخورد، به تخت سلطنت خدا و آن کس که بر آن می‌نشیند سوگند خورده است. ۲۳وای بر شما ای علمای دین و فریسیانِ منافق، شما از نعناع و شِبِت و زیره ده‌یک می‌دهید، اما مهمترین احکام شریعت را که عدالت و رحمت و صداقت است، نادیده گرفته‌اید. شما باید اینها را انجام دهید و در عین حال از انجام سایر احکام غفلت نکنید. ۲۴ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی می‌کنید، اما شتر را می‌خورید. ۲۵وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌کنید، در حالی که درون آن از ظلم و ناپرهیزی پُر است. ۲۶ای فریسی کور، اول درون پیاله را پاک کن که در آن صورت بیرون آن هم پاک خواهد بود.

۲۷وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما مثل مقبره‌های سفید شده‌ای هستید که ظاهر زیبا دارند، اما داخل آن‌ها پُر از استخوانهای مردگان و انواع کثافات است! ۲۸شما هم همینطور ظاهراً مردمان درستکار ولی در باطن پُر از ریاکاری و شرارت هستید.

پیشگویی عقوبت آنها

(همچنین در لوقا ۱۱:‌۴۷‌-‌۵۱)

۲۹وای بر شما ای علمای دین و فریسی ها منافق، شما مقبره‌های پیغمبران را می‌سازید و بناهایی را که به یادبود مقدسین ساخته شده، تزئین می‌کنید ۳۰و می‌گویید: «اگر ما در زمان پدران خود زنده می‌بودیم، هرگز با آنها در قتل پیامبران شرکت نمی‌کردیم.» ۳۱به این ترتیب تصدیق می‌کنید که فرزندان کسانی هستید که پیغمبران را به قتل رسانیده‌اند. ۳۲پس بروید و آنچه را که پدران تان شروع کردند به اتمام رسانید. ۳۳ای ماران، ای افعی‌زادگان، شما چگونه از مجازات دوزخ می‌گریزید؟ ۳۴به این جهت من انبیا، حکما و علما را برای شما می‌فرستم، اما شما بعضی را می‌کشید و مصلوب می‌کنید و بعضی را هم در کنیسه‌های تان تازیانه می‌زنید و شهر به شهر می‌رانید ۳۵و از این جهت خون همۀ نیکمردان خدا که بر زمین ریخته شده، بر گردن شما خواهد بود، از هابیل معصوم گرفته تا زکریا پسر بَرخِیا که او را در بین عبادتگاه و قربانگاه کشتید. ۳۶در حقیقت به شما می‌گویم، گناه تمام این کارها به گردن این نسل خواهد بود.

محبت عیسی به اورشلیم

(همچنین در لوقا ۱۳:‌۳۴‌-‌۳۵)

۳۷ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای شهری که پیامبران را بقتل رسانیدی و رسولانی را که به نزد تو فرستاده شدند سنگسار کردی! چه بسیار اوقاتی که آرزو کردم مانند مرغی که چوچه‌های خود را بزیر پر و بال خود جمع می‌کند، فرزندان تو را به دور خود جمع کنم؛ اما تو نخواستی. ۳۸اکنون خانۀ شما خالی به شما واگذار خواهد شد! ۳۹و بدانید که دیگر هرگز مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: متبارک باد او که به نام خداوند می‌آید.»

فصل بیست و چهارم

پیشگویی خرابی عبادتگاه در اورشلیم

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۱‌-‌۲ و لوقا ۲۱:‌۵‌-‌۶)

۱در حالیکه عیسی از عبادتگاه خارج می‌شد، شاگردانش توجه او را به بناهای عبادتگاه جلب نمودند. ۲عیسی به آن‌ها گفت: «این بنا‌ها را می‌بینید؟ بیقین بدانید که هیچ سنگی از آن بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهند ریخت.»

سختی‌ها و زحمات

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۳‌-‌۱۳ و لوقا ۲۱:‌۷‌-‌۱۹)

۳وقتی عیسی در روی کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش به نزد او آمدند و بطور خصوصی به او گفتند: «به ما بگو، چه زمانی این امور واقع خواهد شد؟ و نشانۀ آمدن تو و رسیدن آخر زمان چه خواهد بود؟» ۴عیسی جواب داد: «احتیاط کنید که کسی شما را گمراه نسازد. ۵زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: «من مسیح هستم.» و بسیاری را گمراه خواهند کرد. ۶زمانی می‌آید که شما صدای جنگ‌ها را از نزدیک و اخبار مربوط به جنگ در جاهای دور را خواهید شنید. ترسان نشوید، چنین وقایعی باید رخ دهد، اما پایان کار هنوز نرسیده است. ۷زیرا قومی با قوم دیگر و حکومتی با حکومت دیگر جنگ خواهد کرد و قحطی‌ها و زلزله‌ها در همه جا پدید خواهد آمد. ۸اینها همه مثل آغاز دردِ زایمان است.

۹در آن وقت شما را برای شکنجه و کشتن تسلیم خواهند نمود و تمام جهانیان به خاطر ایمانی که به من دارید، از شما نفرت خواهند داشت ۱۰و بسیاری ایمان خود را از دست خواهند داد و یکدیگر را تسلیم دشمن نموده، از هم نفرت خواهند داشت. ۱۱انبیای دروغین زیادی برخواهند خاست و بسیاری را گمراه خواهند نمود. ۱۲و شرارت بقدری زیاد می‌شود که محبت آدمیان نسبت به یکدیگر سرد خواهد شد. ۱۳اما هرکس تا آخر پایدار بماند نجات خواهد یافت، ۱۴و این مژدۀ پادشاهی خدا در سراسر عالم اعلام خواهد شد تا برای همۀ ملت‌ها شهادتی باشد و آنگاه پایان کار فرا می‌رسد.

