(۱:۱ـ۷:۲۷)
۱-۲در روز پنجم ماه چهارم و سال سی ام، که پنج سال از تبعید یهویاکین پادشاه میگذشت، من حِزقیال کاهن (پسر بوزی) با سایر تبعیدشدگان یهودی در کنار دریای خابور در بابل زندگی میکردم. در همان روز ناگهان آسمان باز شد و خدا رؤیاهائی را به من نشان داد. ۳در آنجا، در کنار دریای خابور، واقع در بابل، وقتی خداوند با من حرف زد، نیروی او را در وجود خود احساس نمودم. ۴به بالا نگاه کردم و دیدم که طوفانی از طرف شمال میآمد. پیشاپیش آن ابر بزرگی حرکت میکرد و هالهای از نور به دور آن بود. در بین آن یک چیزی برنجی، روشن و تابان بود. ۵در وسط ابر چهار موجود زنده را دیدم که به انسان شباهت داشتند، ۶اما هر کدام آنها دارای چهار روی و چهار بال بود. ۷پاهای شان راست و کف پای شان به سُم گوساله میماند و مثل یک شئی برنجی صیقلی و براق بودند. ۸در زیر بالهای خود دستهائی داشتند، شبیه دست انسان. ۹نوک بالهای آن چهار جانور به یکدیگر تماس داشت و بدون اینکه به عقب برگردند، مستقیماً پرواز میکردند.
۱۰هر یک از آنها چهار روی مختلف داشت: در پیشرو، شکل انسان، در طرف راست، روی شیر، در طرف چپ روی گاو و در عقب، روی عقاب. ۱۱هر کدام دو جفت بال داشت. یک جفت آن باز بود و نوک آنها به دو بال جانور پهلویش تماس داشت. جفت دیگر بدن شان را میپوشاند. ۱۲آنها مستقیماً حرکت میکردند و هر جائی که دل شان میخواست میرفتند، بدون اینکه رو برگردانند. ۱۳در بین این چهار موجود زنده چیزی مثل قوغ آتش یا مشعل افروخته در حال حرکت بود. نور آن بسیار روشن بود و برق میزد. ۱۴این چهار موجود زنده بسرعت به پیشرو و به عقب حرکت میکردند.
۱۵در همان حالی که متوجه آن چهار موجود زنده بودم، چهار چرخ را بر زمین و پهلوی هر یک از آن موجودات دیدم. ۱۶چرخها همه یکسان و مثل زبرجد، براق بودند. در بین هر چرخ یک چرخ دیگر قرار داشت. ۱۷به این ترتیب به هر طرف که میخواستند، میتوانستند حرکت کنند، بدون اینکه دور بزنند. ۱۸حلقۀ دور آنها بلند و مهیب و پُر از چشم بود. ۱۹-۲۱وقتی آن چهار موجود زنده حرکت میکردند چرخهای پهلوی شان هم به حرکت میآمدند و هرگاه آنها از زمین برمیخاستند، چرخها نیز بلند میشدند. وقتی توقف میکردند، چرخها هم از حرکت بازمیماندند. چون روح آن چهار موجود زنده در چرخها بود، به هر جا که روح میرفت، چرخها نیز همراهش حرکت میکردند.
۲۲بالای سر هر یک از آن چهار موجود زنده چیزی به شکل گنبد که مثل بلور میدرخشید قرار داشت. ۲۳زیر گنبد دو بال هر جانور طوری پهن بودند که به بالهای جانور پهلویش میرسید و دوبال دیگر بدن آنها را میپوشاند. ۲۴وقتی پرواز میکردند، بالهای شان مثل غرش امواج بحر و آواز خدای متعال و غریو یک سپاه عظیم صدا میدادند. هرگاهی که توقف میکردند و بالهای خود را پائین میآوردند، ۲۵صدائی از گنبد بالای سر شان بگوش میرسید.
۲۶بر گنبد بالای سر شان چیزی مانند یک تخت به رنگ یاقوت کبود دیده میشد. بر سر آن تخت موجودی نشسته بود که به انسان شباهت داشت. ۲۷از کمر بالا مثل فلز آتشین و شعله ور میدرخشید، از کمر پائین مانند شعلۀ آتش میتابید و اطراف او با نور درخشندهای منور بود، ۲۸و همچون کمانهای رنگین که در یک روز بارانی بوجود میآید، درخشان و تابان بود. این منظره نور پُر جلال حضور خداوند را نشان داد.
وقتی آن صحنه را دیدم رو بخاک افتادم. آنگاه آواز کسی را شنیدم که با من حرف میزد.
۱او به من گفت: «ای انسان فانی، برخیز و بپا بایست تا با تو سخن گویم.» ۲هنگامی که او با من حرف میزد، روح خداوند داخل من شد و مرا از زمین بلند کرد و به کلام خود این چنین ادامه داد: ۳«ای انسان خاکی، من ترا پیش قوم اسرائیل میفرستم، پیش قوم سرکش که علیه من تمرد کردند. آنها و اجداد شان تا به امروز در برابر من گناه ورزیدهاند. ۴اینها مردم گستاخ و لجوج هستند، پس من، خدای متعال، ترا میفرستم تا کلام مرا به گوش آنها برسانی. ۵این قوم سرکش چه بشنوند و چه نشنوند، در هر صورت باید بدانند که یک نبی در بین شان وجود دارد. ۶اما تو ای انسان خاکی، از آنها نترس. گرچه حرفهای آنها مثل خار و نیش گژدم باشد، نباید خوف کنی! ۷چه بشنوند و چه نشنوند، کلام مرا برای آنها بیان کن. میدانم که آنها مردم متمرد و سرکش هستند.
۸ولی تو ای انسان خاکی، به آنچه که به تو میگویم گوش بده و مثل این قوم سرکش نباش! دهانت را باز کن و آنچه را که به تو میدهم، بخور.» ۹آنگاه دستی را دیدم که بسوی من دراز شد و در آن طوماری بود. ۱۰طومار را باز کرد و دیدم که در پشت و روی آن مطالبی نوشته شده بود که حکایت از غم و ماتم و نابودی میکرد.
۱او اضافه کرد: «ای انسان خاکی، این طومار را بخور و بعد پیش قوم اسرائیل برو.» ۲پس دهانم را باز کردم و او طومار را داد که بخورم. ۳بعد گفت: «ای انسان خاکی، این طومار را بخور و با آن شکمت را پُر کن.» من آن را خوردم و مثل عسل شیرین بود.
۴بعد گفت: «ای انسان خاکی، پیش قوم اسرائیل برو و سخنان مرا کلمه به کلمه برای آنها بیان کن. ۵من ترا نزد مردمی نمیفرستم که زبان شان مشکل و برای تو بیگانه باشد، بلکه ترا پیش قوم اسرائیل میفرستم. ۶اگر ترا نزد مردمی بفرستم که فهمیدن لسان شان برای تو مشکل باشد، باز هم به سخنان تو گوش میدهند، ۷اما قوم اسرائیل به سخنان تو توجه نمیکنند. آنها حتی به کلام من هم گوش نمیدهند، زیرا اینها مردم لجوج و سنگدل هستند. ۸پس حالا ترا مثل آنها سرسخت و سنگدل میسازم ۹و مانند سنگ محکم و همچون الماس سخت میگردانم تا از این مردم سرکش نترسی.»
۱۰خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان فانی، به سخنان من بدقت توجه کن و همه را بخاطر بسپار ۱۱و بعد پیش قومت که تبعید شدهاند برو و خواه بشنوند خواه نشنوند، کلام مرا به گوش آنها برسان.»
۱۲بعد روح خدا مرا برداشت و از پشت سر من صدای مهیبی برخاست که میگفت: «متبارک باد جلال خداوند در جایگاه ملکوتی او!» ۱۳این صدای مهیب، صدای بهم خوردن بالهای آن چهار موجود زنده و چرخهای پهلوی آنها بود. ۱۴حضور خداوند را با تمام قدرتش احساس کردم و وقتی که روح، مرا برداشت و با خود برد، غم و اندوه وجودم را فراگرفت. ۱۵سپس به کنار دریای خابور در تِل ابیب، پیش یهودیانی که در حال تبعید زندگی میکردند، رفتم و مدت هفت روز در سودا و اندیشه بسر بردم.
۱۶بعد از هفت روز خداوند به من فرمود: ۱۷«ای انسان خاکی، من ترا برگزیدم تا مراقب قوم اسرائیل باشی و هوشدارهائی که از من میشنوی به آنها برسانی. ۱۸اگر من به شخص شریری اخطار بدهم که میمیرد و تو اخطار مرا به او نرسانی و نگوئی که از کارهای بد خود توبه کند تا نجات یابد، در این صورت او به سبب گناهش میمیرد. اما، من ترا مسئول مرگ او دانسته و خون او را از تو خواهانم. ۱۹هرگاه به شخص بدکاری هوشدار بدهی و او باز هم توبه نکند و از گناه کردن دست نکشد، آنوقت او غرق در گناه میمیرد اما تو مسئول نخواهی بود. ۲۰به همین ترتیب اگر یک شخص نیک و راستکار از راهِ راست انحراف کند و دست به اعمال بد بزند، من او را در وضع خطرناکی قرار میدهم و اگر تو به او گوشزد نکنی، بخاطر گناه خود هلاک میگردد. کارهای نیک او فراموش میشود و انتقام خون او را از تو میگیرم. ۲۱اما اگر تو به او هوشدار بدهی که از راه خطا برگردد و او توبه کند، آنوقت زنده میماند، زیرا اخطار ترا جدی گرفته است و تو هم خود را از مرگ نجات میدهی.»
۲۲در آنجا بار دیگر حضور پُر شکوه خداوند را احساس کردم و به من فرمود: «برخیز و به دشت برو و من در آنجا با تو صحبت میکنم.» ۲۳پس من برخاستم و به دشت رفتم و شکوه و جلال خداوند را همانطوری که در کنار دریای خابور دیده بودم، در آنجا نیز مشاهده کردم. ۲۴روح خدا داخل من شد و مرا بپا ایستاده کرد. بعد خطاب به من نموده فرمود: «برو خود را در خانهات محبوس کن. ۲۵ترا با ریسمان میبندند تا نتوانی بیرون بروی و با مردم یکجا باشی. ۲۶من زبانت را به کامت میچسپانم تا گنگ شوی و نتوانی این قوم سرکش را سرزنش کنی. ۲۷اما وقتی خواستم با تو حرف بزنم، زبانت را دوباره جاری میسازم تا پیام مرا، خداوند قادر مطلق، به مردم برسانی. آنوقت هر کسی که گوش شنوا دارد میشنود و کسی که سرکش و متمرد باشد نمیشنود.»
۱خداوند فرمود: «ای انسان خاکی، خشتی را بگیر و پیشروی خود بگذار. بروی آن نقشۀ اورشلیم را بکش ۲دور شهر سنگر، دیوار، برج، منجنیق و اردوگاه دشمن را ترسیم کن. ۳بعد یک تابۀ آهنی را بگیر و مانند دیوار بین خود و نقشۀ شهر قرار بده و رویت بطرف شهر باشد. این نشان دهندۀ آنست که شهر در محاصره است و تو آن را محاصره میکنی و همچنین اخطاری برای قوم اسرائیل نیز میباشد.
۴-۵بعد بر پهلوی چپ خود دراز بکش. من گناه قوم اسرائیل را بر تو میگذارم و تو مدت سه صد و نود روز در همان حال قرار بگیر. یعنی تو برای هر سال جزای قوم اسرائیل، یک روز متحمل رنج و درد میشوی. ۶بعد از ختم این مدت، چهل روز دیگر بخاطر گناهان مردم یهودا، بر پهلوی راست خود دراز بکش و برای هر سال مجازات آنها، یک روز درد و رنج را متحمل شو. ۷بعد آستینت را بَر بزن و رو بسوی شهر کرده سخنان مرا بر ضد آنها بیان کن. ۸من دست و پای ترا میبندم تا تو نتوانی تا پایان محاصره از یک پهلو به پهلوی دیگر بغلطی.
۹در طول مدت سیصد و نود روزی که بر پهلوی چپت میخوابی، مقداری گندم، جو، لوبیا، نخود و ارزن را بگیر و در یک ظرف بهم مخلوط کن و همین غذای تو باشد. ۱۰جیرۀ غذایت روزانه یک پاو است و باید در وقت معین صرف شود. ۱۱مقدار آبی که باید بنوشی نیم لیتر است و آب را هم باید در وقت معین بنوشی. ۱۲برای پختن نان باید از پاروی خشک انسانی کار بگیری و این کار را هم در حضور مردم اجرا کنی. ۱۳به همین ترتیب، قوم اسرائیل در کشورهائی که آنها را پراگنده میسازم نان مکروه و نجس میخورند.» ۱۴من گفتم: «ای خداوند متعال، من هیچگاهی نجس نشدهام. از جوانی تا بحال گوشت حیوان مرده و یا از حیوانی را که بوسیلۀ جانور درنده کشته شده باشد، نخوردهام و خوراک حرام را به لب نزدهام.» ۱۵آنگاه خداوند به من فرمود: «پس من اجازه میدهم که برای پختن نان، بجای پاروی انسانی از سرگین گاو کار بگیری.»
۱۶بعد اضافه کرد: «ای انسان خاکی، من میخواهم که نان را از شهر اورشلیم قطع کنم تا نان و آب را بصورت جیره و با ترس و لرز و بدقت آن را اندازه کرده بخورند. ۱۷بخاطر قلت نان و آب با حسرت به یکدیگر مینگرند و در زیر فشار بار گناه ضایع میشوند.»
۱خداوند فرمود: «ای انسان خاکی، یک تیغ تیزی را که مثل تیغ دلاکی تیز باشد بگیر و با آن موی سر و ریشت را بتراش. بعد موها را در یک ترازو بگذار و به سه حصه تقسیم کن. ۲یک حصۀ آن را پس از ختم محاصره، در بین شهر در آتش بسوزان. حصۀ دیگر آن را با شمشیر خُرد کن و به اطراف شهر بپاش و حصۀ سومی را در مسیر باد قرار بده تا پراگنده شود و من شمشیری را بدنبال آن میفرستم. ۳سپس چند تار مو را نیز نگاهدار و در لباس خود مخفی ساز. ۴چند تار موی دیگر را هم بگیر و در آتش بسوزان و از آن آتشی روشن میشود که به تمام خانوادۀ اسرائیل سرایت میکند.»
۵خداوند متعال چنین فرمود: «من اورشلیم را مرکز جهان ساختم و کشورهای دیگر را بدور آن قرار دادم، ۶اما شما مردم اورشلیم از احکام و قوانین من سرکشی کردید و بدتر از اقوام دور و پیش خود شدید. اوامر مرا رد نمودید و به فرایض من توجه نکردید. ۷چون شما زیادتر از اقوام دیگر سرکش هستید و از احکام و فرایض من اطاعت نکردید، بلکه از رسوم و قوانین مردم دیگر پیروی نمودید، ۸بنابران من، خداوند متعال، دشمن شما هستم و در حضور تمام ملل جهان شما را مجازات میکنم. ۹پس بخاطر اعمال زشت تان، شما را چنان جزای سنگین میدهم که نظیرش در گذشته دیده نشده و در آینده هم دیده نخواهد شد. ۱۰در نتیجه والدین فرزندان و فرزندان والدین خود را میخورند و کسانی را که زنده بمانند به سراسر دنیا پراگنده میسازم. ۱۱بنابرین خدای متعال میفرماید: به حیات خود قسم میخورم که چون شما با اعمال قبیح تان عبادتگاه مرا آلوده کردید، رشتۀ زندگی شما را بدون رحم قطع میکنم. ۱۲یک سوم شما از قحطی و مرض میمیرید، یک سوم تان بوسیلۀ شمشیر کشته میشوید و یک سوم دیگر شما را به سراسر جهان پراگنده میسازم و شمشیر دشمن را به تعقیب تان میفرستم.
