۱فرزندان یعقوب (اسرائیل) که هر کدام با خانوادۀ خود همراه یعقوب به مصر رفتند اینها بودند: ۲رئوبین، شمعون، لاوی، یهودا، ۳ایسَسکار، زبولون، بنیامین، ۴دان، نفتالی، جاد و اَشیر. ۵تعداد تمام کسانی که از نسل یعقوب بودند، هفتاد نفر بود. یوسف پسر او هم در مصر بود. ۶با گذشت زمان، یوسف و تمام برادران او و همچنین همه کسانی که از آن دوره بودند، مُردند. ۷ولی نسل آنها، یعنی بنیاسرائیل دارای فرزندان بیشمار و نیرومند شدند و سراسر مصر را پُر کردند.
۸بعد از مدتی پادشاه جدیدی در مصر بر سر قدرت آمد که چیزی دربارۀ یوسف نمیدانست. ۹او به مردم گفت: «تعداد اسرائیلیها خیلی زیاد شده و حتی از ما هم نیرومندتر شدهاند. ۱۰اگر جنگی برپا شود، ممکن است آنها با دشمنان ما متحد شوند و علیه ما بجنگند و از این کشور فرار کنند. پس ما باید چارهای بسنجیم و نگذاریم تعداد آنها از این بیشتر شود.» ۱۱بنابر این مصریها کارفرمایانی برای اسرائیلیها تعیین کردند تا با کارهای شاقه، آنها را ناتوان و ضعیف سازند. آنها شهرهای فیتوم و رعمسیس را جهت مرکز تدارکات برای فرعون ساختند. ۱۲اما هر چه بیشتر مصریها بر اسرائیلیها ظلم میکردند، تعداد اسرائیلیها بیشتر میشد و همه جا را پُر میکردند. این وضع مصریها را به وحشت انداخت. ۱۳-۱۴بنابراین، مصریها بالای بنیاسرائیل بیشتر فشار آوردند و آنها را به غلامی گرفته به کارهای بسیار سخت، از قبیل گِلکاری و خشتمالی و زراعت وادار میساختند و هیچ رحمی به آنها نمیکردند، بطوری که زندگی را بر آنها تلخ ساخته بودند.
۱۵پادشاهِ مصر، به قابلههای عبرانی که نامهای شان شِفره و فُوعَه بود، امر کرد و گفت: ۱۶«هنگامی که با زنهای عبرانی در وقت زایمان شان کمک میکنید، اگر نوزاد پسر باشد او را بکشید، ولی اگر دختر باشد او را زنده نگهدارید.» ۱۷اما قابلهها از خدا ترسیدند و از امر پادشاه اطاعت نکردند و نوزادان پسر را نکشتند. ۱۸پادشاه مصر قابلهها را احضار کرد و به آنها گفت: «چرا این کار را کردید و پسرها را نکشتید؟»
۱۹قابلهها به فرعون گفتند: «زنان عبرانی موقع زائیدن مانند زنهای مصری ضعیف نیستند. آنها به راحتی میزایند و پیش از آنکه ما برسیم نوزاد شان بدنیا میآید.» ۲۰چون قابلهها از خدا ترسیدند، خداوند به آنها احسان کرد و آنها خود شان دارای خانواده شدند. ۲۱و بنیاسرائیل هم مرتب زیادتر و قویتر میشدند. ۲۲پس پادشاهِ مصر، به مصریها فرمان داد تا هر پسر عبرانی را که به دنیا میآید به دریای نیل بیاندازند، ولی دختر ها را زنده نگهدارند.
۱در همین زمان مردی از قبیلۀ لاوی با زنی که از همان قبیله بود ازدواج کرد. ۲آن زن پسری بدنیا آورد. وقتی آن زن دید که نوزادش خیلی زیبا است، مدت سه ماه او را پنهان کرد. ۳اما چون نتوانست بیشتر او را پنهان کند، یک تُکری را که از نَی ساخته شده بود گرفت و آنرا با قیر پوشاند و طفل را در آن گذاشت. بعد آنرا در بین نیزار در کنار دریای نیل رها کرد. ۴خواهر طفل، کمی دورتر ایستاده بود تا ببیند چه اتفاقی برای طفل رخ میدهد.
۵دختر فرعون برای غسل به دریای نیل آمد. وقتی کنیزانش در کنار دریا قدم میزدند او تُکری را در بین نیزار دید. پس یکی از کنیزان خود را فرستاد تا تُکری را بیآورد. ۶وقتی تُکری را باز کرد طفلی را در آن دید که گریه میکرد. دختر فرعون دلش به حال طفل سوخت و گفت: «این کودک باید متعلق به عبرانیان باشد.» ۷پس خواهر طفل آمد و گفت: «می خواهید بروم و زنی شیرده را از زنان عبرانیان بیاورم تا به طفل شیر بدهد؟» ۸دختر فرعون گفت: «برو.» دختر رفت و مادر طفل را آورد. ۹دختر فرعون به آن زن گفت: «این کودک را ببر و برای من از او پرستاری کن. من برای این کار تو مزد خواهم داد.» پس آن زن کودک را به خانه بُرد و به پرورش او پرداخت. ۱۰کودک بزرگ شد. آن زن او را نزد دختر فرعون آورد. دختر فرعون او را به فرزندی خود قبول کرد و گفت: «این پسر را از آب گرفتم.» پس اسم او را موسی گذاشت.
۱۱موسی وقتی بزرگ شد، رفت تا از قوم خود، یعنی عبرانیان دیدن کند. او دید که چگونه آنها را به کارهای سخت و شاقه گماشتهاند. حتی دید که یک نفر مصری یک عبرانی را لت و کوب میکرد. ۱۲موسی به اطراف خود نگاه کرد و چون کسی آنجا نبود، آن مصری را کشت و جسدش را زیر ریگها پنهان کرد. ۱۳روز بعد برگشت و دید که دو نفر عبرانی با هم دست به یخن هستند. به مردی که مقصر بود گفت: «چرا هموطن خود را میزنی؟» ۱۴آن مرد در جواب گفت: «چه کسی تو را داور و حاکم ما ساخته است؟ آیا میخواهی مرا هم مثل آن مرد مصری بکشی؟» موسی ترسید و با خود فکر کرد «حتماً همه مردم از کاری که کردهام خبر شدهاند.» ۱۵وقتی فرعون این ماجرا را شنید، تصمیم گرفت موسی را بکشد. اما موسی فرار کرد و به سرزمین مدیان رفت و در آنجا ساکن شد.
۱۶روزی موسی بر سر چاهی نشسته بود. هفت نفر از دختران یترون که کاهن مدیان بود، بر سر چاه آمدند. آنها آبخورها را پُر کردند تا گلۀ پدر خود را سیراب کنند. ۱۷اما بعضی از چوپانها آنها را از سر چاه دور کردند. پس موسی به کمک دخترها رفت و گلۀ آنها را آب داد. ۱۸وقتی دخترها به نزد پدر خود، یترون برگشتند، پدر شان پرسید: «چه شد که امروز به این زودی برگشتید؟»
۱۹آنها جواب دادند: «یک نفر مصری ما را از دست چوپانان نجات داد و از چاه آب کشیده گلۀ ما را سیراب کرد.» ۲۰پدر شان پرسید: «آن مرد حالا کجاست؟ چرا او را نیاوردید؟ بروید و از او دعوت کنید تا با ما غذا بخورد.»
۲۱موسی موافقت کرد که در آنجا بماند و یترون دختر خود صفوره را هم به عقد او درآورد. ۲۲صفوره پسری بدنیا آورد. موسی گفت: «من در این سرزمین بیگانه هستم.» پس پسر خود را جرشوم «بیگانه» نامید.
۲۳چند سال بعد پادشاهِ مصر مُرد. اما بنیاسرائیل همچنان در غلامی بسر میبردند و از دست ظلم مصریها آه و ناله میکردند و از خدا کمک میطلبیدند. ۲۴خدا ناله و زاری آنها را شنید و پیمانی را که با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بسته بود بیاد آورد. ۲۵خدا، از روی لطف بر قوم اسرائیل نظر کرد و آنها را مورد توجه قرار داد.
۱یک روز وقتی موسی گلۀ خسر خود، یترون کاهن را میچراند، گله را به طرف غرب بیابان بُرد تا به کوهِ مقدس حوریب یعنی سینا رسید. ۲در آنجا فرشتۀ خداوند از میان شعلۀ آتش که از یک بوته بر میخاست، بر او ظاهر شد. موسی نگاه کرد و دید که بوته شعلهور است اما نمیسوزد! ۳پس با خود گفت: «نزدیک بروم و این چیز عجیب را ببینم که چرا بوته نمیسوزد؟»
۴وقتی خداوند دید موسی نزدیک میآید، از میان بوتۀ آتش او را صدا کرد و فرمود: «موسی! موسی!» موسی عرض کرد: «بلی.» ۵خدا فرمود: «نزدیکتر نیا، کفشهایت را از پاهایت بیرون کن چون جائی که ایستادهای، زمینِ مقدس است. ۶من، خدای اجداد تو هستم. خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب.» موسی روی خود را پوشاند، چون ترسید که به خدا نگاه کند.
۷آنگاه خداوند فرمود: «من دیدم که قوم برگزیدۀ من در مصر ظلم زیادی را متحمل شدند. من گریه و زاری آنها را شنیدهام و از همه رنج و عذابی که کشیدهاند، آگاهم. ۸بنابراین، آمدهام تا آنها را از دست مصریها نجات بدهم و از مصر بیرون آورده به سرزمینی حاصلخیز و وسیعی ببرم. به سرزمینی که اکنون کنعانیان، حِتیان، اَمُوریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان در آن زندگی میکنند. ۹من فریاد قوم برگزیدۀ خود را شنیدهام و میدانم که چطور مصریها به آنها ظلم میکنند. ۱۰حالا ترا نزد فرعون میفرستم تا تو قوم برگزیدۀ من، بنیاسرائیل را از مصر بیرون بیاوری.»
۱۱موسی به خدا عرض کرد: «ای خداوند، من چه کسی هستم که نزد فرعون بروم تا بنیاسرائیل را از مصر بیرون بیاورم؟» ۱۲خدا فرمود: «من با تو خواهم بود و وقتی که تو قوم برگزیدۀ مرا از مصر بیرون بیاوری، مرا در این کوه پرستش خواهید کرد. این نشانهای خواهد بود که من تو را فرستادهام.» ۱۳موسی به خدا گفت: «وقتی من به نزد بنیاسرائیل بروم و بگویم که خدای اجداد شان مرا نزد ایشان فرستاده است و آنها از من بپرسند که اسم او چیست، به آنها چه بگویم؟»
۱۴خدا فرمود: «هستم آنکه هستم. به بنیاسرائیل بگو که «من هستم» مرا نزد شما فرستادهاست. ۱۵به آنها بگو: «یهوه خداوند، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب مرا نزد شما فرستاده است.» اسم من تا ابد همین خواهد بود و تمام نسلهای آینده باید مرا به همین نام بخوانند. ۱۶برو و تمام بزرگان قوم اسرائیل را جمع کن و به آنها بگو: یهوه خداوند، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب بر من ظاهر شد و گفت که او ظلمی را که مصریان با شما میکنند، دیدم ۱۷و اراده کردهام که شما را از مصر، که در آن رنج میکشید، بیرون بیاورم. من شما را به سرزمینی که حاصلخیز و وسیع است میبرم. جائی که اکنون کنعانیان، حِتیان، اَمُوریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان در آن زندگی میکنند.
۱۸آنها به سخنان تو گوش خواهند داد. سپس تو به اتفاق بزرگان قوم اسرائیل، نزد پادشاه مصر برو و به او بگو: «خداوند، خدای عبرانیان، خود را بر ما ظاهر کرده است. حالا ما از تو تقاضا داریم که اجازه بدهی مدت سه روز به صحرا برویم و برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم.» ۱۹من میدانم که پادشاه مصر تا زیر فشار قرار نگیرد، به شما اجازه نخواهد داد. ۲۰اما من قدرت خود را به کار میبرم و مصریان را با کارهای عجیبی که در بین آنها انجام خواهم داد مجازات میکنم. بعد از آن او به شما اجازه میدهد که بروید.
۲۱من قوم برگزیدۀ خود را در نظر مصریان محترم خواهم ساخت. بنابراین، وقتی مصر را ترک میکنید دست خالی نخواهید رفت. ۲۲هر زن اسرائیلی به نزد همسایۀ مصری خود و یا هر زنی که در خانه او هست برود و از آنها لباس و جواهرات طلا و نقره بگیرد و اسرائیلیها آنها را به پسران و دختران خود بپوشانند و ثروت مصریها را با خود از مصر بیرون ببرند.»
۱موسی به خداوند عرض کرد: «اگر بنیاسرائیل سخنان مرا باور نکنند و به من گوش ندهند و بگویند که تو بر من ظاهر نشدی، چه باید بکنم؟» ۲خداوند پرسید: «در دستت چیست؟» موسی عرض کرد: «عصا.» ۳خداوند فرمود: «آنرا بر زمین بینداز.» موسی آنرا بر زمین انداخت و ناگهان عصا به ماری تبدیل شد و موسی فرار کرد. ۴خداوند به موسی فرمود: «دستت را دراز کن و از دُمش بگیر.» موسی دست خود را دراز کرد و مار را گرفت و مار دوباره در دست او به عصا تبدیل شد. ۵خداوند به موسی فرمود: «این کار برای بنیاسرائیل ثابت خواهد کرد که خداوند، خدای اجداد آنها، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر تو ظاهر شده است.»
۶خداوند بار دیگر به موسی فرمود: «دستت را به داخل قبایت کن.» موسی دست خود را به داخل قبای خود کرد و وقتی آنرا بیرون آورد دستش پُر از لکههای سفید به شکل برف شده بود. ۷خداوند فرمود: «دوباره دستت را به داخل قبایت کن.» وقتی موسی دست خود را به داخل قبای خود کرد و بیرون آورد، دید که دستش مانند دیگر اعضای بدنش صحیح و سالم است. ۸خداوند به موسی فرمود: «اگر آنها سخنان ترا نپذیرند و معجزۀ اول را هم باور نکنند، معجزۀ دوم را باور خواهند کرد. ۹اگر این دو معجزه را نپذیرند و به سخنان تو گوش ندهند آن وقت مقداری از آب دریای نیل را بگیر و بر خشکه بریز. آن آب به خون تبدیل خواهد شد.»
۱۰موسی عرض کرد: «ای خداوند، من هرگز سخنور خوبی نبودهام، نه از ابتدا و نه از وقتی که تو با من صحبت کردهای، من در حرف زدن کُند هستم و نمیتوانم خوب حرف بزنم.» ۱۱خداوند فرمود: «چه کسی به انسان زبان داد؟ یا چه کسی او را کر یا گنگ آفرید؟ چه کسی او را بینا و یا کور ساختهاست؟ آیا من که خداوند هستم این کارها را نکردهام؟ ۱۲حالا برو، من به تو قدرت بیان خواهم داد و به تو خواهم آموخت که چه بگوئی.» ۱۳اما موسی عرض کرد: «نی، خداوندا. تمنا میکنم یک نفر دیگر را بعوض من بفرست.»
۱۴آنگاه خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: «آیا من نمیدانم که برادرت هارون لاوی سخنران خوبی است؟ او حالا به ملاقات تو میآید و از دیدن تو خوشحال خواهد شد. ۱۵تو باید با او صحبت کنی و به او بگوئی که چه بگوید. من هنگام صحبت با شما خواهم بود و به شما خواهم گفت که چه باید بکنید. ۱۶او سخنگوی تو خواهد بود و به جای تو با مردم صحبت خواهد کرد. آن وقت تو برای او مانند خدا خواهی بود و هرچه باید بگوید به او خواهی گفت. ۱۷تو باید این عصا را با خود ببری تا با آن معجزات خود را نشان دهی.»
۱۸موسی به نزد خسر خود یترونِ کاهن رفت و به او گفت: «اجازه بده به نزد اقوام خودم در مصر بروم و ببینم آیا هنوز زندهاند یا نی.» یترون به موسی گفت: «به خیر و عافیت برو.» ۱۹موسی هنوز در سرزمین مدیان بود که خداوند به او فرمود: «به مصر برگرد زیرا تمام کسانی که میخواستند تو را بکشند مُردهاند.» ۲۰پس موسی زن و پسران خود را بر مرکبی سوار کرد و عصائی را که خدا به او فرموده بود با خود ببرد، بهدست گرفت و به طرف مصر برگشت.
۲۱خداوند دوباره به موسی فرمود: «وقتی به مصر برگشتی، تو باید تمام معجزاتی را که قدرت انجام آنها را به تو دادهام، در مقابل فرعون نشان دهی. اما من دل فرعون را سخت میکنم تا قوم را آزاد نکند. ۲۲آن وقت تو باید به فرعون بگوئی که خداوند چنین میگوید: بنیاسرائیل پسر اولباری من است. ۲۳من به تو میگویم پسر مرا آزاد کن تا برود و مرا پرستش کند. اما تو آنها را آزاد نمیکنی. پس من هم پسر اولباری ترا میکشم.»
۲۴در بین راه جائی که موسی خیمه زده بود، خداوند بر او ظاهر شد و خواست او را بکشد. ۲۵-۲۶اما صفوره زن موسی، سنگ تیزی برداشت و پسر خود را ختنه کرد و پوست بریده شده را به پای موسی مالید و به خاطر مراسم ختنهسوری گفت که تو شوهر خونی هستی. پس خداوند از کشتن موسی صرفنظر کرد.
۲۷خداوند به هارون فرمود: «به بیابان به استقبال موسی برو.» هارون رفت و موسی را در کوه مقدس ملاقات کرد و او را بوسید. ۲۸موسی تمام چیزهائی را که خداوند به او امر فرموده بود و همچنین احکامی را که به او داده بود، برای هارون تعریف کرد. ۲۹پس موسی و هارون به مصر برگشتند و تمام بزرگان بنیاسرائیل را دور هم جمع کردند. ۳۰هارون تمام چیزهائی را که خداوند به موسی فرموده بود برای آنها تعریف کرد. سپس موسی معجزاتی در مقابل آنها انجام داد. ۳۱آنها همه ایمان آوردند و چون شنیدند که خداوند به آنها توجه فرموده و از درد و رنج آنها آگاه است، همگی به روی زمین افتاده او را سجده و پرستش کردند.
۱سپس موسی و هارون به نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند، خدای بنیاسرائیل، چنین میفرماید: بگذار قوم برگزیدۀ من به بیابان بروند تا مراسم عید را به احترام من بجا آورند.» ۲اما فرعون گفت: «خداوند کیست که من باید به سخنان او گوش بدهم و بنیاسرائیل را آزاد کنم؟ من خداوند را نمیشناسم و بنیاسرائیل را هم آزاد نمیکنم.» ۳آنها در جواب گفتند: «خدای عبرانیان خود را بر ما ظاهر کرده است. به ما اجازه بده که به یک سفر سه روزه به بیابان برویم تا برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، او ما را بوسیلۀ مرض یا جنگ نابود خواهد کرد.» ۴پادشاهِ مصر به موسی و هارون گفت: «چرا میخواهید مردم را از کار شان باز دارید؟ آنها را سر کار شان برگردانید. ۵تعداد قوم شما زیاد شده است و حالا میخواهید از کار دست بکشید؟»
۶در همان روز فرعون به کارفرمایان مصری و ناظران عبرانی امر کرده گفت: ۷«دیگر برای خشتمالی به آنها کاه ندهید و آنها را مجبور سازید که خود شان کاه جمع کنند. ۸تعداد خشتهایی هم که میمالند باید به اندازۀ گذشته باشد و حتی یک عدد هم کمتر نباشد، زیرا آنها تنبلی میکنند و به خاطر همین است که میگویند میخواهیم برویم و برای خدای خود قربانی کنیم. ۹این مردم را چنان به کار مصروف سازید تا فرصتی برای شنیدن سخنان بیهوده نداشته باشند.»
۱۰پس کارفرمایان و ناظران رفتند و به بنیاسرائیل گفتند که فرعون چنین میگوید: «من دیگر کاه به شما نخواهم داد. ۱۱خودتان بروید و از هر کجا که میتوانید کاه برای خود جمع کنید و تعداد خشتها نباید کمتر از پیشتر باشد.» ۱۲پس آنها در سرتاسر مصر پراگنده شدند تا به جای کاه، خاشاک جمع کنند. ۱۳کارفرمایان مرتب بر آنها فشار میآوردند که تعداد خشتها به اندازۀ سابق، یعنی وقتیکه کاه به آنها داده میشد، باشد. ۱۴کارفرمایان مصری، ناظران اسرائیلی را میزدند که چرا تعداد خشتهائی که میسازند، به اندازۀ روزهای گذشته نیست.
۱۵پس ناظران عبرانی به نزد فرعون رفتند و گریه کنان از او تقاضای کمک کردند و گفتند: «چرا با غلامان خود اینطور رفتار میکنی؟ ۱۶کاه به غلامانت نمیدهند و میگویند که باید خشت بسازیم و مرتب ما را تازیانه میزنند در صورتی که تقصیر از کارفرمایان خودت میباشد.» ۱۷فرعون گفت: «شما تنبل هستید و نمیخواهید کار کنید. از این جهت است که میگوئید برویم و برای خداوند قربانی کنیم. ۱۸حالا به سر کار خود برگردید. کاه به شما داده نخواهد شد و تعداد خشتهایی هم که میسازید باید به اندازۀ سابق باشد.» ۱۹وقتی به ناظران اسرائیلی گفته شد که تعداد خشت ها باید به اندازه روزهای قبل باشد، فهمیدند که در وضع بدی قرار دارند.
۲۰چون از نزد فرعون بیرون رفتند، دیدند که موسی و هارون منتظر آنها ایستادهاند. ۲۱پس به آنها گفتند: «خداوند میداند که چه کار کردهاید و شما را مجازات خواهد کرد! زیرا شما بین ما و مأمورین فرعون دشمنی انداخته و بهانهای بهدست آنها دادهاید تا ما را بکشند.»
۲۲پس موسی بار دیگر نزد خداوند برگشت و عرض کرد: «خداوندا، چرا با قوم برگزیدۀ خود بدرفتاری میکنی و چرا مرا فرستادی؟ ۲۳چون از وقتی که به نزد فرعون رفتم تا پیام تو را برسانم او با قوم من با ظلم و ستم رفتار میکند و تو هم هیچ کاری نمیکنی و به داد آنها نمیرسی.»
۱خداوند به موسی فرمود: «حالا خواهی دید که من با فرعون چه میکنم. با قدرت خود او را مجبور میسازم که قوم برگزیدۀ مرا آزاد کند. در حقیقت کاری میکنم که او مجبور شود قوم برگزیدۀ مرا از سرزمین مصر بیرون کند.»
۲خدا به موسی فرمود: «من، خداوند هستم. ۳به ابراهیم، اسحاق و یعقوب به عنوان خدای قادر مطلق ظاهر شدم، ولی خود را به نامِ مُقدس خود، یعنی خداوند به آنها معرفی نکردم. ۴با آنها پیمان بستم و وعده دادم که سرزمین کنعان یعنی سرزمینی را که در آنجا بیگانه بودند، به آنها بخشم. ۵من نالههای بنیاسرائیل را که در مصر غلام و اسیر اند، شنیدم و پیمان خود را به یاد آوردم. ۶پس به بنیاسرائیل بگو که من خداوند هستم و شما را از دست مصریها نجات میدهم و با قدرت خود آنها را مجازات میکنم. ۷شما را قوم برگزیدۀ خود میسازم و من خدای شما میباشم. وقتی شما را از غلامی مصریها نجات بدهم، آنگاه میدانید که من خداوند، خدای شما هستم. ۸من شما را به سرزمینی میآورم که به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعدۀ ملکیت آن را داده بودم. من آنرا به شما خواهم داد تا مالک آن باشید. من خداوند هستم.» ۹موسی این سخنان را به بنیاسرائیل گفت ولی آنها به سخنان او گوش ندادند، چونکه روحیۀ آنها در زیر بارِ ظلمِ غلامی ضعیف شده بود.
۱۰آنگاه خداوند به موسی فرمود: ۱۱«برو به فرعون بگو که به بنیاسرائیل اجازه بدهد تا از مصر خارج شوند.» ۱۲اما موسی به خداوند عرض کرد: «در حالیکه بنیاسرائیل به سخنان من اعتنا نمیکنند، از فرعون چطور توقع داشته باشم که به سخنان من گوش بدهد؟ برعلاوه من سخنور خوبی هم نیستم؟» ۱۳خداوند به موسی و هارون مأموریت داد تا به نزد اسرائیلی ها و فرعون، پادشاه مصر بروند و بنیاسرائیل را از سرزمین مصر بیرون آورند.
۱۴رؤبین که پسر بزرگ یعقوب بود، چهار پسر بنامهای حنوک، فَلو، حِزرون و کَرمی داشت. هر یک از آنها جد یک قبیله بود و هر کدام بنام جد خود یاد میشد. ۱۵شمعون شش پسر داشت: یموئیل، یامین، اوهد، یاکین، صوحر و شائول. (مادر شائول یک زن کنعانی بود.) هر یک از اینها جد یکی از قبایل بود. ۱۶لاوی یکصد و سی و هفت سال عمر کرد و دارای سه پسر بود بنامهای جرشون، قُهات و مراری که اجداد قبایل لاوی بودند. ۱۷جرشون دارای دو پسر بود بنامهای لِبنی و شِمعی که هر یک دارای قبیلهای شد. ۱۸قهات یکصد و سی و سه سال عمر کرد و چهار پسر داشت بنامهای عَمرام، یزهار، حِبرون و عزیئیل. ۱۹مِراری دارای دو پسر شد بنامهای مَحلی و موشی که با فرزندان شان قبیلههای لاوی را تشکیل دادند.