مکروه ویرانگر

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۱۴‌-‌۲۳ و لوقا ۲۱:‌۲۰‌-‌۲۴)

۱۵پس هرگاه آن «مکروه ویرانگر» را که دانیال نبی از آن سخن گفت در مکان مقدس ایستاده ببینید (خواننده خوب توجه کند). ۱۶کسانی که در یهودیه هستند، به کوه‌ها بگریزند. ۱۷اگر کسی روی بام خانه‌ای باشد، نباید برای بردن اسباب خود به پائین بیاید ۱۸و اگر کسی در مزرعه باشد، نباید برای بردن لباس خود به خانه برگردد. ۱۹آن روزها برای زنان حامله‌دار و شیر‌ده چقدر وحشتناک خواهد بود! ۲۰دعا کنید که وقت فرار شما در زمستان و یا در روز سَبَت نباشد، ۲۱زیرا در آن وقت مردم به چنان رنج و عذاب سختی گرفتار خواهند شد که از ابتدای عالم تا آن وقت هرگز نبوده و بعد از آن هم دیگر نخواهد بود. ۲۲اگر خدا آن روزها را کوتاه نمی‌کرد، هیچ جانداری جان سالم به در نمی‌برد. اما خدا به خاطر برگزیدگان خود آن روزها را کوتاه خواهد ساخت.

۲۳در آن زمان اگر کسی به شما بگوید: «نگاه کن، مسیح این جا یا آن جا است»، آن را باور نکنید. ۲۴زیرا اشخاص بسیاری پیدا خواهند شد که به دروغ ادعا می‌کنند، مسیح یا پیامبر هستند و معجزات و عجایب بزرگی انجام خواهند داد به طوری که اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان خدا را هم گمراه می‌کنند. ۲۵توجه کنید، من قبلاً شما را آگاه ساخته‌ام. ۲۶بنابراین اگر به شما بگویند که او در بیابان است، به آنجا نروید و اگر بگویند که در اندرون خانه است، باور نکنید. ۲۷ظهور پسر انسان مانند ظاهر شدن برق درخشان از آسمان است که وقتی از شرق ظاهر شود تا غرب را روشن می‌سازد. ۲۸هرجا لاشه‌ای باشد، لاشخوران در آنجا جمع می‌شوند!

ظهور پسر انسان

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۲۴‌-‌۲۷ و لوقا ۲۱:‌۲۵‌-‌۲۸)

۲۹به محض آنکه مصیبت آن روزها به پایان برسد، آفتاب تاریک خواهد شد و ماه دیگر نور نخواهد داد، ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت و قدرت‌های آسمانی متزلزل خواهند شد. ۳۰پس از آن، علامت پسر انسان ظاهر می‌شود و همۀ ملل عالم سوگواری خواهند کرد و پسر انسان را خواهند دید، که با قدرت و جلال عظیم بر ابر‌های آسمان می‌آید. ۳۱شیپور بزرگ به صدا خواهد آمد و او فرشتگان خود را می‌فرستد تا برگزیدگان خدا را از چهار گوشۀ جهان و از کرانه‌های فلک جمع کنند.

درسی از درخت انجیر

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۲۸‌-‌۳۱ و لوقا ۲۱:‌۲۹‌-‌۳۳)

۳۲از درخت انجیر درسی بیاموزید: هر وقت شاخه‌های آن جوانه می‌زند و برگ می‌آورند، شما می‌دانید که تابستان نزدیک است. ۳۳به همان طریق وقتی تمام این چیزها را می‌بینید، بدانید که آخر کار نزدیک، بلکه بسیار نزدیک است. ۳۴بدانید تا همه این چیزها واقع نشود، مردمان این نسل نخواهند مُرد. ۳۵آسمان و زمین از بین خواهند رفت، اما سخنان من هرگز از بین نخواهند رفت.

بی‌خبری از آن روز و ساعت

(همچنین در مرقُس ۱۳:‌۳۲‌-‌۳۷ و لوقا ۱۷:‌۲۶‌-‌۳۰ و ۳۴‌-‌۳۶)

۳۶هیچ کس غیر از پدر از آن روز و ساعت خبر ندارد، حتی پسر و فرشتگان آسمانی هم از آن بی‌خبرند. ۳۷زمان ظهور پسر انسان درست مانند روزگار نوح خواهد بود. ۳۸در روزهای پیش از طوفان یعنی تا روزی که نوح به داخل کشتی رفت، مردم می‌خوردند و می‌نوشیدند و ازدواج می‌کردند ۳۹و چیزی نمی‌فهمیدند تا آنکه سیل آمد و همه را از بین بُرد. ظهور پسر انسان نیز همینطور خواهد بود. ۴۰از دو نفر که در مزرعه هستند، یکی را می‌برند و دیگری را می‌گذارند ۴۱و از دو زن که دستاس می‌کنند، یکی را می‌برند و دیگری را می‌گذارند. ۴۲پس بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید در چه روزی خداوند شما می‌آید. ۴۳به خاطر داشته باشید: اگر صاحب‌خانه می‌دانست که دزد در چه ساعت از شب می‌آید، بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت دزد داخل خانه‌اش بشود. ۴۴پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی که انتظار ندارید خواهد آمد.

غلام امین

(همچنین در لوقا ۱۲:‌۴۱‌-‌۴۸)

۴۵کیست آن غلام امین و دانا که اربابش او را به سرپرستی خادمین خانۀ خود گمارده باشد تا در وقت مناسب جیرۀ آنها را بدهد. ۴۶خوشا به حال آن غلام اگر وقتی اربابش بر‌می‌گردد او را در حال انجام وظیفه ببیند. ۴۷بدانید که اربابش اداره تمام مایمُلک خود را به عهده او خواهد گذاشت. ۴۸اما اگر آن غلام شریر باشد و بگوید که آمدن ارباب من طول خواهد کشید ۴۹و به اذیت و آزار غلامان دیگر بپردازد و با میگساران به خوردن و نوشیدن مشغول شود، ۵۰در روزی که او انتظار ندارد و در وقتی که نمی‌داند، اربابش خواهد آمد ۵۱و او را از میان دو پاره کرده، به سرنوشت منافقان گرفتار خواهد ساخت، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.