۱۳بعد آتش غضب من خاموش میشود و خشم من در مقابل شما فرومینشیند و شما میدانید که من، خداوند، هر چه بگویم آن را عملی میسازم. ۱۴برعلاوه سرزمین شما را ویران و خودتان را رسوا میکنم، تا هر کسی که از آنجا بگذرد، عبرت بگیرد. ۱۵شما را مایۀ تمسخر و عبرت اقوام اطراف تان میگردانم تا همه بدانند که وقتی بالای قومی قهر شوم، آنها را بشدت مجازات میکنم و این را از زبان من که خداوند هستم میشنوید. ۱۶تیرهای مهلک قحطی و نابودی را در بین شما رها میکنم و قحطی بقدری شدید میشود که از قلت غذا و گرسنگی هلاک میگردید. ۱۷قحطی و حیوانات درنده را علیه شما میفرستم، تا شما و فرزندان تان را از بین ببرند. مرض و خونریزی به سراغ تان میآیند و با دَم شمشیر دشمن کشته میشوید. من که خداوند هستم این را گفتهام.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، رو بطرف کوههای اسرائیل کن و پیام مرا به آنها برسان ۳و بگو: ای کوههای اسرائیل، خداوند متعال، خدای اسرائیل به شما، تپه ها، وادیها و دره ها چنین میفرماید: من خودم شمشیر را برای نابودی شما میفرستم، بتخانههای شما را ویران میکنم. ۴-۵قربانگاههای تان را از بین میبرم، بتهای تان را شکسته و اجساد کشتهشدگان را در پیش پای بتهای تان میاندازم و استخوانهای آنها را به دور قربانگاه پراگنده میکنم. ۶در هر جائی که زندگی میکنید، شهرها و بتخانه ها و قربانگاههای تان ویران میشوند، بتهای تان شکسته و با همه چیزهائی که ساختهاند از بین میروند. ۷اجساد مقتولین در همه جا دیده میشوند. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.
۸اما عدهای را نجات میدهم. آنها از دَم شمشیر جان سالم بدر برده در بین اقوام دیگر پراگنده میشوند ۹و کسانی که در کشورهای دیگر فرار میکنند و در حال تبعید بسر میبرند، در آنجا مرا بیاد میآورند و میدانند که آنها را بخاطر دلهای بی ایمان شان و برای اینکه بتپرستی را ترجیح دادند و از من دور شدند، مجازات کردهام. آنگاه به سبب اعمال زشتی که مرتکب شدهاند، از خود نفرت میکنند ۱۰و میدانند که من خداوند هستم، هوشدارهای من جدی بوده و بی جهت این بلاها را بر سر شان نیاوردهام.»
۱۱خداوند متعال میفرماید: «با غم و اندوه به سر رویت بزن و بخاطر اعمال زشت قوم اسرائیل آه و ناله کن، زیرا آنها با شمشیر و قحطی و مرض هلاک میشوند. ۱۲کسانی که در جاهای دور زندگی کنند در اثر مرض میمیرند، آنهائی که در همین نزدیکی ها باشند، با شمشیر بقتل میرسند و آن عدهای که باقی بمانند از قحطی هلاک میگردند. به این ترتیب خشم خود را بر آنها میآورم. ۱۳وقتی اجساد آنها در جاهائی که برای بتهای خود هدیه تقدیم میکردند، یعنی در بین بتها، به دور قربانگاهها، بر تپه ها، بر سر کوهها، زیر درختان سبز و بلوطهای بلند بیفتند، آنوقت میدانند که من خداوند هستم. ۱۴دست خود را برای نابودی آنها دراز میکنم و شهرهای شان را از بیابان تا شهر رِبله ویران میسازم تا بدانند که تنها من خداوند هستم.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، از جانب من، خداوند متعال، به قوم اسرائیل بگو که این پایان کار تمام سرزمین آنها است.
۳دیگر همه چیز بپایان رسیده است و بخاطر اعمال زشت تان شما را مجازات میکنم و خشم خود را بر شما فرومیریزم. ۴دیگر با نگاه شفقت به شما نمینگرم و بر شما رحم نمیکنم. چون به راههای غلط رفتید و مرتکب کارهای زشت شدید، شما را جزا میدهم. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.»
۵خداوند متعال چنین میفرماید: «بلاهای پی در پی بر سر تان میآیند. ۶پایان کار تان رسیده است. مصیبت عنقریب بسراغ تان میآید و همه چیز تمام میشود. ۷ای ساکنین این سرزمین، اجل شما رسیده است. زمان آشفتگی و پریشانی نزدیک است و روزهای خوشی و هلهله بپایان رسیده است.
۸بزودی خشم خود را بر شما فرومیریزم و قهر من دامنگیر تان میشود. شما را طبق روش و کردار تان داوری میکنم و بخاطر اعمال زشت تان مجازات میشوید. ۹با نظر محبت به شما نمینگرم و رحم نمیکنم، بلکه شما را مطابق اعمال تان و بخاطر کارهای زشتی که مرتکب شدهاید، جزا میدهم. آنگاه میدانید که من، خداوند، شما را مجازات میکنم.»
۱۰روز نیستی و فنای تان نزدیک است، زیرا بیعدالتی به اوج خود رسیده است و تکبر موج میزند. ۱۱ظلم و ستم، شرارت را بار آورده است. هیچ چیز شان باقی نمیماند، نه فراوانی، نه ثروت و نه حشمت و جلال شان.
۱۲آن زمان معین رسیده و آن روز نزدیک شده است. در آن روز، دیگر خرید و فروش ارزشی نمیداشته باشد، زیرا تمام مردم به قهر و غضب من گرفتار میشوند. ۱۳هیچ تاجری آنقدر زنده نمیماند که برود و آنچه که از دست داده است، دوباره بهدست آورد، چون خشم من دامنگیر همگی میشود و کسانی که بدکار هستند، از بین میروند. ۱۴سرود جنگ نواخته میشود و همه چیز آماده است، اما هیچ کس به جنگ نمیرود، زیرا خشم من مردم را گرفتار کرده است.
۱۵شمشیر در بیرون شهر است و مرض و قحطی در داخل آن. اگر کسی از شهر خارج شود با شمشیر کشته میشود و اگر در بین شهر بماند در اثر مرض و قحطی میمیرد. ۱۶حتی کسی که از این بلاها جان سالم بدر برد و فرار نماید و مثل فاختهای که از دره ها به کوهها فرار میکند، یکه و تنها بخاطر گناهان خود آه و ناله میکند. ۱۷دستها سست و زانوان لرزان میشوند. ۱۸همگی وحشتزده لباس ماتم میپوشند. سرهای شان تراشیده و سرافگنده میشوند. ۱۹نقره و طلای خود را مانند اشیای نجس دور میریزند. در روز غضب خداوند، نقره و طلا نمیتوانند آنها را نجات بدهند. این چیزها دیگر نمیتوانند آرزوهای شان را برآورده سازند و شکم شان را سیر کنند، زیرا طمع به مال و ثروت آنها را براه گناه برده است. ۲۰با جواهراتی که به داشتن آنها افتخار میکردند، بتهای منفور و کثیف ساختند، بنابران من آنها را برای شان کثیف و نجس میسازم.
۲۱خداوند میفرماید: «بیگانگان را میفرستم تا همه ثروت شان را تاراج کنند و به مردم شریر به غنیمت میدهم که همه را نجس بسازند. ۲۲حتی وقتی بدکاران در عبادتگاه من داخل شوند و آنرا آلوده و بیحرمت کنند، من مانع نمیشوم.
۲۳برای قوم اسرائیل زنجیرها را آماده کنید، زیرا سرزمین شان پُر از خونریزی و جنایت است و در شهر فتنه و آشوب برپا است. ۲۴شریرترین اقوام را میفرستم تا خانههای شان را تصاحب کنند. به غرور قدرتمندان خاتمه میدهم و مساکن مقدس آنها آلوده میشوند. ۲۵وقتی دچار مصیبت گردند آرامش میطلبند، اما آنرا نمییابند. ۲۶بلاها و شایعات بد پی در پی میرسند. به انبیاء رو میآورند تا آینده را برای شان پیشگویی کنند، ولی کمکی نمیگیرند. کاهنان و موسفیدان هم از دادن هدایت و مشوره عاجز میمانند. ۲۷پادشاه ماتم میگیرد و بزرگان امید خود را از دست میدهند. مردم از ترس میلرزند، زیرا با آنها طبق کردار شان معامله میکنم و آنها را طوریکه سزاوار هستند، جزا میدهم، تا بدانند که من خداوند هستم.»
(۸:۱-۱۰:۲۲)
۱در روز پنجم ماه ششم سال ششم تبعید، در خانۀ خود با عدهای از بزرگان یهودا نشسته بودم که ناگهان خداوند متعال به من نیرو بخشید. ۲نگاه کردم و شبحی به شکل انسان در برابر من ظاهر شد. بدن او از کمر پائین مثل شعلههای آتش بود و از کمر بالا مانند یک شئی براقِ فلزی میدرخشید. ۳بعد چیزی به شکل یک دست دراز شد و از موی سرم گرفت. آنگاه روح خدا در رؤیا مرا بین زمین و آسمان بالا برد و به اورشلیم به دهن دروازۀ شمالی صحن داخلی عبادتگاه آورد و در جایگاه بتی که باعث خشم خداوند شده بود قرارم داد. ۴در آنجا حضور با شکوه خداوند طوریکه در دشت دیده بودم، تجلی داشت.
۵سپس خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، حالا به طرف شمال نگاه کن.» من به آن طرف نگاه کردم و آن بت را که باعث خشم خداوند شده بود، دیدم که در دهن دروازۀ شمالی قربانگاه قرار دارد. ۶خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، میبینی که قوم اسرائیل به چه کارهائی دست میزنند؟ آنها در آنجا به اعمال زشت و نفرتانگیز دست میزنند و باعث میشوند از خانۀ مقدسم دور شوم. اما اینها چیزی نیست، گناهان بدتر از اینها را میبینی.»
۷بعد مرا به دهن دروازۀ حویلی عبادتگاه برد. در آنجا سوراخی را در دیوار دیدم. ۸به من گفت: «ای انسان خاکی، دیوار را بِکن.» وقتی دیوار را کندم، دروازهای پدید شد. ۹گفت: «حالا داخل شو و ببین که آنها به چه کارهای زشت و قبیح دست میزنند.» ۱۰پس من داخل شدم و دیدم تصاویر هرگونه حیوانات از قبیل خزندگان و حیوانات نجس و زشت بر دیوارها نقش شده بودند و تمام بتهای قوم اسرائیل در آنجا وجود داشتند. ۱۱هفتاد نفر از ریشسفیدان قوم اسرائیل با یازَنیا (پسر شافان) در برابر آنها ایستاده بودند. در دست هر کدام آنها یک منقل آتش بود که از آن دود خوشبوئی مثل ابر برمیخاست. ۱۲خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، آیا میبینی که موسفیدان قوم اسرائیل در آن اطاق تاریک پُر از بتها چه میکنند؟ آنها میگویند: خداوند ما را نمیبیند؛ او سرزمین ما را ترک کرده است.» ۱۳خداوند اضافه کرد: «بعداً گناهان بدتری از اینها را که این مردم مرتکب میشوند، میبینی.»
۱۴سپس مرا به دهن دروازۀ شمالی عبادتگاه خداوند آورد. در آنجا زنها را دیدم که نشسته بودند و در مرگ خدای خود، تموز، گریه میکردند. ۱۵به من گفت: «ای انسان خاکی، ببین! اما بدتر از اینها را میبینی.»
۱۶از آنجا مرا به صحن داخلی عبادتگاه خداوند آورد. در دهن دروازۀ عبادتگاه خداوند، بین بَرَنده و قربانگاه، بیست و پنج مرد که پشت شان بطرف معبد و روی شان بسوی مشرق بود، ایستاده بودند و آفتاب را پرستش میکردند. ۱۷خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، میبینی؟ آیا لازم است که مردم یهودا مرتکب چنین کارهای زشت و قبیح شوند؟ آیا مجبور هستند که ظلم و ستم را در سراسر کشور پخش کنند و به آتش خشم من دامن بزنند؟ ببین که به چه بیشرمی به من اهانت میکنند. ۱۸بنابران با خشم و غضب با آنها رفتار میکنم و با نگاه محبت به آنها نمینگرم. بر آنها رحم نشان نمیدهم و هرقدر برای کمک فریاد و زاری کنند، نمیشنوم.»
۱آنگاه خداوند با آواز بلند گفت: «مأمورین مجازات را احضار کن و هر کدام سلاح خود را همراه خود بیاورد.» ۲ناگهان شش مرد از راه دروازۀ شمالی عبادتگاه آمدند و هر یک سلاح خود را در دست داشت. همراه آنها مردی بود با لباس کتانی که قلم و دوات با خود داشت. آنها به داخل عبادتگاه رفتند و کنار قربانگاه برنجی ایستادند.
۳سپس جلال حضور خدای اسرائیل که بالای موجودات بالدار قرار داشت برخاست و به آستانۀ عبادتگاه آمد و به آن مردی که لباس کتانی به تن و قلم و دوات در دست داشت، ۴فرمود: «به سراسر شهر اورشلیم برو و بر پیشانی کسانی که بخاطر اعمال زشتی که در این شهر صورت میگیرد، گریه و ناله میکنند، یک نشانی بگذار.» ۵سپس شنیدم که به دیگران چنین فرمود: «به دنبال او به شهر بروید و کسانی را که بر پیشانی خود نشانی ندارند، بکشید و احدی را زنده نگذارید و به کسی رحم نکنید. ۶مردان پیر و جوان، دختران جوان، کودکان و زنان را بکشید، اما به کسانی که بر پیشانی خود علامت دارند، ضرر نرسانید. اول از عبادتگاه من شروع کنید.» پس آنها از موسفیدانی که در پیشروی عبادتگاه خدا بودند شروع به کشتار کردند. ۷بعد به آنها فرمود: «بروید این عبادتگاه را نجس سازید و حویلی آن را با اجساد کشتهشدگان پُر کنید.» پس آنها رفتند و مردم را در شهر کشتند. ۸وقتی آنها برای کشتن مردم رفتند و من تنها ماندم، رو بخاک افتادم و با زاری گفتم: «ای خداوند متعال، آیا تو بر اورشلیم آنقدر قهر هستی که میخواهی هر کسی را که در اسرائیل باقی مانده باشد، هلاک کنی؟» ۹خداوند فرمود: «گناه مردم اسرائیل و یهودا بینهایت است. سرزمین شان از خونریزی و جنایت پُر است و در اورشلیم ظلم و ستم حکمفرماست. مردم میگویند: «خداوند این سرزمین را ترک کرده است و کارهای ما را نمیبیند.» ۱۰بنابران من به آنها با نظر محبت نمینگرم و بر آنها رحم نمیکنم، بلکه همه را به سزای اعمال شان میرسانم.»
۱۱آنگاه مردی که لباس کتانی پوشیده بود و قلم و دوات با خود داشت، آمد و گفت: «امر تو بجا آورده شد.»
۱بعد دیدم که بر گنبد بالای سر موجودات بالدار، یعنی آن موجودات زنده، چیزی مانند یک تخت به رنگ یاقوت کبود ظاهر شد. ۲خداوند به مردی که لباس کتانی بتن داشت، فرمود: «در بین چرخی که زیر فرشتگان است برو و مشتهایت را از زغال افروخته پُر کن و آن را بر شهر بپاش.» من دیدم که او رفت. ۳هنگامی که آن مرد به داخل چرخ رفت، فرشتگان در سمت جنوب عبادتگاه خدا ایستاده بودند و ابری صحن داخلی را پُر کرد. ۴آنگاه جلال خداوند از بالای فرشتگان برخاست و بر آستانۀ عبادتگاه قرار گرفت. عبادتگاه از ابر پُر شد و نور درخشندۀ جلال خداوند صحن آن را فراگرفت. ۵صدای بالهای فرشتگان که مانند آواز خداوند قادر مطلق بود، تا صحن بیرونی شنیده میشد.
۶وقتی خداوند به آن مردی که لباس کتانی پوشیده بود، فرمود که میان فرشتگان برود و از آتش بین چرخها مشتهای خود را پُر کند، او رفت و پهلوی یکی از چرخها ایستاد. ۷آنگاه یکی از فرشتگان دست خود را دراز کرد و از آتشی که میان آنها بود یک مشت زغال را برداشت در دستهای آن مردی که لباس کتانی بتن داشت، گذاشت. او آتش را گرفت و بیرون رفت.
۸فرشتگان زیر بالهای خود دستی به شکل دست انسانها داشتند. ۹-۱۰چهار چرخ را هم دیدم، در کنار هر یک از فرشتگان یک چرخ قرار داشت و چرخها همشکل و مثل زبرجد میدرخشیدند و هر چرخ در بین خود چرخ دیگری داشت. ۱۱این چرخها میتوانستند به هر طرف حرکت کنند، بدون اینکه دور بزنند. به هر سمتی که چرخ جلوی حرکت میکرد، چرخهای دیگر بدنبالش میرفتند، بدون اینکه دور بزنند. ۱۲هر یک از چرخها با پَرهها و دورادورش پُر از چشم بود. ۱۳شنیدم که به این چرخها «چرخ چرخنده» میگفتند.
۱۴هر فرشته چهار رو داشت. روی اولی مثل روی گاو، از دومی مانند روی انسان، از سومی شبیه روی شیر و از چهارمی همچون روی عقاب بود. ۱۵فرشتگان برخاستند. اینها همان موجوداتی بودند که در کنار دریای خابور دیده بودم. ۱۶وقتی فرشتگان حرکت میکردند، چرخها هم به حرکت میآمدند و هنگامی که بالهای خود را میگشودند و پرواز میکردند، چرخها هم همراه آنها بلند میشدند و در کنار آنها میماندند. ۱۷هر گاهی که فرشتگان توقف میکردند، چرخها نیز از حرکت بازمیماندند و چون برمیخاستند چرخها همراه شان بلند میشدند، زیرا روح آنها در چرخها بود.