۲۰عَمرام با عمۀ خود یوکابد ازدواج کرد. یوکابد، هارون و موسی را بدنیا آورد. عَمرام یکصد و سی و هفت سال عمر کرد. ۲۱یزهار سه پسر داشت بنامهای قورح، نِفج و زِکری. ۲۲عزیئیل سه پسر داشت بنامهای میشائیل، ایلصافن و ستری.
۲۳هارون با الیشبع که دختر عمیناداب و خواهر نحشون بود ازدواج کرد و دارای چهار پسر شد بنامهای ناداب، ابیهو، اَلِعازار و ایتامار. ۲۴قورح دارای سه پسر شد بنامهای اَسّیر، اَلقانَه و اَبیاَساف که اجداد قبایل قورح بودند. ۲۵اَلِعازار پسر هارون با یکی از دختران فوتیئیل ازدواج کرد و صاحب پسری شد بنام فینِحاس. این بود نامهای بزرگان و اجداد قبیلههای لاوی.
۲۶موسی و هارون همان کسانی بودند که خداوند به آنها فرمود که بنیاسرائیل را با تمامی قبیلههای شان از سرزمین مصر بیرون بیاورند. ۲۷موسی و هارون پیش فرعون، پادشاهِ مصر رفتند تا از او بخواهند که بنیاسرائیل را از مصر آزاد کند.
۲۸یک روز خداوند در سرزمین مصر به موسی خطاب کرده فرمود: ۲۹«من خداوند هستم. آنچه را به تو میگویم به فرعون، پادشاهِ مصر بگو.» ۳۰اما موسی به خداوند عرض کرد: «خداوندا، تو میدانی که من در سخن گفتن کند هستم. پس فرعون چطور به سخنان من گوش خواهد داد؟»
۱خداوند به موسی فرمود: «من ترا مثل خدا برای فرعون میفرستم و برادرت هارون به عنوان پیغمبر، سخنگوی تو خواهد بود. ۲هر چه به تو امر میکنم به برادرت هارون بگو تا او به فرعون بگوید و از او بخواهد که به بنیاسرائیل اجازه بدهد تا سرزمین مصر را ترک کنند. ۳من قلب فرعون را سخت میسازم و با وجود معجزات و کارهای هولناکی که انجام بدهم، ۴فرعون به سخنان شما گوش نمیدهد. پس از آن با قدرت خود مصریها را مجازات میکنم و قوم برگزیدۀ خود، یعنی بنیاسرائیل را با قدرت تمام از این سرزمین بیرون میآورم. ۵وقتی با دستِ قدرت خود بنیاسرائیل را از سرزمین آنها خارج کنم، آنگاه مصریان میدانند که من خداوند هستم.» ۶موسی و هارون آنچه را که خداوند به آنها فرموده بود انجام دادند. ۷موقعی که آنها با فرعون صحبت کردند، موسی هشتاد ساله و هارون هشتاد و سه ساله بود.
۸خداوند به موسی و هارون فرمود: ۹«اگر فرعون از شما خواست که معجزهای نشان بدهید، به هارون بگو عصای خود را در مقابل فرعون بر زمین بیندازد تا به مار تبدیل شود.» ۱۰پس موسی و هارون به حضور فرعون رفتند و قراریکه خداوند فرموده بود، هارون عصای خود را در مقابل فرعون و بزرگان دربار بر زمین انداخت و عصا به مار تبدیل شد. ۱۱فرعون دانشمندان و جادوگران مصر را حاضر کرد و آنها هم همان کار را انجام دادند. ۱۲آنها عصاهای خود را بر زمین انداختند و عصاها همه به مار تبدیل شدند، ولی عصای هارون، عصاهای آنها را خورد. ۱۳اما همانطوری که خداوند فرموده بود، فرعون همچنان سنگدل باقی ماند و به سخنان موسی گوش نداد.
۱۴سپس خداوند به موسی فرمود: «فرعون خیلی سرسخت است و اجازه نداد بنیاسرائیل بروند. ۱۵صبح به کنار دریای نیل برو و عصایی را که به مار تبدیل شده بود با خود ببر. فرعون به کنار دریا میآید. همانجا منتظرِ آمدن او باش. ۱۶آنگاه به او بگو: خداوند، خدای عبرانیان مرا فرستاده است که بگویم قوم برگزیدۀ او را آزاد کنی تا آنها بروند و او را در بیابان پرستش کنند. ولی تا به حال از امر او اطاعت نکردهای. ۱۷-۱۸حالا من با یک ضربۀ عصای خود آب دریای نیل را به خون تبدیل میکنم. تمام ماهیها میمیرند و آب چنان گنده میشود که مردم مصر نتوانند از آن بنوشند. خداوند میگوید: بدینوسیله خواهی دانست که من خداوند هستم.»
۱۹خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو عصای خود را بسوی تمام آبهای مصر ـ تمام دریاها، کانالها، حوضها و حتی کوزههای سنگی و کاسههای چوبی دراز کن تا آب همۀ آنها به خون تبدیل شود.»
۲۰موسی و هارون همانطوری که خداوند امر فرموده بود انجام دادند. هارون در مقابل فرعون و اهل دربار او، با عصای خود ضربهای به آب دریای نیل زد و تمام آب آن به خون مبدل شد. ۲۱ماهیانی که در دریا بودند همه مردند و آب دریا گنده شد و مصریها دیگر نمیتوانستند از آن آب بنوشند. همه جای مصر از خون پُر شد. ۲۲جادوگران مصر هم با افسونهای خود همان کارها را انجام دادند. فرعون سنگدلتر شد و همانطوری که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد. ۲۳فرعون برگشت و به قصر خود رفت و هیچ توجهی به آنچه اتفاق افتاده بود، نداشت. ۲۴تمام مصریها برای پیدا کردن آب در کنار دریا چاه کندند، چونکه نمیتوانستند از آب دریا بنوشند.
۲۵از وقتی که خداوند آب دریای نیل را به خون تبدیل کرده بود، هفت روز گذشت.
۱خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و به او بگو که خداوند چنین میفرماید: قوم برگزیدۀ مرا آزاد کن که بروند و مرا پرستش کنند. ۲اگر آنها را آزاد نکنی، من تمام سرزمین تو را پُر از بقه میکنم. ۳بقهها آنقدر در دریای نیل زیاد میشوند که از آنجا به طرف قصر تو هجوم میآورند و به خوابگاه و بسترت میروند. همچنین به خانههای اهل دربار و سایر مردم و حتی به تنورها و تغارههای خمیر میروند. ۴بقهها بر روی تو و بر روی تمامی مردمانت جست و خیز میزنند.»
۵خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که عصای خود را بسوی دریاها و کانالها و حوضها دراز کند تا بقهها بیرون بیایند و تمام سرزمین مصر را پُر کنند.» ۶هارون عصای خود را به طرف آبهای مصر دراز کرد و بقهها بیرون آمدند و تمام سرزمین مصر را پُر کردند. ۷جادوگران مصر هم با جادو همین کار را کردند و سرزمین مصر از بقه پُر شد.
۸پس فرعون موسی و هارون را به حضور خود فراخواند و به آنها گفت: «نزد خداوند دعا کنید تا این بقهها را از من و از مردم سرزمین من دور کند و آنگاه من قوم شما را آزاد میکنم و آنها میتوانند بروند و برای خداوند قربانی کنند.» ۹موسی گفت: «تو زمان آزادی آنها را تعیین کن تا من برای تو و اهل دربار تو و همۀ مردمت دعا کنم که بقهها از تو و از خانۀ تو دور شوند و فقط در دریای نیل باقی بمانند.» ۱۰فرعون گفت: «فردا.» موسی گفت: «قرار درخواست تو عمل خواهم کرد. آنگاه خواهی دانست که خدای دیگری مثل خداوند، خدای ما نیست. ۱۱تو و اهل دربار و همۀ مردمت از شر بقهها خلاص میشوید و بقهها بغیر از دریای نیل در هیچ جای دیگر دیده نخواهند شد.» ۱۲موسی و هارون از نزد فرعون بیرون رفتند و موسی به حضور خداوند دعا کرد که بقهها را از بین ببرد. ۱۳خداوند دعای موسی را مستجاب فرمود و تمام بقههائی که در خانهها و حویلیها و مزارع بودند، مردند. ۱۴مصریها بقهها را جمع کردند و روی هم انباشتند، چنانکه بوی بد آنها همه جا را فرا گرفت. ۱۵اما وقتی فرعون دید که از دست بقهها راحت شده است، بار دیگر سنگدل شد و همانطوری که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد.
۱۶خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو عصای خود را بلند کند و بر گَرد و غبار سرزمین مصر بزند تا گَرد و خاک سراسر مصر به پشه تبدیل شود.» ۱۷آنها چنین کردند و وقتی هارون عصای خود را بر زمین زد، تمام گَرد و خاک مصر به پشه تبدیل گردید و پشهها بر مردم و حیوانات هجوم آوردند. ۱۸جادوگران هم کوشش کردند با جادو پشه بوجود بیاورند، اما نتوانستند. همه جا از پشه پُر شده بود. ۱۹جادوگران به فرعون گفتند که این کار، کار خدا است. اما فرعون سنگدل شد و همانطوری که خداوند فرموده بود به سخنان موسی و هارون گوش نداد.
۲۰خداوند به موسی فرمود: «فردا صبح زود برخیز و وقتی که فرعون به کنار دریا میآید به دیدن او برو و به او بگو که خداوند میفرماید: قوم برگزیدۀ مرا رها کن تا مرا پرستش کنند. ۲۱اگر آنها را آزاد نکنی، بلای مگس را بر سر تو، بر سر اهل دربار و بر سر تمام مردمت میفرستم و خانههای مصریان و سرزمین آنها پُر از مگسها میشوند. ۲۲ولی سرزمین جوشن را که قوم برگزیدۀ من در آن زندگی میکنند، از بقیه مصر جدا میکنم که مگسی در آنجا دیده نشود تا بدانی که من خداوند این سرزمین هستم ۲۳و میان قوم برگزیدۀ خود و قوم تو فرق میگذارم و تو این معجزه را فردا میبینی.» ۲۴خداوند قراریکه فرموده بود قصر فرعون و خانههای اهل دربار و مردم مصر و سراسر خاک آن را پُر از مگس کرد، بطوری که مگسها آن سرزمین را بکلی ویران کردند.
۲۵پس فرعون، موسی و هارون را به حضور خود فراخواند و گفت: «بروید و در همین سرزمین برای خدای خود قربانی کنید.» ۲۶موسی گفت: «این کار درستی نیست. ما نمیتوانیم حیواناتی را که کشتن شان در نظر مصریان ناپسند است در برابر چشمان آنها برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم، زیرا ممکن است آنها ما را سنگسار کنند. ۲۷ما باید به یک سفر سه روزه به بیابان برویم تا قرار امر خداوند، خدای ما برای او قربانی تقدیم کنیم.» ۲۸فرعون گفت: «به شما اجازه میدهم که به بیابان بروید و برای خداوند، خدای خود قربانی کنید، به شرطی که زیاد دور نشوید و برای من هم دعا کنید.» ۲۹موسی گفت: «همینکه از اینجا بیرون بروم، نزد خداوند دعا میکنم و فردا این بلا از شما و از درباریان و از تمام مردمانت دور میشود. ولی تو نباید بار دیگر ما را فریب بدهی، بلکه بگذاری که آنها بروند و برای خداوند قربانی کنند.»
۳۰موسی از نزد فرعون بیرون رفت و به حضور خداوند دعا کرد. ۳۱خداوند دعای موسی را قبول فرمود و بلای مگس را از سر فرعون و اهل دربار و تمام مردم مصر دور کرد بطوری که دیگر یک مگس هم باقی نماند. ۳۲اما فرعون باز هم سنگدل شد و اسرائیل را آزاد نکرد.
۱خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و بگو خداوند، خدای عبرانیان چنین میفرماید: قوم برگزیدۀ مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند. ۲زیرا اگر باز هم آنها را آزاد نکنی، ۳دست خداوند تمام حیوانات ـ اسپها، خرها، شترها، گاوها و گوسفندان ترا به مرض کشندهای گرفتار میکند. ۴من بین حیوانات بنیاسرائیل و حیوانات مصریها فرق میگذارم تا به هیچیک از حیوانات بنیاسرائیل آسیبی نرسد. ۵من که خداوند هستم، فردا را برای انجام این کار تعیین میکنم.»
۶فردای آن روز خداوند همانطوری که فرموده بود عمل کرد و تمام حیوانات مصریان مُردند. اما حتی یک حیوان هم از گلههای بنیاسرائیل نَمُرد. ۷فرعون کسی را برای تحقیق فرستاد و معلوم شد که حتی یکی از حیوانات بنیاسرائیل هم نمُرده است. ولی فرعون همچنان سنگدل بود و از آزاد کردن بنیاسرائیل خودداری کرد.
۸خداوند به موسی و هارون فرمود: «مشتهای خود را از خاکستر کوره پُر کنید و موسی آن خاکستر را در مقابل فرعون به هوا بپاشد. ۹آنها مانند غبار سرتاسر سرزمین مصر را میپوشاند و موجب میشود که دُمَلهای دردناکی بر بدن انسان و حیوان بوجود آید.» ۱۰پس آنها مقداری از خاکستر کوره را برداشتند و موسی آنها را در مقابل فرعون به هوا پاشید و دُمَلهای دردناکی بر بدن مردم و حیوانات مصریان ایجاد شد. ۱۱جادوگران نتوانستند در مقابل موسی بایستند، بدن آنها هم مانند سایر مصریها پُر از دُمَلهای دردناک شده بود. ۱۲ولی خداوند همانطوری که فرموده بود فرعون را سنگدل ساخت و او به سخنان موسی و هارون گوش نداد.
۱۳خداوند به موسی فرمود: «فردا صبح وقت به دیدن فرعون برو و به او بگو خداوند، خدای عبرانیان چنین میفرماید: قوم برگزیدۀ مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند. ۱۴ورنه این بار نه تنها اهل دربار و مردمت، بلکه خودت را هم به بلائی مبتلا میکنم تا بدانی که در سرتاسر جهان خدائی مانند من نیست. ۱۵اگر دست خود را به طرف تو و مردمانت دراز میکردم، همۀ تان به بلاهای مبتلا میشدید و از بین میرفتید، ۱۶اما بخاطر اینکه قدرت خود را به تو نشان بدهم، ترا تا به حال زنده نگاهداشتهام تا نام من در سرتاسر جهان شایع گردد. ۱۷تو هنوز هم قوم برگزیدۀ مرا آزاد نمیکنی و خود را بالاتر از آنها میپنداری. ۱۸پس بدان که فردا در همین وقت چنان ژالهای از آسمان میفرستم که در تاریخ مصر سابقه نداشته باشد. ۱۹حالا امر کن تا تمام گلههایت و هر چیزی را که در صحرا داری به سرپناهی بیاورند، زیرا انسان و حیوان و هر چیزی که در صحرا مانده باشد توسط ژاله نابود میشود.» ۲۰بعضی از اهل دربار از این اخطار خداوند ترسیدند و غلامان و گلههای خود را به جاهای سرپوشیده آوردند. ۲۱اما کسانی که به پیام خداوند توجه نکردند، غلامان و گلههای خود را در صحرا بجا گذاشتند.
۲۲آنگاه خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به سوی آسمان بلند کن تا در سرتاسر مصر، بر انسانها و حیوانات و گیاهان صحرا ژاله ببارد.» ۲۳پس موسی عصای خود را به طرف آسمان بلند کرد و به امر خداوند در سرزمین مصر رعد و برق شدیدی پدید شد و ژاله شروع به باریدن کرد. ۲۴طوفان ژاله و رعد و برق آنقدر شدید بود که مصریها مانند آنرا در تاریخ خود بیاد نداشتند. ۲۵در سراسر مصر ژاله هر چه را که در صحرا بود ـ از آدم و حیوان و نباتات، همه را نابود کرد و درختان را در هم شکست. ۲۶تنها سرزمین جوشن، جائی که قوم اسرائیل در آن زندگی میکردند، از بلای ژاله در امان ماند.
۲۷فرعون موسی و هارون را به حضور خود خواند و به آنها گفت: «این بار واقعاً گناه کردهام، زیرا خداوند عادل است و من و مردمان من خطاکاریم. ۲۸به حضور خداوند دعا کنید تا رعد و برق و ژاله متوقف شود و من قول میدهم که شما را آزاد کنم و شما مجبور نیستید بیشتر از این در اینجا بمانید.» ۲۹موسی در جواب فرعون گفت: «همینکه از شهر بیرون برویم دستهای خود را برای دعا بلند کرده از خداوند درخواست خواهم نمود که رعد و برق و ژاله را متوقف کند تا تو بدانی که خداوند مالک زمین است. ۳۰ولی میدانم که تو و اهل دربارت هنوز از خداوند نمیترسید.»
۳۱در آن سال، به محصول کتان و جَو آسیب زیادی رسید، زیرا جَو پخته شده و کتان شگوفه کرده بود. ۳۲اما به گندم بخاطریکه دیررس است آسیبی نرسید.
۳۳موسی از نزد فرعون بیرون رفت و دستهای خود را بسوی خداوند بلند کرد و رعد و برق و ژاله متوقف شد و باران قطع گردید. ۳۴اما چون فرعون دید که دیگر همه چیز آرام شد، بار دیگر گناه کرد و او و اهل دربارش به سرسختی خود ادامه دادند، ۳۵و قراریکه خداوند پیشگوئی کرده بود، فرعون باز هم اجازه نداد که بنیاسرائیل بروند.
۱خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو، من دل فرعون و اهل دربارش را سخت کردهام تا معجزات خود را در بین آنها انجام بدهم، ۲و تو بتوانی به فرزندان و نواسههایت تعریف کنی که چطور با نشان دادن معجزات خود حماقت مصریان را آشکار نمودم و شما هم بدانید که من خداوند هستم.»
۳پس موسی و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند، خدای عبرانیان چنین میفرماید: تا کی میخواهی از امر من سرپیچی کنی؟ بگذار که قوم برگزیدۀ من بروند و مرا پرستش کنند. ۴اگر آنها را آزاد نکنی، فردا ملخها را به کشور تو میفرستم. ۵آنها آنقدر زیاد میباشند که تمام روی زمین را کاملاً میپوشانند و نمیتوانید زیر پای تان را ببینید. ملخها آنچه را که از بلای ژاله در امان مانده باشد از بین میبرند و حتی درختهائی را که در مزارع هستند نیز خواهند خورد. ۶قصر تو و خانههای اهل دربار و تمام مردمت پُر از ملخ میشوند. بطوری که اجداد تان هم هرگز چنین بلائی را ندیده باشند.» سپس موسی و هارون از نزد فرعون بیرون رفتند.
۷اهل دربار به فرعون گفتند: «تا کی بگذاریم که این مرد ما را دچار مصیبت کند؟ بگذار این مردم بروند و خداوند، خدای خود را پرستش کنند. مگر نمیدانی که سرزمین مصر به چه ویرانهای تبدیل شده است؟»
۸پس آنها موسی و هارون را به نزد فرعون بازگرداندند و فرعون به آنها گفت: «بروید و خداوند، خدای خود را پرستش کنید. ولی میخواهم بدانم که چه کسانی برای عبادت میروند.» ۹موسی در جواب گفت: «همۀ ما به اتفاق فرزندان و موسفیدان ما میرویم. ما پسران و دختران و گله و رمۀ خود را هم با خود میبریم، زیرا میخواهیم جشنی را به احترام خداوند برگزار کنیم.» ۱۰فرعون گفت: «به خداوند قسم که هرگز اجازۀ رفتن را به زنان و فرزندان شما نمیدهم، میدانم که نقشۀ بدی در سر دارید. ۱۱نی، من فقط به مردها اجازه میدهم که بروند و خداوند را پرستش کنند. چون شما همین را میخواستید.» پس آنها را از نزد فرعون بیرون راندند.
۱۲خداوند به موسی فرمود: «دست خود را بر سرزمین مصر دراز کن تا ملخها بیایند و هر گیاه سبزی را که از بلای ژاله در امان مانده است بخورند.» ۱۳موسی عصای خود را بر سرزمین مصر دراز کرد و به فرمان خدا باد شدیدی برای یک شبانه روز از مشرق بسوی مصر وزید و هنگام صبح ملخها را با خود آورد. ۱۴ملخها تمام سرزمین مصر را پوشاندند و همه جا را پُر کردند و ملخها آنقدر زیاد بودند که چنان بلائی را کسی ندیده و نخواهد دید. ۱۵زمین از ملخ پُر شد و ملخها همه میوههای درختان و تمام گیاهان سبز را که در اثر ژاله از بین نرفته بودند، خوردند بطوری که هیچ برگی بر درخت و هیچ علف سبزی در مزارع باقی نماند.
۱۶فرعون فوراً موسی و هارون را فراخوانده به آنها گفت: «من در برابر خداوند، خدای شما و خود شما گناه کردهام. ۱۷این بار هم مرا ببخشید و از خداوند، خدای خود بخواهید تا این بلای مهلک را از من دور کند.» ۱۸موسی از نزد فرعون بیرون رفت و نزد خداوند دعا کرد. ۱۹خداوند آن باد شرقی را به یک باد شدید غربی تبدیل کرد. شدت باد تمام ملخها را یکجا در بحیرۀ احمر ریخت و در سراسر مصر حتی یک ملخ هم باقی نماند. ۲۰اما خداوند دلِ فرعون را سخت کرد و فرعون بنیاسرائیل را آزاد نکرد.
۲۱خداوند به موسی فرمود: «دست خود را بسوی آسمان بلند کن تا تاریکی غلیظی سرزمین مصر را فراگیرد.» ۲۲موسی چنان کرد و تاریکی غلیظی برای مدت سه روز سراسر سرزمین مصر را گرفت. ۲۳مصریان نمیتوانستند یکدیگر را ببینند و در آن سه روز هیچکس از خانۀ خود بیرون نیامد، ولی جائی که بنیاسرائیل زندگی میکردند روشن ماند.
۲۴آنگاه فرعون موسی و هارون را خواست و گفت: «همگی شما با زنان و فرزندان تان بروید و خداوند را پرستش کنید. اما گله و رمۀ شما در همین جا بمانند.» ۲۵موسی گفت: «ما گاو و گوسفند را باید همراه خود ببریم تا برای خداوند، خدای خود قربانی سوختنی تقدیم کنیم. ۲۶ما از گله و رمۀ خود حتی یکی را هم بر جا نخواهیم گذاشت، زیرا ما تا به آنجا نرسیم، نمیدانیم خداوند، خدای ما چه حیوانی را برای قربانی میخواهد.»
۲۷ولی خداوند دلِ فرعون را سخت کرد و فرعون این بار هم اجازه نداد که آنها بروند. ۲۸فرعون به موسی گفت: «از پیش روی من دور شو و دیگر برنگرد. اگر بار دیگر با من روبرو شوی کشته خواهی شد.» ۲۹موسی گفت: «بسیار خوب، دیگر روی مرا نخواهی دید.»
۱بعد از آن خداوند به موسی فرمود: «فقط یک بلای دیگر نیز بر سر فرعون و مردم او میآورم. بعد از آن او شما را آزاد میکند. در حقیقت او همۀ شما را از اینجا بیرون میراند. ۲حالا به مردم اسرائیل بگو که هر کس چه زن و چه مرد از همسایۀ مصری خود زیورات طلا و نقره بخواهند.» ۳خداوند بنیاسرائیل را در نظر مصریان عزیز گردانید و مأمورین دربار و مردم مصر موسی را مردی بزرگ میدانستند.
۴موسی به فرعون گفت: «خداوند میفرماید: «در حوالی نیمۀ شب از مصر عبور میکنم ۵و هر فرزند اولباری مصری را که پسر باشد میکشم. چه پسر اولباری فرعون که ولیعهد او است، چه پسر اولباری کنیزی که پشت دستآس نشسته است و چه اولباری حیوانات باشد، همه را میکشم. ۶چنان گریه و شیونی در مصر برپا میشود که هرگز شنیده نشده و نخواهد شد. ۷اما بالای قوم اسرائیل و حیوانات شان حتی سگی هم غَوغَو نمیکند. آنگاه میدانید که خداوند بین مصریان و بنیاسرائیل فرق میگذارد.» ۸تمام مأمورین دربار پیش من میآیند و در مقابل من زانو زده و از من التماس میکنند تا من قوم خود را همراه گرفته هر چه زودتر از اینجا برویم و آنگاه من اینجا را ترک خواهم کرد.» سپس موسی با خشم و غضب از نزد فرعون بیرون رفت.
۹خداوند به موسی فرمود: «فرعون به سخنان تو اعتنا نمیکند و این به من موقع میدهد تا معجزات بیشتری در سرزمین مصر نشان بدهم.» ۱۰موسی و هارون در حضور فرعون تمام آن معجزات را انجام دادند، اما فرعون بنیاسرائیل را اجازه نداد که از مصر خارج شوند، زیرا خداوند دلش را سخت ساخته بود.