فصل بیست و پنجم

مَثَل ده دختر جوان

۱در آن روز پادشاهی آسمان مثل ده دختر جوان خواهد بود که چراغ‌های خود را برداشته به استقبال داماد رفتند. ۲پنج نفر از آنها دانا و پنج نفر نادان بودند. ۳دختران نادان چراغ‌های خود را با خود برداشتند ولی با خود هیچ تیل نبردند، ۴اما دختران دانا چراغ‌های خود را با ظرف‌های پُر از تیل بردند. ۵چون داماد در آمدن دیر کرد، همگی خواب شان برد.

۶در نیمه شب فریاد کسی شنیده شد که می‌گفت: «داماد می‌آید، به پیش او بیائید.» ۷وقتی دختران این را شنیدند همه برخاسته چراغ‌های خود را حاضر کردند. ۸دختران نادان به دختران دانا گفتند: «چراغ‌های ما در حال خاموش شدن است، مقداری از تیل خود تان را به ما بدهید.» ۹آن‌ها گفتند: «نخیر، برای همۀ ما کافی نیست، بهتر است شما پیش فروشندگان بروید و مقداری تیل برای خود تان بخرید.» ۱۰وقتی آن‌ها رفتند تیل بخرند، داماد وارد شد. کسانی که آماده بودند با او به مجلس عروسی وارد شدند و در بسته شد. ۱۱بعد که آن پنج دختر دیگر برگشتند، فریاد زدند: «ای آقا، ای آقا در را به روی ما باز کن!» ۱۲اما او جواب داد: «به شما می‌گویم که اصلاً شما را نمی‌شناسم.» ۱۳پس بیدار باشید زیرا شما از روز و ساعت این واقعه خبر ندارید.

مَثَل سه غلام

(همچنین در لوقا ۱۹:‌۱۱‌-‌۲۷)

۱۴پادشاهی آسمان مانند مردی است که می‌خواست سفر کند. پس غلامان خود را خواسته، اموال خویش را به آنها سپرد ۱۵و به هر یک به نسبت توانائی‌اش چیزی داد. به یکی پنج سکۀ طلا و به دیگری دو سکۀ و به سومی یک سکه، و پس از آن به سفر رفت. ۱۶مردی که پنج سکۀ طلا داشت زود رفت و با آن‌ها تجارت کرد و پنج سکۀ طلا سود برد. ۱۷همچنین آن مردی که دو سکۀ طلا داشت دو سکۀ دیگر سود آورد. ۱۸اما آن مردی که یک سکۀ طلا به او داده شده بود رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد. ۱۹بعد از مدت زیادی ارباب برگشت و با آن‌ها به تصفیه حساب پرداخت. ۲۰کسی که پنج سکۀ طلا به او داده شده بود آمد و پنج سکه‌ای را هم که سود برده بود با خود آورد و گفت: «تو این پنج سکه را به من سپرده بودی، این پنج سکۀ دیگر هم سود آن است.» ۲۱ارباب گفت: «آفرین، ای غلام خوب و امین! تو در امر کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی، من حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در خوشی ارباب خود شریک باش.» ۲۲آنگاه مردی که دو سکۀ طلا داشت آمد و گفت: «تو دو سکه به من سپردی، این دو سکۀ دیگر هم سود آن است.» ۲۳ارباب گفت: «آفرین، ای غلام خوب و امین! تو در کار کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی و حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در خوشی ارباب خود شریک باش.» ۲۴سپس مردی که یک سکه به او داده شده بود آمد و گفت: «ای ارباب، من می‌دانستم که تو مرد سختگیری هستی، از جائی که نکاشته‌ای درو می‌کنی و از جائی که نپاشیده‌ای جمع می‌نمائی. ۲۵پس ترسیدم و رفتم و طلای تو را در زمین پنهان کردم. بفرما، پول تو این جاست.» ۲۶ارباب گفت: «ای غلام بدسرشت و تنبل، تو که می‌دانستی من از جائی که نکاشته‌ام، درو می‌کنم و از جایی که نپاشیده‌ام، جمع می‌کنم، ۲۷پس به همین دلیل می‌باید پول مرا به صرافان می‌دادی تا وقتی من از سفر بر‌می‌گردم آن را با سودش پس بگیرم. ۲۸سکه طلا را از او بگیرید و به آن کس که ده سکه دارد بدهید، ۲۹زیرا آن کس که دارد به او بیشتر داده خواهد شد تا به فراوانی داشته باشد و آن کس که ندارد، حتی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد. ۳۰این غلام بی‌فایده را به تاریکی بیندازید، جایی که گریه و دندان بر دندان ساییدن وجود دارد.»

روز داوری

۳۱وقتی پسر انسان با جلال خود همراه با همۀ فرشتگان می‌آید، بر تخت پادشاهی خود خواهد نشست ۳۲و تمام ملت‌های روی زمین در حضور او جمع می‌شوند. آنگاه او مانند چوپانی که گوسفندان را از بزها جدا می‌کند، آدمیان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد. ۳۳گوسفندان را در دست راست و بزها را در دست چپ خود قرار خواهد داد. ۳۴آنگاه پادشاه به آنهای که در سمت راست او هستند خواهد گفت: «ای کسانی که از جانب پدر من برکت یافته‌اید! بیایید و وارث سلطتنی شوید که از ابتدای آفرینش عالم برای شما آماده شده است. ۳۵چون وقتی گرسنه بودم به من خوراک دادید، وقتی تشنه بودم به من آب دادید، هنگامی که مسافر بودم مرا به خانۀ خود بردید، ۳۶وقتی عریان بودم مرا پوشانیدید، وقتی بیمار بودم به عیادت من آمدید و وقتی که در زندان بودم از من دیدن کردید.» ۳۷آنگاه نیکان جواب خواهند داد: «ای خداوند چه وقت تو را گرسنه دیدیم که به تو خوراک داده باشیم و یا چه موقع تو را تشنه دیدیم که به تو آب داده باشیم؟ ۳۸چه زمان مسافر بودی که تو را به خانه بردیم یا برهنه بودی که تو را پوشاندیم؟ ۳۹چه وقت تو را بیمار یا محبوس دیدیم که به دیدنت آمدیم؟» ۴۰پادشاه در جواب خواهد گفت: «بدانید آنچه به یکی از کوچکترین برادران من کردید، به من کردید.»