۱۸آنگاه جلال خداوند از آستانۀ عبادتگاه بیرون رفت و بالای سر فرشتگان قرار گرفت. ۱۹سپس فرشتگان بالهای خود را گشودند و در برابر چشمان من در حالیکه چرخها در کنار شان بودند، از زمین برخاستند و در دهن دروازۀ شرقی عبادتگاه توقف کردند و جلال خدای اسرائیل بالای آنها قرار گرفت. ۲۰حالا این فرشتگان را شناختم. اینها همان موجودات زنده بودند که زیر تخت خدای اسرائیل، در کنار دریای خابور دیده بودم. ۲۱هر کدام چهار رو و چهار بال داشت و در زیر بالهای شان دستی شبیه دست انسان بود. ۲۲چهرههای شان هم مثل چهرههائی بودند که در کنار دریای خابور دیده بودم. هر کدام آنها مستقیماً حرکت میکرد.
۱بعد روح خدا مرا برداشت و به دروازۀ شرقی عبادتگاه آورد. در آنجا بیست و پنج مرد بشمول دو نفر از رهبران قوم، یعنی یازَنیا (پسر عزور) و فِلتیا (پسر بنایا) حضور داشتند.
۲خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، اینها کسانی هستند که در این شهر نقشههای فاسد میکشند و مشورههای غلط به مردم میدهند. ۳اینها میگویند: «وقت آن رسیده است که اورشلیم را دوباره آباد کنیم، زیرا شهر ما مثل یک سپر آهنین ما را از هرگونه خطر حفظ میکند.» ۴پس ای انسان خاکی، به آنها اخطار بده و علیه آنها نبوت کن.»
۵آنگاه روح خداوند بر من فرود آمد و به من فرمود که بگویم خداوند چنین میفرماید: «ای قوم اسرائیل، من میدانم که چه فکر میکنید و از افکار ضمیر تان آگاهم. ۶شما در این شهر عدۀ زیادی را کشتید. جاده ها از اجساد مقتولین پُر هستند. ۷شما میگوئید که این شهر مثل یک سپر آهنین است، اما خداوند قادر مطلق میفرماید که این شهر شما را از خطر حفظ نمیکند. شهر از اجساد کشتهشدگان پُر شده است و شما را هم برای کشتار میبرند. ۸آیا از شمشیر میترسید؟ پس شمشیر را برای مجازات شما میفرستم. ۹شما را از شهر بیرون برده بهدست بیگانگان تسلیم میکنم و محکوم میسازم. ۱۰شما را در سرزمین تان مجازات میکنم و با شمشیر کشته میشوید. آنگاه میدانید که من خداوند هستم. ۱۱این شهر برای شما سپر آهنین نیست و نمیتواند شما را از خطر حفظ کند. بلی، من شما را در سرزمین اسرائیل محکوم میسازم و جزا میدهم ۱۲تا بدانید که من همان خداوند هستم که شما از من اطاعت نکردید و احکام مرا بجا نیاوردید، بلکه طبق قوانین اقوام اطراف تان رفتار کردید.»
۱۳در اثنائی که من نبوت میکردم ناگهان فِلتیا (پسر بنایا) مُرد. آنگاه من رو بخاک افتادم با صدای بلند گریستم و گفتم: «ای خداوند متعال، آیا بازماندگان اسرائیل را بکلی از بین میبری؟»
۱۴آنگاه خداوند به من فرمود: ۱۵«ای انسان خاکی، خویشاوندان و قوم تو که در اورشلیم هستند، در بارۀ هموطنانت که در حال تبعید بسر میبرند، میگویند: «آنها از خداوند دور شدهاند، بنابران حالا این سرزمین به ما تعلق دارد.» ۱۶اما تو به آنهائی که تبعید هستند، از طرف من، خداوند متعال، بگو که هرچند آنها را در بین اقوام و کشورهای مختلف تبعید و پراگنده کردهام، ولی من تا وقتی که در آنجاها بسر می برند، پناهگاه مقدس شان بوده ۱۷آنها را از بین مردم و کشورهائی که در آنها پراگندهاند، جمع میکنم و سرزمین اسرائیل را به آنها میدهم. ۱۸وقتی آنها برگردند، تمام بتها و چیزهای نجس و مکروه را از بین میبرند. ۱۹به آنها قلب نو و روح تازه عطا میکنم. قلب سنگی را از آنها میگیرم و بجای آن دل نرم و مُطیع به آنها میبخشم ۲۰تا از احکام من پیروی کنند و فرایض مرا بجا آورند. آنگاه آنها قوم من بوده و من هم خدای شان میباشم. ۲۱خداوند متعال چنین فرموده است، اما کسانی را که دل شان مایل به چیزهای نجس و بتهای منفور است، به سزای اعمال شان میرسانم.»
۲۲بعد فرشتگانی که چرخها در پهلوی شان بودند، بالهای خود را گشودند. جلال خداوند هم بالای سر شان قرار داشت. ۲۳بعد جلال خداوند از میان شهر برخاست و بر کوهی که در قسمت شرقی شهر بود توقف کرد. ۲۴روح خدا مرا در رؤیا برداشت و دوباره پیش تبعیدشدگان در بابل برد. در همین جا رؤیای من به پایان رسید. ۲۵در آنجا آنچه را که خداوند به من نشان داده بود برای آنها بیان کردم.
۱خداوند به من فرمود: ۲«ای انسان خاکی، تو در بین یک قوم سرکش زندگی میکنی. آنها چشم دارند، ولی نمیبینند. گوش دارند، اما نمیشنوند، ۳زیرا اینها مردم متمرد هستند. پس ای انسان خاکی، برای خود لوازم سفر را آماده کن و در روز، پیش از تاریکی مثل کسی که به تبعید میرود، در برابر چشمان آنها از اینجا برو. شاید این مردم سرکش بدانند که تو چرا این کار را میکنی. ۴-۵بار سفرت را در روز ببند و از خانه بیرون ببر تا مردم ببینند و هنگام شب در حضور آنها دیوار را سوراخ کن و با بارت از راه آن بیرون برو و مانند کسی که به تبعید برده میشود، آمادۀ سفر شو. ۶در برابر انظار آنها بارت را بر دوش بردار و آن را در تاریکی حمل کن. رویت را بپوشان تا نبینی که کجا میروی. این کار تو اخطاری برای قوم اسرائیل است.»
۷آنچه را که خداوند به من فرموده بود، اجرا کردم. بار خود را در روز، مثل تبعیدشدگان بیرون بردم. هنگام شب با دستان خود دیوار را سوراخ کردم و در پیش چشمان مردم بار خود را بر دوش گرفته در تاریکی بیرون رفتم.
۸صبح روز بعد خداوند به من فرمود: ۹«ای انسان خاکی، وقتی این قوم متمرد اسرائیل از تو بپرسند: این چه کار است که تو میکنی؟ ۱۰به آنها بگو که این پیغامی است از جانب خداوند متعال به فرمانروا و تمام مردمی که در اورشلیم هستند. ۱۱بگو که کار تو مثال آن چیزهائی است که به زودی بوقوع میپیوندد و آنها تبعید میشوند و به اسارت میروند. ۱۲حکمران آنجا هم شبهنگام بار خود را بر دوش گرفته دیوار را سوراخ میکند و از راه آن بیرون میرود. چشمان خود را میپوشاند تا نفهمد که به کجا میرود. ۱۳اما من تور خود را بالایش میاندازم و گرفتارش میکنم. بعد او را به بابل، در سرزمین کلدانیان میبرم و او در آن کشور میمیرد، بدون اینکه آنجا را ببیند. ۱۴همه اطرافیان، دستیاران و سپاه او را پراگنده میسازم و شمشیر را به تعقیب شان میفرستم. ۱۵وقتی آنها را در کشورهای مختلف جهان پراگنده کنم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم. ۱۶ولی عدهای را نجات میدهم و نمیگذارم که با شمشیر و در اثر مرض و قحطی بمیرند، تا پیش مردم کشورهائی که به آنجا تبعید میشوند به اعمال زشت و قبیح خود اقرار کنند و بدانند که من خداوند هستم.»
۱۷سپس کلام خداوند بر من نازل شد: ۱۸«ای انسان خاکی، نانت را با لرز بخور و آبت را با ترس بنوش ۱۹و از جانب من، خداوند متعال، به اهالی اورشلیم که هنوز هم در سرزمین اسرائیل زندگی میکنند بگو که آن سرزمین بخاطر شرارت ساکنین آنجا از همه چیز خالی میشود و مردم با ترس و اضطراب آب و نان خود را میخورند. ۲۰شهرهای آباد خراب میشوند و سرزمین شان متروک میگردد و آن وقت میدانند که من خداوند هستم.»
۲۱خداوند همچنین فرمود: ۲۲«ای انسان خاکی، این چه ضربالمثلی است که ورد زبان مردم اسرائیل است که میگویند: «روزها میگذرند و پیشگوییها عملی نمیشوند؟» ۲۳به آنها بگو که من خداوند متعال این ضربالمثل را باطل میسازم و مردم دیگر آن را بر زبان نمیآورند و وقت آن رسیده است که باید تمام پیشگوییها عملی شوند. ۲۴از این ببعد هیچ رؤیای دروغ و پیشگویی گمراه کننده در بین مردم اسرائیل وجود نمیداشته باشد، ۲۵زیرا من، خداوند متعال، سخن میگویم و هرچه بگویم، بدون تأخیر آن را عملی میسازم و در دوران حیات شما ای قوم سرکش، همه سخنان خود را جامۀ عمل میپوشانم.» خداوند متعال فرموده است.
۲۶سپس کلام خداوند بر من نازل شد: ۲۷«ای انسان خاکی، قوم اسرائیل میگویند که رؤیاها و پیشگوییهای تو در آیندۀ خیلی دور عملی میشوند. ۲۸پس تو به آنها بگو که خداوند متعال چنین میفرماید: بعد از این هر چه بگویم آن را بدون تأخیر اجرا میکنم و کارهای من به تعویق نمیافتد.» خداوند متعال فرموده است.
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، انبیای اسرائیل را سرزنش کن، زیرا از دل خود پیشگویی میکنند و بگو که به کلام من گوش بدهند.»
۳خداوند متعال گفت: «وای بر انبیای نادان که افکار و خیالات خود را بر مردم تحمیل میکنند و رؤیائی را که ندیدهاند بیان مینمایند. ۴ای قوم اسرائیل، انبیای شما مانند شغالانی هستند که در خرابهها زندگی میکنند. ۵آنها هرگز دست به ترمیم دیوارهای شهر نزدهاند تا شما بتوانید در روزی که خداوند مقرر کرده است در مقابل دشمن مقاومت کنید. ۶رؤیاهای شان غلط و پیشگوییهای شان دروغ است و ادعا میکنند که از جانب من میباشند. در حالیکه من آنها را نفرستادهام، اما آنها انتظار دارند که پیشگوییهای شان به حقیقت برسند. ۷من به آنها میگویم: رؤیاهای شما غلط و پیشگوییهای تان دروغ است، اما باز هم میگویند که از زبان من حرف میزنند، در حالیکه من هرگز با آنها سخن نگفتهام.»
۸بنابران خداوند متعال میفرماید: «بخاطری که سخنان دروغ میزنید و رؤیاهای غلط را برای مردم بیان میکنید، من برضد شما هستم. ۹من شما را بخاطری که رؤیاهای ساخته و پرداختۀ خود را و پیشگوییهای گمراه کننده را اعلام میکنید، جزا میدهم. شما را از بین قوم برگزیدۀ خود طرد میکنم و نام تان در دفتر خاندان اسرائیل ثبت نمیشود. هیچکدام شما به سرزمین اسرائیل وارد نمیگردد تا بدانید که من خداوند متعال هستم.
۱۰این اشخاص، قوم برگزیدۀ مرا گمراه ساخته میگویند که امن و امان است، در حالیکه چنین نیست. وقتی قوم برگزیدۀ من دیوار سست بنیادی را میسازند، این انبیای دروغگو میآیند بعنوان تشویق دیوار را رنگمالی میکنند. ۱۱پس به این رنگمالها بگو که آن دیوار فرومیریزد. باران سیلآسا و ژالۀ سخت و طوفانِ مهیب میآیند و آن را خراب میکنند. ۱۲وقتی دیوار فروریزد، مردم میگویند که رنگمالی دیوار فایدهای نکرد و آن را استوار نساخت.»
۱۳بنابران خداوند متعال میفرماید: «با طوفان مهیب و باران سیلآسا و ژالۀ سختِ خشم و غضب خود آن دیوار را ویران میکنم. ۱۴دیوار رنگ شدۀ آنها با خاک یکسان و از تهداب کنده میشود و بر سر شان افتاده همه را هلاک میسازد. ۱۵دیوار و رنگمالان هر دو به غضب من گرفتار میشوند و آنوقت میگویم که نه دیوار ماند و نه رنگمالان. ۱۶زیرا اینها همان انبیای دروغگوئی هستند که میگفتند در اورشلیم صلح و امنیت برقرار میشود، در حالیکه آنطور نبود.» خداوند متعال فرموده است.
۱۷خداوند متعال فرمود: «حالا ای انسان خاکی، آن زنانی را که از دل خود پیشگویی میکنند سرزنش کن ۱۸و از جانب من، خداوند متعال به آنها بگو: وای بر شما زنان که به بازوهای مردم تعویذ میبندید و چادر و دستار جادو را بر سر شان میکنید تا آنها را تحت اختیار خود بیاورید. آیا میخواهید که زندگی قوم برگزیدۀ مرا فدای مفاد شخصی خود کنید؟ ۱۹شما نام مرا بخاطر یک مشت جو و یک تکه نان، نزد قوم برگزیدۀ من بیحرمت ساختید. کسانی را که باید زنده بمانند، به کشتن میدهید و آنهائی را که سزاوار مرگ هستند، نمیکشید. شما همیشه به قوم برگزیدۀ من دروغ میگوئید و آنها هم باور میکنند.»
۲۰خداوند متعال چنین میفرماید: «بنابران من برضد تعویذ و جادوی شما هستم که به آن وسیله میخواهید اختیار زندگی مردم را در دست خود داشته باشید. من آن را از بازوی تان قطع میکنم و زندگی آن کسانی را که مانند پرندهای شکار کردهاید، آزاد میسازم. ۲۱چادر و دستار جادوی شما را پاره میکنم و قوم برگزیدۀ خود را از چنگ شما نجات میدهم و دیگر نمیتوانید آنها را بدام خود بیندازید و بدانید که من خداوند هستم. ۲۲شما مردم راستکار را برخلاف میل من دلسرد و نا امید ساختید و برعکس اشخاص بدکار را زیادتر تشویق کردید که از کارهای زشت خود دست نکشند و به زندگی گناهآلود خود ادامه بدهند. ۲۳بنابران از این پس دیگر رؤیاهای باطل را نمیبینید و پیشگوییهای غلط نمیکنید. قوم برگزیدۀ خود را از دست شما نجات میبخشم و آنگاه میدانید که من خداوند هستم.»
۱یک عده از بزرگان اسرائیل پیش من آمدند تا دربارۀ آنها از خداوند هدایت بطلبم. ۲در همان وقت کلام خداوند بر من نازل شد که فرمود: ۳«ای انسان خاکی، این اشخاص به بتها دل دادهاند و بتپرستی آنها را براه گناه برده است، پس چرا از من طلب هدایت میکنند؟ ۴از جانب من، خداوند متعال، به آنها بگو: هر اسرائیلی که پیرو بتها باشد و براه خطا برود و آنگاه پیش یک نبی برای راهنمائی بیاید، من، خداوند، خودم به آنها جواب میدهم، جوابی که موافق تعداد بتهای شان باشد. ۵بتپرستی قوم برگزیدۀ مرا گمراه و از من دور ساخته است، اما من میخواهم، با جوابی که میدهم آنها را دوباره بسوی خود بازگردانم.
۶پس به قوم اسرائیل بگو که خداوند متعال میفرماید: توبه کنید، از بتپرستی دست بکشید و از گناه و کارهای زشت روبرگردانید، ۷زیرا هر اسرائیلی و هر بیگانهای که در سرزمین اسرائیل زندگی میکند، اگر خود را از من جدا کند و پیرو بتها گردد و گناه ورزد و بازهم برای راهنمائی و هدایت پیش یک نبی بیاید، من که خداوند هستم، شخصاً به او جواب میدهم. ۸من با نظر خشم به او مینگرم تا دیگران وحشت کنند و عبرت بگیرند و ریشهاش را از بین قوم برگزیدۀ خود قطع میکنم. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.