۱خداوند در مصر به موسی و هارون فرمود: ۲«از این به بعد، این ماه برای شما اولین ماه سال باشد. ۳به تمام قوم اسرائیل هدایت بده که هر سال در روز دهم همین ماه طبق رسم هر خانواده برهای تهیه کنند. ۴اگر تعداد خانواده کم باشد و نتواند بره را کاملاً بخورد، میتواند با همسایۀ مجاور خود شریک شود، یعنی هر خانواده نظر به تعداد افراد خود و به اندازۀ خوراک خود در قیمت بره سهم بگیرد. ۵این بره خواه گوسفند خواه بز، باید نر و یک ساله و بیعیب باشد. ۶در شام روز چهاردهم تمام قوم اسرائیل برههای خود را قربانی کنند. ۷سپس مقداری از خون آنرا بر دو طرف چوکات و سر دروازۀ خانهای که بره در آن خورده میشود، بپاشند. ۸در همان شب تمام گوشتها را کباب کرده با نان فطیر (بدون خمیرمایه) و سبزیجات تلخ بخورند. ۹این گوشت نباید خام و یا جوش داده خورده شود، بلکه آن را با کله و پاچه و اجزای داخلی آن روی آتش کباب کرده بخورند. ۱۰گوشت را نباید تا صبح نگاهدارید و اگر چیزی از آن باقی بماند آن را در آتش بسوزانید. ۱۱شما باید با عجله بره را بخورید، کفشهای تان را بپا و عصای تان را بهدست بگیرید، زیرا این عید فِصَح است و آن را به احترام من، خداوند برگزار کنید.
۱۲در آن شب من از مصر عبور میکنم و تمام اولباریهای مصری، چه انسان و چه حیوان، همه را میکشم. من خداوند هستم و تمام خدایان مصر را مجازات میکنم. ۱۳خونی که بر دو طرف چوکات و بر سر دروازۀ خانۀ تان میپاشید، نشانهای بر خانههای تان میباشد و وقتی من آن خون را ببینم از شما میگذرم و تنها مصریان را هلاک میکنم و به شما هیچ آسیبی نمیرسانم. ۱۴شما باید آن روز را همیشه بخاطر داشته باشید و آنرا به عنوان عید خداوند همیشه جشن بگیرید تا کاری را که من برای شما کردهام بیاد داشته باشید. این عید را به عنوان یک آئین همیشگی نسل بعد از نسل تجلیل کنید.»
۱۵خداوند فرمود: «در این عید که مدت هفت روز طول میکشد، باید نان فطیر بخورید. در روز اول عید تمام خمیرمایه را از خانۀ خود بیرون کنید. اگر کسی در دوران این هفت روز نان فطیر بخورد، باید از میان قوم اسرائیل منقطع شود. ۱۶در روز اول و هفتم باید تمام قوم یکجا جمع شوند و به عبادت خدا بپردازند. در این دو روز بغیر از تدارک غذا نباید به هیچ کاری دیگر دست زد. ۱۷عید فطیر به شما یادآوری میکند که من در چنین روزی قبایل شما را از مصر بیرون آوردم. بنابراین، بر شما و نسلهای آیندۀ شما واجب است که این عید را جشن بگیرید. ۱۸از شام روز چهاردهم ماه اول تا شام روز بیست و یکم شما باید نان فطیر بخورید. ۱۹برای هفت روز نباید اثری از خمیرمایه در خانههای تان باشد. اگر کسی در این مدت نان خمیرمایه دار بخورد، خواه بیگانه باشد خواه اهل آنجا، باید از میان قوم اسرائیل طرد شود. ۲۰باز میگویم که شما نباید نان خمیرمایه دار بخورید، بلکه فقط نان فطیر بخورید.»
۲۱موسی تمام رهبران قوم اسرائیل را نزد خود فراخوانده به آنها گفت: «هرکدام از شما یک برۀ گوسفند یا بز برای خانوادۀ تان گرفته آنرا برای عید فِصَح قربانی کنید. ۲۲سپس یک دسته جاروبوته را در خون بره که در طشت ریخته شده غوطه کنید و خون را به سر در و دو طرف چوکات دروازۀ خانههای تان بپاشید. هیچ یک از شما نباید تا صبح از خانه بیرون برود. ۲۳در آن شب خداوند از مصر عبور میکند تا مصریان را بکشد، اما وقتی خون را بر سر و دو طرف چوکات دروازۀ خانههای شما ببیند، از آنجا میگذرد و به فرشتۀ مرگ اجازه نمیدهد که به خانههای شما داخل شود و شما را هلاک کند. ۲۴بر شما و فرزندان شما واجب است که این قانون را برای همیشه حفظ کنید. ۲۵بعد وقتی به سرزمینی که خداوند وعدۀ ملکیت آن را به شما داده است وارد شدید، این مراسم را بجا آورید. ۲۶وقتی فرزندان شما بپرسند که معنی این مراسم چیست؟ ۲۷بگوئید عید فِصَح را به احترام خداوند جشن میگیریم، زیرا شبی که خداوند از خانههای بنیاسرائیل در مصر عبور نمود، مصریها را هلاک کرد، ولی به ما آسیبی نرساند.»
بنیاسرائیل زانو زدند و خداوند را پرستش کردند. ۲۸سپس رفتند و آنچه را که خداوند توسط موسی و هارون به آنها هدایت داده بود انجام دادند.
۲۹در حدود نیمۀ شب خداوند تمام اولباریهای مصری را، از پسر اولباری فرعون که ولیعهد او بود گرفته تا اولباری اسیری که در سیاهچال زندانی بود و همچنین اولباری حیوانات را کشت. ۳۰در آن شب فرعون و اهل دربار او و همۀ مردم مصر بیدار شدند و گریه و شیون بزرگی در مصر بر پا شد، زیرا خانهای نبود که در آن کسی نَمُرده باشد. ۳۱در همان شب فرعون، موسی و هارون را به حضور خود خواست و به آنها گفت: «شما و همۀ قوم اسرائیل از مصر خارج شوید و سرزمین مرا ترک کنید و هر طوری که میخواهید خداوند را بپرستید. ۳۲گلهها و رمههای خود را نیز با خود ببرید. برای من هم دعا کنید.»
۳۳مردم مصر اصرار میکردند که بنیاسرائیل هر چه زودتر سرزمین آنها را ترک کنند. چون میگفتند: «اگر شما از اینجا نروید همۀ ما خواهیم مرد.» ۳۴بنابراین اسرائیلیها تغارههای پُر از خمیر فطیر را در پارچه پیچیدند و بر دوش خود گذاشتند. ۳۵سپس بنیاسرائیل همانطوری که موسی به آنها گفته بود، از همسایههای خود زیورات طلا و نقره و لباس خواستند. ۳۶خداوند بنیاسرائیل را در نظر مصریها عزیز و محترم ساخته بود و هر چه از آنها خواستند به آنها دادند. به این ترتیب اسرائیلیها ثروت مصریان را با خود بردند.
۳۷بنیاسرائیل که تعداد آنها بغیر از زنها و اطفال در حدود ششصد هزار مرد بود، پیاده از رعمسیس به سُکوت کوچ کردند. ۳۸همچنین عدۀ زیادی از مردم دیگر هم با گلهها و رمههای خود با آنها همراه بودند. ۳۹آنها از همان خمیر فطیر که از مصر با خود آورده بودند نان پختند. زیرا با عجله از مصر خارج شده بودند و فرصت آن را نداشتند که نان بپزند یا توشۀ راه را تهیه کنند.
۴۰بنیاسرائیل مدت چهارصد و سی سال در مصر زندگی کرده بودند. ۴۱در آخرین روز چهارصد و سیُمین سال، تمام قبایل قوم خداوند از مصر بیرون رفتند. ۴۲این همان شبی بود که خداوند برای نجات آنها از مصر تعیین فرموده بود و شبی است که وقفِ خداوند شد تا بنیاسرائیل برای همیشه به یاد خداوند آن را جشن بگیرند.
۴۳خداوند به موسی و هارون فرمود: «این مقررات عید فِصَح است: هیچ بیگانهای نباید از غذای فِصَح بخورد. ۴۴اما هر غلام زر خریدی که ختنه شده باشد، میتواند از آن بخورد. ۴۵مهمانان غیر یهودی و مزدوران نباید از آن بخورند. ۴۶تمام آن غذا را باید در خانهای که تهیه شده است بخورید. چیزی از آن غذا را بیرون نبرید و هیچیک از استخوانهای آن را نشکنید. ۴۷تمام قوم اسرائیل این عید را تجلیل کنند. ۴۸کسی که ختنه نشده نباید از آن بخورد. اما اگر بیگانگانی که در بین شما زندگی میکنند و بخواهند این مراسم را برای خداوند برگزار نمایند، اول باید تمام افراد ذکور خانوادۀ شان ختنه شوند. آنگاه میتوانند مانند شما در آن مراسم شرکت کنند. ۴۹تمام اسرائیلی ها اصلی و بیگانگانی که ختنه شدهاند و در میان شما ساکن اند شامل این مقررات میباشند.» ۵۰تمام قوم اسرائیل احکام خداوند را که بوسیلۀ موسی و هارون به آنها داده شده بود، اطاعت کردند. ۵۱در همان روز، خداوند قبایل اسرائیل را از مصر بیرون آورد.
۱خداوند به موسی فرمود: ۲«تمام پسران اولباری قوم اسرائیل و هر اولباری نر حیوانات را وقف من کنید. زیرا آنها به من تعلق دارند.»
۳موسی به مردم گفت: «این روز را که روز رهائی شما از سرزمین مصر، جائی که در آن در غلامی بسر میبردید، بیاد داشته باشید، زیرا خداوند شما را با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد. شما نباید نان خمیرمایهدار بخورید. ۴امروز که روز اول ماه ابیب است شما از سرزمین مصر خارج میشوید. ۵خداوند به اجداد شما وعده داده است که سرزمین کنعانیان، حِتیان، اموریان، حویان و یبوسیان را به شما بدهد. وقتی که او شما را به آن سرزمین حاصلخیز که در آن شیر و عسل جاری است بیاورد، شما باید هر سال، اولین روزِ ماه اول سال را جشن بگیرید. ۶هفت روز نان فطیر بخورید و در روز هفتم به احترام خداوند جشن بزرگی برپا کنید. ۷هفت روز نان فطیر بخورید و هیچ خمیرمایه یا نان خمیرمایهدار در خانههای شما و حتی در سراسر سرزمین شما نباشد. ۸هنگام برگزاری این مراسم به فرزندان تان تعریف کنید که این جشن بخاطر کاری است که خداوند در موقع خروج شما از مصر انجام داد. ۹این مراسم مانند علامهای بر دست تان و نشانهای بر پیشانی تان خواهد بود تا به شما یادآور شود که همیشه احکام شریعت خداوند را در نظر داشته باشید. زیرا خداوند شما را با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد. ۱۰این عید را هر سال در موقع معین جشن بگیرید.
۱۱خداوند قرار وعدهای که به اجداد شما داده بود، شما را به سرزمین کنعان میآورد. وقتی در آنجا برسید ۱۲باید اولباریهای ذکور را وقف خداوند کنید. همه اولباریهای نر حیوانات شما به خداوند تعلق دارند ۱۳بعوض اولباری الاغ، یک بره وقف کنید. اما اگر نخواستید آن را با بره عوض کنید، باید گردن الاغ را بشکنید. ولی بجای پسر اولباری خود فدیهای بدهید. ۱۴در آینده وقتی پسران تو بپرسند که معنی این کار چیست؟ بگو: خداوند ما را با قدرت عظیم خود از مصر، جائی که در آن در غلامی بسر میبردیم، بیرون آورد. ۱۵چون فرعون سرسختی کرد و نخواست ما را آزاد کند، خداوند تمام پسران اولباری مصریان را، چه انسان و چه حیوان هلاک ساخت. به همین دلیل است که اولباریهای نر حیوانات را برای خداوند قربانی میکنیم. ولی بجای اولباریهای خود فدیه میدهیم. ۱۶این مراسم مانند نشانهای بر دست تان و علامتی در پیشانی شما خواهد بود تا به شما یادآوری کند که خداوند با قدرت عظیم خود ما را از سرزمین مصر بیرون آورد.»
۱۷وقتی فرعون بنیاسرائیل را آزاد کرد، خدا آنها را از راه سرزمین فلسطین، باوجودیکه نزدیکترین راه رسیدن به کنعان بود، نبُرد، زیرا خدا میدانست که قوم اسرائیل، هرچند مسلح از مصر خارج شدند، وقتی بدانند که مجبور هستند جنگ کنند، ممکن است از رفتن به کنعان پشیمان شوند و به مصر برگردند. ۱۸پس آنها را از راه بیابان بسوی بحیرۀ احمر هدایت کرد.
۱۹در این سفر، موسی استخوانهای یوسف را نیز با خود بُرد، زیرا یوسف در زمان حیات خود بنیاسرائیل را قسم داده گفته بود: «وقتی خدا شما را آزاد کند، استخوانهای مرا هم با خود از اینجا ببرید.»
۲۰بنیاسرائیل از سُکُوت کوچ کردند و در ایتام در کنار صحرا اردو زدند. ۲۱خداوند روزها در ستونی از ابر و هنگام شب در ستونی از آتش پیشاپیش آنها میرفت و راه را برای آنها روشن میکرد. به این ترتیب، آنها میتوانستند هم در روز و هم در شب سفر کنند. ۲۲ستون ابر در روز و ستون آتش در شب همیشه پیشاپیش آنها در حرکت بود.
۱خداوند به موسی فرمود: ۲«به بنیاسرائیل بگو که برگردند و در مقابل فَمُالحِیروت که بین مِجدَل و بحیرۀ احمر و در نزدیکی بَعل صَفون قرار دارد، اردو بزنند. ۳فرعون فکر خواهد کرد که مردم اسرائیل در اطراف کشور سرگردان و در بیابان محصور شدهاند. ۴من دل فرعون را سخت میکنم تا شما را تعقیب کند، و پیروزی من بر فرعون و بر لشکریان باعث جلال من میشود و آنگاه مصریان میدانند که من خداوند هستم.» بنیاسرائیل همانطوری که خداوند به آنها فرموده بود رفتار کردند.
۵وقتی به پادشاه مصر خبر دادند که بنیاسرائیل فرار کردهاند، او و مأمورین دربارش پشیمان شدند و با خود گفتند: «این چه کاری بود که ما کردیم و این قوم را که غلامان ما بودند از دست دادیم؟» ۶-۷پس پادشاه عرادۀ جنگی و لشکریان خود را با ششصد عدد از عرادۀ مخصوص و همچنین تمام عرادههائی که بوسیلۀ افسران او رانده میشدند، به راه افتاد. ۸خداوند، دل فرعون را سخت کرد و او به تعقیب بنیاسرائیل که با پیروزی از مصر بیرون رفتند، پرداخت. ۹لشکریان مصر با تمام اسپها و عرادههای جنگی و سواران، قوم اسرائیل را تعقیب کردند و در کنار بحیرۀ احمر، در نزدیکی فَمُالحِیروت و بَعل صَفون در جائی که بنیاسرائیل اردو زده بودند، به آنها رسیدند.
۱۰وقتی بنیاسرائیل دیدند که فرعون و سپاهش به دنبال آنها میآیند ترسیدند و به حضور خداوند زاری کردند و از او کمک خواستند. ۱۱آنها به موسی گفتند: «آیا در مصر قبر نبود که ما را به این بیابان آوردی تا همه بمیریم؟ چرا ما را مجبور کردی که از مصر بیرون شویم؟ ۱۲قبل از اینکه از مصر حرکت کنیم آیا به تو نگفتیم که ما را بحال ما بگذار تا غلام مصریان باشیم، زیرا غلام بودن در مصر بهتر از مردن در بیابان است.»
۱۳موسی در جواب آنها گفت: «نترسید. صبر کنید و ببینید که خداوند امروز چطور شما را نجات میدهد. شما دیگر هرگز روی مصریان را نخواهید دید. ۱۴خداوند به خاطر شما میجنگد. شما فقط صبر کنید و آرام باشید.»
۱۵خداوند به موسی فرمود: «چرا پیش من برای کمک زاری میکنید؟ به مردم بگو که به راه خود پیش بروند. ۱۶تو عصایت را بسوی بحر دراز کن. آب بحر شکافته میشود و بنیاسرائیل میتوانند از راه خشکهای که در وسط بحر پدید میشود عبور کنند. ۱۷من مردم مصر را سرسخت میسازم تا شما را تعقیب کنند. آنگاه با پیروزی بر آنها، قدرت و جلال خود را به فرعون و سپاه او و عرادهها و سوارانش آشکار خواهم کرد. ۱۸آنگاه تمام مردم مصر میدانند که من خداوند هستم.»
۱۹فرشتۀ خداوند که پیشاپیش بنیاسرائیل حرکت میکرد، رفت و در پشت سر آنها ایستاد. ستون ابر هم در پشت سر آنها قرار گرفت ۲۰و بین سپاه مصر و بنیاسرائیل حایل شد، طوریکه برای مصریان ابر و تاریکی میبود و برای قوم اسرائیل در شب روشنایی میداد. به این ترتیب آنها نمیتوانستند که در تمام شب به یکدیگر نزدیک شوند.
۲۱بعد موسی دست خود را به طرف بحر دراز کرد و خداوند بوسیله یک باد شدید شرقی که در تمام شب میوزید، آب بحر را به عقب زد و بحر شکافته شد. ۲۲بنیاسرائیل از راه خشکهای که آب در دو طرف آن مانند دیوار بلندی قرار داشت، عبور کردند. ۲۳مصریان از عقب آنها رفتند و با تمام لشکریان و عرابهها و سواران آنها به وسط بحر رسیدند. ۲۴پیش از دمیدن صبح، خداوند از میان ستون آتش و ابر بر مصریان نظر انداخت و آنها را آشفته ساخت. ۲۵ارابهها را از عرادههای شان جدا کرد چندانکه به سختی میتوانستند حرکت کنند. مصریان فریاد برآوردند: «خداوندِ بنیاسرائیل با ما میجنگد. بیائید از اینجا فرار کنیم.»
۲۶خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به طرف بحر دراز کن تا آبها بر سر مصریان و عرادهها و سواران آنها فرو ریزد.» ۲۷موسی دست خود را بسوی بحر دراز کرد و هنگام طلوع صبح آب بحر به حالت اول خود برگشت. مصریان کوشش کردند که فرار کنند، ولی خداوند آنها را در وسط بحر غرق کرد. ۲۸آب بحر برگشت و تمام عرادهها و سواران آنها و لشکریان فرعون که به دنبال بنیاسرائیل آمده بودند در بحر غرق شدند، بطوری که از آنها یک نفر هم باقی نماند. ۲۹اما بنیاسرائیل در وسط بحر از راه زمین خشک که آب در دو طرف آن مانند دیواری برپا شده بود، عبور کردند.
۳۰در آن روز خداوند بنیاسرائیل را از دست مصریها نجات داد و بنیاسرائیل اجساد مصریان را دیدند که در کنار بحر افتاده بودند. ۳۱وقتی بنیاسرائیل قدرت عظیم خداوند را مشاهده کردند که چطور مصریان را شکست داد، ترسیدند و به خداوند و به بندۀ او، موسی ایمان آوردند.
۱سپس موسی و بنیاسرائیل این سرود را برای خداوند سرائیدند:
«به حضور خداوند میسرائیم، زیرا او با شکوه و جلال پیروز شده است. او اسپها و سوارانش را در بحر انداخت. ۲خداوند حامی نیرومند من است. او آن کسی است که مرا نجات داده است. او خدای من است، و من او را ستایش میکنم. او خدای اجداد من است، عظمت او را تمجید میکنم. ۳خداوند دلاور جنگآزما است؛ او یهوه نام دارد.
۴او عرادهها و لشکر فرعون را در بحر انداخت. مبارزین ورزیدۀ مصر را در بحیرۀ احمر غرق کرد. ۵آبهای بحر آنها را پوشاندند و آنها مثل سنگ به اعماق بحر سرنگون شدند
۶دست راست تو ای خداوند، قدرت عظیمی دارد و دشمن را خُرد میکند. ۷با عظمتِ و جلال خود دشمنانت را نابود کردی. با آتش خشمت آنها را مثل کاه سوختاندی. ۸به بحر دمیدی و آب را پاره کردی و مثل دیوار ایستادند و اعماق بحر خشک شد. ۹دشمن گفت: به تعقیب آنها میروم و آنها را به چنگ میآورم. دارائی آنها را تقسیم کرده و هر چه بخواهم برای خود بر میدارم. شمشیر خود را میکشم همۀ آنها را هلاک میکنم. ۱۰ولی تو ای خداوند، وقتی بر بحر دمیدی مصریان در بحر غرق شدند. مثل سُرب در اعماق بحر خروشان فرو رفتند.
۱۱ای خداوند، کدام یک از خدایان مثل تو است؟ و چه کسی در قدوسیت مانند تو عظیم است؟ چه کسی میتواند مانند تو معجزات و کارهای عجیب بکند؟ ۱۲تو دست راست خود را دراز کردی و زمین، دشمنان ما را در خود فرو برد. ۱۳به قول خود وفا کردی و قوم برگزیدۀ خود را که نجات دادی، رهبری کردی. با قدرت خود آنها را به سرزمین مقدس خود هدایت نمودی. ۱۴اقوام جهان وقتی این را شنیدند، نگران شدند. فلسطینیها از ترس به لرزه افتادند. ۱۵و رهبران ادوم در حیرت شدند. بزرگان موآب بخود لرزیدند. مردم کنعان جرأت خود را از دست دادند. ۱۶ترس و وحشت آنها را فراگرفت. آنها قدرت دست تو را دیدند و از ترس عاجز و بیچاره شدند. تا اینکه قوم تو، که آنها را از غلامی آزاد کردی، از کنار شان بگذرند. ۱۷ای خداوند، تو آنها را به کوه خود بیاور و در جائی که برای خود تعیین کردهای و عبادتگاه را در آن ساختهای، جا بده ۱۸تو ای خداوند، تا به ابد پادشاهی میکنی.»
۱۹بعد از آنکه بنیاسرائیل از راه خشکهای که در وسط بحر پدید شد، عبور کردند، عرادههای مصری با اسپان و سواران شان بدنبال قوم اسرائیل وارد بحر شدند، اما خداوند آبها را بر آنها برگردانید و همه را غرق کرد.
۲۰مریم نبیه، خواهر هارون، دایرۀ خود را برداشت و تمام زنان دیگر نیز به دنبال او دایرههای خود را برداشته رقصکنان بیرون آمدند. ۲۱مریم این سرود را برای آنها خواند:
«برای خداوند بسرائید، زیرا که با شکوه و جلال پیروز شده است.
او اسپها و سواران شان را در بحر سرنگون کرده است.»
۲۲بنیاسرائیل با راهنمائی موسی از بحیرۀ احمر عازم بیابان شور شدند. آنها مدت سه روز در بیابان راه پیمائی کردند، اما آب نیافتند. ۲۳سپس به ماره رسیدند، ولی آب آنجا بقدری تلخ بود که نمیتوانستند از آن بنوشند. (به همین دلیل بود که آنجا را ماره، یعنی تلخ نامیدند.) ۲۴پس مردم نزد موسی شکایت کردند و گفتند: «چه باید بنوشیم؟» ۲۵موسی به حضور خداوند دعا و التماس کرد و خداوند قطعه چوبی را به او نشان داد. او آن را برداشت و به آب انداخت و آب شیرین شد.
در آنجا خداوند قوانینی برای شان داد تا طبق آنها زندگی کنند و در عین حال خواست آنها را امتحان کند. ۲۶خداوند فرمود: «اگر از من اطاعت کنید و آنچه را که در نظر من پسندیده است بجا بیاورید و مُطیع اوامر من باشید، از تمام مرض هائی که مردم مصر را بدان دچار ساختم در امان خواهید بود، زیرا من خداوند، شفادهندۀ شما هستم.»
۲۷روز بعد به ایلیم رسیدند. در آنجا دوازده چشمۀ آب و هفتاد درخت خرما بود. پس آنها در کنار چشمههای آب خیمه زدند.
۱بنیاسرائیل از ایلیم کوچ کردند و در روز پانزدهم ماه دوم بعد از خروج از مصر، به صحرای سین که بین ایلیم و کوه سینا واقع است، رسیدند. ۲درآنجا باز پیش موسی و هارون شکایت کردند ۳و گفتند: «ای کاش خداوند ما را در سرزمین مصر میکشت. آنجا در کنار دیگهای گوشت مینشستیم و غذای شکم سیر میخوردیم. اما تو ما را به این بیابان آوردی تا از گرسنگی هلاک شویم.»
۴پس خداوند به موسی فرمود: «من برای شما مثل باران از آسمان غذا میفرستم. مردم باید هر روز بروند و به اندازۀ احتیاج آن روز، از آن جمع کنند. به اینوسیله، میخواهم آنها را امتحان کنم که آیا از احکام من پیروی میکنند یا خیر. ۵در روز ششم باید دو برابر روزهای قبل غذا جمع کنند.»