۴۱آنگاه به آنهای که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: «ای لعنت‌شدگان، از من دور شوید و به آتش ابدی که برای شیطان و فرشتگان او آماده شده است بروید، ۴۲زیرا وقتی گرسنه بودم به من خوراک ندادید، وقتی تشنه بودم به من آب ندادید، ۴۳وقتی مسافر بودم به من منزل ندادید، وقتی برهنه بودم مرا نپوشانیدید و وقتی بیمار و محبوس بودم به عیادت من نیامدید.» ۴۴آنها نیز جواب خواهند داد: «چه موقع تو را گرسنه یا تشنه یا مسافر یا عریان یا بیمار یا محبوس دیدیم و کاری برایت نکردیم؟» ۴۵او جواب خواهد داد: «بدانید آنچه به یکی از این کوچکان نکردید، در واقع به من نکردید» ۴۶و آنها به جزای ابدی خواهند رسید، ولی عادلان به زندگی ابدی داخل خواهند شد.»

فصل بیست و ششم

دسیسه برضد عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۱‌-‌۲ و لوقا ۲۲:‌۱‌-‌۲ و یوحنا ۱۱:‌۴۵‌-‌۵۳)

۱در پایان این سخنان، عیسی به شاگردان خود گفت: ۲«شما می‌دانید که دو روز دیگر عید فِصَح است و پسر انسان به دست دشمنان تسلیم می‌شود و آن‌ها او را مصلوب می‌کنند.» ۳در همین وقت سران کاهنان و بزرگان قوم در قصر قیافا کاهن اعظم جمع شدند ۴و مشورت کردند که چگونه عیسی را با حیله دستگیر کرده به قتل برسانند. ۵آنها گفتند: «این کار نباید در ایام عید انجام گردد، مبادا آشوب و بلوایی در میان مردم ایجاد شود.»

تدهین عیسی در بیت‌عنیا

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۳‌-‌۹ و یوحنا ۱۲:‌۱‌-‌۸)

۶وقتی عیسی در بیت‌عنیا در منزل شمعون جذامی بود، ۷زنی با ظرفی مرمرین پُر از عطر گرانبها پیش او آمد و در حالی که عیسی سر دسترخوان نشسته بود، آن زن عطر را روی سر او ریخت. ۸شاگردان از دیدن آن عصبانی شده گفتند: «این اِسراف برای چیست؟ ۹ما می‌توانستیم آن را به قیمت خوبی بفروشیم و پولش را به فقرا بدهیم!» ۱۰عیسی این را فهمید و به آنها گفت: «چرا مزاحم این زن می‌شوید؟ او کار بسیار خوبی برای من کرده است. ۱۱فقرا همیشه با شما خواهند بود اما من همیشه با شما نیستم. ۱۲او با ریختن این عطر بر بدن من، مرا برای دفن آماده ساخته است. ۱۳بدانید که در هر جای عالم که این انجیل بشارت داده شود آنچه او کرده است به یاد بود او نقل خواهد شد.»

موافقت یهودا برای تسلیم کردن عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۱۰‌-‌۱۱ و لوقا ۲۲:‌۳‌-‌۶)

۱۴آنگاه یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده حواری بود پیش سران کاهنان رفت ۱۵و گفت: «اگر عیسی را به شما تسلیم کنم به من چه خواهید داد؟» آنها سی سکۀ نقره را شمرده به او دادند. ۱۶از آن وقت یهودا به دنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم نماید.

شام عید فِصَح

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۱۲‌-‌۲۱ و لوقا ۲۲:‌۷‌-‌۱۴ و ۲۱‌-‌۲۳ و یوحنا ۱۳:‌۲۱‌-‌۳۰)

۱۷در نخستین روز عید فَطیر شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: «کجا می‌خواهی برای تو نان عید فِصَح را آماده کنیم؟» ۱۸عیسی جواب داد: «در شهر نزد فلان شخص بروید و به او بگوئید: استاد می‌گوید وقت من نزدیک است و فِصَح را با شاگردانم در منزل تو نگاه خواهم داشت.» ۱۹شاگردان مطابق امر عیسی عمل کرده نان فِصَح را حاضر ساختند.

۲۰وقتی شب شد عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر دسترخوان نشست. ۲۱در وقت صرف غذا فرمود: «بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.» ۲۲آنها بسیار ناراحت شدند و یکی پس از دیگری پرسیدند: «خداوندا، آیا من آن شخص هستم؟» ۲۳عیسی جواب داد: «کسی که دست خود را با من در کاسه می‌بَرَد، مرا تسلیم خواهد کرد. ۲۴پسر انسان به همان راهی خواهد رفت که در راجع به او نوشته شده است، اما وای بر آن کس که پسر انسان توسط او تسلیم شود. برای آن شخص بهتر می‌بود که هرگز به دنیا نمی‌آمد.» ۲۵آنگاه یهودای خائن در جواب گفت: «ای استاد، آیا آن شخص من هستم؟» عیسی جواب داد: «همانطور است که می‌گویی.»

شام خداوند

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۲۲‌-‌۲۶ و لوقا ۲۲:‌۱۴‌-‌۲۰ و اول قرنتیان ۱۱:‌۲۳‌-‌۲۵)

۲۶غذا هنوز تمام نشده بود، که عیسی نان را برداشت و پس از شکرگزاری آن را پاره کرده به شاگردان داد و گفت: «بگیرید و بخورید، این است بدن من» ۲۷آنگاه پیاله را برداشت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همۀ شما از این بنوشید ۲۸زیرا این است خون من که اجرای عهد و پیمان نو را تأیید می‌کند و برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته می‌شود. ۲۹بدانید که من دیگر از میوۀ تاک نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدرم تازه بنوشم.» ۳۰پس از آن، سرود فِصَح را خواندند و به طرف کوه زیتون رفتند.