۹اگر یک نبی فریب بخورد و جواب غلط بدهد، بخاطر آنست که من آن نبی را گمراه ساختهام. او را از بین قوم برگزیدۀ خود ریشه کن میسازم و جزا میدهم. ۱۰و هر دوی آنها را، یعنی هم نبی و هم آن کسی را که برای راهنمائی میآید، مجازات میکنم، ۱۱تا قوم اسرائیل دیگر خود را از من دور نکنند و با گناه و کارهای زشت آلوده نشوند. آنگاه آنها قوم برگزیدۀ من بوده و من خدای شان میباشم.» خداوند متعال فرموده است.
۱۲کلام خداوند بر من نازل شد: ۱۳«ای انسان خاکی، اگر سرزمینی در برابر من گناه کند و بیایمان شود، با دست خود قدرت آن را در هم میشکنم و قحطی را میفرستم تا آن را از انسان و حیوان خالی سازد. ۱۴اگر نوح و دانیال و ایوب هم با آنها باشند، آن سه نفر بخاطر راستکاری خود میتوانند فقط جانهای خود را نجات بدهند. خداوند متعال فرموده است.
۱۵اگر حیوانات وحشی را بفرستم که آن سرزمین را پایمال سازند و ویران کنند و مردم از ترس حیوانات وحشی از آن عبور نکنند، ۱۶و اگر آن سه مرد هم در آنجا زندگی کنند، آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خود قسم میخورم که آنها نمیتوانند حتی جانهای فرزندان خود را هم حفظ کنند. تنها آنها زنده میمانند و آن سرزمین غیر مسکون میگردد. ۱۷اگر شمشیر دشمن را در آن کشور بفرستم تا آنجا را از انسان و حیوان پاک سازد، ۱۸هرچند آن سه مرد در آنجا باشند، آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خود قسم میخورم که آنها قادر نمیباشند حتی فرزندان خود را هم از مرگ نجات بدهند. آنها میتوانند فقط جانهای خود را حفظ کنند. ۱۹یا اگر مردم کشوری را به مرض وبا گرفتار کنم و در اثر خشم خود انسان و حیوان را از بین ببرم، ۲۰اگرچه نوح و دانیال و ایوب هم در بین مردم باشند، آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، بذات خودم قسم که آن سه نفر، بغیر از جانهای خود شان، حتی نمیتوانند فرزندان خود را هم از مردن رهائی بخشند.»
۲۱خداوند متعال چنین میفرماید: «پس اگر من این چهار بلای مهلک، یعنی جنگ، قحطی، حیوانات وحشی و مرض را بر اورشلیم بفرستم که انسان و حیوان را از بین ببرند، چه خواهد شد؟ ۲۲اگر عدهای هم باقی بمانند و فرزندان خود را نیز نجات بدهند، وقتی پیش شما بیایند به آنها خوب نگاه کنید و ببینید که چقدر شریر هستند و آنوقت تصدیق میکنید که من آن بلاها را ناحق بر سر اورشلیم نیاوردم، ۲۳و وقتی که کردار و رفتار آنها را بچشم سر ببینید، میدانید که من دلیل معقولی برای مجازات آنها داشتم.» خداوند متعال فرموده است.
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، تاک از سایر درختان چه مزیت دارد و در مقایسه با درختان جنگل به چه کار میآید؟ ۳آیا از چوب آن چیزی ساخته میشود؟ آیا میتوان از آن میخی برای آویختن چیزی ساخت؟ ۴بلی، از آن میتوان تنها مثل هیزم برای افروختن آتش کار گرفت. وقتی هر دو سرش بسوزد و مابینش نیم سوخته بماند، دیگر به چه درد میخورد؟ ۵در حالیکه پیش از سوختنش فایدهای نداشت، پس در وقتی که بسوزد و نیم سوخته بماند چه فایده دارد؟»
۶خداوند متعال میفرماید: «مثل چوب تاک که آن را از بین درختان جنگل برای هیزم تعیین کردهام، اهالی اورشلیم را هم برای مجازات انتخاب نمودهام. ۷آنها حتماً جزا میبینند. اگر از یک آتش نجات یابند، آتش دیگری آنها را میسوزاند. آنگاه میدانید که من خداوند هستم. ۸چون آنها به من وفادار نبودند، بنابران سرزمین شان را ویران میکنم.» خداوند متعال فرموده است.
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، اورشلیم را از اعمال بدش آگاه ساز ۳و بگو خداوند متعال چنین میفرماید: اصل و تولد تو از سرزمین کنعان است. پدر تو اَمُوری و مادرت حِتی بود. ۴اما در روزی که متولد شدی نافت را نبریدند، غسلت ندادند، پاکت نساختند و در قنداق نپیچاندند. ۵کسی با نظر شفقت به تو نگاه نکرد و محبت نشان نداد، بلکه از همان روز تولد کسی به تو اهمیتی قایل نشد و ترا به بیابان انداختند.
۶در همان حال من از کنار تو گذشتم و ترا غرقه بخون دیدم. در حالیکه در خونت غوطه میخوردی، ۷به تو گفتم که زنده بمان و مثل نباتات صحرا نمو کن. تو رشد کردی و قد برافراشتی و یک زن کامل شدی؛ پستانهایت برجسته و موهایت بلند شد، اما برهنه بودی.
۸پس از مدتی دوباره از کنارت عبور کردم و دیدم که برای ازدواج آماده بودی. با ردایم تن برهنهات را پوشاندم و با تو پیمان ازدواج بستم و تو از آن من شدی.» خداوند متعال چنین فرموده است.
۹«بعد غسلت دادم، بدنت را از خون پاک نموده و با روغن زیتون چرب کردم. ۱۰با لباس خامکدوزی ملبست ساختم و بوتهائی از چرم اعلی به پایت نمودم. ترا با پارچۀ نفیس کتانی آراسته و با ابریشم پوشانیدم. ۱۱ترا با زیور آراستم، دستبند بر دستت کردم و طوق بگردنت انداختم. ۱۲بینیات را با حلقه، گوشات را با گوشواره و سرت را با تاج زیبائی زینت دادم. ۱۳با زیورات طلا و نقره ترا آراستم و لباسی از پارچۀ نفیس کتانی به تنت کردم. آرد تَرمیده و روغن اعلی و عسل خوراکت بود. در زیبائی بحد کمال رسیدی و همچون ملکه شدی. ۱۴شهرت و آوازۀ جمالت در همه کشورها پخش شد، زیرا من زیبائیت را بدرجۀ کمال رسانیده بودم.» خداوند متعال چنین میفرماید.
۱۵«اما تو با استفاده از زیبائی و شهرتت با هر کسی که پیش آمد همبستر شدی. ۱۶با آن لباسهای زیبایت بتخانهها را تزئین کردی و خود را مثل یک فاحشه در اختیار هر کسی گذاشتی. تو کاری کردی که هیچ کسی نکرده بود و نخواهد کرد. ۱۷تو همچنین زیورات طلا و نقره را که من به تو داده بودم، گرفتی و از آنها مجسمۀ مردها را ساختی و با آنها زنا کردی. ۱۸با لباسهای خامکدوزیات آنها را پوشاندی و روغن و عطرِ مرا به بتها تقدیم کردی. ۱۹همچنین آرد و روغن و عسل اعلی و مرغوب را که برای خوراک به تو داده بودم، برای خوشنودی آنها هدیه کردی.» خداوند متعال چنین میفرماید.
۲۰«فرزندانی را که برای من بدنیا آورده بودی، برای بتها قربانی نمودی. آیا زنا کاریات کافی نبود ۲۱که فرزندان مرا کشتی و بعنوان قربانی به بتها تقدیم کردی؟ ۲۲در تمام مدتی که مصروف زناکاری بودی، یکبار هم دوران گذشتهات را که لُچ و برهنه افتاده بودی و در خونت میغلتیدی، بیاد نیاوردی.»
۲۳خداوند متعال میفرماید: «وای بر تو! وای بر تو! بعد از اینهمه کارهای زشت، ۲۴در هر گوشه و کنار، بتخانهها را ساختی و زنا کردی. ۲۵زیبائیات را آلوده کردی و خود در اختیار هر رهگذری قرار دادی و فاسدتر شدی. ۲۶با مصریها، همسایۀ شهوترانت، همبستر شدی و با زناکاریات خشم مرا برانگیختی. ۲۷بنابران ترا مجازات میکنم، از برکات خود محرومت میسازم و ترا بهدست فلسطینیها که دشمن تو هستند و از کردار شرمآورت متنفر هستند، تسلیم میکنم. ۲۸چون دیگران نتواستند ترا سیر سازند، با آشوریان هم زنا کردی، اما باز هم سیر نشدی. ۲۹برای زنا بسوی کلدانیان، کشور تاجران، رو آوردی و خود را فاسدتر ساختی، ولی با اینهم قانع نشدی.»
۳۰خداوند متعال چنین میفرماید: «چقدر سست اراده هستی. تو مانند یک فاحشۀ بیشرم رفتار کردی. ۳۱بر سر هر راه بتخانه و در هر کوچه و بازار فاحشهخانه آباد کردی، اما تو مثل فاحشههای دیگر بخاطر پول این کار را نمیکنی. ۳۲تو یک زن زناکار هستی که بجای شوهرت مردان بیگانه را به آغوشت میپذیری. ۳۳فاحشههای دیگر از مردم پول و هدیه میگیرند، ولی تو به عاشقانت تحفه و رشوت میدهی که از هر جا بیایند و با تو همبستر شوند. ۳۴بلی، تو در زناکاری از زنهای دیگر فرق داری، زیرا مردان برای عشقبازی پیش تو نمیآیند، بلکه تو به آنها پول میدهی که با تو زنا کنند.»
۳۵«پس ای اورشلیم، به کلام من، خداوند متعال، گوش بده. ۳۶چون تو خود را برهنه کرده در اختیار عاشقانت گذاشتی، بتها را پرستش کردی و فرزندانت را برای آنها قربانی نمودی، ۳۷بنابران همه عاشقانت را که از وجود شان لذت میبردی و آنهائی را که معشوق تو بودند با کسانی که از آنها نفرت داشتی، بدور تو جمع میکنم و ترا در برابر آنها برهنه میسازم تا تن عریان ترا تماشا کنند. ۳۸من ترا بعنوان یک زن زناکار و قاتل محاکمه میکنم و انتقام خون کسانی را که ریختهای با خشم و غضب از تو میگیرم. ۳۹ترا بهدست عاشقانت تسلیم میکنم. آنها بتخانههایت را ویران میکنند، لباس و زیوراتت را از تو میگیرند و ترا برهنه و بیچیز رها میکنند. ۴۰مردم را علیه تو میشورانند تا ترا سنگسار و با شمشیر پارچه پارچه کنند. ۴۱آنها خانههایت را میسوزانند و خودت را در حضور زنان دیگر محاکمه و مجازات مینمایند. من ترا از زناکاری بازمیدارم و نمیگذارم که دیگر به عاشقانت پول و هدیه بدهی. ۴۲آنگاه قهر و غضب من فرومینشیند و آرام میگیرم و دیگر بر تو خشمگین نمیباشم. ۴۳چون تو دوران جوانیات را بیاد نیاوردی و با این کارهایت مرا خشمناک ساختی و به زناکاریت افزودی، از این جهت ترا به سزای اعمالت میرسانم.» خداوند متعال فرموده است.
۴۴خداوند میفرماید: «مردم این مَثَل را دربارۀ تو میگویند: «طوری که مادرش هست دخترش هم باید باشد.» ۴۵تو دختر مادری هستی که از شوهر و فرزندان خود نفرت داشت. تو همچنین مانند خواهرانت هستی که از شوهر و فرزندان خود متنفر بودند. مادرت حِتی و پدرت اَمُوری بود. ۴۶خواهر بزرگ تو سامره است که با دختران خود در شمال تو سکونت دارد و خواهر کوچکت سدوم است که با دختران خود در جنوب زندگی میکند. ۴۷تو نه تنها از آنها و کارهای زشت شان تقلید و پیروی کردی، بلکه در مدت کوتاهی فاسدتر از آنها شدی ۴۸و آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خودم سوگند که خواهرت سدوم و دخترانش مثل تو به چنین کارهای زشت دست نزدهاند. ۴۹گناه سدوم و دخترانش این بود که چون همه چیز را به فراوانی داشتند و در رفاه و آسایش زندگی میکردند، مغرور شده بودند و به بینوایان و نیازمندان کمک نمیکردند. ۵۰آنها از روی غرور در حضور من مرتکب اعمال زشتی شدند، بنابران طوری که دیدی آنها را از بین بردم. ۵۱اما سامره حتی نیم گناهان ترا مرتکب نشده است، کارهای زشت و گناهان تو بمراتب زیادتر از خواهرانت بوده است و آنها در مقایسه با تو بیگناه شمرده میشوند. ۵۲حالا باید سرافگندگی را متحمل شوی، زیرا تو باعث شدی که خواهرانت کمتر از تو جزا ببینند، و بخاطری که گناهان تو بیشتر از آنها بود، آنها وضع بهتری نسبت به تو میداشته باشند. پس شرمندگی را باید قبول کنی، چون بخاطریکه خودت شخص بدی بودی، خواهرانت پاک و بیگناه بنظر میرسند.»
۵۳«اما من رفاه و سعادت سدوم و سامره و دختران شان و همچنین از ترا دوباره اعاده میکنم. ۵۴تو بخاطر کارهائی که کردهای باید خجالت بکشی و از اینکه آنها وضع بهتری خواهند داشت باید بشرمی. ۵۵بلی، خواهرانت، سدوم و سامره و دختران شان و همچنین تو بادخترانت بحال سابق خود برمیگردید. ۵۶پیش از آنکه گناهان و کارهای زشتت آشکار و برملا گردد، با غرور و تکبر سدوم را مسخره میکردی، ۵۷اما حالا تو مایۀ تمسخر ادوم و فلسطینیها و دختران شان و همسایگانت شدهای و همگی از تو نفرت دارند. ۵۸پس تو باید به سزای اعمال بد و گناهانت برسی.» خداوند متعال چنین فرموده است.
۵۹خداوند میفرماید: «من مطابق اعمال و کردارت با تو رفتار میکنم، زیرا تو سوگندت را فراموش کردی و پیمانت را شکستی. ۶۰اما من پیمانی را که در دوران جوانیات با تو بسته بودم، از یاد نمیبرم و حالا با تو یک پیمان ابدی میبندم. ۶۱آنگاه کارهای بد سابقت را بیاد میآوری و وقتی که خواهران بزرگ و کوچکت را به تو بازگردانم، خجالت میکشی. آنها را بعنوان دختر به تو میدهم، گرچه آنها در این پیمان شامل نیستند. ۶۲پیمان خود را با تو تجدید میکنم و آن وقت میدانی که من خداوند هستم. ۶۳من همه خطاهایت را میبخشم، اما تو باید از بیاد آوردن آنها خجالت بکشی و دیگر دهانت را باز نکنی.» خداوند متعال چنین فرموده است.
۱این پیام از جانب خداوند به من رسید: ۲«ای انسان خاکی، این معما و مَثَل را برای قوم اسرائیل بیان کن و به آنها بگو ۳-۴خداوند متعال چنین میفرماید: عقابی با بالهای پهن و نیرومند و شهپرهای دراز و رنگارنگ به لبنان آمد و نوک بلندترین شاخۀ یک درخت سرو را با منقار خود کند و به سرزمین تجارت و شهر سوداگران برد. ۵بعد تخمی را از سرزمین شما گرفت و آن را در زمین حاصلخیزی، در کنار یک جوی آب کاشت تا مثل درخت بید بزودی نمو کند. ۶آن نهال نمو کرد و به یک تاک کوتاه و پهن تبدیل شد. شاخههایش به بالا، بسوی عقاب نمو کردند و در عمق زمین ریشه دوانید. آن تاک، شاخه ها و برگهای زیاد تولید کرد.
۷بعد یک عقاب دیگر با بالهای پهن و قوی و پرهای زیاد پیدا شد. تاک انگور وقتی او را دید، ریشه ها و شاخههای خود را بسوی او مایل ساخت تا عقاب او را سیرآب سازد. ۸گرچه آن تاک در یک زمین حاصلخیز کاشته شده بود، آب فراوان برایش میرسید تا دارای شاخ و برگ زیاد شود، میوه بار آورد و یک تاک زیبا گردد.
۹پس من، خداوند متعال، میپرسم: آیا فکر میکنید که این تاک نمو میکند؟ آیا آن عقاب اولی او را ریشهکن نمیسازد و میوههایش را نمیچیند تا با شاخههای تازهاش خشک شود؟ برای ریشهکن ساختن آن احتیاج به نیرو و سپاه بزرگ نمیباشد. ۱۰بلی، این تاک در یک زمین خوب کاشته شده است، اما آیا به نموی خود ادامه داده میتواند؟ هنگامی که بادِ گرمِ شرقی بر او بوزد، در همان زمین خوب و سیراب بکلی پژمرده و خشک میشود.»