۶پس موسی و هارون به تمام مردم اسرائیل گفتند: «امشب به شما ثابت میشود که این خداوند بود که شما را از سرزمین مصر بیرون آورده است. ۷فردا صبح حضور پُرجلال خداوند را خواهید دید. خداوند شکایات شما را که از او کردهاید، شنیده است. زیرا در واقع شما از خداوند شکایت کردهاید نه از ما. ما کیستیم که از ما گله و شکایت میکنید؟» ۸بعد موسی گفت: «خداوند، شبها گوشت و صبحها نان به هر اندازهای که بتوانید بخورید به شما میدهد، زیرا خداوند شکایاتی را که از او کردهاید شنیده است.»
۹موسی به هارون گفت: «به تمام مردم بگو بیایند و در حضور خداوند بایستند، زیرا او شکایات آنها را شنیده است.» ۱۰در حالیکه هارون با مردم صحبت میکرد آنها به طرف بیابان نگاه کردند و ناگهان حضور پُرجلال خداوند را دیدند که از میان ابر ظاهر شد. ۱۱خداوند به موسی فرمود: ۱۲«من شکایات بنیاسرائیل را شنیدم. به آنها بگو که هر شب گوشت و هر صبح نان به هر اندازهای که بخواهند، خواهند داشت. تا بدانند که من خداوند، خدای شان میباشم.»
۱۳هنگام غروب خیل بزرگ بودنه آمد و سرتاسر خیمهگاه اسرائیل را پوشاند و هنگام صبح شبنم گرداگرد خیمهگاه را فراگرفت. ۱۴وقتی شبنم تبخیر کرد، دانههای کوچکی به روی زمین باقی ماند که مثل دانههای ژاله بود. ۱۵وقتی اسرائیلیها آنها را دیدند نشناختند و از یکدیگر پرسیدند: «این چیست؟» موسی به آنها گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده است تا بخورید. ۱۶خداوند فرمود که هر یک از شما قرار احتیاج خود یعنی یک عومر (مطابق با دو لیتر) برای هر نفر از اعضای خانوادهاش از آن جمع کند.»
۱۷پس اسرائیلیها بیرون رفتند و بعضیها بیشتر و بعضیها کمتر جمع کردند. ۱۸وقتی آنها را وزن میکردند، کسانی که بیشتر جمع کرده بودند اضافه نداشتند و آنهائی که کمتر جمع کرده بودند چیزی کم نداشتند، هر کس به همان اندازهای که احتیاج داشت جمع کرده بود. ۱۹موسی به آنها گفت: «هیچ کس نباید چیزی از آن را برای فردا نگهدارد.» ۲۰اما بعضیها به حرف موسی گوش ندادند و قسمتی از آن را نگهداشتند، ولی صبح روز بعد همه را کِرم زده و گنده شده بود و موسی از این کار آنها خشمگین شد. ۲۱از آن ببعد، هر روز صبح هر کس به اندازۀ احتیاج خود جمع میکرد و وقتی آفتاب بالا میآمد و گرم میشد آنچه که روی زمین باقی میماند، آب میشد و از بین میرفت.
۲۲در روز ششم آنها دو برابر احتیاج روزانه خود جمع میکردند یعنی هر کس به اندازۀ چهار لیتر برای خود جمع میکرد. پس رهبران قوم آمدند و در آن باره به موسی خبر دادند. ۲۳موسی به آنها گفت: «این فرمودۀ خداوند است. چون فردا، سَبَت، روز استراحت و روز مقدس است. پس هر قدر غذائی که ضرورت باشد امروز بپزید هر چه که باقی بماند آنرا برای فردا نگهدارید.» ۲۴آنها قرار هدایت موسی هر چه باقی مانده بود، برای فردا نگهداشتند، ولی غذا را نه کِرم زده بود و نه گنده شده بود. ۲۵موسی گفت: «این را امروز بخورید، زیرا امروز سَبَت، روز خداوند و روز استراحت است و در خارج خیمهگاه غذائی پیدا نخواهید کرد. ۲۶شما باید برای شش روز، هر روز غذا جمع آوری کنید، ولی در روز هفتم که روز استراحت است غذا نخواهید یافت.»
۲۷در روز هفتم بعضی از مردم به بیابان رفتند تا غذا جمع کنند، ولی چیزی نیافتند. ۲۸سپس خداوند به موسی فرمود: «شما تا کی میخواهید از اوامر من سرپیچی کنید؟ ۲۹بخاطر داشته باشید که من، خداوند، یک روز را برای استراحتِ شما تعیین کردهام و بهمین دلیل است که همیشه در روز ششم به اندازۀ دو روز به شما غذا میدهم. پس در روز هفتم هیچ کسی نباید از خیمۀ خود بیرون برود.» ۳۰بنابراین، مردم در روز هفتم به استراحت پرداختند.
۳۱بنیاسرائیل اسم این غذا را مَنّا (یعنی این چیست) گذاشتند. مَنّا شکل تخم گشنیز و مزۀ عسل را داشت. ۳۲موسی گفت: «خداوند هدایت فرموده است که از این نان به اندازۀ دو لیتر را به عنوان یادگار نگهدارید تا نسلهای آیندۀ ما نانی را که خداوند پس از خروج ما از مصر، در بیابان به ما داد، ببینند.» ۳۳موسی به هارون گفت: «به اندازۀ دو لیتر مَنّا را در ظرفی بریز و آنرا به حضور خداوند تقدیم کن تا برای نسلهای آینده نگهداری شود.» ۳۴همانطوری که خداوند به موسی هدایت داده بود، هارون ظرف مَنّا را برای نگهداری در مقابل صندوق پیمان گذاشت. ۳۵بنیاسرائیل مدت چهل سال، یعنی تا رسیدن به سرزمین کنعان مَنّا خوردند. ۳۶(عومر ظرفی بود که گنجایش دو لیتر را داشت. عومر یک دهم ایفه است و یک ایفه تقریباً مطابق بیست لیتر میباشد.)
۱بنیاسرائیل از بیابان سینا کوچ کردند و طبق هدایت خداوند از یک جا به جای دیگری میرفتند. آنها در رفیدیم خیمه زدند، ولی در آنجا آب برای نوشیدن نداشتند. ۲پس با اعتراض به موسی گفتند: «به ما آب بده تا بنوشیم.» موسی در جواب آنها گفت: «چرا باز به گِله و شکایت شروع کردید؟ چرا خداوند را امتحان میکنید؟»
۳اما مردم، چون بسیار تشنه بودند، به شکایت خود ادامه داده و به موسی گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی؟ آیا ما و کودکان و گلههای ما را بخاطر این آوردی که در این بیابان از تشنگی هلاک شویم؟»
۴موسی به حضور خداوند دعا کرد و گفت: «با این قوم چه کنم، چون نزدیک است مرا سنگسار کنند؟» ۵خداوند به موسی فرمود: «چند نفر از بزرگان اسرائیل را با خود بردار و در پیشاپیش مردم برو. ۶من در پیشروی تو بر صخرهای در کوه سینا میایستم. با همان عصائی که به دریای نیل زدی، به آن صخره بزن تا از آن صخره آب جاری شود و مردم بنوشند.» پس موسی در حضور تمام بزرگان اسرائیل این کار را انجام داد.
۷موسی آن محل را مسا و مریبا، (یعنی جای آزمایش و شکایت) نامید، زیرا قوم اسرائیل در آنجا به گِله و شکایت پرداختند و خداوند را امتحان کردند چون گفتند: «آیا خداوند با ما هست یا نی؟»
۸عمالیق به رفیدیم آمدند تا با اسرائیلی ها بجنگند. ۹موسی به یوشع گفت: «عدهای از مردها را انتخاب کن و فردا به جنگ عمالیق برو. من عصائی را که خداوند فرموده است با خود ببرم، به دست گرفته و بر قلۀ کوه میایستم.» ۱۰یوشع طبق هدایت موسی عمل کرد و به جنگ عمالیقیها رفت. موسی و هارون و حور هم به قلۀ کوه رفتند. ۱۱تا زمانی که موسی دستهای خود را بالا نگاه میداشت، اسرائیلی ها پیروز میشدند، اما همینکه موسی دستهای خود را پائین میآورد عمالیقیها بر آنها غلبه مییافتند. ۱۲وقتی دستهای موسی خسته شد، هارون و حور سنگی آوردند و موسی روی آن نشست و هارون و حور در دو طرف او ایستادند و دستهای او را بالا نگهداشتند. دستهای موسی تا غروب آفتاب بالا بود. ۱۳به این ترتیب یوشع عمالیق را شکست داد.
۱۴بعد از آن خداوند به موسی فرمود: «این پیروزی را به عنوان یادگار در کتاب بنویس و به یوشع بگو که من حتی نام عمالیق را هم از روی زمین محو میکنم.» ۱۵موسی در آنجا قربانگاهی ساخت و آن را «خداوند عَلَم من است» نامید. ۱۶او گفت: «عَلَم خداوند را برافرازید و خداوند برای همیشه با مردم عمالیق در جنگ خواهد بود.»
۱یترون، خسر موسی که کاهن مدیان بود، شنید که خدا چه کارهائی برای موسی و قوم اسرائیل انجام داده است و چگونه آنها را از سرزمین مصر بیرون آورد. ۲-۳پس یترون، صَفوره زن موسی را با دو پسرش جرشوم و الیعزر که در خانۀ او بودند، با خود گرفته پیش موسی رفت. (موسی گفته بود: «من در این سرزمین بیگانه هستم.» پس اسم یک پسر خود را جرشوم (یعنی بیگانه) گذاشت. ۴بعد از آن گفته بود: «خدای پدرم به من کمک کرد و نگذاشت به دست فرعون کشته شوم.» بنابراین پسر دوم خود را اَلِیعازار (یعنی خدا مددگار من است) نامید.) ۵هنگامی که موسی در دامنۀ کوه مقدس خیمه زده بود، یترون با زن و دو پسر موسی به بیابان رسید. ۶یترون برای موسی پیغام فرستاد که به دیدنش آمده است. ۷موسی به استقبال او رفت و در مقابل او تعظیم کرد و روی او را بوسید. آنها بعد از احوالپرسی به خیمۀ موسی رفتند. ۸موسی برای یترون تعریف کرد که خدا برای نجات بنیاسرائیل بر سر فرعون و اهالی مصر چه بلاهائی آورد. همچنین تعریف کرد که در راه سفر چه تکالیفی را متحمل شدند و خداوند چگونه آنها را از خطرات و مشکلات نجات داد. ۹یترون وقتی ماجرا را شنید خوشحال شد ۱۰و گفت: «سپاس بر خداوندی که شما را از دست فرعون و مردم مصر رهائی بخشید. از خداوند شکر گزارم که قوم برگزیدۀ خود را از غلامی آزاد کرد. ۱۱حالا میدانم که خداوند از همه خدایان بزرگتر است. زیرا او بنیاسرائیل را از ظلم و ستم مردم مصر نجات داد.» ۱۲بعد یترون قربانی سوختنی و قربانیهای دیگر به خدا تقدیم کرد و هارون و تمام بزرگان قوم اسرائیل آمدند تا به اتفاق یترون، خسر موسی، در حضور خداوند با هم غذا بخورند.
۱۳روز بعد موسی به جایگاه خود نشست و برای رسیدگی به شکایات مردم از صبح تا شام مشغول شد. ۱۴وقتی یترون دید که موسی چقدر از وقت خود را صرف شنیدن شکایات مردم میکند، از او پرسید: «این چه کاریست که تو میکنی؟ چرا همۀ این کارها را به تنهائی انجام میدهی و مردم را از صبح تا شب سرِ پا نگاه میداری تا با تو مشوره کنند؟» ۱۵موسی در جواب گفت: «من مجبورم این کار را بکنم، زیرا مردم پیش من میآیند تا برای حل مشکلات خود از خدا مسئلت کنند. ۱۶هر وقت دو نفر با هم اختلاف داشته باشند، نزد من میآیند و من فیصله میکنم که حق با کدام یکی است و احکام و اوامر خدا را برای آنها شرح میدهم.»
۱۷یترون گفت: «تو کار درستی نمیکنی! ۱۸تو با این کار هم خودت و هم مردم را خسته میسازی، زیرا این کار به تنهائی برای تو خیلی دشوار است. ۱۹حالا به نصیحت من گوش بده و خدا با تو خواهد بود. البته کار درستی است که به نمایندگی قومت اختلافات آنها را به حضور خدا عرض میکنی. ۲۰تو باید اوامر خدا را به آنها تعلیم بدهی و برای آنها توضیح کنی که زندگی و رفتار آنها چگونه باشد. ۲۱اما در ضمن، تو باید مردان لایق و کاردان را که خداترس و صادق باشند و رشوه نگیرند از میان مردم انتخاب کنی تا داور گروههای هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری باشند. ۲۲آنها را به عنوان داوران دائمی بگمار و آنها فقط کارهای مشکل و پیچیده را نزد تو بیاورند، ولی مسائل کوچک را خود شان حل و فصل کنند. آنها با این کار به تو کمک میکنند و بار تو سبکتر و کار تو آسانتر میشود. ۲۳اگر این کار را طبق خواست خدا انجام دهی، هم خودت زیاد خسته نمیشوی و هم اختلافات مردم زودتر حل میشود و میتوانند با خاطر جمع به خانههای خود بروند.»
۲۴موسی نصیحت خسر خود، یترون را پذیرفت ۲۵و مردان لایقی را از بین بنیاسرائیل انتخاب کرد و به عنوان داور بر گروههای هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری گماشت. ۲۶آنها بحیث داوران دائمی به مشکلات و اختلافات مردم رسیدگی میکردند. مردم را برای حل کارهای مشکل و پیچیده نزد موسی میفرستادند، ولی مسائل ساده و کوچک را خود شان حل و فصل میکردند.
۲۷بعد از آن موسی با خسر خود، یترون خداحافظی کرد و یترون به وطن خود برگشت.
۱-۲بنیاسرائیل از رفیدیم حرکت کرده و در روز اول ماه سوم بعد از خروج از مصر به صحرای سینا رسیدند و در دامنۀ کوه سینا خیمه زدند. ۳موسی به بالای کوه به ملاقات خدا رفت.
خداوند از کوه با موسی صحبت کرد و فرمود: «به بنیاسرائیل، اولادۀ یعقوب بگو: ۴شما دیدید که من، خداوند، با مصریان چه کردم و چطور مثل عقابی که چوچههای خود را روی بالهای خود میبرد، شما را نزد خود آوردم. ۵حالا اگر شما از من اطاعت کنید و پیمان مرا نگهدارید، در بین تمام اقوام، شما قوم برگزیدۀ من خواهید بود. گرچه تمام روی زمین متعلق به من است، ۶اما شما برای من قوم مقدس و مانند کاهنان برای من خدمت خواهید کرد.» ۷موسی از کوه پائین آمد و تمام رهبران و بزرگان اسرائیل را جمع کرد و آنچه را که خداوند به او فرموده بود به آنها باز گفت. ۸مردم همگی با یک صدا گفتند: «هرچه خداوند فرموده است، انجام خواهیم داد» و موسی جواب مردم را به خداوند عرض کرد.
۹خداوند به موسی فرمود: «من در ابر غلیظی نزد تو میآیم تا وقتی با تو صحبت میکنم، مردم سخنان مرا بشنوند و از آن ببعد کلام ترا باور کنند.» موسی جواب مردم را به خداوند عرض کرد ۱۰و خداوند فرمود: «به نزد مردم برو و به آنها بگو که امروز و فردا خود را برای عبادت طاهر سازند و لباسهای خود را بشویند ۱۱و پس فردا همه حاضر و آماده باشند، چون در آن روز در برابر چشمان همه بر کوه سینا پائین میشوم. ۱۲در اطراف کوه حدودی را تعیین کن تا مردم از آن عبور نکنند. به آنها بگو که از کوه بالا نروند و حتی به آن نزدیک هم نشوند. اگر کسی بر آن پا گذارد کشته خواهد شد. ۱۳آن شخص باید یا سنگسار شود و یا با تیر به قتل برسد بدون اینکه کسی به او دست بزند. این قانون شامل انسان و حیوان است. اما وقتی شیپور نواخته میشود، میتوانند بالای کوه بروند.»
۱۴موسی از کوه پائین آمد و به مردم گفت که برای عبادت آماده شوند. آنها لباسهای خود را شستند ۱۵و موسی به آنها گفت: «برای پس فردا آماده شوید و در این مدت از نزدیکی با همسران تان خودداری کنید.»
۱۶صبح روز سوم صدای رعد و برق شنیده شد و ابر غلیظی روی کوه پدید گردید. سپس صدای بسیار بلند شیپور شنیده شد و همه مردمی که در خیمهگاه بودند از ترس به لرزه آمدند. ۱۷آنگاه موسی مردم را از خیمهگاه بیرون برد و برای ملاقات خدا در دامنۀ کوه ایستادند. ۱۸تمام کوه سینا با دود پوشیده شد، زیرا خداوند در آتش بر روی کوه نزول فرمود. از کوه دودی بسان دود کوره برخاست و تمام کوه به شدت لرزید. ۱۹صدای شیپور هر لحظه بلندتر میشد. آنگاه موسی با خدا به صحبت پرداخت و خدا با صدائی همچون رعد به او جواب داد. ۲۰وقتی خداوند بر قلۀ کوه سینا نزول فرمود، موسی را به آنجا فراخواند و موسی هم به قلۀ کوه بالا رفت ۲۱و خداوند به او فرمود: «پائین برو و به مردم بگو که از حدود معین تجاوز نکنند و برای دیدن من بالا نیایند. اگر چنین کنند بسیاری از آنها کشته خواهند شد. ۲۲حتی کاهنانی هم که به من نزدیک میشوند باید خود را تقدیس کنند. در غیر آن، آنها را هم مجازات خواهم کرد.» ۲۳موسی به خداوند عرض کرد: «مردم نمیتوانند از کوه بالا بیایند، زیرا تو به من امر کردهای که کوه را مقدس شمرده حدودی به دور آن تعیین کنم.» ۲۴خداوند فرمود: «پائین برو و هارون را با خود بیاور. اما کاهنان و مردم نباید از حد خود تجاوز کنند و برای دیدن من بالای کوه بیایند، ورنه مجازات خواهند شد.» ۲۵موسی پائین رفت و آنچه را که خداوند فرموده بود، به قوم گفت.
۱خدا سخن گفت و این را فرمود:
۲«من خداوند، خدای تو هستم که ترا از مصر که در آنجا در غلامی بسر میبردی بیرون آوردم. ۳خدای دیگر غیر از من نداشته باش.
۴هیچگونه مجسمه یا بتی به شکل آنچه که بالا در آسمان و از آنچه پائین بر روی زمین و آنچه در آب زیر زمین است، برای خود نساز. ۵در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن، زیرا من خداوند، که خدای تو میباشم، خدای غیور و حسود هستم و کسانی را که با من دشمنی کنند، تا نسل سوم و چهارم مجازات میکنم. ۶ولی به کسانی که مرا دوست دارند و از احکام من پیروی میکنند، تا هزار پشت رحمت میکنم.
۷نام خداوند، خدایت را به باطل بر زبان نیاور، زیرا کسیکه از نام خداوند سوءاستفاده کند، خداوند او را مجازات میکند.
۸روز سَبَت را به یاد داشته باش و آن را مقدس بدار. ۹شش روز در هفته کار کن، ۱۰ولی در روز هفتم که روز استراحت و روز مخصوص خداوند است، هیچ کار نکن. نه خودت، نه فرزندانت، نه غلامت، نه کنیزت، نه حیواناتت و نه مهمانانت. ۱۱من، خداوند، در شش روز زمین و آسمان و بحرها و هر چه در آنها است، ساختم و در روز هفتم استراحت کردم. به همین دلیل است که من، خداوند، روز سَبَت را برکت دادم و آنرا مقدس خواندم.
۱۲به پدر و مادرت احترام کن تا در سرزمینی که به تو میدهم عمر طولانی داشته باشی.
۱۳قتل نکن.
۱۴زنا نکن.
۱۵دزدی نکن.
۱۶به کسی شهادت دروغ نده.
۱۷به خانۀ همسایۀ خود طمع نکن. به زن، غلام، کنیز، گاو، الاغ و هر چیزیکه مال همسایهات میباشد، طمع نکن.»
۱۸وقتی مردم رعد و برق و دودی را که از کوه برمیخاست دیدند و صدای شیپور را شنیدند، از ترس به خود لرزیدند و در فاصلۀ دور ایستادند ۱۹و به موسی گفتند: «اگر تو با ما صحبت کنی ما گوش میدهیم، ولی میترسیم که اگر خدا با ما حرف بزند، خواهیم مُرد.» ۲۰موسی گفت: «نترسید، زیرا خدا فقط آمده است که شما را امتحان کند تا ترس او پیش روی شما باشد و دیگر گناه نکنید.» ۲۱در حالیکه مردم در فاصلۀ دورتر ایستاده بودند، موسی به تنهائی به ابر غلیظی که خدا در آن بود، نزدیک رفت.
۲۲خداوند به موسی امر فرمود: «به بنیاسرائیل چنین بگو: شما دیدید که چگونه از آسمان با شما صحبت کردم. ۲۳پس دیگر برای خود خدایانی از نقره یا طلا نسازید و بجای من آنها را پرستش نکنید. ۲۴قربانگاهی از خاک برای من بسازید و بالای آن از رمه و گلۀ خود قربانیهائی که کاملاً سوختانده شوند و همچنین هدایای سلامتی تقدیم کنید. در هر جائی که برای عبادت تعیین میکنم قربانگاهی بسازید تا من بیایم و شما را برکت بدهم. ۲۵اگر برای من قربانگاهی از سنگ میسازید آن را از سنگهای تراشیده بنا نکنید. زیرا اگر در آن ابزار بهکار رفته باشد، آن قربانگاه برای قربانی مناسب نیست. ۲۶قربانگاهی که برای من میسازید نباید زینه داشته باشد، مبادا وقتی از زینه بالا میروید، عورت شما دیده شود.»
۱«این احکام را نیز به بنیاسرائیل بده: ۲اگر یک غلام عبرانی بخری، باید مدت شش سال برای تو خدمت کند. در سال هفتم بدون اینکه برای آزادی خود پولی بپردازد، باید آزاد شود. ۳اگر پیش از آنکه غلام تو شود مجرد باشد و در دوران غلامی دارای همسر گردد، در سال هفتم فقط خودش آزاد شود، اما اگر قبل از آنکه غلام تو شود متأهل باشد، در آنصورت هم او و هم زنش هر دو باید آزاد گردند. ۴اگر مالک او برایش زن گرفته و از آن زن صاحب فرزندانی شده باشد، آنگاه تنها خود او آزاد شود و همسر و فرزندانش پیش مالک او بمانند. ۵اما اگر آن غلام بگوید: «مالک و زن و فرزندانم را دوست دارم و نمیخواهم آزاد بشوم»، ۶آنوقت مالکش او را به عبادتگاه ببرد و در آنجا در مقابل دروازه یا چوکات آن گوش او را با درفش سوراخ کند و از آن پس آن غلام تا آخر عمر غلام او خواهد بود.
۷اگر کسی دختر خود را به عنوان کنیز بفروشد، آن دختر نباید مثل غلام آزاد شود ۸اگر کسی دختری را بخرد و بخواهد با او ازدواج کند، اما بعداً از او خوشش نیاید، به پدر دختر اجازه بدهد که او را پس بخرد. او حق ندارد او را به بیگانگان بفروشد، زیرا این کار او خیانت شمرده میشود. ۹اگر کسی کنیزی بخرد و او را به پسر خود بدهد، باید مثل دختر خود با او رفتار کند. ۱۰اگر مردی همسر دیگری بگیرد، باید همان غذا و لباس و معاشرتی را که قبلاً با زن اول داشته است حفظ کند. ۱۱اگر این سه نکته را رعایت ننماید، باید او را بدون اخذ پول آزاد کند.»
۱۲«اگر کسی شخصی را طوری بزند که منجر به هلاکت او گردد، او نیز باید کشته شود. ۱۳اما اگر مرگ او تصادفی بوده و قصد کشتنش را نداشته، آنگاه به جائی که من برایش تعیین میکنم پناه ببرد تا در آنجا در امان باشد. ۱۴ولی اگر کسی از روی خشم قصداً شخص دیگری را بکشد، حتی اگر به قربانگاه من هم پناه برده باشد، او نیز باید کشته شود.
۱۵هر کسی که پدر یا مادر خود را بزند، باید بقتل برسد.
۱۶اگر کسی انسانی را بدزد و او را بفروشد یا به عنوان غلام نزد خود نگهدارد، باید کشته شود.
۱۷هر کسی که پدر یا مادر خود را لعنت کند، سزاوار کشته شدن است.
۱۸اگر موقع دعوا، یکی از طرفین، دیگری را با سنگ یا مشت طوری بزند که بستری شود، اما نمیرد ۱۹و بعد حالش خوب شود و بتواند با کمک عصا راه برود، کسی که او را زده است، بخشیده شود، اما باید غرامت ایام بیکاری و مخارج معالجۀ او را بپردازد.
۲۰اگر کسی غلام یا کنیز خود را طوری با عصا بزند که جابجا بمیرد، باید مجازات شود. ۲۱ولی اگر او بعد از یکی دو روز بمیرد، مالکش نباید مجازات شود، زیرا آن غلام یا کنیز جزء دارائی او بوده و همین خساره برای او کافی است.