پیشگویی انکار پِترُس

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۲۷‌-‌۳۱ و لوقا ۲۲:‌۳۱‌-‌۳۴ و یوحنا ۱۳:‌۳۶‌-‌۳۸)

۳۱آنگاه عیسی به آنها فرمود: «امشب همۀ شما مرا ترک خواهید کرد، زیرا نوشته شده است: چوپان را می‌زنم و گوسفندان گله پراگنده خواهند شد. ۳۲اما پس از آنکه دوباره زنده شوم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.» ۳۳پِترُس جواب داد: «حتی اگر همه تو را ترک نمایند، من هرگز چنین کاری نخواهم کرد.» ۳۴عیسی به او گفت: «بیقین بدان که همین امشب پیش از آنکه خروس بانگ بزند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی‌شناسی.» ۳۵پِترُس گفت: «حتی اگر لازم شود با تو بمیرم. هرگز نخواهم گفت که تو را نمی‌شناسم.» بقیه شاگردان نیز همین را گفتند.

دعای عیسی در باغ جِتسیمانی

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۳۲‌-‌۴۲ و لوقا ۲۲:‌۳۹‌-‌۴۶)

۳۶در این وقت عیسی با شاگردان خود به محلی به نام جِتسیمانی رسید و به آنها گفت: «در اینجا بنشینید، من برای دعا به آنجا می‌روم.» ۳۷او پِترُس و دو پسر زَبدی را با خود بُرد. غم و اندوه بر او افتاد ۳۸و به آنها گفت: «جان من از شدت غم نزدیک به مرگ است، شما در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.» ۳۹عیسی کمی پیشتر رفت، رو به زمین نهاد و دعا کرده گفت: «ای پدر اگر ممکن است، این پیاله را از من دور کن، اما نه به ارادۀ من بلکه به ارادۀ تو.» ۴۰بعد پیش آن سه شاگرد برگشت و دید که آنها خوابیده‌اند، پس به پِترُس فرمود: «آیا هیچ یک از شما نمی‌توانست یک ساعت با من بیدار بماند؟ ۴۱بیدار باشید و دعا کنید تا دچار وسوسه نشوید، روح می‌خواهد، اما جسم نمی‌تواند.» ۴۲عیسی بار دیگر رفت دعا نموده گفت: «ای پدر، اگر راه دیگری نیست جز این که من این پیاله را بنوشم پس ارادۀ تو انجام شود.» ۴۳باز عیسی آمده آنها را در خواب دید، زیرا که چشمان ایشان از خواب سنگین شده بود. ۴۴پس، از پیش آنها رفت و برای بار سوم به همان کلمات دعا کرد. ۴۵آنگاه نزد شاگردان برگشت و به آنها گفت: «باز هم خواب هستید؟ هنوز استراحت می‌کنید؟ ساعت آن رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود. ۴۶برخیزید، برویم، آن خائن حالا می‌آید.»

دستگیری عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۴۳‌-‌۵۰ و لوقا ۲۲:‌۴۷‌-‌۵۳ و یوحنا ۱۸:‌۳‌-‌۱۲)

۴۷عیسی هنوز صحبت خود را تمام نکرده بود که یهودا، یکی از دوازده حواری، همراه گروه زیادی از کسانی که سران کاهنان و بزرگان قوم فرستاده بودند به آنجا رسیدند. این گروه همه با شمشیر و چوب مسلح بودند. ۴۸آن شاگرد خائن به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «کسی را که می‌بوسم همان شخص است، او را بگیرید.» ۴۹پس یهودا فوراً به طرف عیسی رفت و گفت: «سلام، ای استاد» و او را بوسید. ۵۰عیسی در جواب گفت: «ای دوست، کار خود را زودتر انجام بده.» در همین موقع آن گروه پیش رفتند و عیسی را دستگیر کرده محکم گرفتند. ۵۱در این لحظه یکی از کسانی که با عیسی بودند، دست به شمشیر خود بُرد، آن را کشید و به غلام کاهن اعظم زده گوش او را برید. ۵۲ولی عیسی به او فرمود: «شمشیر خود را غلاف کن. هرکه شمشیر کشد به شمشیر کشته می‌شود. ۵۳مگر نمی‌دانی که من می‌توانم از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته را به یاری من بفرستد؟ ۵۴اما در آن صورت پیشگوئی‌های کلام خدا چگونه تمام می‌شود؟»

۵۵آنگاه عیسی رو به جمعیت کرده گفت: «مگر می‌خواهید یک راهزن را بگیرید که این طور مسلح با شمشیر و چوب برای دستگیری من آمده‌اید؟ من هر روز در عبادتگاه می‌نشستم و تعلیم می‌دادم و شما دست به سوی من دراز نکردید، ۵۶اما تمام این چیزها واقع شد تا آنچه انبیاء نوشته‌اند به انجام رسد.» در این وقت همۀ شاگردان او را ترک کرده گریختند.

عیسی در مقابل شورای یهود

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۵۳‌-‌۶۵ و لوقا ۲۲:‌۵۴‌-‌۵۵ و ۶۳‌-‌۷۱ و یوحنا ۱۸:‌۱۳‌-‌۱۴ و ۱۹‌-‌۲۴)