۱۱آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، فرمود: ۱۲«حالا از این قوم سرکش بپرس که آیا معنی این مَثَل را میدانند؟ به آنها بگو که عقاب اولی پادشاه بابل است که به اورشلیم آمد و پادشاهان و بزرگان آن را با خود به بابل برد. ۱۳او با یکی از شهزادگان پیمانی بست و از او قول گرفت که به پادشاه بابل وفادار بماند. او همچنین اشخاص مهم قوم را بعنوان گروگان پیش خود نگاهداشت ۱۴تا مردم ضعیف شده شورش نکنند و پیمان خود را نشکنند. ۱۵با اینهم پادشاه یهودا دست بشورش زد و سفرای خود را پیش پادشاه مصر فرستاد تا اسپها و سپاه بزرگی برایش بفرستد. اما آیا او در این کار خود موفق میشود؟ آیا با شکستن عهد و پیمان میتواند خود را از مسئولیت برهاند؟»
۱۶خداوند متعال چنین میفرماید: «آنچنان که من خدای زنده هستم، به حیات خودم سوگند که پادشاه یهودا در بابل میمیرد، زیرا قول خود را زیر پا گذاشت و مطابق پیمانی که با پادشاه بابل بسته بود، عمل نکرد. ۱۷وقتی پادشاه بابل برای کشتن مردم یهودا بیایند و سنگر بگیرند و استحکامات نظامی بنا کنند، پادشاه مصر و لشکر بزرگ او نمیتوانند با او کمک کنند، ۱۸زیرا که او به قول خود وفا نکرد و پیمانی را که بسته بود شکست، لهذا راه نجات برایش میسر نیست.»
۱۹خداوند متعال چنین میفرماید: «آنچنان که من خدای زنده هستم، بذات خودم سوگند که او را جزا میدهم، زیرا سوگندی را که در حضور من خورده بود ناچیز شمرد و پیمان مرا شکست. ۲۰من دام خود را برایش میگسترم و در کمند خود گرفتارش میکنم. او را به بابل میبرم و در آنجا بخاطر خیانتش جزا میدهم. ۲۱بهترین عساکر او در جنگ بقتل میرسند و کسانی که زنده بمانند، به هر طرف پراگنده میشوند، و بدانید که من، خداوند این سخنان را گفتهام.»
۲۲خداوند متعال چنین میفرماید: «من نازکترین شاخچهای را از نوک بلندترین درخت سرو گرفته و بر قلۀ مرتفعترین کوه اسرائیل مینشانم، ۲۳تا نمو کرده شاخه ها بار بیاورد و ثمر بدهد و یک درخت سرو زیبا شود. هر نوع پرنده بر شاخههای آن آشیانه بسازند و در سایۀ آن پناه ببرند. ۲۴آنگاه تمام درختان زمین میدانند که من خداوند هستم. درخت بلند را قطع میکنم و درخت کوچک را رشد میدهم و بلند میسازم. درخت سبز را خشک میکنم و درخت خشک را سبز و بارور میسازم. من، خداوند، این را گفتهام و انجام میدهم.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد و چنین فرمود: ۲«چرا مردم اسرائیل این ضربالمثل را همیشه تکرار میکنند و میگویند: پدران غورۀ انگور را خوردند و دندان فرزندان کُند شد.»
۳خداوند متعال میفرماید: «آنچنان که من خدای زنده هستم، بحیات خودم سوگند که بعد از این، در اسرائیل کسی این ضربالمثل را بر زبان نمیآورد. ۴زندگی هر کسی به دست من است، چه از والدین و چه از فرزندان. فقط همان کسی که گناه میکند، میمیرد.
۵کسیکه خوب و درستکار باشد و کارهای نیک بکند، ۶بالای کوهها برای پرستش بتهای قوم اسرائیل نرود، از گوشت حیوانی که برای بتها قربانی شده است نخورد، با زنی که عادت ماهانه داشته باشد، همبستر نشود، ۷از ظلم و ستم دست بکشد، قرض خود را ادا نماید، دست به سرقت و دزدی نزند، گرسنگان را سیر کند، تن برهنگان را بپوشاند، ۸به مردم برای سود گرفتن قرض نمیدهد، از گناه دست میکشد، دعواها را از روی عدالت و انصاف فیصله میکند، ۹از احکام من پیروی نماید، فرایض مرا بجا آورد و با وفاداری رفتار کند، چنین شخصی راستکار است و زنده میماند.» خداوند متعال چنین فرموده است.
۱۰«اما اگر مردی پسری ظالم و خونریز داشته باشد ۱۱و دست به کارهائی بزند که پدرش هرگز دست نزده است، گوشت حیوانی را که برای بتها قربانی شده باشد، بخورد، زن همسایه را بیعصمت سازد، ۱۲-۱۳به مردم فقیر و محتاج ستم کند، مرتکب دزدی شود، قرض خود را ادا نکند، بتها را بپرستد و سودخور باشد، آیا چنین شخصی زنده میماند؟ به هیچ صورت! چون او به اینهمه کارهای زشت دست زده است، حتماً میمیرد و خونش بگردن خودش میباشد.
۱۴اما هرگاه این شخص دومی پسری داشته باشد و کارهای پدر خود را ببیند، ولی از اعمال او پیروی نکند، ۱۵از گوشت حیوانی که برای بتها قربانی شده باشد نخورد و بتهای قوم اسرائیل را نپرستد، زن همسایه را بیعفت نسازد، ۱۶به کسی بدی نکند، گرو نگیرد، مرتکب دزدی نشود، بلکه گرسنگان را سیر کند، تن برهنگان را بپوشاند، ۱۷به کارهای بد دست نزند، سود نخورد، از احکام من پیروی کند و فرایض مرا بجا آورد، البته زنده میماند و بسبب گناهان پدر خود نمیمیرد. ۱۸ولی پدرش بخاطر گناهان خودش میمیرد، زیرا مال مردم را غصب نموده و به همه کس بدی کرده است.
۱۹اما شاید شما بپرسید که پسر چرا بخاطر گناهان پدرش جزا نمیبیند؟ به این دلیل که چون پسر راستکار و پابند قانون بوده و احکام مرا بجا آورده است، لهذا زنده میماند. ۲۰فقط همان کسی که گناه میکند، میمیرد. فرزند بخاطر گناه پدر جزا نمیبیند و نه پدر بخاطر گناه فرزند مجازات میشود. شخص نیکوکار بخاطر اعمال نیک خودش اجر میگیرد و شخص بدکار به کیفر گناه خودش میرسد.
۲۱ولی اگر همان شخص بدکردار از گناهانی که مرتکب شده است توبه کند، تمام احکام مرا بجا آورد و با انصاف و راستکار شود، البته زنده میماند و نمیمیرد ۲۲و بخاطر اعمال نیکاش، گناهان او بخشیده میشوند و زنده میماند. ۲۳آیا گمان میکنید که من از مردن یک شخص گناهکار خوشحال میشوم؟ خداوند متعال میفرماید. به هیچوجه! برعکس، میخواهم که از راه بدی که در پیش گرفته است برگردد و زنده بماند. ۲۴اما هرگاه یک شخص راستکار از راه راست منحرف شود، گناه کند و دست به کارهای قبیح و زشت بزند، آیا آن شخص زنده میماند؟ هرگز! بلکه همه اعمال نیکی که انجام داده است فراموش میشوند و بخاطر کارهای زشت و گناهانی که مرتکب شده است، میمیرد.
۲۵شما میگوئید که این کار من عادلانه نیست. ای قوم اسرائیل، آیا روش من غیر عادلانه است؟ آیا کارهای خود شما غیر منصفانه نیست؟ ۲۶وقتی یک شخص صالح از راه راست منحرف شود و گناه ورزد، بسبب همان کارهائی که کرده است باید بمیرد. ۲۷برعکس، اگر یک شخص بدکار از اعمال بد خود توبه کند و نیک عمل و پیرو قانون شود، زندگی خود را حفظ میکند، ۲۸زیرا از عقل کار گرفته و از کارهای بد گذشتۀ خود توبه کرده است، بنابران زنده میماند و نمیمیرد. ۲۹ولی قوم اسرائیل میگویند که روش خداوند عادلانه نیست. ای قوم اسرائیل، آیا من بی انصاف هستم یا شما؟»
۳۰بنابران ای قوم اسرائیل، خداوند متعال میفرماید: «من شما را مطابق اعمال تان محاکمه میکنم. پس بهتر است که از گناهان تان توبه کنید، ورنه هلاک میشوید. ۳۱از گناهانی که در برابر من مرتکب شدهاید، دست بکشید و دل و روحی تازه در خود ایجاد کنید. ای قوم اسرائیل، چرا باید بمیرید؟» ۳۲خداوند متعال میفرماید: «من از مرگ هیچ کسی خوشحال نمیشوم. پس توبه کنید و زنده بمانید.»
۱خداوند به من فرمود که برای رهبران اسرائیل این سوگنامه را بخوانم:
۲«چه مادری داشتی! او مادهشیری بود که در بین شیرهای ژیان میخوابید و بچههای خود را بزرگ میکرد. ۳او یکی از بچههای خود را تربیه کرد تا یک شیر قوی گردد. آن شیربچه فن شکار را آموخت و آدمخور شد. ۴چون خبر او به گوش اقوام دیگر رسید، او را در چاهی گرفتار کردند و با غل و زنجیر به مصر بردند. ۵مادرش مدتی انتظار کشید و چون امیدش قطع شد، یکی دیگر از بچههای خود را تربیه کرد تا یک شیرِ جوان و نیرومند گردد. ۶در بین شیرهای دیگر بزرگ شد، شیر ژیانی گردید و شکار کردن را آموخته به دریدن انسانها شروع کرد. ۷قصرها را ویران کرد و شهرها را با خاک یکسان ساخت. مردم از هیبت و آواز غرش او به وحشت افتادند. ۸پس مردم کشورهای اطراف از هر سو بر او هجوم آوردند و برای بدام انداختنش چاه کندند و گرفتارش کردند. ۹بعد او را با زنجیر بستند و در قفسی انداخته پیش پادشاه بابل فرستادند. او را در همانجا توقیف کردند تا بار دیگر غرش او از فراز کوههای اسرائیل شنیده نشود.
۱۰مادرت مثل یک تاک در کنار جوی آب کاشته شده بود و بخاطر فراوانی آب، میوۀ زیاد بار آورد و شاخههایش زیاد و به هر طرف پهن شدند. ۱۱شاخههای نیرومند او برای عصای پادشاهان مناسب بودند. آن درخت بلندتر از درختان دیگر و بحدی بلند بود که از جاهای دور به نظر میخورد. ۱۲اما دستهای غضبناکی آن را از بیخ کند و بر زمین افگند. باد شرقی میوههایش را خشک ساخت و شاخههای نیرومندش را پژمرده کرد و در آتش انداخت. ۱۳حالا آن تاک در بیابان، در یک زمین خشک و بیآب کاشته شده است. ۱۴تنۀ آن آتش گرفته شاخه ها را با میوههایش از بین برد و یک شاخۀ قوی هم باقی نمانده است تا برای عصای پادشاهان بهکار رود.»
این مرثیه است و بارها سروده شده است.
۱در روزِ دهم ماهِ پنجمِ سال هفتم تبعید ما، عدهای از رهبران اسرائیل آمدند و مقابل من نشستند تا از خداوند راهنمائی بطلبند. ۲آنگاه خداوند این پیام را به من داد: ۳«ای انسان خاکی، به رهبران اسرائیل بگو که خداوند متعال چنین میفرماید: چرا به اینجا آمدهاید و برای چه از من هدایت میطلبید؟ به حیات خودم قسم که شما را هدایت نمیکنم.
۴تو ای انسان خاکی آنها را محکوم کن و متوجه گناهان اجداد شان ساز ۵و به آنها بگو که من خداوند، خدای شان هستم ۶و وقتی من اسرائیل را بعنوان قوم برگزیدۀ خود انتخاب کردم، خود را در مصر برای شان آشکار ساختم و برای آنها وعده دادم که آنها را از کشور مصر بیرون آورده به سرزمینی که در نظر داشتم میبرم، یعنی به سرزمینی که شیر و عسل در آن جاریست و بهترین جای روی زمین است. ۷به آنها گفتم که از چیزهای منفور چشم بپوشند و با پرستش بتهای مصریان خود را آلوده نسازند، زیرا من خداوند، خدای ایشان هستم. ۸ولی آنها از امر من سرکشی کردند و به من گوش ندادند. حتی یک نفر از آنها هم از چیزهای منفوری که به آنها دل بسته بودند و از پرستش بتهای مصریان دست نکشید. آنگاه تصمیم گرفتم که بر آنها غضب خود را نازل کنم و در میان مردم کشور مصر خشم خود را به آنها آشکار سازم. ۹اما بخاطر حفظ حرمت نام خود آن کار را نکردم، بلکه با هدایت کردن آنها از آن کشور به بیابان، قدرت خود را به مردم مصر نشان دادم.
۱۰پس آنها را از سرزمین مصر به بیابان آوردم. ۱۱احکام و قوانین خود را به آنها تعلیم دادم تا مطابق آنها زندگی کنند. ۱۲روز سبت را هم به عنوان موافقۀ پیمانی که با آنها بسته بودم، برای شان دادم تا بدانند که من، خداوند، آنها را تقدیس کردهام. ۱۳ولی قوم اسرائیل در بیابان هم در مقابل من تمرد کردند. از احکام من سرپیچی نمودند، فرایض مرا که به آنها حیات میبخشید، بجا نیاوردند و روز سبت مرا بکلی بیحرمت ساختند. پس خواستم که غضب خود را در بیابان بر آنها نازل کنم و به زندگی همۀ شان خاتمه بدهم. ۱۴اما باز هم آن کار را نکردم و نخواستم که نام من در میان اقوامی که در برابر چشمان شان قوم اسرائیل را از مصر بیرون آوردم، بیحرمت شود. ۱۵در بیابان برای شان قسم خوردم که آنها را به سرزمین زیبا و عالی که در آن شیر و عسل جاریست و به آنها وعدۀ ملکیت آن را داده بودم، نمیبرم، ۱۶زیرا آنها احکام مرا بجا نیاوردند، طبق قوانین من رفتار نکردند، روز سبت مرا بیحرمت ساختند و به بتها دل بستند.
۱۷با اینهم بر آنها رحم کردم و آنها را در بیابان از بین نبردم و به حیات شان خاتمه ندادم. ۱۸به فرزندان شان در بیابان گفتم: از رفتار پدران تان تقلید نکنید، پیرو عادات و رسوم آنها نباشید و با بتپرستی خود را آلوده نسازید. ۱۹من، خداوند، خدای تان هستم. از احکام من پیروی کنید و با دقت کامل فرایض مرا بجا آورید. ۲۰روز سبت مرا که به یاد بود پیمان من با شما، تعیین شده است تجلیل نمائید تا بدانید که من خداوند، خدای تان هستم.
۲۱اما فرزندان شان هم در مقابل من تمرد کردند. احکام مرا بجا نیاوردند، از قوانین حیاتبخش من سرکشی نمودند و روز سبت مرا بیحرمت ساختند. آنگاه خواستم که در بیابان خشم و غضب خود را بر آنها نازل کنم، ۲۲ولی باز هم از آن کار صرفنظر کردم که مبادا نام من در میان اقوامی که در برابر چشمان شان بنیاسرائیل را از مصر خارج کردم، بیحرمت گردد. ۲۳همچنین من در بیابان برای شان قسم خورده بودم که آنها را در بین اقوام و در سراسر روی زمین پراگنده میسازم، ۲۴زیرا آنها احکام مرا بجا نیاوردند، قوانین مرا رد کردند، روز سبت مرا بیحرمت ساختند و بدنبال بتهای اجداد خود رفتند.
۲۵پس من هم احکام و قوانینی را به آنها دادم که خوب و حیاتبخش نبودند. ۲۶آنها را گذاشتم که با قربانی کردن فرزند اول خود برای بتها، خود را نجس سازند و به این ترتیب آنها را جزا بدهم تا بدانند که من خداوند هستم.