۲۲اگر در جریان جنگ و دعوا زن حاملهای را طوری بزند که آن زن نُقصان کند، ولی به خودش آسیبی نرسد، ضارب جریمهای را که شوهر آن زن تعیین میکند با موافقۀ قاضی بپردازد. ۲۳اما اگر به خودش صدمهای وارد شود، در آن صورت جزا باید جان به عوض جان، ۲۴چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به عوض پا، ۲۵داغ بجای داغ، زخم به عوض زخم و لطمه به عوض لطمه باشد.
۲۶اگر کسی غلام یا کنیز خود را طوری بزند که چشمش کور شود، او را در عوض چشمش آزاد کند. ۲۷اگر دندان او را بشکند، او را در عوض دندانش آزاد کند.»
۲۸«اگر گاوی با شاخ خود مرد یا زنی را بکشد، آن گاو را سنگسار کنند و گوشتش هم خورده نشود و صاحبش از مجازات معاف است. ۲۹اما اگر آن گاو قبلاً هم شاخ میزد و صاحبش میدانست و باز هم گاو خود را نبندد و آن گاو مرد یا زنی را بکشد، گاو باید سنگسار و صاحبش نیز کشته شود. ۳۰اما اگر خونبهائی برای مقتول تعیین گردد، صاحب گاو میتواند با پرداخت خونبها جان خود را نجات بدهد. ۳۱اگر گاو دختر یا پسری را بکشد، باید همین حکم اجرا شود. ۳۲اگر گاو غلام یا کنیزی را بکشد، صاحبش باید سی سکه نقره به عنوان خونبها به صاحب غلام یا کنیز بپردازد و گاو نیز سنگسار شود.
۳۳اگر کسی سرپوش چاه را دور کند و یا چاهی بکند و سر آن را نپوشاند و گاو یا الاغی در آن بیفتد، ۳۴صاحب چاه باید عوض آن حیوان را بدهد یا قیمت آن را به صاحبش بپردازد و حیوان مرده را برای خود نگهدارد. ۳۵اگر گاو کسی گاو شخص دیگری را بزند و بکشد، گاو زنده را بفروشند و قیمت آنرا بین خود تقسیم کنند و هر یک از آنها نیمی از گاو کشته را به عنوان سهم خود بردارد. ۳۶اما اگر معلوم شود که آن گاو عادت به شاخ زدن داشته و صاحبش او را نبسته، او باید به جانب مقابل یک گاو زنده بدهد و گاو مرده را برای خود نگهدارد.»
۱«اگر کسی گاو یا گوسفندی را بدزد و آن را بکشد یا بفروشد، باید در عوض هر گاو، پنج گاو و در عوض هر گوسفند، چهار گوسفند بدهد. ۲-۴او باید هر چه دزدیده قیمت آن را بپردازد. اگر از عهدۀ پرداخت کامل قیمت آن برنیاید، به غلامی فروخته شود پول آن را بعوض آنچه که دزدیده است بپردازند. اگر دزد با گاو، گوسفند یا الاغ زنده، دستگیر شود، باید دو برابر قیمت حیوانی را که دزدیده است بپردازد.
اگر دزد به هنگام شب در حین عمل سرقت بقتل برسد، کسی که او را کشته است، مجرم شناخته نمیشود، اما اگر قتل در روز صورت بگیرد، قاتل مجرم میباشد.
۵اگر کسی حیوانات خود را قصداً در مزرعه یا تاکستان شخص دیگری رها کند یا آنها را در مزرعۀ شخص دیگری بچراند، باید از بهترین محصول تاکستان یا مزرعه خود تاوان بدهد.
۶اگر کسی در مزرعۀ خود آتش بیفروزد و آتش به مزرعۀ شخص دیگری سرایت کند و خوشههای رسیده و یا محصول دَرَو نشدۀ او را بسوزاند، آن کسی که آتش افروخته است باید خسارات وارده را جبران کند.
۷اگر کسی پول و یا اموال قیمتی خود را پیش کسی به امانت بسپارد و اشیای امانت از خانۀ آن شخص دزدیده شود و اگر دزد دستگیر گردد، دزد باید دو برابر آنچه را که سرقت کرده است، پس بدهد. ۸اما اگر دزد دستگیر نشود، آنگاه شخص امانتدار باید به عبادتگاه برود و در آنجا قسم بخورد که در امانت خیانت نکرده است.
۹اگر گاو، الاغ، گوسفند، لباس یا هر چیز دیگری گم شود و صاحب مال گمشده ادعا کند که مال او پیش فلان شخص است، ولی آن شخص انکار کند، هر دوی آنها به عبادتگاه برده شوند و کسی که خدا او را مقصر بشناسد، دو برابر مال مسروقه تاوان دهد.
۱۰اگر کسی الاغ، گاو، گوسفند یا هر حیوان دیگری را از همسایه خود امانت بگیرد و آن حیوان بمیرد یا صدمه ببیند و یا دزدیده شود و شاهدی هم در بین نباشد، ۱۱آن شخص باید به عبادتگاه برود و قسم بخورد که اموال همسایه خود را دزدی نکرده است. در این صورت مالک حیوان قسم او را قبول کند و تاوان نگیرد. ۱۲اما اگر مال دزدیده شده باشد، باید تاوان آن را به صاحبش بدهد. ۱۳اگر توسط حیوان وحشی کشته شده باشد، شخص امانت دار لاشهاش را برای ثبوت نزد صاحبش بیاورد و لازم نیست که تاوان بدهد.
۱۴اگر کسی حیوانی را از همسایه خود قرض بگیرد و آن حیوان صدمه ببیند یا کشته شود و صاحبش در آنجا حضور نداشته باشد، تاوان آن را بپردازد. ۱۵ولی هرگاه صاحبش در آنجا حاضر بوده باشد، لازم نیست که تاوان بدهد. اگر حیوان را کرایه کرده باشد، کرایهای که داده است به عوض تاوان آن میباشد.»
۱۶«اگر مردی دختری را که هنوز نامزد او نشده است اغوا نماید، او باید مَهر آن دختر را بپردازد و با او ازدواج کند. ۱۷اگر پدر دختر با این وصلت راضی نباشد، آن مرد باید مَهری را که برای یک دختر باکره تعیین شده به او بپردازد.
۱۸زن جادوگر باید کشته شود.
۱۹هر کس که با حیوانی جماع کند سزایش مرگ است.
۲۰هر کسی که برای خدای دیگری بغیر از من که خداوند هستم، قربانی کند، باید کشته شود.
۲۱به شخص بیگانه بدرفتاری و ظلم نکنید. بخاطر داشته باشید که شما هم در سرزمین مصر بیگانه بودید. ۲۲بر بیوه زن و یتیم ستم روا ندارید. ۲۳اگر بر آنها ستم کنید و آنها نزد من برای کمک فریاد برآورند، من به فریاد شان میرسم ۲۴و بر شما خشمگین شده شما را با شمشیر دشمن هلاک میکنم تا زنان شما بیوه و فرزندان تان یتیم گردند.
۲۵اگر به یکی از افراد فقیر قوم برگزیدۀ من، پول قرض میدهی، مثل سودخواران از او سود نگیر. ۲۶اگر لباس همسایۀ خود را گرو میگیری، قبل از غروب آفتاب آن را به او پس بده. ۲۷چون ممکن است تنها لباس خواب او و وسیلهای برای گرم کردنش باشد، و اگر او نزد من دعا و زاری کند، دعای او را مستجاب میکنم، زیرا من خدای کریم و رحیم هستم.
۲۸به خدا ناسزا نگو و رهبر قومت را لعنت نکن.
۲۹میوۀ نو محصول و شیره انگور را به وقتش برای من بیاور.
پسر اولباریت را برای من وقف کن. ۳۰اولباریهای گاو و گوسفند خود را به من بده و اولباری نر باید مدت هفت روز نزد مادرش باشد و در روز هشتم آن را به من تقدیم کن.
۳۱شما قوم مقدس من هستید، پس گوشت حیوانی را که توسط جانور وحشی دریده شده باشد، نخورید. آن را پیش سگها بیندازید.»
۱«شایعات غلط را انتشار نده و با شهادت دروغ از مردم بد پشتیبانی نکن ۲در انجام کارهای خلاف همرنگ جماعت نشو و در موقع دعوا، بخاطر پیروی از اکثریت، شهادت دروغ نده و حق و عدالت را پایمال نکن. ۳در محاکمۀ یک شخص فقیر، بخاطر اینکه فقیر است از او طرفداری نکن.
۴اگر گاو یا گوسفند دشمن خود را دیدی که گم شده است، آنرا برایش پس ببر. ۵اگر دیدی که الاغ دشمنت زیر بار سنگین مانده است، بی اعتنا از کنار آن تیر نشو، بلکه به او کمک کن تا الاغش بپا بایستد.
۶اگر با شخص فقیری دعوا داشته باشی، بخاطری که فقیر است عدالت را پایمال نکن. ۷تهمت ناروا به کسی نزن و نگذار که شخص بیگناهی به قتل برسد. چونکه من از گناه اشخاص گناهکار چشم پوشی نمیکنم. ۸از گرفتن رشوه خود داری کن زیرا رشوه چشم مردم را کور میکند و سخنان مردم درستکار را خلاف نشان میدهد.
۹کسی را که بیگانه است آزار نده. چون خودت در مصر بیگانه بودی و از حال بیگانگان خبر داری.»
۱۰«شش سال در زمین خود زراعت کنید و محصول آن را ذخیره نمائید. ۱۱اما در سال هفتم در آن چیزی نکارید. بگذارید که مردمان فقیر قوم شما هرچه که در آن میروید درو کنند و بخورند آنچه را هم که از آنها باقی میماند، حیوانات وحشی بخورند. در مورد تاکستان و درختان زیتون خود هم همین طور عمل کنید.
۱۲هفتۀ شش روز کار کنید، اما در روز هفتم از کار دست بکشید تا غلامان و بیگانگانی که برای شما کار میکنند و همچنین حیوانات شما استراحت کنند. ۱۳به آنچه من، که خداوند هستم به شما گفتم گوش بدهید. خدایان دیگر را پرستش نکنید و حتی نام آنها را بر زبان نیاورید.»
۱۴«هر سال سه مرتبه به احترام من عید را برگزار کنید: ۱۵اول: عید فطیر، قراریکه قبلاً هدایت دادهام، در این هفت روز نان فطیر بخور. این عید را همیشه در ماه ابیب برگزار کن، زیرا در همین ماه بود که از مصر خارج شدی. در این عید هیچ کس نباید دست خالی به حضور من بیاید. ۱۶دوم: عید سایبانها موقعی است که میوۀ نو محصولات خود را که در مزرعهات کاشتهای درو میکنی. سوم: عید برداشت محصول، یعنی آخر سال، موقعی که تمام محصولات خود را جمع میکنی. ۱۷هر سال سه مرتبه تمام افراد ذکور باید برای پرستش من، که خداوند، خدای شما هستم، حاضر شوند.
۱۸هنگامی که برای من قربانی میکنی، نانی را که با خمیرمایه تهیه شده باشد برای من تقدیم نکن و چربی حیواناتی که در این عید برای من قربانی میکنی نباید تا صبح روز بعد باقی بماند.
۱۹هر سال میوۀ نو محصولات زمین خود را به خانۀ خداوند، خدای خود بیاور. بزغاله را در شیر مادرش نپز.»
۲۰«من یک فرشته را پیشاپیش تو میفرستم تا تو را در راه محافظت کند و به سرزمینی هدایت کند که برای تو آماده کردهام. ۲۱به سخنان او گوش بده و از اوامر او پیروی نما. از او تمرد نکن، زیرا سرکشی تو را نخواهد بخشید، چونکه او فرستادۀ من است و نام من بر اوست. ۲۲اما اگر از او اطاعت کنی و آنچه را که به تو هدایت دادهام بجا آوری، آنگاه من دشمنِ دشمنان تو و مخالفِ مخالفان تو خواهم بود. ۲۳فرشتۀ من پیشاپیش تو میرود و ترا به سرزمین اموریان، حِتیان، فرزیان، کنعانیان، حویان و یبوسیان هدایت میکند و من همۀ آنها را از بین میبرم. ۲۴در مقابل خدایان آنها سجده نکن و از پرستش آنها بپرهیز. در مراسم مذهبی آنها شرکت نکن. ستونهای آنها را بکلی خراب و نابود ساز و بتهای شان را بشکن. ۲۵خداوند، خدای خود را عبادت کن و او نان و آب ترا برکت میدهد و بیماری را از میان تو دور میکند. ۲۶در سرزمین تو هیچ زنی نقصان نکرده و نازایی وجود نخواهد داشت. من به تو عمر طولانی میبخشم.
۲۷من ترس خود را پیش روی تو بر مردمی که از سرزمین آنها عبور میکنی مستولی میکنم. اقوامی را که با آنها میجنگی آشفته و سراسیمه میسازم. کاری میکنم که تمام دشمنانت از تو بگریزند. ۲۸با زنبورهای که پیش روی تو میفرستم، حویان، کنعانیان و حِتیان را از سر راهت دور میکنم. ۲۹البته آنها را تا یک سال بیرون نمیرانم مبادا آن سرزمین به ویرانهای تبدیل شود و تعداد جانوران درنده بیش از حد زیاد گردد، ۳۰بلکه آنها را به تدریج بیرون میکنم تا جمعیت شما زیاد شود و تمام زمین را تصرف کنید. ۳۱حدود و سرحد سرزمین شما را از بحیرۀ احمر تا سواحل بحر مدیترانه و از صحرای جنوب تا دریای فرات وسعت میبخشم و به شما کمک میکنم تا ساکنان آنجا را شکست داده بیرون برانید. ۳۲با آنها و خدایان ایشان عهد و پیمانی مبند. ۳۳نگذار آنها در سرزمین شما زندگی کنند، مبادا تو را علیه من تحریک کنند تا خدایان ایشان را بپرستی و در دامی گرفتار شوی.»
۱خداوند به موسی فرمود: «تو و هارون و ناداب و ابیهو با هفتاد نفر از بزرگان بنیاسرائیل بر بالای کوه به حضور من بیائید، ولی به من نزدیک نشوید و از فاصلۀ دور مرا سجده کنید. ۲تنها تو به حضور من بیا و دیگران نزدیک نشوند. هیچ یک از افراد قوم نباید بالای کوه بیاید.»
۳پس موسی آمد و همۀ کلام و احکام خداوند را برای قوم اسرائیل بیان کرد. تمام مردم با یک صدا جواب دادند: «ما به همۀ آنچه که خداوند فرموده است عمل خواهیم کرد.» ۴موسی تمام احکام خداوند را نوشت و صبح روز بعد برخاست و در پائین آن کوه قربانگاهی ساخت و دوازده ستون به نمایندگی از دوازده قبیلۀ اسرائیل در آنجا برپا کرد. ۵سپس چند نفر از جوانان را فرستاد تا قربانیهای سوختنی و سلامتی برای خداوند تقدیم کنند. ۶بعد موسی نیمی از خون حیوانات قربانی شده را در لگنی ریخت و نیم دیگر را بر قربانگاه پاشید. ۷سپس کتاب پیمان را که در آن احکام خداوند نوشته شده بود برای مردم خواند. آنها گفتند: «ما از اوامر خداوند اطاعت میکنیم و هر چه را که فرموده است انجام میدهیم.»
۸موسی خونی را که در لگن ریخته بود گرفت و بر سر مردم پاشید و گفت: «این خون، پیمانی را که خداوند با دادن این احکام با شما بست، مُهر میکند.»
۹موسی با هارون، ناداب، ابیهو و هفتاد نفر از بزرگان بنیاسرائیل بالای کوه رفتند ۱۰و خدای بنیاسرائیل را دیدند که زیر پاهایش فرشی از یاقوت کبود که بسان آسمان آبی صاف و شفاف مینمود، گسترده شده است. ۱۱گرچه بزرگان اسرائیل خدا را دیدند، اما آسیبی به آنها نرسید. سپس آنها با یکدیگر خوردند و نوشیدند.
۱۲خداوند به موسی فرمود: «به بالای کوه به حضور من بیا و در آنجا بمان و من احکامی را که روی لوحهای سنگی نوشتهام به تو میدهم تا آنها را به قوم اسرائیل تعلیم بدهی.» ۱۳پس موسی با معاون خود، یوشع برخاست تا از کوه خدا بالا برود. ۱۴موسی به بزرگان قوم گفت: «شما تا بازگشت ما در همین جا منتظر بمانید. هارون و حور پیش شما میمانند و هرگاه مشکلی داشته باشید، برای مشوره نزد آنها بروید.»
۱۵وقتی موسی از کوه بالا رفت، ابری کوه را پوشانید ۱۶و نور خیره کنندۀ جلال خدا، کوه سینا را فرا گرفت. ابر مدت شش روز آنرا پوشانیده بود و در روز هفتم، خداوند موسی را از میان ابرها صدا کرد. ۱۷روشنی جلال خداوند بر قلۀ کوه در نظر مردمی که در پایان کوه بودند مثل شعلههای فروزان آتش مینمود. ۱۸موسی در میان ابرها داخل شد و بر بالای کوه رفت. او مدت چهل شبانه روز در کوه ماند.
۱خداوند به موسی فرمود: ۲«به بنیاسرائیل بگو: هدایائی به حضور من بیاورند، و هر کسی که از روی میل و رغبت برای من هدیه بیاورد، آنرا قبول کن. ۳هدایا باید از این قبیل باشند: طلا، نقره، برنج، ۴پارچههای کتان اعلی، نخهای تابیده به رنگ لاجوردی، سرخ و ارغوانی، پشم بز، ۵پوست قوچ که آش داده شده باشد، چرمهای اعلی و لطیف، چوب درخت اکاسی، ۶تیل برای چراغها، روغن برای مسح سر، خوشبوئی، ۷سنگهای عقیق و قیمتی دیگر برای تزئین ایفود و زرۀ کاهنان. ۸به آنها بگو که برای من خیمۀ مقدسی بسازند تا در بین آنها ساکن باشم. ۹این جایگاه مقدس و لوازم آن باید مطابق نقشهای باشد که به تو نشان میدهم.»
۱۰«صندوقی از چوب اکاسی به طول یک متر و بیست و پنج سانتیمتر و عرض هفتاد و پنج سانتیمتر و بلندی هفتاد و پنج سانتیمتر بساز ۱۱و آنرا از داخل و خارج با طلای ناب ورقشانی کن به دورادور لبۀ آن فیتهای از طلا باشد. ۱۲چهار حلقۀ طلائی برای آن بساز و آنها را به چهار پایۀ آن نصب کن. ۱۳دو میلۀ چوبی جهت حمل صندوق از چوب درخت اکاسی تهیه کن و آنها را با ورق طلا بپوشان ۱۴و در داخل حلقههای دو طرف صندوق قرار بده. ۱۵چوبها نباید از این حلقهها خارج شود. ۱۶وقتی ساختن صندوق تمام شد، لوحهای سنگی را که روی آنها احکام من نوشته شده است به تو میدهم تا در داخل صندوق بگذاری.
۱۷سرپوشی از طلای خالص به طول یک متر و بیست و پنج سانتیمتر و عرض هفتاد و پنج سانتیمتر برای آن بساز. این سرپوش «تخت رحمت» نامیده میشود. ۱۸دو مجسمۀ کروبین (فرشتگان مقرب) از طلا را در دو سر تخت رحمت طوری نصب کن ۱۹که یک فرشته در یک سر تخت رحمت و فرشتۀ دیگری در سر دیگر آن قرار گیرد. فرشتهها و سرپوش باید از یک قطعه طلا ساخته شوند. ۲۰فرشتگان روبروی یکدیگر قرار گیرند و بالهای شان بر روی تخت رحمت گسترده و نگاه شان به طرف پائین باشد. ۲۱دو لوح سنگی را که به تو میدهم در داخل صندوق بگذار و سرپوش را روی آن قرار بده. ۲۲من در روی تخت رحمت، در بین دو فرشتهای که بر روی صندوق پیمان قرار دارند، با تو ملاقات میکنم و هدایات لازم را برای بنیاسرائیل میدهم.»
۲۳«میزی از چوب اکاسی به طول یک متر و عرض نیم متر و ارتفاع هفتاد و پنج سانتیمتر بساز. ۲۴آنرا با روکشی از طلای خالص بپوشان و قابی از طلا به دور لبۀ بساز. ۲۵حاشیهای به عرض چهار انگشت به دور لبۀ آن درست کن. دور لبۀ حاشیه را با قاب طلا بپوشان. ۲۶چهار حلقه از طلا بساز و آنها را به چهار پایه میز وصل کن. ۲۷حلقهها باید نزدیک حاشیه باشد بطوری که بتوان میلههای چوبی را برای حمل میز در داخل آن قرار داد. ۲۸این میلهها باید از چوب اکاسی و دارای روکش طلائی باشد. ۲۹همچنین بشقابها، کاسهها، جامها و پیالههائی از طلای خالص تهیه کن تا از آنها برای هدایای نوشیدنی استفاده شود. ۳۰نان مقدس، باید همیشه بر میز در حضور من باشد.»
۳۱«یک چراغدان از طلای خالص که چکشکاری شده باشد، بساز. پایه و میلۀ آن از یک پارچه طلای خالص ساخته شود. ۳۲چراغدان در دو طرف خود شش شاخه داشته باشد، سه شاخه در یک طرف و سه شاخه در طرف دیگر. ۳۳در انتهای هر یک از شاخهها سه پیاله به شکل شگوفۀ بادام قرار داده شود. ۳۴میلۀ چراغدان دارای چهار گل تزئینی به شکل شگوفه بادام با گلبرگ و پُندک آن باشد. ۳۵در زیر هر جفت از شاخههای چراغدان، یک پیاله به شکل پندک باشد. ۳۶پندکها و میلۀ چراغدان از یک پارچۀ طلای خالص چکشکاری شده ساخته شوند. ۳۷بعد هفت چراغ بساز و آنها را بر چراغدان نصب کن تا به پیشرو بتابد. ۳۸گُلگیرها و کاسهها همه از طلای خالص باشند. ۳۹چراغدان و تمام لوازم مربوطۀ آن از طلای خالص به وزن سی و پنج کیلوگرام ساخته شود. ۴۰بدان که همه را مطابق نمونهای که در بالای کوه به تو نشان داده شد، بسازی.»
۱«خیمه حضور خداوند را با ده پرده از پارچۀ کتان نفیس بافتگی به رنگ لاجوردی، ارغوانی و سرخ بساز و آنرا با نقش کروبیان (فرشتگان مقرب) که با مهارت گلدوزی شده باشند تزئین کن. ۲هر پرده به طول چهارده متر و عرض دو متر ساخته شود و همه پردهها به یک اندازه باشند. ۳این پردهها پنج پنج تا به یکدیگر دوخته شوند. ۴حلقههائی از ریسمان ارغوانی رنگ بساز و آنها را به حاشیه پردۀ بیرونی هر تخته وصل کن. ۵پنجاه حلقه به لبۀ پردۀ اول و پنجاه حلقه به پردۀ دوم دوخته شود. این حلقه ها باید مقابل یکدیگر قرار بگیرند. ۶پنجاه چنگک طلائی بساز و پردهها را با این چنگکها بهم وصل کن تا هر دو پرده بصورت یک پارچه شود.
۷یازده پارچه از پشم بز برای پوشش خیمه بباف. ۸طول هر کدام آن پانزده متر و عرض آن دو متر باشد. ۹از این قطعات یک تختۀ پنجتائی و یک تختۀ ششتائی بساز. قطعۀ ششم تختۀ دوم را که پیشروی خیمه آویزان میشود، دولا کن. ۱۰پنجاه حلقه در حاشیۀ تختۀ اول و پنجاه حلقه در حاشیه تختۀ دوم وصل کن. ۱۱پنجاه چنگک برنجی بساز و آنها را در داخل حلقهها قرار بده تا هر دو تخته بهم وصل شوند و یک پوشش واحد را تشکیل بدهد. ۱۲قسمت اضافی این پردهها در پشت خیمه آویخته شود. ۱۳این پوشش خیمه نیم متر از پشت و نیم متر از پیشرو آویزان باشد تا خیمه را بپوشاند.
۱۴دو پوشش دیگر تهیه کن، یکی از پوست قوچ که آش داده شده باشد و دیگری از چرم نفیس و هر دو را بروی پوشش اولی بینداز.
۱۵چوکات هائی از چوب اکاسی بساز. ۱۶بلندی هر چوکات پنج متر و عرض آن هفتاد و پنج سانتی متر باشد. ۱۷چوکاتها را با دو گیرا بهم وصل کن. ۱۸بیست چوکات برای قسمت جنوبی خیمه بساز. ۱۹چهل پایۀ نقرهای در زیر این بیست ستون قرار بده ـ دو پایه در زیر هر چوکات قرار گیرد تا گیراها را محکم نگهدارد ۲۰بیست چوکات با چهل پایۀ نقرهای هم برای قسمت شمالی بساز ۲۱که در زیر هر کدام دو پایۀ نقرهای باشد. ۲۲شش چوکات دیگر برای عقب خیمه درست کن. ۲۳دو چوکات هم برای دو کنج عقب خیمه بساز. ۲۴این دو چوکات باید از پائین تا بالا بوسیلۀ حلقهها بهم وصل شوند. ۲۵بنابراین، جمعاً هشت چوکات با شانزده پایه نقرهای بساز که دو پایه در زیر هر چوکات قرار گیرد.