۵۷آن گروه عیسی را به خانۀ قیافا، کاهن اعظم، که علمای دین و بزرگان یهود در آنجا جمع شده بودند، بُردند. ۵۸پِترُس از دور به دنبال عیسی آمد تا به حویلی خانۀ کاهن اعظم رسید و داخل شده در میان خدمتکاران نشست تا پایان کار را ببیند. ۵۹سران کاهنان و تمام اعضای شورا کوشش می‌کردند، دلیلی برضد عیسی پیدا کنند تا بر اساس آن او را به قتل برسانند. ۶۰اما با وجود اینکه بسیاری پیش رفتند و شهادتهای دروغ دادند، شورا نتوانست دلیلی پیدا کند. آخر دو نفر بر خاستند ۶۱و گفتند: «این مرد گفته است: من می‌توانم عبادتگاه را خراب کرده و در ظرف سه روز دوباره بسازم.» ۶۲کاهن اعظم برخاسته از عیسی پرسید: «آیا به تهمتهای که این شاهدان به تو می‌زنند جواب نمی‌دهی؟» ۶۳اما عیسی خاموش ماند. پس کاهن اعظم گفت: «تو را به خدای زنده سوگند می‌دهم به ما بگو آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟» ۶۴عیسی جواب داد: «همان است که تو می‌گوئی. اما همه شما بدانید، که بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابر‌های آسمان می‌آید.» ۶۵کاهن اعظم گریبان خود را دریده گفت: «او کفر گفت! آیا شهادتی بالا‌تر از این می‌خواهید؟ شما حالا کفر او را با گوش خود شنیدید. ۶۶نظر شما چیست؟» آن‌ها جواب دادند: «او مستوجب اعدام است.» ۶۷آنگاه آب دهان به صورتش انداخته او را زدند و کسانی که بر رخسارش سیلی می‌زدند، ۶۸می‌گفتند: «حالا ای مسیح از غیب بگو چه کسی تو را زده است.»

انکار پِترُس

(همچنین در مرقُس ۱۴:‌۶۶‌-‌۷۲ و لوقا ۲۲:‌۵۶‌-‌۶۲ و یوحنا ۱۸:‌۱۵‌-‌۱۸ و ۲۵‌-‌۲۷)

۶۹در این وقت پِترُس در بیرون، در حویلی خانه نشسته بود که خادمه‌ای پیش او آمده گفت: «تو هم با عیسی جلیلی بودی.» ۷۰پِترُس در حضور همه منکر شده گفت: «من نمی‌دانم تو چه می‌گویی.» ۷۱پِترُس از آنجا به طرف در حویلی رفت و در آنجا خادمۀ دیگری او را دیده به اطرافیان خود گفت: «این شخص با عیسی ناصری بود.» ۷۲باز هم پِترُس منکر شده گفت: «من قسم می‌خورم که آن مرد را نمی‌شناسم.» ۷۳کمی بعد کسانی که آنجا ایستاده بودند، پیش پِترُس آمده به او گفتند: «البته تو یکی از آن‌ها هستی زیرا از لهجه‌ات پیدا است.» ۷۴اما او سوگند یاد کرد و گفت: «من این شخص را نمی‌شناسم.» در همان لحظه خروس بانگ زد ۷۵و پِترُس به یاد آورد که عیسی به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی‌شناسی.» پس بیرون رفت و زار‌زار گریست.

فصل بیست و هفتم

عیسی در حضور پیلاطُس

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۱ و لوقا ۲۳:‌۱‌-‌۲ و یوحنا ۱۸:‌۲۸‌-‌۳۲)

۱وقتی صبح شد سران کاهنان و بزرگان قوم در جلسه‌ای تصمیم گرفتند که چگونه عیسی را به قتل برسانند. ۲پس از آن او را دست بسته برده به پیلاطُس، والی رومی، تحویل دادند.

خودکشی یهودا

(همچنین در اعمال رسولان ۱:‌۱۸‌-‌۱۹)

۳وقتی یهودای خائن دید که سر عیسی حکم شده است، از کار خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و بزرگان قوم باز گردانید ۴و گفت: «من گناه کرده‌ام که به یک مرد بی‌گناه خیانت کرده باعث مرگ او شده‌ام.» اما آن‌ها گفتند: «دیگر به ما مربوط نیست، خودت می‌دانی!» ۵پس او پول‌ها را در عبادتگاه روی زمین ریخت و بیرون رفته خود را حلق‌آویز کرد. ۶سران کاهنان پول را برداشته گفتند: «نمی‌شود این پول را به بیت‌المال عبادتگاه ریخت، زیرا خونبها است.» ۷بنابراین پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزه‌گر را خریدند تا برای بیگانگان مقیم اورشلیم گورستانی داشته باشند. ۸به این دلیل آن زمین تا به امروز، «مزرعۀ خون» خوانده می‌شود.

۹به این وسیله پیشگوئی ارمیای نبی تمام شد که می‌گوید: «آن‌ها آن سی سکۀ نقره، یعنی قیمتی را که قوم اسرائیل برای او تعیین کرده بود، گرفتند ۱۰و با آن مزرعۀ کوزه‌گر را خریدند. چنانکه خداوند به من فرموده است.»

بازپرسی از عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۲‌-‌۵ و لوقا ۲۳:‌۳‌-‌۵ و یوحنا ۱۸:‌۳۳‌-‌۳۸)

۱۱در این هنگام عیسی را به حضور والی آوردند. والی از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟» عیسی فرمود: «همانست که می‌گویی.» ۱۲ولی عیسی به تهمت‌های که سران کاهنان و بزرگان قوم به او می‌زدند جوابی نمی‌داد. ۱۳آنگاه پیلاطُس به او گفت: «آیا این شهادت‌هائی را که برضد تو می‌دهند نمی‌شنوی؟» ۱۴اما او حتی یک کلمه هم جواب نداد به طوری که والی بسیار تعجب کرد.

حکم قتل عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۶‌-‌۱۵ و لوقا ۲۳:‌۱۳‌-‌۲۵ و یوحنا ۱۸:‌۳۹‌ـ‌۱۹:‌۱۶)

۱۵در ایام عید رسم والی این بود که یک زندانی را به خواهش مردم آزاد می‌ساخت. ۱۶در آن زمان شخص بسیار معروفی به نام باراَبا در زندان بود. ۱۷وقتی مردم اجتماع کردند، پیلاطُس به آنها گفت: «می‌خواهید کدام یک از این دو نفر را برای تان آزاد کنم، باراَبا یا عیسی معروف به مسیح را؟» ۱۸زیرا او می‌دانست که یهودیان از روی حسد عیسی را به او تسلیم کرده‌اند.