۲۷-۲۸پس ای انسان خاکی، از جانب من، خداوند متعال، به قوم اسرائیل بگو که وقتی اجداد شان را به سرزمین موعود آوردم، در آنجا هم به من خیانت کردند و نام مرا بیحرمت ساختند، زیرا بر سر هر تپه و زیر هر درخت سبز برای بتها قربانی نمودند، خوشبوئی دود کردند و عطر و هدایای نوشیدنی آوردند و با این کار خود آتش خشم مرا برافروختند. ۲۹از آنها پرسیدم: «این جاهای بلند که شما برای قربانی به آنجا میروید؛ چیست؟» به همین خاطر تا به امروز آنجا را جاهای بلند میگویند. ۳۰لهذا از طرف من، خداوند متعال به قوم اسرائیل بگو: آیا شما هم میخواهید مثل اجداد تان با پرستش بتهای منفور خود را آلوده و نجس سازید؟ ۳۱ای قوم اسرائیل، شما که هنوز هم برای بتها هدیه میآورید و فرزندان تان را در آتش قربانی میکنید و خود را نجس میسازید، آیا باز هم توقع دارید که شما را راهنمائی کنم؟ به حیات خودم، خداوند متعال، سوگند که هرگز به شما مشورهای نمی دهم.
۳۲شما تصمیم گرفتهاید که مثل اقوام دیگر بتهای سنگی و چوبی را بپرستید، اما این تصمیم شما عملی نمیشود. ۳۳آنچنان که من خداوند متعال، خدای زنده هستم، به حیات خودم سوگند که با دست پُر قدرت و بازوی توانا و خشم سهمگین، بر شما سلطنت میکنم. ۳۴با دست قدرت و قهر شدید خود شما را از بین مردم و از کشورهائی که در آنجا پراگنده شدهاید بیرون میآورم ۳۵-۳۶و همانطوری که اجداد تان را در بیابان سینا محاکمه کردم، شما را هم در «بیابان اقوام» میبرم و در آنجا محاکمه میکنم. خداوند متعال فرموده است.
۳۷شما را به دقت شمرده مُطیع پیمان خود میسازم. ۳۸افراد متمرد و سرکش و کسانی را که در برابر من گناه ورزیدهاند از میان شما جدا میکنم. آنها را از کشورهائی که در آنجا در حال غربت بسر میبرند، بیرون میآورم، اما اجازه نمیدهم که به سرزمین اسرائیل داخل شوند. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.»
۳۹خداوند متعال میفرماید: «اما ای قوم اسرائیل، حالا هرچه میخواهید بکنید. بروید و بتپرستی کنید، اما بعد از آن البته از اوامر من اطاعت میکنید و دیگر نام پاک مرا با تقدیم هدایا به بتها، بیحرمت نمیسازید.
۴۰در آن سرزمین، بر کوه مقدس من، یعنی کوه بلند اسرائیل، همۀ شما مرا عبادت میکنید. از عبادت شما راضی میشوم و قربانی ها و هدایای پاک و منزه شما را قبول میکنم. ۴۱وقتی شما را از کشورهای بیگانه جمع کنم و به سرزمین موعود بازگردانم، برای من مثل هدیۀ معطر و خوشبو میباشید و آنگاه به اقوام دیگر قدوسیت خود را آشکار میسازم. ۴۲هنگامی که به کشور اسرائیل، یعنی به سرزمین موعود برگردید، میدانید که من خداوند هستم. ۴۳در آنجا اعمال و کردارتان را که با آنها خود را آلوده و نجس ساخته بودید، بیاد میآورید و بخاطر آنهمه گناهانی که مرتکب شدهاید، از خود متنفر میشوید ۴۴و شما ای قوم اسرائیل، میدانید که من آن خداوندی هستم که برای حرمت نام خود با شما بخاطر کارهای زشت تان، طوری که سزاوار هستید، معامله میکنم.» خداوند متعال فرموده است.
۴۵بعد خداوند به من فرمود: ۴۶«ای انسان خاکی، رو بسوی جنوب کن و کلام مرا علیه جنوب و جنگلهای آن اعلام نما. ۴۷به آنها بگو کهای جنگل انبوه به کلام خداوند متعال گوش بده که میفرماید: من آتشی در تو میافروزم و تمام درختان سبز و خشک ترا با شعلههای خاموش نشدنی آن میسوزانم. آن آتش همه چیز را، از شمال تا جنوب طعمۀ خود میسازد. ۴۸آنگاه تمام بشر میدانند که من خداوند، آن آتش را افروختهام و خاموش شدنی نیست.»
۴۹من گفتم: «ای خداوند متعال، من این کار را کرده نمیتوانم، زیرا آنها میگویند که چرا من با آنها با معما صحبت میکنم.»
۱خداوند به من فرمود: ۲«ای انسان خاکی، رو بسوی اورشلیم نموده علیه عبادتگاههای آنجا و سرزمین اسرائیل موعظه کن ۳و بگو خداوند چنین میفرماید: ای اسرائیل، من دشمن تو هستم و با شمشیر برهنه، خوب و بد شما را یکسان میکشم. ۴شمشیر من همه را، از جنوب تا شمال از بین میبرد. ۵آنوقت همه میدانند که من خداوند هستم و شمشیر خود را از غلاف کشیدهام و تا همه را از بین نبرد در غلاف نمیرود. ۶پس ای انسان خاکی، آه و ناله کن و با غم و اندوه و با دل شکسته در برابر همه آه بکش. ۷وقتی از تو بپرسند که چرا آه میکشی، بگو که آه و نالهات بخاطر خبر بدی است که به من رسیده است و با شنیدن آن دلهای همه گداخته شده، دستها سست میشوند، زانوان لرزان و بیتاب میگردند و همگی از حال میروند. خداوند متعال میفرماید که این وقایع آمدنی است و عملی میشود.»
۸بار دیگر کلام خداوند بر من نازل شد: ۹«ای انسان خاکی، نبوت کن و بگو خداوند میفرماید:
شمشیری، تیز و صیقلی شده است. ۱۰تیز شده تا کشتار کند و صیقلی گردیده تا برق بزند. خوشی و سُرُور از بین میرود، زیرا قوم برگزیدۀ من به هوشدارهای من گوش ندادند و از سرزنشهای من پند نگرفتند. ۱۱این شمشیر صیقلی شده است تا برای استفاده آماده باشد. این شمشیر تیز و صیقلی بهدست یک قاتل سپرده میشود. ۱۲ای انسان خاکی، گریه و شیون کن به سینهات بزن، زیرا آن شمشیر برای کشتن قوم برگزیدۀ من و تمام رهبران اسرائیل آماده شده است. آنها با سایر مردم هلاک میشوند. ۱۳من قوم برگزیدۀ خود را آزمایش میکنم و اگر توبه نکنند، به این مصیبت ها گرفتار میشوند.
۱۴ای انسان خاکی، نبوت کن؛ دستهایت را بهم بزن. شمشیر را بگیر و دو سه بار به علامت خطر بالا ببر تا به مردم بفهمانی که کشتار بزرگی منتظر آنها است. ۱۵بر هر دروازه، شمشیر بُرندهای را که برای کشتار صیقلی شده است قرار دادهام تا دلهای همه از ترس گداخته شوند. ۱۶از چپ و راست حمله کن و به هر طرف که میخواهی برو. ۱۷من هم دستها را بهم میزنم و خشم خود را فرو مینشانم.» من، خداوند، این را گفتهام.
۱۸سپس خداوند فرمود: ۱۹-۲۰«ای انسان خاکی، نقشهای بکش بروی آن دو راه رسم کن، یکی بسوی شهر مستحکم اورشلیم، در یهودا و دیگری جانب رَبه، در سرزمین عمونیان، تا پادشاه بابل با شمشیر خود از آن راه بیاید. هر دو راه باید از یک سرزمین شروع شود. در نقطهای که آن دو سرک از هم جدا میشوند علامتی برای هدایت پادشاه بابل قرار بده، ۲۱زیرا پادشاه بابل بر سر دوراهی میایستد و با تکان دادن تیرها قرعه میاندازد. از بتهای خود هدایت میطلبد و با جگر قربانی فال میگیرد که به کدام راه باید برود. ۲۲تیرهای دست راستش نشان میدهد که باید بطرف اورشلیم برود. بنابران با هیاهو و نعرۀ جنگ سپاه خود را برای کشتار به آن سو سوق میدهد و در آنجا منجنیقها را در برابر دروازهها قرار میدهد و برجها و سنگرها را به اطراف شهر بنا میکند. ۲۳اهالی اورشلیم این را باور نمیکنند، زیرا با بابل پیمان صلح بستهاند، اما این پیشگویی، آنها را متوجه گناهان شان میسازد و به آنها خاطر نشان میکند که بزودی گرفتار میشوند.»
۲۴خداوند متعال میفرماید: «گناهان تان آشکار شدهاند. همگی میدانند که شما چقدر گناه کردهاید. کردار شما گناهان تان را نشان میدهد. شما مقصر هستید، بنابران شما را بهدست دشمن تسلیم میکنم.
۲۵تو ای فرمانروای شریر اسرائیل، روز مجازات نهائی تو فرارسیده است. ۲۶خداوند متعال چنین میفرماید: دستار و تاج شاهی را از سرت بردار، زیرا بعد از این همه چیز تغییر میکنند و بحال سابق خود باقی نمیمانند. کسی که حقیر است، سرفراز میشود و آنکه سربلند است، خوار میگردد. ۲۷ویران! ویران! بلی، من این شهر را ویران میسازم و تا زمانی که شخص برگزیدۀ من بیاید، دیگر هرگز سر بلند نمیکند.
۲۸پس ای انسان خاکی، نبوت کن و به عمونیان که قوم برگزیدۀ مرا تحقیر میکردند، بگو که خداوند متعال چنین میفرماید: شمشیر من برای کشتار شما آماده است. و طوری صیقلی شده است که برق میزند. ۲۹رؤیاهای غلط میبینید، فالگیران به شما دروغ میگویند. شما مردم بدکار و شریر هستید و روز مجازات نهائی شما بزودی میرسد. ۳۰آیا میخواهید شمشیر خود را غلاف کنم؟ هرگز! من شما را در زادگاه و وطن اصلی تان به کیفر اعمال تان میرسانم. ۳۱قهر و غضب خود را بر شما میریزم و آتش خشم خود را حوالۀ جان شما میکنم. شما را به دست مردمان ظالم وحشی که در کشتن و از بین بردن ماهر هستند، میسپارم. ۳۲اجساد شما برای آتش، هیزم میشوند. خون شما در سرزمین خود تان میریزد و دیگر کسی شما را بیاد نمیآورد، زیرا من که خداوند هستم، این را گفتهام.» خداوند متعال فرموده است.
۱بار دیگر کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، شهر خونخوار اورشلیم را محکوم کن و کارهای زشت و قبیح او را آشکار ساز! ۳و بگو خداوند متعال چنین میفرماید: ای شهری که خون مردم خودت را ریختی، خود را نجس و آلوده ساختی و بتپرستی کردی، ۴بنابران بخاطر قتل و آلودگی و بتپرستی مقصر هستی. پایان زندگیات نزدیک است و اجلت فرارسیده است. من ترا پیش اقوام و کشورهای جهان رسوا و مسخره میکنم. ۵ای شهر پلید و بدنام، مردمان دور و نزدیک، به تو به نظر حقارت مینگرند. ۶تمام رهبران اسرائیل، هر کدام، با استفاده از نفوذ و قدرت خود خون مردم را ریختهاند. ۷در این شهر هیچ کسی به پدر و مادر خود احترام ندارد. مردم غیر یهود که در تو زندگی میکنند، ظلم میبینند. به یتیمان و بیوهزنان ستم میشود. ۸اماکن مقدس مرا خوار شمردند و روز سبت مرا بیحرمت کردند. ۹بعضی از ساکنین تو، دیگران را با تهمت و دروغ به کشتن میدهند. بعضی به بتخانههای بالای کوه میروند و غذا میخورند و مرتکب کارهای زشت میشوند. ۱۰برخی با زن پدر خود زنا میکنند. عدهای با زن خود در دورۀ عادت ماهانهاش همبستر میشوند. ۱۱یکی زن همسایۀ خود را بیعصمت میسازد. دیگری با عروس، با خواهر و با خواهراندر خود زنا میکند. ۱۲بعضی پول میگیرند و خون میریزند. مردم سود میخورند و مال برادران اسرائیل خود را غصب میکنند. همگی مرا فراموش کردهاند.» خداوند متعال فرموده است.
۱۳«بنابران بخاطر حرص تو و خونهائی که در تو ریخته شده است مشت خود را بر فرق تو فرود میآورم. ۱۴آیا فکر میکنی که وقتی بخواهم کار خود را با تو تمام کنم، طاقت و توان کافی میداشته باشی؟ این سخنان، کلام من، خداوند، است و آن را عملی میکنم. ۱۵ساکنینِ ترا در بین اقوام و کشورهای سراسر روی زمین پراگنده میسازم و آلودگیها و ناپاکیهایت را از بین میبرم. ۱۶اقوام دیگر ترا بیحرمت و بی آبرو میسازند تا بدانی که من خداوند هستم.»
۱۷کلام خداوند بر من نازل شد و فرمود: ۱۸«ای انسان خاکی، قوم اسرائیل پیش من مثل تفالۀ است که بعد از ذوب نقره بجا میماند. آنها مانند برنج، حلبی، آهن و سُرب هستند که در کوره از نقره جدا میشوند.» ۱۹بنابراین خداوند متعال چنین میفرماید: «چون آنها تفالۀ بیمصرف هستند، بنابران همۀ شان را جمع میکنم و به اورشلیم میبرم ۲۰و مثل نقره، برنج، آهن و حلبی در کوره میاندازم و با آتش غضب خود آنها را ذوب میکنم؛ ۲۱با دمیدن آتش غضب من همگی در بین کوره ذوب میشوند. ۲۲و مثلیکه نقره در کوره آب میشود، آنها هم ذوب میگردند. آنگاه میدانند که من، خداوند، قهر خود را بر آنها ریختهام.»
۲۳کلام خداوند بر من نازل شد: ۲۴«ای انسان خاکی، به آن سرزمین بگو: تو هرگز پاک نخواهی شد و باران غضب خود را بر تو میفرستم. ۲۵رهبران آن مانند شیرهای غران هستند که مردم را شکار خود ساخته آنها را میکشند، مال و اشیای نفیس آنها را غصب میکنند و زنهای شان را بیوه میسازند. ۲۶کاهنان آنها مخالف احکام من تعلیم میدهند، قوانین مرا میشکنند و به مقدسات من احترام ندارند. فرقی بین مقدس و غیر مقدس قائل نیستند، فرق بین اشیای پاک و نجس را تعلیم نمیدهند و روز سبت مرا بیحرمت میسازند. ۲۷حکمرانان شان مانند گرگهای درندهای که شکار خود را میدرند، خون مردم را میریزند و از راه خیانت و تقلب سود میبرند. ۲۸انبیای آنها حقایق را میپوشانند و بجای آنها رؤیاهای ساخته و پرداختۀ خود را تعریف میکنند و به دروغ میگویند که پیامهای شان از جانب من هستند. در حالیکه من به آنها پیامی ندادهام. ۲۹اهالی آنجا با استفاده از زور و قدرت خود مال مردم را غصب میکنند و دست به سرقت میزنند. به اشخاص فقیر و محتاج ظلم میکنند و مال مردم غریب و بیگانه را با زور و جبر میگیرند. ۳۰من در جستجوی کسی بودم که دیواری را در آنجا بنا کند، و در جاهائی که دیوار شکست کرده است، بایستد و در هنگام غضب من از آن دفاع نماید، اما هیچ کسی را نیافتم. ۳۱بنابران خشم خود را بر آنها میریزم، با آتش غضب خود آنها را هلاک کرده و به سزای اعمال شان میرسانم.» خداوند متعال فرموده است.
۱بار دیگر کلام خداوند بر من نازل شد: ۲-۳«ای انسان خاکی، دو خواهر بودند که در جوانی در مصر به فحشا شروع کردند و بکارت خود را از دست دادند. ۴نام خواهر بزرگتر اُهوله که سامره است و از خواهر کوچکتر اُهولیبه بود که از اورشلیم نمایندگی میکند. این دو خواهر همسر من شدند و برای من فرزندانی بدنیا آوردند. ۵باوجودی که اُهوله همسر من بود، اما از زناکاری دست نکشید و عاشق همسایۀ خود، آشوریان شد، ۶زیرا آنها جوانان برازنده، خوش اندام، صاحبمنصبان ارشد نظامی، ملبس به لباس بنفش عسکری و سوارکار بودند. ۷او معشوقۀ مهمترین مردان آشور شد و شهوت و هوای نفسانی، او را بسوی گناه و بتپرستی کشانید و خود را نجس ساخت. ۸به کار فحشا که در جوانی در مصر شروع کرده و بکارت خود را از دست داده بود، همچنان ادامه داد و از هرزهگری و زناکاری دست نکشید. ۹بنابران او را بهدست عاشقانش، یعنی آشوریان که با او عشق میورزیدند، تسلیم کردم. ۱۰آنها او را برهنه کردند، فرزندانش را اسیر گرفتند و خودش را با شمشیر کشتند و مایۀ عبرت زنان جهان گردید.