۲۶پانزده پشت بند از چوب اکاسی بساز. پنج پشت بند برای چوکاتهای یک طرف خیمه، ۲۷پنج پشت بند برای چوکاتهای طرف دیگر و پنج پشت بند برای چوکاتهای قسمت غربی یعنی عقب خیمه. ۲۸پشت بند وسطی باید در تمام طول خیمه امتداد یابد. ۲۹روکش تمام این چوکات ها طلا باشد. برای نگاهداشتن پشت بند ها حلقههائی از طلا بساز. پشت بندها را نیز با روکش طلا بپوشان. ۳۰خیمه را باید مطابق نمونهای که در بالای کوه به تو نشان دادم بسازی.
۳۱پردهای در داخل خیمه از پارچۀ کتان نفیس بافتگی و نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ تهیه کن و آن را با نقشهای کروبیان (فرشتگان مقرب) گلدوزی کن. ۳۲چهار ستون از چوب اکاسی با روکش طلا که چهار چنگک طلا داشته باشد بر چهار پایۀ نقرهای قرار ده و پرده را به چنگک ها آویزان کن. ۳۳این پرده را بین «جایگاه مقدس» و «قُدسالاقداس» بیاویز و صندوق پیمان را که در آن دو لوح سنگی گذاشته شده در پشت پرده قرار بده. ۳۴صندوق با تخت رحمت که بالای آن قرار دارد، در قُدسالاقداس گذاشته شود. ۳۵میز را در خارج از قُدسالاقداس، در قسمت شمالی خیمه و چراغدان را در سمت جنوب آن، قرار بده.
۳۶برای دروازۀ خیمه، پردهای از پارچۀ کتان نفیس بافتگی که با نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ گلدوزی شده باشد، درست کن. ۳۷برای این پرده پنج ستون از چوب اکاسی که با طلا پوشانیده شده و دارای چنگکهای طلائی باشد، بساز. پنج پایۀ برنجی هم برای این پنج ستون درست کن.»
۱«قربانگاهی از چوب اکاسی به صورت مربع بساز که طول هر ضلع آن دو و نیم متر و ارتفاع آن یک و نیم متر باشد. ۲چهار شاخک در چهار کنج آن بساز. شاخکها و قربانگاه باید از یک قطعه چوب ساخته شود و روکش برنجی داشته باشد. ۳لوازم آن که عبارتند از خاک اندازها برای برداشتن خاکستر، کفگیرها، چنگکها، آتشگیرها، همه باید برنجی باشند. ۴یک منقل برنجی شبکهدار بساز و چهار حلقۀ برنجی برای حمل آن در چهار کنج آن نصب کن. ۵منقل را در زیر لبۀ قربانگاه قرار بده بطوری که در نیمه فوقانی قربانگاه قرار بگیرد. ۶میلههائی از چوب اکاسی برای حمل آن بساز و آنها را با روکش برنجی بپوشان. ۷موقع حمل قربانگاه این میلهها را از داخل حلقههائی که در دو طرف قربانگاه نصب شده بگذران. ۸قربانگاه را مطابق نمونهای که در بالای کوه به تو نشان دادم از تخته چوبی میان خالی بساز.»
۹«صحنی برای خیمۀ حضور خداوند بساز. پردههای قسمت جنوبی آن از پارچۀ کتان نفیس بافتگی به طول پنجاه متر باشند. ۱۰این پردهها از بیست ستون برنجی که بر بیست پایۀ برنجی قرار دارند، ذریعۀ چنگکها و میلههای نقرهای آویزان شوند. ۱۱طول پردههای قسمت شمالی نیز باید پنجاه متر باشد و از بیست ستون برنجی که بر بیست پایۀ برنجی قرار دارد بوسیلۀ چنگکها و میلههای نقرهئی آویزان شود. ۱۲طول پردههای قسمت غربی باید بیست و پنج متر بوده دارای ده ستون و ده پایه باشد. ۱۳عرض صحن خیمه بیست و پنج متر و رو به مشرق باشد. ۱۴-۱۵در هر دو طرف دروازۀ دخول خیمه، یک پرده به طول هفت و نیم متر و عرض دو متر و سی سانتی متر بساز که هر کدام بوسیلۀ ستون و سه پایه نگهداشته شود. ۱۶برای دروازۀ صحن، یک پرده به طول ده متر از پارچۀ کتان نفیس بافتگی تهیه کن و با نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ گلدوزی کرده آن را از چهار ستون که بر چهار پایه قرار دارد بیاویز. ۱۷تمام ستونهای اطراف صحن باید بوسیله پشت بندهای نقرهئی بهم وصل شوند و چنگکهای آنها از نقره و پایههای آنها از برنج باشد. ۱۸پس طول صحن باید پنجاه متر، عرض آن بیست و پنج متر و ارتفاع آن دو و نیم متر باشد. پردهها نیز از پارچۀ کتان نفیس بافتگی و ستونها از برنج ساخته شوند. ۱۹تمام لوازم دیگری که برای خیمه بهکار برده میشود و همه میخهای خیمه و صحن آن باید برنجی باشند.»
۲۰«به بنیاسرائیل هدایت بده که روغن زیتون اعلی برای چراغها بیاورند تا چراغها همیشه روشن باشند. ۲۱هارون و پسرانش، چراغدان را در خیمۀ حضور خداوند، بیرون پردهای که در مقابل صندوق پیمان است، قرار دهد تا شب و روز در حضور من روشن باشد. این حکم برای همیشه، نسل بعد از نسل در اسرائیل فریضۀ ابدی است.»
۱«برادرت هارون و پسرانش ناداب، ابیهو، ایلعازَر و ایتامار را از بقیه قوم اسرائیل جدا کن و به حضور من بیاور تا به عنوان کاهن مرا خدمت کنند. ۲برای برادرت هارون لباس کاهنی که زیبا و برازنده باشد، تهیه کن. ۳به خیاطانی که استعداد و مهارتِ دوختن دادهام، هدایت بده که لباسهای هارون را بدوزند تا او به عنوان کاهن زندگی خود را وقف خدمت من کند. ۴لباسها باید شامل این چیزها باشند: سینهپوش، ایفود (جامۀ مخصوص کاهنان)، ردا، پیراهن خامکدوزی، دستار و کمربند. خیاطان باید برای برادرت هارون و پسرانش لباسهای کاهنی بدوزند تا بتوانند به عنوان کاهنان در خدمت من باشند.
۵اینها باید از پارچههای پشمی به رنگ لاجوردی، ارغوانی و سرخ و رشتههای طلائی و کتان اعلی ساخته شود. ۶خیاطان باید جامۀ مخصوص کاهنان را از پارچۀ پشمی به رنگ لاجوردی، ارغوانی و سرخ، رشتههای طلائی و کتان ظریف مزین با خامکدوزی بسازند. ۷دو فیتۀ سینهپوش از پیشرو و عقبِ شانهها بهم وصل شوند. ۸دو فیتۀ دیگر نیز برای دور کمر به همان ترتیب از رشتههای طلا و نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ و پارچۀ کتان نفیس بافتگی ساخته شده به آن وصل باشد. ۹دو قطعه سنگ عقیق تهیه کن و نامهای دوازده پسر اسرائیل را روی آنها حک کن، ۱۰یعنی روی هر سنگ شش نام به ترتیب سن شان. ۱۱مانند یک جواهر فروش و حکاک ماهر نامهای پسران اسرائیل را روی سنگها حک کن آنها را در قابهای طلا بگذار. ۱۲سپس آن دو سنگ را به فیتههای شانۀ ایفود نصب کن، تا به این ترتیب، هارون نامهای پسران اسرائیل بر شانههای خود حمل کند و من، خداوند همیشه قوم برگزیدۀ خود را به یاد آورم. ۱۳-۱۴دو زنجیر بافتگی از طلای خالص بساز و آنها را به قابهائی که سر شانۀ ایفود است، وصل کن.»
۱۵«برای کاهن یک سینهپوش جهت پی بردن به خواست خدا تهیه کن و آن را مثل ایفود از پارچۀ ظریف و خوشبافت کتان، نخهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ و رشتههای طلا بدوز و گلدوزی کن. ۱۶این سینهپوش باید دولا و بصورت یک کیسۀ چهار کنجه با طول و عرض یک بِلِست باشد. ۱۷چهار ردیف سنگهای قیمتی که هر ردیف سه سنگ داشته باشد روی آن نصب کن. سنگهای ردیف اول عقیق سرخ، یاقوت زرد و لعل، ۱۸ردیف دوم زمرد، یاقوت و الماس، ۱۹ردیف سوم فیروزه، عقیق سفید و لعل بنفش، ۲۰ردیف چهارم یاقوت کبود، عقیق جگری و یشم باشد. سنگها باید در قابهای طلا نشانده شوند. ۲۱بر هر یک از این سنگها نام یکی از پسران اسرائیل به نمایندگی دوازده قبیلۀ اسرائیل حک شود. ۲۲برای سینهپوش زنجیرهائی از طلای خالص تابیده بساز. ۲۳دو حلقۀ طلائی هم تهیه کرده به دو کنج فوقانی سینهپوش وصل کن. ۲۴دو سر زنجیرهای طلا را به دو حلقهای که در گوشههای سینهپوش قرار دارد وصل کن. ۲۵دو سر دیگر زنجیرها به قابهای سر شانه وصل شود، به همین ترتیب، آنها را به فیتههای پیشروی ایفود ببند. ۲۶بعد دو حلقۀ طلای دیگر بساز و آنها را به دو کنج پائین سینهپوش و به گوشۀ داخلی آن، در کنار ایفود وصل کن. ۲۷دو حلقه طلائی دیگر هم بساز و آنها را به قسمت پائین فیتههائی که از شانۀ ایفود آویخته میشود، کمی بالاتر از کمربند نصب کن. ۲۸بعد حلقههای سینهپوش را با فیتۀ لاجوردی رنگ به حلقههای ایفود که بالای کمربند قرار دارد، ببند تا سینهپوش از ایفود جدا نشود.
۲۹به این ترتیب، وقتی هارون به جایگاه مقدس داخل میشود، نامهای قبایل اسرائیل را که روی سینهپوش حک شده، با خود حمل میکند و من، خداوند همیشه آنها را به یاد میآورم. ۳۰سنگهای اوریم و تُمیم را در سینهپوش بگذار تا هر وقتی که هارون به حضور من میآید آنها را با خود داشته باشد و بداند که خواست و ارادۀ من در مورد قوم اسرائیل چیست.» (اوریم و تُمیم دو چیزی بودند که جهت پی بردن خواست و ارادۀ خداوند توسط کاهنان به کار برده میشد.)
۳۱«ردای که زیرایفود پوشیده میشود، باید از یک پارچۀ لاجوردی رنگ ساخته شود و ۳۲دارای شگافی برای سر باشد و حاشیۀ دَورِ شگاف، بافتهشده باشد تا پاره نشود. ۳۳-۳۴حاشیۀ دورادور دامن ردا را با پوپکهائی به شکل انار که از نخهای پشمی به رنگهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساخته شده باشد، تزئین کن و در وسط هر دو پوپک یک زنگولۀ طلائی بیاویز. ۳۵هارون در موقعی که برای خدمت به جایگاه مقدس میرود باید این ردا را بپوشد و تا وقتی که در جایگاه مقدس و به حضور من وارد میشود و یا آنجا را ترک میکند، صدای زنگولهها شنیده شود، مبادا بمیرد.
۳۶لوحهای از طلای خالص بساز و این کلمات را روی آن حک کن: «وقفِ خداوند شده است.» ۳۷این لوحه را بوسیلۀ یک فیتۀ لاجوردی به پیشروی دستار هارون ببند. ۳۸هارون باید آنرا بر پیشانی خود ببندد تا بنیاسرائیل مطمئن باشند که من، خداوند قربانیهائی را که بنیاسرائیل به من تقدیم میکنند، میپذیرم و هر گناه و خطائی که در مورد قربانیهای خود کرده باشند، میبخشم.
۳۹پیراهن هارون را از پارچۀ ظریف کتان بباف. دستاری از پارچۀ ظریف کتان و یک کمربند خامکدوزی نیز برای او بساز.
۴۰برای پسران هارون هم پیراهن، کمربند و کلاه که زیبا و برازنده باشند تهیه کن. ۴۱این لباسها را به برادرت هارون و پسرانش بپوشان و سر شان را با روغن مسح کرده آنها را برای وظیفۀ کاهنی تعیین و تقدیس کن. ۴۲برای آنها زیرلباسیهای از کتان بدوز تا عورت آنها را از کمر تا ران بپوشاند. ۴۳هارون و پسرانش هر وقت به خیمۀ حضور خداوند وارد میشوند و یا به قربانگاه و یا برای خدمت به جایگاه مقدس میروند باید این زیرلباسی بپوشند، تا مبادا عورت آنها دیده شود و بمیرند. این روش برای هارون و اولادهاش یک قانون ابدی خواهد بود.»
۱«مراسم تقدیس هارون و پسرانش به مقام کاهنی به این ترتیب صورت بگیرد: یک گوساله و دو قوچ بیعیب، ۲نان بدون خمیر مایه، قرصهای نازک روغنی که از آرد نرم اعلی پخته شده باشد، تهیه کن. ۳نانها را در یک تکری بگذار و وقتیکه گوساله و قوچها را قربانی میکنی برای من تقدیم کن.
۴هارون و پسرانش را به مدخل خیمۀ حضور خداوند بیاور و آنها را غسل بده. ۵سپس پیراهن، چپن، ایفود و سینهپوش را به هارون بپوشان و کمربند را روی ایفود ببند. ۶دستار را با نیم تاج طلا بر سرش بگذار. ۷بعد روغن مسح را بر سرش بریز و او را مسح کن. ۸سپس لباس پسرانش را به آنها بپوشان. ۹کلاه بر سرشان بگذار. آنگاه کمربند را به کمر هارون و پسرانش ببند. به این ترتیب، آنها را تقدیس کن و مقام کاهنی برای همیشه به آنها و اولادۀشان تعلق میگیرد.
۱۰گوساله را در پیشروی خیمۀ حضور خداوند بیاور. هارون و پسرانش دستهای خود را بر سرش بگذارند ۱۱و تو گوساله را در مدخل خیمۀ حضور خداوند در حضور خداوند قربانی کن. ۱۲اندکی از خون گوساله را با انگشت خود بر شاخهای قربانگاه بمال و بقیه را در پای آن بریز. ۱۳بعد تمام چربیهای روی شکم، جگر، گردهها و چربی دور آنها را گرفته به عنوان هدیه برای من، بر قربانگاه بسوزان، ۱۴اما گوشت و پوست و سرگین آن را در بیرون اردوگاه برده به عنوان قربانی گناه بسوزان.
۱۵بعد هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر یکی از قوچها بگذارند ۱۶و تو آن را قربانی کن. خون قوچ را به چهار طرف قربانگاه بپاش. ۱۷سپس قوچ را قطعه قطعه کن. اعضای داخلی و پاچههایش را بشوی و آنها را با کله و قطعات قوچ، ۱۸بر قربانگاه بگذار و همه را بسوزان. بوی این قربانی که بر آتش برای خداوند قربانی میشود، مورد پسند خداوند است.
۱۹بعد قوچ دوم، یعنی قوچ تقدیس را بگیر و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن بگذارند. ۲۰سپس تو آن را قربانی کن و اندکی از خون آن را گرفته به نرمک گوش راست، شست دست راست و شست پای راست هارون و پسرانش بمال و بقیه را به اطراف قربانگاه بپاش. ۲۱سپس کمی از خونیکه بر قربانگاه است بگیر و با روغن مسح بر هارون و پسران او و بر لباسهای شان پاش بده. به این ترتیب، آنها و لباسهای شان تقدیس میشوند.
۲۲همچنین، چربی، دنبه، چربی روی شکم، قسمت خوب جگر، گردهها و چربی دور آنها و ران راست قوچ تقدیس را ۲۳با یک نان، یک قرص نان روغنی و یک نان نازکِ فطیر که در بین تکری است گرفته ۲۴همه را بر دست هارون و پسرانش بگذار تا به عنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان بدهند. ۲۵بعد آنها را از دست شان بگیر همراه با قربانی سوختنی بر قربانگاه بسوزان. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم میشود، مورد پسند خداوند است. ۲۶آنگاه سینۀ قوچی را که برای هارون تقدیس شده بهدست بگیر و آن را به عنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان بده و بعد آن را برای خود بگیر.
۲۷سینه و رانی را که به عنوان هدیۀ مخصوص تکان داده شد، تقدیس کن و به هارون و پسرانش بده. ۲۸برای قوم اسرائیل این امر یک فریضۀ ابدی است که وقتی آنها هدیۀ سلامتی تقدیم میکنند، سینه و ران حیوان به کاهنان تعلق میگیرد، و این هدیه ایست از جانب مردم برای خداوند.
۲۹لباسهای مقدس هارون باید بعد از او به پسرانش برسد تا در آنها مسح و تقدیس گردند. ۳۰پسر هارون که جانشین او میشود تا در جایگاه مقدس خدمت کند، باید آن لباسها را مدت هفت روز بپوشد.
۳۱گوشتِ قوچ مخصوص مراسم تقدیس را گرفته در یک جای مقدس در آب جوش بده. ۳۲هارون و پسرانش گوشت را با نانی که در تکری است، در مدخل خیمۀ حضور خداوند بخورند. ۳۳فقط خود آنها غذائی را که در هنگام مراسم تقدیس و کفارۀ آنها تهیه شده، بخورند. چون این غذا مقدس است، اشخاص عادی نباید از آن بخورند. ۳۴اگر چیزی از این گوشت و نان باقی بماند، آن را بسوزان، چون مقدس است نباید خورده شود.
۳۵به این ترتیب، قراریکه به تو هدایت دادم، مراسم تقدیس هارون و پسرانش را به مقام کاهنی اجرا کن. مدت این مراسم هفت روز است. ۳۶در این مدت هفت روز، روزانه یک گوساله را برای کفارۀ گناهان قربانی کن. این قربانی، قربانگاه را طاهر میسازد. بعد قربانگاه را با روغن زیتون تدهین کن تا مقدس شود. ۳۷برای هفت روز، هر روز برای قربانگاه کفاره شود تا قربانگاه کاملاً تقدیس گردد و هر چیز و یا هر کسیکه به آن تماس کند صدمه خواهد دید.»
۳۸«هر روز دو برۀ یک ساله را بر قربانگاه قربانی کن. ۳۹یکی را در صبح و دیگری را در شام. ۴۰با برۀ اول یک کیلو آرد اعلی که با یک لیتر روغن زیتون مخلوط شده باشد، تقدیم نما. همچنین یک لیتر شراب نیز به عنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم کن. ۴۱برۀ دومی هنگام شام قربانی شود. با این بره همان مقدار آرد و شراب تقدیم کن. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم میشود، مورد پسند خداوند است. ۴۲این قربانی سوختنی باید همیشه در مدخل خیمۀ حضور خداوند در حضور من تقدیم شود، زیرا در همانجا با قوم برگزیدۀ خود ملاقات و با تو صحبت میکنم. ۴۳در آنجا با قوم برگزیدۀ خود سخن میگویم و حضور پُرجلال من آنجا را مقدس میسازد. ۴۴من خیمۀ حضور خداوند، قربانگاه، هارون و پسرانش را که بحیث کاهنان من برگزیده شدهاند، تقدیس میکنم. ۴۵من در میان قوم برگزیدۀ خود ساکن خواهم شد و خدای آنها خواهم بود. ۴۶آنها خواهند دانست که من خداوند، خدای شان هستم که آنها را از مصر بیرون آوردم تا در میان شان ساکن باشم. من خداوند، خدای شان میباشم.»
۱-۲«قربانگاهی بشکل مربع که هر ضلع آن نیم متر و ارتفاع آن یک متر باشد، از چوب اکاسی بساز تا بر آن خوشبوئی بسوزانند. هر کنج آن دارای یک برآمدگی بشکل شاخک بوده و با خودِ قربانگاه از یک قطعه چوب ساخته شود. ۳قربانگاه و شاخکها را با طلای خالص بپوشان. قابی از طلا به دورادور آن بساز. ۴در دو طرف قربانگاه، در زیر قاب طلائی دو حلقه برای جا دادن میلهها جهت حمل قربانگاه نصب کن. ۵این میلهها از چوب اکاسی ساخته شده و روکش طلایی داشته باشد. ۶قربانگاه را در بیرون پردهای که پیشروی صندوق پیمان آویزان است قرار بده. من در آنجا با تو ملاقات میکنم. ۷هر صبح، وقتی هارون چراغها را از تیل پُر و آماده میکند، باید بر آن قربانگاه بُخُور خوشبو و معطر بسوزاند. ۸همچنین هنگام شام که چراغها را روشن میکند، در حضور خداوند بُخُور بسوزاند. این عمل باید برای همیشه نسل اندر نسل صورت بگیرد. ۹بُخُور ممنوع، قربانی سوختنی، هدیۀ آردی و نوشیدنی بر آن تقدیم نشود. ۱۰سالانه یکبار هارون با پاشیدن خون قربانی گناه بر چهار شاخکهای قربانگاه، آن را تقدیس کند. این مراسم باید هر سال و نسل اندر نسل اجرا شود. چون این قربانگاه برای خداوند وقف شده مقدس میباشد.»
۱۱خداوند به موسی فرمود: ۱۲«وقتی از بنیاسرائیل سرشماری میکنی و هر کسی که شمار میشود، باید برای جان خود فدیه بدهد تا در وقت سرشماری بلائی بر سر آنها نازل نشود. ۱۳هر کسی که سرشماری میشود، باید نیم مثقال نقره به من فدیه بدهد. ۱۴کسانی که بیست ساله و بالاتر هستند باید سرشماری شوند و همین هدیه را به خداوند بدهند. ۱۵کسی که ثروتمند است از این اندازه زیادتر نپردازد و آنکه فقیر است کمتر ندهد، زیرا این هدیه را برای فدیۀ جانهای خود به من میپردازند. ۱۶پولی را که از این بابت از قوم اسرائیل جمع میکنی، باید برای ترمیم و حفظ مراقبت خیمۀ حضور خداوند به مصرف برسد. این فدیهای که میدهند آنها را بیاد من میآورند تا از آنها محافظت کنم.»
۱۷خداوند به موسی فرمود: ۱۸«یک حوض برنجی که پایههایش نیز برنجی باشد، برای شستشو بساز. آن را بین خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه قرار بده و از آب پُر کن. ۱۹-۲۰پیش از آنکه هارون و پسرانش به داخل خیمۀ حضور خداوند میروند یا بر قربانگاه قربانی سوختنی تقدیم میکنند، باید دستها و پاهای خود را بشویند، ورنه میمیرند. ۲۱هارون، پسرانش و نسلهای آیندۀشان همیشه این قاعده را رعایت کنند.»
۲۲خداوند به موسی فرمود: ۲۳«این مواد خوشبو را تهیه کن: شش کیلوگرام مُرِ خالص، سه کیلوگرام دارچینی معطر، سه کیلوگرام نی خوشبو، ۲۴شش کیلوگرام سلیخه (پوست درختی خوشبو شبیه به دارچین) را با چهار لیتر روغن زیتون مخلوط کن ۲۵و از ترکیب آنها روغنِ مقدس مسح بساز. ۲۶-۲۷با این روغن معطر خیمۀ حضور خداوند، صندوق پیمان، میز با تمام وسایل آن، چراغدان با تمام لوازم آن، قربانگاه بُخُور، ۲۸قربانگاه قربانی سوختنی همراه با تمام وسایل آن، حوض و پایههای آن مسح شوند. ۲۹همه را تقدیس کن تا کاملاً مقدس شوند، و هر چیز و یا هر کسی که به آن تماس کند، صدمه خواهد دید. ۳۰بعد با همین روغن هارون و پسرانش را مسح و تقدیس کن تا کاهنان من باشند. ۳۱به قوم اسرائیل بگو که از این روغنِ مقدس مسح باید همیشه برای خدمت من استفاده شود، ۳۲و نباید بر اشخاص عادی و معمولی بریزید و یا مثل آن درست کنید. ۳۳اگر کسی مثل آن بسازد و یا بر کسیکه شایستۀ آن نباشد ریخته شود، از بین قوم برگزیدۀ من طرد میگردد.»
۳۴خداوند به موسی فرمود: «از این مواد معطر بقدر مساوی تهیه کن: مَیعَه، اظفار، قِنه و کُندُر خالص. ۳۵این مواد خوشبو را با نمک مخلوط کرده از آن بُخُور مقدس و خالص درست کن. ۳۶کمی از آن را بصورت پودر بکوب و در خیمۀ حضور خداوند، جائی که با تو ملاقات میکنم، بگذار. ۳۷هرگز نباید بُخُوری با این ترکیب برای خود درست کنید، زیرا برای من است و آن را مقدس بدانید. ۳۸هر کسی که مثل این برای خود بُخُوری بسازد، از بین قوم اسرائیل طرد میشود.» )مَیعَه مادۀ چسپناکی است که از درخت مخصوصی تراوش میکند. اظفار یا ناخنک از میده کردن یک نوع صدف دریایی بهدست میآید. قِنه فشردهای از یک نوع ادویه طبیعی است. کُندر ماده خوشبویی است که از درخت مخصوصی تراوش میکند.)