۱۹هنگامی که پیلاطُس در دیوانخانه نشسته بود، همسرش پیغامی به این شرح برای او فرستاد: «با آن مرد بی‌گناه کاری نداشته باش، من دیشب به خاطر او در خواب‌هایی که دیدم، بسیار ناراحت بودم.» ۲۰ضمناً سران کاهنان و بزرگان قوم، جمعیت را تشویق نمودند که، از پیلاطُس بخواهند که باراَبا را آزاد سازد و عیسی را اعدام کند. ۲۱پس وقتی والی از آن‌ها پرسید: «کدامیک از این دو نفر را می‌خواهید برای تان آزاد سازم؟» آن‌ها گفتند: «باراَبا را.» ۲۲پیلاطُس پرسید: «پس با عیسی معروف به مسیح چه کنم؟» و آنها یک صدا گفتند: «مصلوبش کن.» ۲۳پیلاطُس سؤال کرده گفت: «چرا؟ چه گناهی کرده است؟» اما آنها با فریادی بلندتر گفتند: «مصلوبش کن.» ۲۴وقتی پیلاطُس دید که دیگر فایده‌ای ندارد و ممکن است شورشی ایجاد شود، آب خواست و پیش چشم مردم دست‌های خود را شست و گفت: «من از خون این مرد بری هستم! شما مسئولید!» ۲۵مردم یک صدا فریاد کردند: «خون این مرد به گردن ما و فرزندان ما باشد!» ۲۶پس از آن باراَبا را برای آنها آزاد کرد و فرمان داد عیسی را تازیانه بزنند و بسپارند تا مصلوب گردد.

ریشخند عساکر به عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۱۶‌-‌۲۰ و یوحنا ۱۹:‌۲‌-‌۳)

۲۷عساکر پیلاطُس عیسی را به حویلی قصر والی بردند و تمام عساکر به دور او جمع شدند. ۲۸اول لباس عیسی را در آوردند و ردای ارغوانی رنگی به او پوشانیدند ۲۹و تاجی از خار بافته بر سرش نهادند و چوبی به دست او دادند و در برابر او زانو زده به ریشخند می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود.» ۳۰آن‌ها آب دهان بر او انداخته و با چوبی که در دستش بود بر سرش می‌زدند. ۳۱آخر از مسخره کردن او دست برداشتند و آن ردا را در آورده لباس خودش را به او پوشانیدند. آنگاه او را بردند تا مصلوب کنند.

میخکوبه عیسی به صلیب

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۲۱‌-‌۳۲ و لوقا ۲۳:‌۲۶‌-‌۴۳ و یوحنا ۱۹:‌۱۷‌-‌۲۷)

۳۲در سر راه با مردی قیروانی به نام شمعون روبرو شدند و او را مجبور کردند که صلیب عیسی را ببرد. ۳۳وقتی به محلی به نام جُلجُتا یعنی جُمجُمه رسیدند، ۳۴شراب آمیخته به داروی بیهوش کننده به او دادند، اما وقتی آن را چشید، نخواست بنوشد. ۳۵آن‌ها او را به صلیب میخکوب کردند. آنگاه بالای لباس او قرعه انداخته میان خود تقسیم نمودند ۳۶و برای نگهبانی در آنجا نشستند. ۳۷جرم او را بر لوحی به این شرح نوشتند: «این است عیسی، پادشاه یهود» و بر بالای سرش نصب کردند. ۳۸دو راهزن را نیز با او مصلوب کردند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او. ۳۹کسانی که از آنجا می‌گذشتند سرهای خود را می‌جنبانیدند و با دشنام به او می‌گفتند: ۴۰«تو که می‌خواستی عبادتگاه را خراب کنی و آنرا در سه روز از نو بسازی، اگر واقعاً پسر خدا هستی از صلیب پائین بیا و خود را نجات بده.» ۴۱همچنین سران کاهنان و علمای دین و بزرگان قوم او را مسخره کرده می‌گفتند: ۴۲«او دیگران را نجات می‌داد، اما نمی‌تواند خود را نجات دهد. اگر پادشاه اسرائیل است، حالا از صلیب پائین بیاید و ما به او ایمان خواهیم آورد. ۴۳او به خدا توکل داشت و می‌گفت که پسر خداست، پس اگر خدا او را دوست داشته باشد او را آزاد می‌سازد.» ۴۴حتی راهزنانی هم که با او مصلوب شده بودند، همینطور به او توهین می‌کردند.

مرگ عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۳۳‌-‌۴۱ و لوقا ۲۳:‌۴۴‌-‌۴۹ و یوحنا ۱۹:‌۲۸‌-‌۳۰)

۴۵از ظهر تا ساعت سه بعد از ظهر تاریکی تمام زمین را فرا گرفت. ۴۶نزدیک ساعت سه عیسی با صدای بلند فریاد کرد: «ایلی، ایلی، لَما سَبَقتَنی؟»، یعنی: «خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟» ۴۷بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند این را شنیده گفتند: «الیاس را می‌خواهد.» ۴۸یکی از آنها فوراً دوید و اسفنجِ را آورده، در سرکه تر کرد و بر نوک چوبی قرار داده، پیش دهان عیسی برد. ۴۹اما دیگران گفتند: «بگذارید ببینیم آیا الیاس می‌آید او را نجات دهد یا نه!» ۵۰عیسی بار دیگر فریاد بلندی کشید و جان سپرد.

۵۱در آن لحظه پردۀ قدس‌الاقداس عبادتگاه از بالا تا به پائین دو پاره شد و چنان زلزله‌ای شد، که تخته سنگ‌ها شگافته ۵۲و قبرها باز شدند و بسیاری از مقدسین که خفته بودند برخاستند ۵۳و از قبرهای خود بیرون آمده، بعد از رستاخیز عیسی به شهر مقدس وارد شدند و بسیاری از مردم آنها را دیدند. ۵۴وقتی صاحب منصب رومی و افراد او که به نگهبانی از عیسی مشغول بودند، زلزله و همۀ ماجرا را دیدند بسیار ترسیدند و گفتند: «بدون شک این مرد پسر خدا بود.» ۵۵عده‌ای از زنان که عیسی را خدمت می‌کردند و به دنبال او از جلیل آمده بودند در آنجا حضور داشتند و از دور جریان را دیدند. ۵۶در میان آنها مریم مجدلیه، مریم مادر یعقوب و یوسف و مادر پسران زَبدی دیده می‌شدند.