۱۱خواهرش، اُهولیبه، باوجودی که از سرنوشت او اطلاع یافت، ولی در زناکاری فاسدتر از او شد و در آلودگی و فحشا جلوتر رفت. ۱۲او دلدادۀ والیان، قوماندانهای نظامی و جنگجویانی شد که جوانان خوش سیما، زرهپوش و سوارکار بودند. ۱۳من دیدم که او هم آلوده شد و هر دو یک راه را در پیش گرفتند.
۱۴-۱۵اُهولیبه روزبروز در فساد و هرزگی عمیقتر فرومیرفت. تصاویر مردان بابلی که با لباس سرخ، کمربندهای قشنگ و دستارهای رنگارنگ، بر دیوار نقش شده بودند او را مجذوب خود ساختند. اینها سرداران بابلی بودند که زادگاه شان سرزمین کلدانیان بود. ۱۶وقتی چشمش بر آنها افتاد عاشق شان شد و قاصدان خود را به بابل فرستاد و از آنها دعوت کرد. ۱۷آنها دعوتش را پذیرفتند، آمدند و با او در بسترش عشقبازی نمودند. وقتی خود را با زنا آلوده ساخت، از آنها بیزار و متنفر شد. ۱۸چون دیدم که او خود را در اختیار هر کسی قرار میدهد و برهنگی خود را به مردم آشکار میسازد، مثلیکه از خواهرش متنفر شدم از او هم بدم آمد. ۱۹ولی او بیاد دوران جوانی خود در مصر، به فحشا و هرزگی خود افزود ۲۰و با مردانی که در شهوترانی مثل خر و اسپ بودند، عشق ورزید. ۲۱به این طریق فساد و هوسرانی دوران جوانی خود را در مصر و اینکه چطور بکارت خود را در آنجا از دست داد، بیاد میآورد و حسرت میخورد.
۲۲پس ای اُهولیبه خداوند متعال چنین میفرماید: من عاشقانت را که حالا تو از آنها متنفر شدهای علیه تو تحریک میکنم تا از هر طرف بر تو هجوم آورند. ۲۳بابلی ها و تمام کلدانیان را از فَقود و شوع و قوع جمع میکنم و همچنین آشوریان را که جوانان جنگجو و خوشچهره و سوارکار ماهر هستند با قوماندانها و رهبران شان برضد تو میفرستم. ۲۴آنها با عرادهجات و مسلح با تجهیزات نظامی و سپاه بزرگی که همگی با سپر و کلاهخود مجهز هستند، از جانب شمال بر تو حمله میکنند. من ترا بهدست آنها میسپارم تا طبق قانون خود محاکمهات کنند. ۲۵چون من بر تو خشمگین هستم، لهذا آنها را وادار میسازم که با خشم و غضب با تو رفتار کنند. بینی و گوش ترا میبرند، بازماندگانت را با شمشیر میکشند، فرزندانت را اسیر میبرند و بقیه را در آتش میسوزانند. ۲۶لباسهایت را از تنت میکشند و جواهرات زیبایت را بتاراج میبرند. ۲۷آنگاه من به قباحت و زناکاریهایت که از مصر به ارمغان آوردهای، خاتمه میدهم، تا دیگر به شوقِ آنها نباشی و مصر را از یاد ببری.»
۲۸خداوند متعال چنین میفرماید: «من ترا بهدست کسانی میسپارم که تو از آنها بیزار هستی و با نفرت آنها را ترک کردی. ۲۹آنها با نفرت و دشمنی با تو رفتار میکنند و ثمرۀ زحمتت را به یغما میبرند و ترا عریان و برهنه رها میکنند تا رسوائی و زناکاریت بر همه کس آشکار شود. ۳۰این مصیبت ها را خودت بر سرت آوردی، زیرا تو با اقوام دیگر زنا کردی و خود را با پرستش بتها نجس و آلوده ساختی. ۳۱تو راه خواهرت را دنبال نمودی، بنابران جام او را بهدست تو میدهم.»
۳۲خداوند متعال میفرماید: «تو از جام عمیق و بزرگ و لبریز خواهرت مینوشی و مسخره و رسوا میشوی. ۳۳خود را نشئه و پُر از اندوه میسازی. از جام وحشت و بربادی که جام خواهرت، سامره است مینوشی. ۳۴آن را تا آخرین قطره سر میکشی و با خُردههای آن سینههایت را پاره میکنی. من، خداوند متعال چنین میگویم.» ۳۵حال خداوند متعال چنین میفرماید: «چون تو مرا فراموش کردی و از من روگردان شدی، بنابران عقوبت قباحت و زناکاریهایت را میبینی.»
۳۶سپس خداوند فرمود: «ای انسان خاکی، اُهوله و اُهولیبه را محکوم کن و آنها را از اعمال زشت شان آگاه ساز. ۳۷آنها مرتکب زنا شدند، دست خود را با خون مردم آلوده ساختند، بتپرستی کردند و حتی فرزندانی را که برای من بدنیا آورده بودند، بعنوان قربانی به بتها تقدیم نمودند. ۳۸برعلاوه عبادتگاه مرا آلوده ساختند و حرمت روز سبت مرا نگاه نداشتند. ۳۹در همان روزی که فرزندان خود را برای بتها قربانی کردند، به عبادتگاه من داخل شدند و آن را نجس ساختند و با این کار خود به خانۀ من بیحرمتی نمودند.
۴۰آنها حتی قاصدان را به جاهای بسیار دور فرستادند و از مردان آنجا دعوت کردند که پیش آنها بیایند. وقتی آمدند بخاطر آنها به حمام رفتند، چشمان خود را سُرمه کردند و با بهترین آرایش و زیورات به استقبال شان رفتند. ۴۱بعد با هم بر بستر نرم و زیبا نشستند و بخور و روغنی را که متعلق به من بود بر سر میز مقابل آنها گذاشتند. ۴۲آواز گروه مردان عیاش بگوش میرسید. یک عده مردان را از بیابان آوردند. آنها دستبند بهدست زنها کردند و تاجهای زیبا را بر سر شان قرار دادند. ۴۳آنگاه با خود گفتم که این مردان چطور رغبت میکنند که با چنین فاحشههای زشت همبستر شوند. ۴۴اما با اینهم، آنها با میل و رغبت، همانطوری که برای عشقبازی پیش فاحشه میروند، بارها نزد این زنهای هرزه، یعنی اُهوله و اُهولیبه رفتند. ۴۵لهذا قضات عادل و با انصاف آنها را بجرم زناکاری و قتل محکوم میسازد، زیرا آنها زناکارند و دست شان با خون آلوده است.»
۴۶خداوند متعال میفرماید: «گروه بزرگی را علیه آنها تحریک میکنم که بیایند و آنها را بوحشت انداخته تاراج کنند. ۴۷بعد، آن گروه آنها را سنگسار کرده با شمشیر پارهپاره نمایند، فرزندان شان را بکشند و خانههای شان را بسوزانند. ۴۸به این ترتیب، به فحشا و قباحت در آن سرزمین خاتمه میدهم. آنگاه تمام زنان درس عبرت گرفته مثل آنها مرتکب زنا نمیشوند. ۴۹هر دوی آنها به سزای اعمال زشت و زناکاریها و بتپرستیهای خود میرسند. آنوقت میدانند که من خداوند متعال هستم.»
۱در روز دهمِ ماه دهمِ سالِ نهمِ تبعید ما این کلام خداوند برای من رسید و فرمود: ۲«ای انسان خاکی، تاریخ امروز را یادداشت کن، زیرا پادشاه بابل در همین روز به محاصرۀ اورشلیم شروع کرده است. ۳بعد این مَثَل را برای قوم سرکش اسرائیل تعریف کن که من، خداوند متعال میگویم: یک دیگ را از آب پُر کنید و بالای آتش بگذارید. ۴آن را با بهترین تکههای گوشت ران و شانه و خوبترین استخوانها پُر سازید. ۵گوشت بهترین گوسفندان رمه را بهکار برید و زیر دیگ، هیزم زیاد روشن کنید تا گوشت و استخوان هر دو جوش بخورند.»
۶خداوند متعال چنین میفرماید: «وای بر تو ای شهر خون آشام، تو مثل دیگ زنگزدهای هستی که زنگش هرگز پاک نمیشود. گوشت را تکه تکه از آن بیرون میکنند و چیزی در آن باقی نمیماند. ۷در همه جا قتل و خونریزی است، اما خون را بر زمین نمیریزند تا مبادا خاک آن را بپوشاند، بلکه بر روی سنگها باقی میگذارند که دیده شود. ۸من هم خونی را که بر روی سنگها ریخته شده است بحالش میگذارم و آن را نمیپوشانم تا با قهر و غضب از آن شهر انتقام بگیرم.»
۹خداوند متعال چنین میفرماید: «وای بر تو ای شهر خونریز، من به تودۀ هیزم میافزایم. ۱۰پس هیزم فراوان بیاورید، زیر دیگ آتش کنید گوشت را جوش بدهید و آن را خوب بپزید و استخوانها را بیرون کرده بسوزانید. ۱۱بعد دیگ خالی را بر آتش بگذارید تا سرخ شود و از زنگ و نجاست پاک گردد. ۱۲من بیجهت خود را خسته ساختم، زیرا باوجود حرارت زیادِ آتش، زنگ و ناپاکی آن زدوده نشد. ۱۳ای اورشلیم، کارهای قبیح و زشت تو ترا نجس ساخته است. من سعی کردم که ترا از نجاست پاک کنم، ولی تو پاک نشدی، بنابران تا زمانی که خشم خود را بر تو بریزم، همچنان آلوده و نجس باقی میمانی.
۱۴من که خداوند هستم این را گفتهام و زمانی آمدنی است که همین گفتۀ خود را عملی میسازم. گناهان شان را نمیبخشم و بر آنها رحم نمیکنم، بلکه همه را مطابق اعمال و کردار شان جزا میدهم.» خداوند متعال فرموده است.
۱۵خداوند به من فرمود: ۱۶«ای انسان خاکی، میخواهم که با یک ضربه همسرت را که نور چشم تو است، از تو بگیرم، اما تو نباید ماتم بگیری و یا گریه کنی و اشک بریزی. ۱۷آه و نالهات نباید شنیده شود. برای مرده سوگوار مباش. دستارت بر سر و بوتهایت به پاهایت باشند. رویت را نپوشان و نان مُردهخانه را نخور.»
۱۸صبح روز دیگر موضوع را به مردم گفتم و در عصر همان روز همسرم درگذشت. روز بعد طبق امر خداوند عمل کردم. ۱۹آنگاه مردم به من گفتند: «منظورت از این کارها چیست و چرا به ما نمیگوئی؟» ۲۰جواب دادم: «خداوند به من فرمود که به شما این پیام او را برسانم: ۲۱عبادتگاه مقدسم را که مایۀ افتخار و دلخوشی و امید شما است بیحرمت میسازم و فرزندان تان که در اورشلیم باقی ماندهاند با دَم شمشیر کشته میشوند. ۲۲پس شما هم باید مثل حِزقیال رفتار کنید. روی خود را نپوشانید و نان مردهخانه را نخورید. ۲۳سر و پای تان را بپوشانید. برای مرده ماتم نگیرید و گریه نکنید، بلکه بخاطر گناهان تان باید غمگین باشید. با یکدیگر آه بکشید و ناله را سردهید. ۲۴او برای شما علامتی است. کاری را که او کرد شما هم بکنید. وقتی این واقعه رُخداد، میدانید که من خداوند متعال هستم.»
۲۵خداوند فرمود: «ای انسان خاکی، در آن روز عبادتگاه شان را که باعث قوت قلب، سُرُور، افتخار و مرجع آمال آنها است، از آنها میگیرم و همچنین پسران و دختران شان را از بین میبرم. ۲۶در آن روز هر کسی که از نابودی نجات یابد، پیش تو میآید و از واقعه ترا آگاه میسازد. ۲۷در همان روز، پیش کسی که نجات یافته است، زبانت دوباره جاری میشود و حرف زده میتوانی و دیگر گنگ نمیباشی. به این ترتیب تو برای آنها علامتی بوده و آنها میدانند که من خداوند هستم.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، رویت را بسوی سرزمین عمون برگردان و علیه مردم آنجا پیشگویی کن ۳و به آنها بگو بشنوید که خداوند متعال چنین میفرماید: چون وقتی دیدید که عبادتگاه من بیحرمت شد، سرزمین اسرائیل ویران گردید و مردم یهودا به اسارت رفتند، شما خوش شدید، ۴پس من هم شما را بهدست مردمان مشرق زمین تسلیم میکنم تا غلام آنها باشید. آنها خیمههای خود را در سرزمین شما برپا میکنند، میوه و محصولات و شیر شما را میخورند. ۵شهر رَبه را چراگاه شترها و سرزمین عمون را طویلۀ حیوانات میسازم. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.»
۶خداوند متعال میفرماید: «چون شما در مصیبت قوم اسرائیل از خوشی کف زدید و پایکوبی کردید، ۷بنابران دست خود را علیه شما دراز میکنم، شما را بعنوان اسیر و غلام بهدست اقوام دیگر میسپارم. شما را بکلی از بین میبرم تا دیگر بصورت یک قوم نباشید. شما را نابود میکنم تا بدانید که من خداوند هستم.»
۸خداوند متعال چنین میفرماید: «بخاطری که مردم موآب گفتند که یهودا مثل اقوام دیگر است، ۹لهذا شهرهای سرحدی و دفاعی موآب، یعنی بیت یَشیموت، بَعل معون و قریه تایم را که به وجود آنها افتخار میکنند، برای حملۀ دشمن باز میگذارم. ۱۰به قبایلی که در بیابان شرقی سکونت دارند اجازه میدهم تا سرزمین موآب را یکجا با کشور عمون تصرف کنند تا نام قوم موآب از روی زمین محو شود. ۱۱اهالی موآب را مجازات میکنم و آنگاه میدانند که من خداوند هستم.»
۱۲خداوند متعال فرمود: «چون مردم موآب از قوم یهودا ظالمانه انتقام گرفتند، با این عمل خود مرتکب خطای بزرگی شدند. ۱۳بنابراین خداوند متعال چنین میفرماید: پس دست انتقام خود را بسوی ادوم دراز کرده انسان و حیوان را یکجا با شمشیر از بین میبرم و آن سرزمین را از تیمان تا دَدان متروک و ویران میسازم. ۱۴قوم برگزیدۀ من، اسرائیل، انتقام مرا از آنها میگیرد و به آنها شدت خشم و غضب مرا نشان میدهند. آنوقت قوم ادوم میدانند که من، خداوند، انتقامگیرندۀ حقیقی هستم.» خداوند متعال فرموده است.
۱۵خداوند متعال فرمود: «بخاطری که فلسطینیها از دشمن دیرینۀ خود انتقام گرفتند با ظلم و سنگدلی آنها را از بین بردند، ۱۶بنابراین خداوند متعال چنین میفرماید: پس دست انتقام خود را بر فلسطینیها فرود میآورم و همه کسانی را که در سرزمین شان زندگی میکنند نابود میسازم ۱۷و وقتی که از آنها انتقام خود را بگیرم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم.»
۱در یازدهمِین سال تبعید ما، در روز اول ماه، کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، اهالی صور با خوشحالی میگویند: «اورشلیم شکست خورد. اهمیت تجارتی را که با اقوام جهان داشت از دست داد. حالا ما جای آن را در تجارت گرفتهایم. چون آن شهر از بین رفته است، ما ثروتمند میشویم.» ۳بنابران خداوند متعال میفرماید: ای شهر صور، من دشمن تو هستم. اقوام زیادی را علیه تو میفرستم و آنها مثل امواج خروشان بحر بر تو هجوم میآورند. ۴دیوارهایت را فرومیریزند و برجهایت را خراب میکنند. خاکت را جارو میکنم تا فقط صخرههای صافت باقی بمانند. ۵جزیرۀ غیرمسکون میشوی و بجائی تبدیل میگردی که فقط ماهیگیران تورهای خود را در آن پهن میکنند. من، خداوند، گفتهام که صور را اقوام دیگر تاراج میکنند. ۶و ساکنین شهرهای سرزمین اصلی را با شمشیر میکشند. آنوقت میدانند که من خداوند هستم.»