۱خداوند به موسی فرمود: ۲«من بزلئیل پسر اوری نواسۀ حور را که از قبیلۀ یهودا است، انتخاب کردهام. ۳او را از روح خود پُر ساختهام و به او استعداد و دانش و در هر گونه هنر مهارت بخشیدهام. ۴-۵او در ساختن ظروف طلا و نقره و برنج، همچنین در حجاری و ترصیع آن و نجاری و خراطی و صنایع دیگر استاد است. ۶اُهولیاب، پسر اخیسامَک را که از قبیلۀ دان است، انتخاب کردهام تا معاون و دستیار او باشد. علاوتاً به تمام صنعتگران دیگری که با او کار میکنند استعداد خاصی بخشیدهام تا بتوانند تمام آن چیزهائی را که هدایت دادهام، بسازند. ۷خیمۀ حضور خداوند، صندوق پیمان با تخت رحمت که بر سر آن قرار دارد، تمام لوازم خیمۀ حضور خداوند، ۸میز و ظروف آن، چراغدان طلای خالص و وسایل آن، قربانگاه دود کردن خوشبوئی، ۹قربانگاه قربانیهای سوختنی با لوازم آن، ۱۰لباس مخصوص کاهنی برای هارون و پسرانش، ۱۱روغن مسح و خوشبوئی برای جایگاه مقدس و همه این چیزها را درست همانطوری که هدایت دادهام، بسازند.»
۱۲خداوند به موسی فرمود: ۱۳«به بنیاسرائیل بگو: روز سَبَت را تجلیل کنید، زیرا روز مقدس و روز استراحت است. این روز نشانی ابدی بین من و شما و تمام نسلهای آیندۀ شما خواهد بود تا بدانید که من شما را به عنوان قوم خاص خود برگزیدهام. ۱۴شما باید در این روز استراحت کنید، زیرا روز مقدس است. کسی که آن را بیحرمت نماید و در این روز کار کند، باید کشته شود. ۱۵در هفته شش روز کار کنید، اما روز هفتم که روز مقدس خداوند است، استراحت نمائید. هر کس که در این روز دست به کاری بزند، باید کشته شود. ۱۶قوم اسرائیل باید این روز را به یادبود پیمانی که با آنها بستهام، محترم بشمارند. ۱۷این قانون یک پیمان ابدی بین من و قوم اسرائیل میباشد. زیرا من، خداوند، آسمانها و زمین را در شش روز آفریدم و در روز هفتم دست از کار کشیدم و استراحت کردم.»
۱۸وقتی که خداوند سخنان خود را با موسی در کوه سینا تمام کرد، آن دو لوح سنگی را که خودش احکام ده گانه را نوشته بود، به موسی داد.
۱وقتی مردم دیدند که موسی مدت زیادی در کوه مانده و مراجعت نکردهاست، دور هارون جمع شدند و گفتند: «ما نمیدانیم بر سر موسی که ما را از مصر بیرون آورد، چه واقع شده است. پس برخیز و برای ما خدائی بساز تا راهنمای ما باشد.» ۲هارون به آنها گفت: «گوشوارههای طلائی را که در گوش زنها و دختران و پسران شما هست، نزد من بیاورید.» ۳پس تمام مردم، گوشوارههای طلائی را از گوشهای خود کشیده به هارون دادند. ۴هارون گوشوارهها را گرفت و آنها را ذوب کرده در قالب ریخت و از آن مجسمهای بشکل یک گوساله طلائی ساخت. مردم گفتند: «ای قوم اسرائیل، این همان خدائی است که ما را از مصر بیرون آورد.»
۵سپس هارون قربانگاهی در پیشروی گوسالۀ طلائی بنا کرد و اعلام نمود: «فردا به احترام خداوند جشن میگیریم.» ۶روز بعد، صبح وقت مردم برخاستند و حیواناتی را به عنوان قربانیهای سلامتی تقدیم کردند و سپس نشستند و به خوردن و نوشیدن و کارهای زشت و شرمآور پرداختند.
۷خداوند به موسی فرمود: «فوراً پائین برو، زیرا این قومی که تو آنها را از مصر بیرون آوردی، گناهکار شده و مرا ترک کردهاند. ۸آنها از راهی که من به آنها نشان دادم منحرف شدهاند و گوسالهای از طلا برای خود ساخته آنرا پرستش میکنند و برایش قربانی کرده میگویند که آن گوساله همان خدائی است که آنها را از مصر بیرون آورد. ۹من میدانم که این مردم سرکش و نافرمان هستند. ۱۰تو دیگر از آنها شفاعت نکن. من بر آنها خشمگین هستم و میخواهم همۀ شان را نابود کنم. به عوض آنها از تو و از اولادهات قوم بزرگی بوجود خواهم آورد.»
۱۱اما موسی پیش خدای خود زاری کرده گفت: «ای خداوند، چرا بر قوم برگزیدۀ خود این چنین خشمگین شدهای؟ مگر آنها را با قدرت و معجزات عظیم خود از مصر بیرون نیاوردی؟ ۱۲آیا میخواهی مصریان بگویند که تو قوم برگزیدۀ خود را به بهانهای از مصر بیرون بردی تا آنها را در کوه و بیابان هلاک کنی و بکلی از بین ببری؟ ای خداوند از خشم خود بگذر و از تصمیم خود منصرف شو و این مصیبت را بر سر آنها نیاور. ۱۳ابراهیم و اسحاق و یعقوب، بندگان خود را بیاد آور. قولی را که به آنها دادی فراموش نکن که فرمودی نسل آنها را مانند ستارگان آسمان بیشمار میسازی و تمام آن سرزمینی که وعدۀ ملکیت آن را به ایشان دادهای به آنها میبخشی که تا ابد مال خود شان باشد.» ۱۴پس خداوند از تصمیم خود صرفنظر فرمود و مصیبتی که قوم اسرائیل را تهدید میکرد، برطرف شد.
۱۵موسی از کوه پائین رفت و دو لوح سنگی را که احکام خدا در دو طرف آن نوشته شدهبود، در دست داشت. ۱۶خدا خودش آن دو لوحۀ سنگی را و احکام خود را روی آنها نوشته بود. ۱۷وقتی که یوشع سروصدا و فریاد مردم را شنید، به موسی گفت: «از اردوگاه سروصدای جنگ را میشنوم.» ۱۸موسی در جواب گفت: «این صدا فریاد پیروزی و یا شکست نیست، بلکه صدای ساز و آواز است.»
۱۹وقتی که موسی به نزدیک اردوگاه رسید و گوساله طلائی و مردمی را که در پیشروی آن میرقصیدند، دید، خشمگین شد و لوح ها را در پای کوه به زمین زد و شکست. ۲۰سپس گوسالهای را که ساخته بودند برداشت و در آتش انداخت. بعد آن را کوبید و گردش را با آب مخلوط کرده آب را به بنیاسرائیل نوشانید. ۲۱موسی به هارون گفت: «این مردم به تو چه بدی کرده بودند که تو آنها را به ارتکاب چنین گناه وادار ساختی؟»
۲۲هارون جواب داد: «بر من قهر نشو، تو میدانی که این مردم چقدر آمادۀ کارهای زشت هستند. ۲۳آنها به من گفتند: چون ما نمیدانیم که بر سر موسی که ما را از مصر بیرون آورد چه واقع شده است. پس برای ما خدائی بساز تا راهنمای ما باشد. ۲۴من هم از آنها خواستم تا طلاهای خود را به نزد من بیاورند. وقتی طلاها را آوردند، من آنها را در آتش انداختم و این گوساله ساخته شد!»
۲۵چون موسی دید که ادارۀ قوم از دست هارون خارج شده و آنها خود را پیش دشمنان رسوا ساختهاند، ۲۶بنابراین، در مقابل دروازۀ اردوگاه ایستاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «هر کسی که طرفدار خداوند است پیش من بیاید.» تمام قبیلۀ لاوی پیش موسی رفتند. ۲۷موسی به آنها گفت: «خدای بنیاسرائیل میفرماید که همۀ تان شمشیر خود را به کمر ببندید و از اینطرف اردوگاه به آنطرف آن بروید و برادر و دوست و همسایۀ خود را بکشید.» ۲۸لاویان امر موسی را اطاعت کردند و در آن روز در حدود سه هزار نفر از مردم را کشتند. ۲۹موسی به لاویان گفت: «شما امروز با کشتن پسران و برادران تان، خود را به عنوان کاهن برای خدمت خداوند وقف کردید، بنابراین، خداوند برکات خود را به شما داده است.»
۳۰روز بعد، موسی به قوم گفت: «شما مرتکب گناه بزرگی شدهاید. اما من دوباره بالای کوه میروم تا در حضور خداوند از شما شفاعت کنم. شاید او گناه شما را ببخشد.» ۳۱موسی دوباره به حضور خداوند رفت و عرض کرد: «این قوم گناه بزرگی مرتکب شدهاند. آنها برای خود خدائی از طلا ساختند و آنرا پرستش کردند. ۳۲حالا از تو تمنا میکنم که آنها را ببخشی. اما اگر حاضر به بخشایش آنها نیستی، پس اسم مرا هم از دفتری که نام قوم را در آن ثبت کردهای، محو کن.» ۳۳خداوند در جواب فرمود: «من فقط نام آن کسانی را که علیه من گناه کردهاند از دفتر خود محو میکنم. ۳۴حالا برو و قوم را به جائی که بتو گفتهام راهنمائی کن. بخاطر داشته باش که فرشتۀ من ترا هدایت خواهد کرد. ولی زمانی هم فراخواهد رسید که من قوم را بخاطر این گناهی که کردهاند مجازات خواهم کرد.»
۳۵پس خداوند آن قوم را بخاطر اینکه هارون را مجبور کرده بودند که برای شان گوسالۀ طلائی بسازد، به بیماری مهلکی مبتلا کرد.
۱خداوند به موسی فرمود: «تو از اینجا حرکت کرده و این قومی را که از مصر بیرون آوردی به سرزمینی که وعدۀ ملکیت آن را به ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اولادۀشان دادهام، هدایت کن. ۲من فرشتهای را میفرستم تا شما را راهنمائی کند. تمام کنعانیان، اموریان، حِتیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه تان بیرون میرانم ۳و شما به سرزمینی حاصلخیز و پُر برکت میروید. اما من در این سفر با شما همراه نخواهم بود، زیرا شما مردمی سرکش هستید و ممکن است شما را در بین راه نابود کنم.»
۴موقعی که مردم این سخنان را شنیدند، ماتم گرفتند و هیچ کسی جواهرات و زیورات نپوشید. ۵خداوند به موسی فرمود که به آنها بگوید: «شما مردم نافرمان هستید اگر حتی یک لحظه با شما باشم شما را هلاک خواهم کرد. حالا تمام زیورات و جواهرات خود را از خود دور کنید تا ببینم که با شما چه کنم.» ۶بنابراین، بنیاسرائیل بعد از عزیمت از کوه سینا دیگر هرگز از جواهرآلات خود استفاده نکردند.
۷هر گاهی که بنیاسرائیل اردوگاه را بر پا میکردند، موسی خیمه مقدس را برمیداشت و کمی دور در بیرون اردوگاه میافراشت. آن خیمه را «خیمۀ حضور خداوند» نامیده بود. هر کسی که میخواست با خداوند راز و نیاز کند به آن خیمه میرفت. ۸هر وقتی که موسی به آن خیمه میرفت، تمام مردم دم دروازۀ خیمههای خود میایستادند و ورود او را به آن خیمه تماشا میکردند. ۹بعد از اینکه موسی به داخل خیمه میرفت، ستون ابر پائین میآمد و در کنار دروازۀ خیمه میایستاد و خداوند از داخل ابر با موسی صحبت میکرد. ۱۰همینکه مردم ستون ابر را در کنار دروازۀ خیمه میدیدند، همگی به سجده میافتادند. ۱۱خداوند مثل کسیکه به یک دوست خود حرف میزند با موسی رو به رو به صحبت میپرداخت. سپس موسی به طرف اردوگاه برمیگشت، اما معاون جوان او، یعنی یوشع بن نون در خیمه میماند.
۱۲موسی به خداوند عرض کرد: «تو به من فرمودی که این قوم را به سرزمین موعود رهبری کنم، اما به من نگفتی که چه کسی را با من خواهی فرستاد. تو گفتهای که مرا خوب میشناسی و از من راضی هستی. ۱۳پس اگر اینطور است، ارادهات را برای من روشن ساز تا آنطوری که شاید و باید بتوانم بندگی ترا نموده و خوشنودیات را حاصل کنم. همچنین میدانی که اینها قوم برگزیدۀ تو هستند.» ۱۴خداوند فرمود: «من با تو خواهم رفت و ترا موفق خواهم ساخت.» ۱۵موسی در جواب عرض کرد: «اگر نمیخواهی با ما بروی، پس نگذار که اینجا را ترک کنیم. ۱۶اگر تو با ما همراه نباشی، چطور بدانیم که تو از قوم برگزیدهات راضی هستی و نسبت به سایر اقوام روی زمین چه امتیازی داریم؟» ۱۷خداوند به موسی فرمود: «هر چه که خواستهای انجام خواهم داد، زیرا تو را بخوبی میشناسم و از تو راضی هستم.» ۱۸سپس موسی گفت: «تمنا میکنم که نور جمال خود را بر من آشکار سازی.»
۱۹خداوند فرمود: «من شکوه خود را در برابر تو میگسترانم و نام مقدس خود را بتو اعلام میکنم. من خداوند هستم. نسبت به کسانی که دلسوز هستم، دلسوزی خواهم کرد و بر هر کسی که بخواهم مهربان باشم، مهربان خواهم بود. ۲۰اما من نمیگذارم که روی مرا ببینی، زیرا کسی نمیتواند روی مرا ببیند و زنده بماند. ۲۱حالا بیا و بر این صخره، در کنار من بایست. ۲۲وقتی که نور پُرشکوه حضور من عبور کند، ترا در شگاف این صخره میگذارم و با دست خود میپوشانم تا از اینجا بگذرم ۲۳و بعد دست خود را بر میدارم و تو میتوانی مرا از پشت ببینی، ولی روی مرا نخواهی دید.»
۱خداوند به موسی فرمود: «دو لوحۀ سنگی را مهیا کن و من همان احکامی را که در لوحههای اولی نوشته شده بودند و تو آنها را شکستی، مینویسم. ۲فردا آماده باش و به کوه سینا برو و بر قلۀ کوه در حضور من حاضر شو. ۳هیچ کس دیگر نباید با تو بیاید و احدی در اطراف کوه دیده نشود. به هیچ گله و رمهای اجازه ندهی که در نزدیکی کوه بچرد.» ۴پس موسی قرار امر خداوند دو لوحۀ سنگی را به مثل لوحههای اولی آماده کرد و صبح وقت برخاست و لوحهها را با خود گرفته به کوه سینا بالا شد.
۵خداوند در یک ستون ابر پائین آمد و در برابر موسی ایستاد و نام مقدس خود «خداوند» را اعلام کرد. ۶بعد از کنار او گذشته فرمود: «من خداوند هستم؛ خداوندی که رحیم و مهربان است. بزودی خشمگین نمیشود و پُر از وفا و محبت است. ۷دوستدار هزاران نسل و بخشایندۀ خطا و جرم و گناه است، اما اختیار دارد که گناهکاران را بدون جزا نگذارد. خطاهای پدران را از پسران و پسرانِ پسران شان تا نسل سوم و چهارم میگیرد.»
۸-۹آنگاه موسی سر به سجده نهاده گفت: «ای خداوند، اگر براستی قبول درگاهت شدهام، پس از تو تمنا میکنم که با ما بروی. البته میدانم که این قوم، مردم نافرمان و خودسر هستند، ولی بازهم بدربارت دعا میکنم که گناه و خطای ما را ببخشی. و از دولت خدائیات ما را بی بهره نسازی.»
۱۰خداوند در جواب او فرمود: «بسیار خوب، من با شما پیمانی میبندم و در مقابل چشمان تمام قوم چنان معجزاتی نشان میدهم که در هیچ جای دنیا و در بین هیچ ملتی دیده نشده باشد و تمام مردم اسرائیل قدرت خداوند را تماشا خواهند کرد و این کاریکه من میخواهم با تو بکنم یک کار بسیار هولناکی خواهد بود. ۱۱از تمام احکامی که امروز به تو میدهم باید پیروی کنی. آنگاه من تمام اموریان، کنعانیان، حِتیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه تو دور میکنم. ۱۲اما احتیاط کنی که به سرزمینی که میروی با مردم آنجا پیمانی نبندی که مبادا در دام شان بیفتی. ۱۳برعکس تو باید قربانگاههای شان را ویران کنی، ستونهای شان را بشکنی و مجسمههای شرمآور شان را از بین ببری.
۱۴تو نباید خدایان دیگر را پرستش کنی، زیرا خداوند که نام او غیور و حسود است، پرستش خدای غیر را تحمل نمیکند. ۱۵هیچگاهی نباید با مردم آن سرزمین عهدی ببندی، زیرا وقتی آنها برای خدایان خود قربانی میکنند، این عمل آنها بیوفائی شان را در برابر خدای برحق نشان میدهد. و اگر ترا دعوت کنند، تو هم مجبور میشوی که از گوشت قربانی آنها بخوری، بنابران تو هم در گناه شان شریک میشوی. ۱۶و اگر دختران شان را برای پسران خود بگیری، چون آنها زنان پسرانت میشوند و خدایان غیر را پرستش میکنند و پرستش خدایان بیگانه به منزلۀ بیوفائی در مقابل من است، پس در حقیقت پسرانت هم بیوفا میشوند.
۱۷برای خود بت نسازید.
۱۸عید فطیر را برگزار کنید. و برای هفت روز نان فطیر بخورید. این مراسم را در زمان معین، یعنی در ماه ابیب (حوت)، قراریکه من برای تان تعیین کردهام برگزار نمائید، زیرا در همین ماه ابیب بود که شما از مصر خارج شدید.
۱۹هر پسر اولباری و هر نوزاد نر رمه و گله، چه از گاو و چه از گوسفند، متعلق به من است. ۲۰به عوض نوزاد اول الاغ، باید یک بره فدیه بدهید و اگر نمیخواهید فدیه بدهید گردنش را بشکنید. هر پسر اولباری را باید فدیه کنید. هیچ کس نباید به حضور من دست خالی بیاید.
۲۱شش روز کار کنید و در روز هفتم استراحت نمائید. حتی در موسم قلبه و درو هم نباید در روز هفتم کار کنید.
۲۲عید هفتهها را هم جشن بگیرید. عید حاصل نو درو گندم و عید تحویل سال نو را هر ساله برگزار کنید. ۲۳سه مرتبه در سال، همه افراد ذکور به حضور خداوند، خدای اسرائیل حاضر شوند. ۲۴در این سه باریکه میآئید و به پیش خداوند حضور مییابید، کسی به شما حمله نمیکند و کشور تانرا متصرف نمیشود، زیرا من همه اقوام را از سر راه تان میرانم و سرحدات کشور تانرا وسیع میسازم.
۲۵نانی که با خمیرمایه پخته شده باشد نباید همراه قربانی که به من میکنید یکجا باشد. و گوشت قربانی عید فصح را نباید تا صبح نگهدارید.
۲۶بهترین میوۀ نو زمین را به خانۀ خداوند، خدای خود بیاورید. بزغاله را نباید در شیر مادرش پخته کنید.»
۲۷خداوند به موسی فرمود: «احکامی را که بتو دادم بنویس، زیرا اینها شرایط پیمانی هستند که با تو و قوم اسرائیل بستهام.» ۲۸و موسی تا چهل شبانه روز با خداوند در بالای کوه ماند. او در تمام این مدت نه چیزی خورد و نه چیزی نوشید، بلکه احکام دهگانۀ عهدنامه را بروی لوحههای سنگی نوشت.
۲۹وقتی موسی با دو لوحۀ سنگی از کوه پائین آمد، چهرهاش میدرخشید، زیرا با خداوند صحبت کرده بود، اما خودش نمیدانست. ۳۰و چون هارون و مردم اسرائیل چهرۀ درخشان موسی را دیدند، از ترس به او نزدیک نشدند. ۳۱اما موسی آنها را پیش خود فراخواند. پس هارون و موسفیدان قوم پیش او رفتند و موسی با آنها حرف زد. ۳۲بعد از آنکه همگی در حضور او جمع شدند، همۀ آنچه را که خداوند بر کوه سینا به او گفته بود به اطلاع آنها رساند. ۳۳و چون حرفش تمام شد روی خود را با نقابی پوشاند. ۳۴و هر وقتیکه موسی در خیمۀ عبادت به حضور خداوند میرفت که با او حرف بزند، تا وقتیکه خارج میشد نقاب را از روی خود بر میداشت. بعد همه احکامی را که از خداوند میگرفت، او به نوبۀ خود به گوش مردم اسرائیل میرساند ۳۵و مردم چهرۀ تابان او را میدیدند. و موسی تا زمانیکه باز برای ملاقات خداوند میرفت نقاب بر چهره داشت.
۱موسی تمام قوم اسرائیل را جمع کرد و به آنها گفت: «اینست احکامی که خداوند داده است و شما باید از همۀ آنها پیروی نمائید. ۲شش روز کار کنید، اما در روز هفتم که روز مقدس خداوند است استراحت کنید و هر کسیکه در آن روز کار کند باید کشته شود. ۳و در روز سَبَت در خانههای تان آتش روشن نکنید.»
۴بعد موسی خطاب به قوم اسرائیل کرد و گفت: «اینست آنچه که خداوند امر فرموده است. ۵هر کسیکه بخشنده و با سخاوت است، این تحفهها را برای خداوند بیاورد: طلا، نقره، برنج، ۶تکههای لاجوردی، ارغوانی و سرخ، کتان نفیس، پشم بز، ۷پوست آشدادۀ قوچ، پوست بز، چوب درخت اکاسی، ۸تیل چراغ، عطریات برای روغن مسح، خوشبوئیهای دودکردنی، ۹سنگ عقیق، نگین برای ایفود و سینهپوش، ۱۰و کسانیکه مهارت و استعداد صنعتگری دارند، چیزهائی را که خداوند امر فرموده است بسازند. ۱۱جایگاه مقدس و خیمۀ آن، پوشش، چنگکها، بندها، ستونها و پایههای آن؛ ۱۲صندوق و میلهها برای حمل و نقل آن، تخت رحمت، حجاب و پردهها؛ ۱۳میز، پایهها، ظروف و نان مقدس؛ ۱۴چراغدان، چراغ و تیل؛ ۱۵قربانگاه خوشبوئی دود کردنی، پایهها، شبکههای برنجی، روغن مسح، پردۀ دروازۀ جایگاه مقدس؛ ۱۶قربانگاه قربانی سوختنی، شبکههای برنجی، خادهها برای حمل و نقل آن، سامان و لوازم آن، حوض و پایههای آن؛ ۱۷پردههای صحن خیمه، ستونها، پایهها و پردۀ دروازه؛ ۱۸میخهای جایگاه مقدس، میخهای صحن و طنابهای آن؛ ۱۹لباسهای نفیس بافتگی برای خدمتگاران عبادتگاه مقدس، یعنی لباس مقدس برای هارون کاهن و پسرانش، تا در هنگام اجرای وظیفۀ کاهنی از آنها استفاده کنند.»
۲۰بعد همۀ مردم از نزد موسی مرخص شدند. ۲۱آنگاه دل همگی به رقت و روح شان به هیجان آمد و برای خداوند هرگونه هدیه و تحفه آوردند تا در خیمۀ حضور خداوند، برای وظایف مربوطۀ آن و لباسهای مقدس بهکار برده شوند. ۲۲پس مرد و زن، با ایمان و خلوص نیت آمدند و حلقه، انگشتر، گوشواره، دستبند و هر قسم زیورات طلا با خود آوردند. خلاصه هر کسی یک چیز طلائی با خود آورد. ۲۳بعضی از مردم پارچههای لاجوردی، ارغوانی و سرخ، کتان نفیس، پشم بز، پوست آش دادۀ قوچ و بز آوردند. ۲۴برخی هدیههای نقرهای و برنجی و عدهای چوب اکاسی کارآمد ساختمان را آوردند. ۲۵همه زنهائیکه که در کارهای دستی مهارت داشتند، پارچههای لاجوردی، ارغوانی و سرخ و کتان نفیس به حضور خداوند تقدیم کردند. ۲۶بعضی از زنهای دیگر که استعداد خاصی داشتند اشیای کارآمد را از پشم بز بافتند. ۲۷رهبران شان سنگهای عقیق و نگینهای زینتی برای ایفود و سینهپوش آوردند. ۲۸همچنان عطریات، تیل چراغ، روغن مسح و خوشبوئی دودکردنی هدیه آوردند. ۲۹پس همه مرد و زن اسرائیل با میل و رغبت اشیای کارآمد را که خداوند به موسی امر کرده بود به عنوان هدیه برای خداوند آوردند.
۳۰-۳۳و موسی به آنها گفت: «خداوند، بزلئیل پسر اوری، نواسۀ حور، از قبیلۀ یهودا را که سرشار از روح خدا و دارای لیاقت، ذکاوت، دانش و هنر است تعیین فرموده است تا نقشه و کارهای طلا و نقره و برنج، حجاری، زرگری، حکاکی و امور نجاری را اداره و مراقبت کند. ۳۴خداوند به او و اُهولیاب، پسر اخیسامَک از قبیلۀ دان استعداد تعلیم و آموزش را داده است. ۳۵او به آنها استعداد و لیاقت آنرا بخشید که کارهای همه صنعتگران را از قبیل طراح و آنهائی که کار خامکدوزی را در پارچههای لاجوردی، ارغوانی و سرخ را به عهده دارند و همچنان از بافندگان و هر هنر و صنعت را نظارت کنند.