دفن عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۵:‌۴۲‌-‌۴۷ و لوقا ۲۳:‌۵۰‌-‌۵۶ و یوحنا ۱۹:‌۳۸‌-‌۴۲)

۵۷در وقت غروب مردی ثروتمندی به نام یوسف که اهل رامه و یکی از پیروان عیسی بود رسید. ۵۸او نزد پیلاطُس رفت و تقاضا نمود جسد عیسی به او داده شود. پیلاطُس امر کرد که آنرا به او بدهند. ۵۹یوسف جسد را برده در پارچۀ کتانی نو پیچید ۶۰و در قبر خود که نو از سنگ تراشیده بود، قرار داد و آنگاه سنگ بزرگی در پیش آن غلطانید و رفت. ۶۱مریم مجدلیه و آن مریم دیگر نیز در آنجا مقابل قبر نشسته بودند.

نگهبانی از مقبره

۶۲روز بعد یعنی صبح روز شنبه، سران کاهنان و پیروان فرقۀ فریسی بطور دسته‌جمعی پیش پیلاطُس رفته ۶۳گفتند: «عالیجناب، ما به یاد داریم که آن گمراه کننده وقتی زنده بود گفت، که من پس از سه روز از نو زنده خواهم شد. ۶۴پس امر کن تا روز سوم قبر تحت نظر باشد، وگرنه امکان دارد شاگردان او بیایند و جسد او را بدزدند و آنگاه به مردم بگویند که او پس از مرگ زنده شده است و به این ترتیب در آخر کار مردم را بیشتر از اول فریب دهند.» ۶۵پیلاطُس گفت: «شما می‌توانید نگهبانانی در آنجا بگذارید. بروید و تا آنجا که ممکن است از آن محافظت کنید.» ۶۶پس آن‌ها رفته قبر را مُهر و لاک کرده، نگهبانانی در آنجا گذاشتند تا از قبر نگهبانی کنند.

فصل بیست و هشتم

رستاخیز عیسی

(همچنین در مرقُس ۱۶:‌۱‌-‌۱۰ و لوقا ۲۴:‌۱‌-‌۱۲ و یوحنا ۲۰:‌۱‌-‌۱۰)

۱بعد از روز سَبَت، در سپیده‌دَم صبح روز یکشنبه، مریم مجدلیه و آن مریم دیگر به دیدن قبر رفتند. ۲ناگاه زلزله شدیدی رخ داد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شده بسوی سنگ آمد و آن را به کناری غلطانیده بر روی آن نشست. ۳صورت او مثل برق می‌درخشید و لباس‌هایش مانند برف سفید بود. ۴از دیدن این منظره نگهبانان از ترس لرزیدند و مانند مرده به زمین افتادند.

۵آنگاه فرشته به زنان گفت: «نترسید، می‌دانم که به دنبال عیسی مصلوب می‌گردید. ۶او اینجا نیست. چنانکه خود او قبلاً گفته بود، پس از مرگ زنده گشت. بیائید و جائی را که او خوابیده بود، ببینید ۷و زود بروید و به شاگردان او بگوئید که او پس از مرگ زنده شده است و پیش از شما به جلیل خواهد رفت و شما او را در آنجا خواهید دید. آنچه را به شما گفتم به خاطر داشته باشید.» ۸آن‌ها با عجله و ترس و در عین حال شاد و خوشحال از قبر خارج شدند و دوان‌دوان رفتند تا این خبر را به شاگردان برسانند. ۹در بین راه، ناگهان عیسی با آنها روبرو شده گفت: «سلام بر شما!» زنان پیش آمدند و بر قدم‌های او به خاک افتاده در مقابل او سجده کردند. ۱۰آنگاه عیسی به آنها فرمود: «نترسید، بروید و به برادران من بگوئید که به جلیل بروند و در آنجا مرا خواهند دید.»

گزارش نگهبانان

۱۱وقتی زنان در راه بودند، بعضی از نگهبانان به شهر رفته آنچه را که واقع شده بود، به سران کاهنان گزارش دادند. ۱۲سران کاهنان پس از ملاقات و مشورت با بزرگان قوم پول زیادی به عساکر دادند ۱۳تا اینکه آن‌ها بگویند: «شاگردان او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد را دزدیدند.» ۱۴و نیز افزودند: «اگر این موضوع به گوش والی برسد، ما خود ما او را قانع می‌کنیم و نمی‌گذاریم که شما به زحمت بیفتید.» ۱۵پس نگهبانان پول را گرفته مطابق امر آنها عمل کردند و این موضوع تا به امروز در بین یهودیان شایع است.

ظهور عیسی به شاگردان

(همچنین در مرقُس ۱۶:‌۱۴‌-‌۱۸ و لوقا ۲۴:‌۳۶‌-‌۴۹ و یوحنا ۲۰:‌۱۹‌-‌۲۳ و اعمال ۱:‌۶‌-‌۸)

۱۶یازده شاگرد عیسی به جلیل، به آن کوهی که عیسی گفته بود آنها را در آنجا خواهد دید، رفتند. ۱۷وقتی آن‌ها عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. هر چند که بعضی در شک بودند. ۱۸آنگاه عیسی پیشتر آمده برای آنها صحبت کرد و فرمود: «تمام قدرت در آسمان و بر روی زمین به من داده شده است. ۱۹پس بروید و همۀ ملتها را شاگرد من سازید و آن‌ها را به نام پدر و پسر و روح‌القدس تعمید دهید ۲۰و به آنها تعلیم دهید که همۀ چیزهایی را که به شما گفته‌ام انجام دهند و بدانید که من هر روزه تا آخر با شما هستم.»