۱هر صنعتگری که لیاقت و استعداد خدائی دارد باید با بزلئیل و اُهولیاب در ساختمان و اجرای کارهای صنعتگری، مطابق هدایت و فرمایش خداوند کمک کند.»
۲موسی، بزلئیل و اُهولیاب و همه صنعتگرانی که استعداد خدائی داشتند و همه کسان دیگر را که مایل و حاضر برای این کار بودند دعوت کرد. ۳موسی همه مصالح و مواد ساختمانی را که مردم برای خیمۀ مقدس هدیه داده بودند همراه با همه اشیائی که هر صبح دریافت میکرد به آنها میداد.
۴-۷پس همه صنعتگرانی که داوطلب این کار مقدس شدند، وظایف اصلی خود را ترک دادند و با میل و رغبت پیش موسی آمدند و به او گفتند: «مردم بیشتر از حد ضرورت مواد و مصالح آورده اند.» آنگاه موسی اعلان کرد که دیگر چیزی نیاورند، زیرا همۀ آنچه که برای کار خداوند ضرور بود مهیا شده است. پس مردم از آوردن هدیه راحت شدند.
۸-۹اولتر بافندگان ماهر ده پرده از پارچههای نفیس کتان لاجوردی، ارغوانی و سرخ را که با اشکال بالداری بنام کروبیان بصورت ماهرانهای خامکدوزی شده بودند بافتند و آماده کردند. طول هر پرده چهارده متر و عرض آن دو متر بود و همۀ آنها به یک اندازه بودند. ۱۰پنج پرده را بهم پیوند کردند و پنج پردۀ دیگر را هم به همین ترتیب یکجا دوختند. ۱۱-۱۲بعد پنجاه مادهگی از فیتۀ لاجوردی در امتداد کنارۀ هر یک از آن دو تکه، ساختند و مادهگیها را مقابل هم دوختند. ۱۳همچنین پنجاه دکمۀ طلائی ساختند و پردهها را ذریعۀ دکمهها بهم پیوستند. و به این ترتیب با پیوستن هر دو تکه، معبد بصورت یک تکۀ واحد تکمیل شد.
۱۴در بالای سقف، پوشش دیگری انداختند که از یازده پردۀ پشم بز ساخته شده بودند. ۱۵هر یازده پرده یک اندازه و طول هرکدام از آنها پانزده متر و عرض آن دو متر بود. ۱۶پنج تای آن پردهها را با هم پیوند کردند و شش تای دیگر را علیحده بهم دوختند، یعنی یازده پرده را دو پارچه ساختند. ۱۷پنجاه مادهگی در امتداد کنارۀ هر دو پارچه دوختند ۱۸و همچنین پنجاه دکمۀ برنجی را در پردهها دوختند و ذریعۀ آنها دو پارچه را بهم پیوست کردند. و خیمه یک تکۀ واحد شد. ۱۹و پوششی هم از پوست آش دادۀ قوچ و بز برای خیمه ساختند.
۲۰بعد از آن چوکاتی از چوب اکاسی برای خیمه ساختند. ۲۱طول هر چوکات پنج متر و عرض آن هفتاد و پنج سانتی متر بود ۲۲و هر چوکات دو سگک داشت که یکی را با دیگری پیوند میکردند. ۲۳و همه چوکاتهای خیمه را به همین ترتیب ساختند. خیمه بیست چوکات در سمت جنوب خود داشت. ۲۴و چهل پایۀ نقرهای بزیر بیست چوکات ساختند. و هر چوکات با پایهاش ذریعۀ دو سگک پیوند میشد. ۲۵-۲۶همچنین بیست چوکات در سمت شمال خیمه با چهل پایۀ نقرهای، یعنی دو پایه برای هر چوکات وجود داشتند. ۲۷سمت مغرب خیمه که قسمت عقبی آن بود از شش چوکات تشکیل شده بود. ۲۸برعلاوه دو چوکات دیگر برای دو کنج جنوب خیمه ساختند. ۲۹هر دو چوکات به یک شکل از پائین جدا اما از بالا با یک حلقه بهم پیوست بودند. ۳۰پس در سمت مغرب، جمله هشت چوکات و شانزده پایه بزیر آنها، یعنی دو پایه برای هر چوکات ساختند.
۳۱-۳۲بعد پنج پشت بند برای چوکاتهای هر دو طرف خیمه از چوب اکاسی ساختند. ۳۳پشت بند وسطی طوری ساخته شده بود که از یک سر چوکات وسطی تا سر دیگر آن امتداد داشت. ۳۴چوکات و پشت بندها با طلای خالص ورقشانی شده و حلقهها هم از طلای خالص ساخته شده بودند.
۳۵پردۀ داخلی از کتان نفیس بافتگی برنگهای لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساخته و با اشکال بالداری بنام کروبیان خامکدوزی شده بودند. ۳۶پرده با چهار چنگک طلائی از چهار ستون چوب اکاسی که با طلا ورقشانی شده و بر چهار پایۀ قرار داشتند آویزان بود. ۳۷همچنان پردهای برای دروازۀ خیمه از کتان نفیس بافتگی و خامکدوزی لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساختند. ۳۸این پرده ذریعۀ پنج چنگک به پنج ستون بسته شده بود. پایههای ستونها، برنجی و سرهای آنها از طلا ساخته شده بودند.
۱بزلئیل صندوقی را از چوب اکاسی ساخت که طول آن یک متر و بیست و پنج سانتی، عرض آن هفتاد و پنج سانتی و بلندی آن نیز هفتاد و پنج سانتی بود. ۲او آنرا از درون و بیرون با طلای خالص ورقشانی کرد. ۳چهار حلقۀ طلائی را ساخت و آنها را به چهار پایۀ صندوق نصب کرد. ۴دو میله از چوب اکاسی را از طلا ورقشانی کرد ۵و در حلقههای دو طرف به منظور حمل و نقل آن جا داد. ۶تخت رحمت را از طلای ناب به طول یک متر و بیست و پنج سانتی و عرض هفتاد سانتی ساخت. ۷دو مجسمۀ کروبی (فرشتۀ مقرب) را از طلای خالص چکشکاری نموده و در دو سر تخت رحمت قرار داد. ۸یک کروبی در یک طرف و یک کروبی در طرف دیگر آن بود. کروبیان با تخت رحمت طوری ریخته شده بودند که در حقیقت یک تکۀ واحد بودند. ۹کروبیان روبروی هم، بالهای شان باز و بر تخت رحمت پهن شده بودند و روی شان پائین بطرف تخت رحمت بود.
۱۰میز را هم از چوب اکاسی به طول یک متر، عرض نیم متر و ارتفاع هفتاد و پنج سانتی متر ساخت. ۱۱و آنرا با طلای خالص ورقشانی کرد و دورادور آنرا با قابی از طلای ریخته تزئین کرد. ۱۲حاشیهای به اندازۀ هشت سانتی متر بدور آن ساخت و چوکات آنرا با طلای ریختگی مزین کرد. ۱۳چهار حلقه از طلای ریختگی را در چهار کنج آن بالای پایههای آن نصب کرد. ۱۴حلقهها نزدیک چوکات و به منظور حمل و نقل میز ساخته شده بودند. ۱۵میلههائی از چوب اکاسی به منظور حمل و نقل میز ساخت و آنها را با طلا ورقشانی کرد. ۱۶ظروفیکه برای نوشیدنی و خوشبوئی بر سر میز مانده میشدند عبارت بودند از بشقابها، کاسهها، پیالهها و جامها. همۀ اینها از طلا ساخته شده بودند.
۱۷چراغدانی را هم از طلای خالص و چکشکاری شده ساخت. پایه، شاخهها و پیالهها یک تکه بودند. ۱۸در دو طرف آن شش شاخه قرار داشتند، سه شاخه در یک طرف و سه شاخه در طرف دیگر. ۱۹پیالۀ هر شاخه به شکل بادام و با شگوفه و پُندک آن ساخته شده بود. شش شاخه از چراغدان سر زده بودند. ۲۰-۲۱پایۀ اصلی چراغدان با چهار پیاله به شکل بادام با شگوفه و پُندک آن تزئین یافته و همگی یک تکه و از زیر هر جورۀ شاخهها یک پُندک سر زده بود. ۲۲پُندک و شاخهها با چراغدان یک تکه و از طلای خالص و چکشکاری شده ساخته شده بودند. ۲۳بعد هفت چراغ آنرا با گلگیر و خاکستردانی آنها از طلای خالص ساخت. ۲۴وزن همگی آنها سی و پنج کیلوگرام بود.
۲۵قربانگاه خوشبوئی دودکردنی را از چوب اکاسی ساخت. طول و عرض آن پنجاه سانتی و بلندی آن یک متر بود. شاخهای چهار کنج آن طوری ساخته شده بودند که همه یک تکه معلوم میشدند. ۲۶سطح و دورادور و شاخهای آن با طلای خالص ورقشانی شده بودند. و با شبکهای از طلای خالص ریختگی گرداگرد آنرا مزین کرد. ۲۷دو حلقۀ طلائی بزیر شبکه نصب کرد که از آنها بحیث گیرای میلهها برای حمل و نقل آن استفاده میشد. ۲۸میلهها از چوب اکاسی ساخته و با طلای خالص ورقشانی شده بودند. ۲۹روغن مقدس را برای مسح و مادۀ خوشبوئی دودکردنی را با هنر عطاری آماده کرد.
۱قربانگاه قربانی سوختنی را از چوب اکاسی ساخت که بلندی آن یک و نیم متر و طول و عرض آن دو و نیم متر بود. ۲شاخهائی هم در چهار کنج خود داشت که شاخها و قربانگاه در حقیقت یک تکه بودند و همه با برنج ورقشانی شده بودند. ۳ظروف قربانگاه، یعنی دیگ، خاکانداز، کاسه، پنجه و اجاق آن همه برنجی بودند. ۴آتشدان قربانگاه برنجی بود و پائینتر از لب و در نصف بلندی آن قرار داشت. ۵چهار حلقۀ برنجی در چهار کنج آتشدان به منظور گیرایی دو میلۀ چوبی ریختند. ۶میلهها از چوب اکاسی و با برنج ورقشانی شده بودند. ۷میلهها را در حلقههای دو طرف آتشدان برای حمل و نقل قربانگاه جا دادند. خود قربانگاه از چوب میان خالی ساخته شده بود.
۸حوضچۀ آن برنجی و سطح آن هم از برنج جلادار، مثل آئینه ساخته شده بود و آن را زنهائی که در مدخل خیمۀ حضور خداوند خدمت میکردند، هدیه داده بودند.
۹بعد به ساختمان صحن شروع کردند. پردۀ سمت جنوب آن پنجاه متر و از کتان نفیس بافتگی بود. ۱۰تعداد ستونهای آن بیست بود و این ستونها بر بیست پایۀ برنجی قرار داشتند. چنگکها و پشت بندهای ستونها از نقره ساخته شده بودند. ۱۱پردۀ شمال آن هم به طول پنجاه متر و دارای بیست ستون و بیست پایۀ برنجی بود. چنگکها و پشت بندهای ستونهای آن هم نقرهای بودند. ۱۲پردۀ سمت مغرب آن بیست و پنج متر و دارای ده ستون و ده پایه بود. چنگکها و پشت بندهای ستونها از نقره بودند. ۱۳طول پردۀ سمت مشرق هم بیست و پنج متر بود. ۱۴-۱۵پردههای هر دو طرف دروازه هفت و نیم متر و هرکدام دارای سه ستون و سه پایه بود. ۱۶همه پردههای دورادور صحن از پارچۀ کتان نفیسِ بافتگی بودند. ۱۷پایههای ستونها برنجی، اما چنگکها و پشت بندها و پوش سر ستونها نقرهای بودند. ۱۸پردۀ دروازۀ صحن از کتان نفیس بافتگی خامکدوزی لاجوردی، ارغوانی و سرخ، طول آن ده متر و عرض آن دو و نیم متر بود. ۱۹چهار ستون آن بالای چهار پایۀ برنجی قرار داشتند. چنگکها، پوش سر ستونها و پشت بندها از نقره بودند. ۲۰تمام میخهای خیمه و صحن آن برنجی بودند.
۲۱این بود مواد و طرز ساختمان خیمۀ حضور خداوند تا لاویان در آن خدمت و مأموریت خود را اجرا کنند. همه کارها قرار هدایت موسی و تحت نظارت ایتامار پسر هارون کاهن، ۲۲و به وسیلۀ بزلئیل پسر اوری، نواسۀ حور از قبیلۀ یهودا و به فرمان خداوند که به موسی داد، انجام شد. ۲۳دستیار ماهر، اُهولیاب پسر اخیسامَک که در نقاشی و نوآوری، در امور نساجی و بافندگی و خامکدوزی پارچههای کتان نفیس لاجوردی، ارغوانی و سرخ مهارت کامل داشت، در ساختمان این جایگاه مقدس نقش مهمی داشت.
۲۴مقدار طلائیکه مردم هدیه دادند در حدود یک تُن بود. ۲۵وزن نقره سه و نیم تُن بود و از مردانیکه بیست ساله و بالاتر بودند جمع آوری شده بود. ۲۶یعنی فی نفر نیم مثقال هدیه دادند. و قراریکه سرشماری شدند تعداد آنها ششصد و سه هزار و پنجصد و پنجاه نفر مرد بود. ۲۷مقدار نقره ایکه برای یکصد پایۀ یکصد ستون خیمۀ عبادت و پردۀ آن بهکار رفت سه و نیم تن بود، یعنی سی و چهار کیلوگرام برای هر پایه. ۲۸نقره ایکه برای ساختن چنگکها، ورقشانی ستونها و سرهای آنها و پشت بندها مصرف شد بیست کیلو بود. ۲۹مقدار برنجیکه مردم هدیه آوردند دو نیم تُن بود. ۳۰او از آن برای ساختن پایهها، دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند، قربانگاه، شبکۀ برنجی و ظروف آن ۳۱و میخهای خیمه و صحن آن مصرف شد.
۱برای هارون که در جایگاه مقدس خدمت میکرد، لباسی از پارچههای نفیس لاجوردی، ارغوانی و سرخ، قراریکه خداوند به موسی هدایت داده بود، ساختند.
۲ایفود، یعنی لباس مخصوص کاهنان، را از طلا و پارچههای لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساختند. ۳از ورقهای بسیار نازک طلا، تار ساختند و در پارچههای لاجوردی، ارغوانی و سرخ بصورت ماهرانهای بهکار بردند. ۴برای ایفود سرشانگیهائی ساختند که از دو طرف شانه بهم وصل میشدند. ۵دو تسمه را هم با مهارت خاصی برای دور کمر به همان ترتیب از طلا و پارچههای نفیس لاجوردی، ارغوانی و سرخ و کتان نفیس بافتگی که با ایفود یک تکه بود، طبق هدایت خداوند به موسی، ساختند. ۶-۷دو قطعه سنگ عقیق را که بر آنها نام قبایل اسرائیل حکاکی شده بودند بر دو طوق طلا نشانده و طبق فرمان خداوند به موسی، به دو سرشانگی نصب کردند.
۸سینهپوش را هم بطور ماهرانهای مثل ایفود از طلا و پارچۀ کتان نفیس بافتگی لاجوردی، ارغوانی و سرخ ساختند ۹و آنرا دولا بصورت مربع با طول و عرض یک بِلِست دوختند. ۱۰چهار رَسته از سنگهای قیمتی را در آن نصب کردند. سنگهای رَستۀ اول عقیق سرخ، یاقوت زرد و زمرد بود. ۱۱رَستۀ دوم دارای زمرد، یاقوت و الماس بود. ۱۲در رَستۀ سوم فیروزه، عقیق سفید و لعل بنفش نصب بودند. ۱۳سنگهای رَستۀ چهارم یاقوت کبود، عقیق جگری و یشم بوده و در یک قاب طلائی زربفت نصب شده بودند. ۱۴تعداد سنگها دوازده و بر هر کدام آنها نام یک قبیلۀ اسرائیل، مثلیکه بر مُهر حک میکنند، حکاکی شده بود. ۱۵برای سینهپوش زنجیرهائی از طلای خالص مثل ریسمان ساختند. ۱۶دو زنجیر طلا و دو حلقۀ طلا هم ساختند و دو حلقه را به دو سر سینهپوش بستند. ۱۷دو زنجیر طلا را به دو حلقۀ دو نوک سینهپوش وصل کردند. ۱۸دو سر دیگر زنجیرها را به دو حلقۀ طلائی بستند، یعنی از پیشرو به دو سرشانگی ایفود بسته شده بود. ۱۹دو حلقۀ طلائی برای دو گوشۀ پائین سینهپوش ساختند و در حصۀ داخل آن یعنی در کنار ایفود وصل کردند. ۲۰دو حلقۀ طلائی دیگر هم ساختند که آنها در قسمت پائین سرشانگیها در پیشروی ایفود آویزان بودند. ۲۱سینهپوش را ذریعۀ حلقهها با فیتۀ لاجوردی به حلقههای ایفود وصل کردند تا بصورت مطمئن به پیشبند وصل شود و بالای کمربند قرار گیرد. همانطوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود.
۲۲ردای ایفود را هم با هنر خاصی از یک پارچۀ لاجوردی ساختند. ۲۳در وسط آن یک درز گذاشتند و حاشیهای بدورادور درز دوختند تا مانع پاره شدن ردا شود. ۲۴دور دامن ردا را با زنگولههائی به شکل انار که از تارهای تابیدۀ لاجوردی، ارغوانی و سرخ درست شده بودند، تزئین کردند. ۲۵بین هر جورۀ زنگولهها یک زنگ طلائی آویزان کردند. ۲۶هروقتیکه هارون برای خدمت به معبد میرفت آن ردا را میپوشید. طوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود.
۲۷-۲۸برای پسران هارون هم پیراهن، دستار، کلاه و زیرجامۀ از کتان نفیس ساختند. ۲۹همچنان کمربندی از کتان نفیس بافتگی لاجوردی، ارغوانی و سرخ خامکدوزی قرار هدایتی که خداوند به موسی داد ساختند. ۳۰لوحۀ مقدس را از طلای خالص ساختند و کلمات «وقف شدۀ خداوند» بر آن حکاکی شده بودند. ۳۱این لوحه با یک فیتۀ لاجوردی بسته شده از پیشروی دستار آویزان میشد.
۳۲به این ترتیب، سرانجام کار خیمۀ حضور خداوند طبق فرمانیکه خداوند به موسی داد تکمیل شد. ۳۳بعد کار مکمل خود را پیش موسی آوردند که عبارت بودند از: خیمۀ، لوازم آن، دکمهها، چوکات ها، پشت بندها، ستونها و پایههای آنها، ۳۴پوششها از پوست آش دادۀ قوچ و بز، پردۀ دروازۀ دخول، ۳۵صندوق پیمان خداوند و میلههای حمل و نقل آن، تخت رحمت، ۳۶میز و ظروف آن و نان تقدمه، ۳۷چراغدان طلائی با چراغها، تزئینات و تیل چراغ، ۳۸قربانگاه طلائی، روغن مسح، خوشبوئی دودکردنی، پردۀ دروازۀ دخول خیمه، ۳۹قربانگاه برنجی، شبکه و میلهها و لوازم و حوض و پایههای آن، ۴۰پردههای صحن، ستونها، پایهها، پردۀ دروازۀ صحن، طنابها، میخها و همه ظروفیکه در خیمۀ حضور خداوند استعمال میشدند. ۴۱لباسهای نفیس بافتگی برای خدمتگاران عبادتگاه مقدس، یعنی لباس مقدس برای هارون کاهن و پسرانش، تا در هنگام اجرای وظیفۀ کاهنی از آنها استفاده کنند. ۴۲طبق امر خداوند به موسی، مردم اسرائیل همه کارها را تکمیل کردند. ۴۳و موسی بعد از تفتیش و معاینۀ کارها قوم را برکت داد، زیرا هر چیزیکه ساختند مطابق هدایتی بود که خداوند به موسی داد.
۱-۲خداوند خطاب به موسی کرده گفت: «در روز اول ماه، خیمۀ حضور خداوند را برپا کن. ۳صندوق پیمان خداوند را در آن بگذار و آنرا با پرده بپوشان. ۴میز را هم با ظروف آن بیاور و در جای مخصوص آن قرار بده. همچنان چراغدان را بیاور و چراغهایش را روشن کن. ۵قربانگاه طلائی را برای خوشبوئی دودکردنی پیشروی صندوق پیمان بگذار و پردۀ دروازۀ دخول خیمه حضور خداوند را آویزان کن. ۶قربانگاه قربانی سوختنی را پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بگذار. ۷حوضچه را بین خیمۀ عبادت و قربانگاه قرار بده و آنرا از آب پُر کن. ۸صحن گرداگرد آنرا مرتب کن و پردۀ دروازۀ صحن را بیاویز.
۹روغن مسح را بگیر و بر همه چیز هائیکه در خیمه حضور خداوند است پاش بده. اثاث و لوازم آنرا وقف خداوند کن تا پاک و مقدس شوند. ۱۰بر قربانگاهِ خوشبوئی دودکردنی و ظروف آن هم روغن مسح را بپاش و آنها را مقدس بساز. ۱۱بعد بر حوضچه و پایۀ آن روغن مسح را پاش بده و آنرا تقدیس کن.
۱۲سپس هارون و پسرانش را پیش دروازۀ خیمۀ عبادت آورده آنها را غسل بده. ۱۳لباس مقدس را به تن هارون کن و او را مسح نما تا برای وظیفۀ کاهنی پاک و مقدس شود. ۱۴بعد پسرانش را هم آورده پیراهنهای شان را به تن شان کن. ۱۵بعد آنها را مسح کن مثلیکه پدر شان را مسح کردی، تا بتوانند بحیث کاهن مرا خدمت نمایند. و مسح شدن شان برای همیشه بوده اولادۀ آنها هم شایستۀ وظیفۀ کاهنی باشند.»
۱۶موسی همۀ آنچه را که خداوند فرموده بود موبمو اجراء کرد. ۱۷در روز اول ماه اول سال دوم اجزای خیمۀ حضور خداوند را بهم یکجا کرد. ۱۸چوکات ها را بر پایهها قرار داد و ستونهایش را ایستاده کرد. ۱۹پوشش اولی را بروی خیمۀ حضور خداوند کشید و پوشش بیرونی را بالای آن انداخت. همان قسمیکه خداوند به موسی هدایت داده بود. ۲۰دو لوحۀ سنگی را که احکام دهگانۀ خداوند بر آنها نوشته شده بودند در صندوق قرار داد. میلهها را در حلقههای صندوق جا داد و تخت رحمت را بالای صندوق گذاشت. ۲۱صندوق را بداخل خیمۀ حضور خداوند آورد و حجاب و پرده را آویزان کرد. طبق فرمانیکه خداوند به موسی داده بود.
۲۲بعد میز را آورد و در جایگاه مقدس در قسمت شمال خیمۀ حضور خداوند در بیرون حجاب قرار داد ۲۳و نان را بالای میز به حضور خداوند تقدیم کرد. قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود. ۲۴آنگاه چراغدان را در خیمۀ عبادت آورد و در مقابل میز در قسمت جنوب آن گذاشت ۲۵و چراغها را به حضور خداوند قرار داد. چنانکه خداوند به موسی هدایت داده بود. ۲۶قربانگاه طلائی را در خیمۀ حضور خداوند، پیش حجاب نهاد. ۲۷خوشبوئی را بر آن دود کرد. طوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود. ۲۸پردۀ دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند را آویخت. ۲۹قربانگاه قربانی سوختنی را پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند گذاشت و قربانی سوختنی را به حضور خداوند تقدیم کرد. طبق هدایتی که خداوند به موسی داده بود. ۳۰حوضچه را در بین خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه قرار داد و آنرا برای شستشو از آب پُر کرد. ۳۱موسی، هارون و پسرانش دست و پای خود را شستند. ۳۲وقتی به خیمۀ عبادت داخل شدند و پیش قربانگاه رسیدند شستشو کردند. طوریکه خداوند به موسی امر فرموده بود. ۳۳بعد صحن را به گرداگرد خیمۀ حضور خداوند و قربانگاه هموار کرد. پردۀ دروازۀ دخول آنرا آویزان نمود. به این ترتیب وظیفۀ موسی به انجام رسید.
۳۴آنگاه ابری خیمۀ حضور خداوند را پوشاند و جلال خداوند خیمه را پُر کرد. ۳۵موسی نتوانست به خیمۀ حضور خداوند داخل شود، زیرا ابر بر آن قرار گرفته و جلال خداوند آن را پُر ساخته بود ۳۶و هر وقتیکه ابر از بالای خیمۀ عبادت برمیخاست، مردم اسرائیل براه خود ادامه میدادند و آن را تعقیب میکردند. ۳۷و اگر ابر حرکت نمیکرد، مردم هم حرکت نمیکردند. ۳۸به این ترتیب، ابر حضور خداوند، در ظرف روز بالای خیمه میماند و هنگام شب آتش در بین ابر میبود تا مردم اسرائیل آن را دیده بتوانند و در سراسر دوران سفر خود همیشه آنرا میدیدند.