۷خداوند متعال میفرماید: «نبوکدنصر، پادشاه بابل را که شاه شاهان است، از جانب شمال با لشکر بزرگ و سواران و عرادههایش علیه تو میفرستم. ۸او باشندگان شهرهای سرزمین اصلی ترا با ضرب شمشیر میکشد. در برابر تو سنگر و برجها را میسازد و محاصرهات میکند. ۹منجنیقها را در مقابل دیوارهایت قرار داده برجها و حصارهایت را با تبر فرومیریزد. ۱۰تعداد اسپهایش آنقدر زیاد است که گرد و خاک آنها ترا میپوشاند. وقتی دشمن به دروازه هایت داخل شود، نعرۀ سواران و صدای چرخ عراده ها حصارهایت را به لرزه میآورد. ۱۱با سُم اسپها کوچهها و جادههایت را پایمال میکند، ساکنینت را با شمشیر میکشد و منارهای بزرگت را واژگون میسازد. ۱۲ثروت و دارائیات را به تاراج میبرد و دیوارها و خانههای زیبایت را ویران ساخته سنگ و چوب و خاک آنها را در آب میریزد. ۱۳صدای موسیقی و نوای رباب را در تو خاموش میسازم و دیگر شنیده نمیشود. ۱۴ترا به یک صخرۀ صاف تبدیل میکنم تا از تو تنها ماهیگیران برای پهن کردن تورهای خود کار بگیرند. دیگر هرگز آباد نمیشوی. من که خداوند متعال هستم این را گفتهام.»
۱۵خداوند متعال به صور چنین میفرماید: «شهرهای سواحلت از صدای سقوط تکان میخورند و وقتی که کشتار شروع شود، آواز نالۀ مجروحین بگوش میرسد. ۱۶آنگاه تمام پادشاهان کشورهای ساحلی از تختهای خود پائین میآیند، لباس خامکدوزی و شاهانۀ خود را از تن بیرون میکنند، از ترس میلرزند و بر خاک مینشینند و هر لحظه از دیدن تو وحشت و تعجب میکنند. ۱۷آنها این مرثیه را در ماتم تو میخوانند:
ای شهری که مشهور و معروف بودی، چگونه از بین رفتی. ساکنین تو با هیبت خود کشورهای ساحلی را به وحشت میانداختند. ۱۸اما حالا که تو سقوط کردی. همه کشورهای ساحلی در اثر سقوط تو از ترس میلرزند و حیرت میکنند.»
۱۹خداوند متعال میفرماید: «من ترا، ای شهر صور، به خرابهای تبدیل کرده از سکنه خالی میسازم. ترا دستخوش امواج خروشان ساخته در عمق بحر غرقت میکنم. ۲۰من ترا به قعر دنیای مردگان میفرستم تا با آنهائی که مردهاند در خرابههای ابدی فروروی و دیگر جائی در این دنیا نداشته باشی و بار دیگر آباد نشوی. ۲۱ترا به سرنوشت شوم و وحشتناکی گرفتار میسازم و چنان نیست و نابودت میکنم که مردم هر قدر جستجویت کنند، یافته نتوانند.» خداوند متعال اینچنین میفرماید.
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲-۳«ای انسان خاکی، این مرثیه را برای صور که یک بندر بحری و مرکز تجارتی کشورهای ساحلی است، بخوان و بگو خداوند متعال میفرماید:
ای شهر صور، تو ادعا میکنی که زیباترین شهرها هستی. ۴سرحدات تو تا وسط بحر میرسد؛ معمارانت ترا مثل یک کشتی زیبا آباد کردهاند. ۵تختههایت را از درختان صنوبر کوه حِرمون و دکلهایت را از سروهای لبنان ساختهاند. ۶برای ساختن بیلچههایت از چوب بلوط باشان کار گرفتهاند. عرشهات را از چوب شمشاد سواحل قبرس ساخته، آن را با عاج زینت دادهاند. ۷بادبانهایت را از بهترین پارچههای کتانی خامکدوزی مصری که علامۀ کشتیهای تو است، ساختهاند. سایبان بنفش و ارغوانیات را از جزیرۀ قبرس آوردهاند. ۸بیلچهزنان تو از مردم صیدون و اَرواد هستند و کشتیرانان تو ماهرترین اشخاص سرزمین خودت میباشند. ۹نجاران کشتی مردان ماهر و آزمودۀ جبیل هستند و دریا نوردان با کشتیهای پُر از مالالتجاره برای معامله پیش تو میآیند.
۱۰مردان جنگجوی کشورهای فارس، لیدیه و لیبیا در سپاه تو خدمت میکنند. بخاطری که آنها سپر و کلاهخود خود را بر دیوارهایت آویزان میکنند تو افتخار میکنی. ۱۱سپاهیان اَرواد بدور حصارهایت پهره میدهند و مردان جماد بر برجهایت دیدهبانی میکنند. سپرهای خود را بر دیوارها میآویزند و زیبائی ترا کامل میسازند.
۱۲ترشیش با تو رابطۀ تجارتی دارد. تو از آنجا نقره، آهن و سرب را در بدل مالالتجارۀ خود وارد میکنی. ۱۳یاوان، توبال و مِاشِک هم با تو تجارت میکنند. تاجران آنها غلامان و آلات مسی را میآورند و بعوض آنها پیداوار ترا با خود میبرند. ۱۴مردم توجَرمه اسپهای بارکش و اسپهای جنگی و قاطر را با اموال تو تبادله میکنند. ۱۵تاجران رودُس هم با تو معاملۀ تجارتی دارند. بازار تو در بسا کشورهای ساحلی است. عاج و چوب آبنوس را در بدل اموال تو وارد میکنند. ۱۶بخاطر اجناس فراوانت، ادوم با تو رابطۀ تجارتی برقرار کرد. سوداگران آنها زمرد، تکههای بنفش و گلدوزی، پارچههای نفیس کتانی، مرجان و لعل را با اجناس تو معاوضه میکنند. ۱۷یهودا و اسرائیل هم با تو معاملۀ تجارتی دارند. آنها گندم، حلوا، عسل، روغن زیتون و ادویه را بعوض اموال تو وارد میکنند. ۱۸تاجران دمشق اجناس گوناگونی از تو خریدند و بعوض آنها شراب حلبون و پشم سفید برایت آوردند. ۱۹مردم ودان و یاوان آهن خام، دارچینی و نیشکر را با اجناس پیداوار تو تبادله میکنند. ۲۰سوداگران دَدان پوش زین برای اسپهایت میآورند. ۲۱عربها و بزرگان قیدار که معاملهدار دلخواه تو هستند، بره و قوچ و بز را برایت وارد میکنند. ۲۲تجار سبا و رَعمه با تو تجارت میکنند و بهترین انواع ادویه، جواهرات و طلا را با اجناس تو تبادله میکنند. ۲۳تاجران حَران، کنه، عدن، سبا، آشور و کلمد معاملهداران تو هستند. ۲۴آنها برای فروش لباسهای فاخر، پارچههای نفیس بنفش و گلدوزی، قالینهای رنگارنگ، همراه با طناب و ریسمانهای تابیده و مضبوط پیش تو میآیند.
۲۵کشتیهای ترشیشی اموال تجارتی را برای تو حمل میکنند. تو مثل یک کشتی پُر از اجناس گوناگون هستی. ۲۶اما وقتی ملاحانت ترا به وسط بحر برانند، باد شرقی ترا در اعماق بحر درهم میشکند. ۲۷ثروت و اموال و تاجرانت همراه با ملاحان، کشتیرانان، مردان جنگی و همه کسانی که در تو سوار هستند، در روزی که برای تباهی تو تعیین شده است، در اعماق بحر غرق میشوند. ۲۸از فریاد ملاحان تو سواحل بحر تکان میخورند.
۲۹همه کارکنان کشتی، کشتی را ترک میکنند و به ساحل میروند و برای تماشا میایستند. ۳۰بخاطر تو شیون و ناله را سرمیدهند، به تلخی میگریند، خاک را برسر خود باد کرده بر خاکستر مینشینند. ۳۱سرهای خود را میتراشند، لباس ماتم میپوشند، به تلخی جان برایت ماتم میگیرند ۳۲و در غم تو این مرثیه را میخوانند: «هیچ کسی مثل صور در وسط بحر نابود نشده است. ۳۳وقتی مالالتجارۀ تو به خارج صادر میشد، اقوام زیادی را سیر میکرد. پادشاهان روی زمین را با اجناس فراوان صادراتیات ثروتمند میساختی. ۳۴اما حالا در هم شکستی و در اعماق بحر فرورفتی. اموال و کارکنانت هم با تو غرق شدند.»
۳۵تمام ساکنین ساحل از دیدن وضع رقتبار تو حیران ماندهاند و پادشاهان شان وحشتزده و پریشان شدهاند. ۳۶تاجران کشورها بحالت افسوس میخورند، زیرا تو به سرنوشت غم انگیزی دچار گردیدی و برای همیشه نیست و نابود شدی.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، به پادشاه صور بگو خداوند متعال چنین میفرماید: چون تو با غرور گفتی که خدا هستی و بر تخت خدایان در وسط بحر تکیه زدهای. هر چند تو خود را خدا فکر میکنی، اما تو خدا نیستی، بلکه محض یک انسان فانی هستی. ۳تو ادعا میکنی که از دانیال داناتری و هیچ رازی از تو پوشیده نیست. ۴با حکمت و فراست برای خود ثروت اندوخته و خزانههایت را از طلا و نقره پر کردهای. ۵با داشتن مهارت و تجربه در امور تجارت به ثروت خود افزودی و زیادتر مغرور شدی.
۶بنابراین خداوند متعال میفرماید: چون تو ادعا میکنی که مثل خدا دانا هستی، ۷بنابران من سپاه دشمن را که در بیباکی و بیرحمی نظیر ندارد، علیه تو میفرستم تا زیبائی و شان و شوکت ترا که با حکمت بهدست آوردهای از بین ببرند. ۸ترا به گور میفرستند تا به فجیعترین وضع در اعماق بحر بمیری. ۹آیا در حضور آنهائی که میخواهند ترا بکشند، باز هم ادعا میکنی که خدا هستی؟ نه، وقتی بهدست قاتلانت بیفتی، پیش آنها محض یک انسان فانی هستی، نه خدا. ۱۰تو مانند یک شخص منفور بهدست بیگانگان کشته میشوی. بدان که من، خداوند متعال این را گفتهام.»
۱۱خداوند بار دیگر به من فرمود: ۱۲«ای انسان خاکی، برخیز و این مرثیه را برای پادشاه صور بخوان و بگو خداوند متعال میفرماید: تو نمونۀ کمال حکمت و زیبائی بودی ۱۳و در عدن که بوستان خدا است، جا داشتی. با هرگونه جواهر نفیس، از قبیل عقیق سرخ، یاقوت زرد، الماس، فیروزه، یاقوت کبود، یشم، یاقوت سرخ و زمرد تزئین شده بودی. زیورات تو از طلا و در روز تولدت به تو داده شده بودند. ۱۴فرشتهای بعنوان نگهبان تو گماشتم. بر کوه مقدس جایت بود و در میان سنگهای نورانی قدم میزدی. ۱۵از روزی که بوجود آمدی، در رفتار و کردار، پاک و بیآلایش بودی، تا اینکه شروع به کارهای زشت کردی. ۱۶مصروفیت زیاد در کار تجارت ترا بسوی ظلم و گناه کشاند، لهذا ترا مانند یک شئی نجس از کوه مقدس خود پائین انداختم و فرشتۀ نگهبان، ترا از میان سنگهای نورانی بیرون راند. ۱۷زیبائیت ترا مغرور ساخت و حرص و طمع حکمت ترا زایل کرد و فاسد شدی. من ترا بر زمین زدم تا پادشاهان دیگر به تو با نظر عبرت بنگرند. ۱۸با گناهان زیاد و بیعدالتی و تقلب در خرید و فروش، اماکن مقدس را بیحرمت ساختی. بنابران آتشی را از بین خودت بیرون آوردم تا ترا در برابر چشمان همگی بسوزاند و به خاکستر تبدیل کند. ۱۹همه کسانی که ترا میشناختند، از دیدن وضع تو حیران و وحشتزده شدهاند. عاقبت تو هولناک گردید و برای همیشه نابود شدهای.»
۲۰کلام خداوند بر من نازل شد: ۲۱«ای انسان خاکی، رویت را بطرف صیدون بگردان و علیه آن پیشگویی کن ۲۲و بگو خداوند متعال چنین میفرماید: ای صیدون، من دشمن تو هستم. وقتی ترا به سزای اعمالت برسانم، مردم جلال و قدوسیت مرا میبینند و میدانند که من خداوند هستم. ۲۳امراض ساری را بر تو میفرستم و خون را در جادههایت جاری میسازم. از هر طرف مورد حمله قرار میگیری و مردمت همه کشته میشوند. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.»
۲۴«کشورهای همسایه که قوم اسرائیل را خوار و حقیر میشمردند، دیگر نمیتوانند خار چشم آنها باشند و به آنها صدمهای برسانند و همه باید بدانند که من خداوند متعال هستم.»
۲۵خداوند متعال میفرماید: «وقتی قوم اسرائیل را از کشورهائی که در آنها پراگنده شدهاند، جمع کنم، قدوسیت خود را به اقوام جهان آشکار میسازم. آنوقت قوم من در خاک و وطن خود شان که من آنرا به بندۀ خود، یعقوب بخشیده بودم، جایگزین میشوند ۲۶و در آنجا برای خود خانه و تاکستانها میسازند و با کمال صلح و امنیت زندگی میکنند. همسایگان شان را که با آنها با دشمنی رفتار میکردند جزا میدهم تا بدانند که من خداوند، خدای ایشان هستم.»
۱در روزِ دوازدهم ماهِ دهمِ سالِ دهم تبعیدِ ما، کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، رو بسوی مصر بایست و علیه فرعون، پادشاه مصر و مردم آن سرزمین پیشگویی کن ۳و بگو خداوند متعال چنین میفرماید: ای فرعون، پادشاه مصر و ای اژدهائی که در وسط دریاهایت خوابیدهای، من دشمن تو هستم. تو میگوئی: دریای نیل از من است؛ من آن را برای خود ساختهام. ۴اما من چنگکها را در الاشهات میاندازم و ترا با ماهیهایت که در پوست بدنت چسپیدهاند، از دریا بیرون میکشم. ۵ترا با تمام ماهیهایت در بیابان پراگنده میسازم. در آن زمین خشک باقی میمانی. کسی ترا جمع و دفن نمیکند و خوراک حیوانات زمین و مرغان هوا میشوی. ۶آنگاه مردم مصر میدانند که من خداوند هستم.
تو برای قوم اسرائیل مثل یک عصای نَی بودهای. ۷وقتی ترا بهدست گرفتند، شکستی و شانۀ شانرا چاک کردی و هنگامی که به تو تکیه کردند، خُرد شدی و کمر شان را بدرد آوردی. ۸بنابران من، خداوند متعال، به تو میگویم که شمشیر دشمن را حوالهات میکنم. انسان و حیوان را از کشورت از بین میبرم ۹و آن سرزمین را ویران و متروک میسازم. آنگاه میدانی که من خداوند هستم.
چون تو گفتی: «دریای نیل به من تعلق دارد و من آن را ساختهام.» ۱۰لهذا من دشمن تو و دشمن دریاهایت هستم و کشور مصر را از شهر مِجدَل تا شهر اسوان و تا سرحد حبشه بکلی ویران میسازم. ۱۱تا مدت چهل سال هیچ انسانی و حیوانی از آن عبور نمیکند ۱۲و آن سرزمین را از کشورهای ویران شدۀ دیگر، ویرانتر میکنم. شهرهایش مانند سایر شهرهای متروک، برای چهل سال متروک و ویران باقی میمانند. اهالی مصر را در بین اقوام و کشورهای جهان پراگنده میسازم.»
۱۳خداوند متعال چنین میفرماید: «بعد از چهل سال مصریان را از آن ممالکی که در آنجا پراگنده شدهاند، جمع میکنم ۱۴و به مصر بازمیگردانم. تا در فتروس که وطن اصلی آنها است، بعنوان یک قوم کوچک و ناچیز زندگی کنند. ۱۵سلطنت شان پستترین سایر سلطنتها بوده دیگر هرگز نمیتوانند بر کشورهای دیگر برتری داشته باشند. ۱۶مردم اسرائیل دیگر به مصر اتکاء نمیکنند. هر وقتی که در فکر گرفتن کمک از مصر بیفتند، گناهان شان را بیاد میآورند. آنگاه میدانند که من خداوند متعال هستم.»
۱۷در روز اول ماه اول سال بیست و هفتم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد و فرمود: ۱۸«ای انسان خاکی، وقتی نبوکدنصر، پادشاه بابل، بسوی صور لشکرکشی کرد، عساکرش آنقدر بارهای سنگین را حمل کردند که موهای سر همه ریخت و پوست شانههای شان شارید، اما نه او و نه عساکرش از آنهمه زحمتی که کشیدند فایدهای دیدند. ۱۹پس خداوند متعال چنین میفرماید: «من کشور مصر را به نبوکدنصر، پادشاه بابل میدهم تا دارائی و ثروت آنرا به غنیمت ببرد، دار و ندار آنرا تاراج کند و به عنوان مزد به عساکر خود بدهد. ۲۰به پاداش زحماتی که کشیده است، سرزمین مصر را به او میبخشم، زیرا سپاه او برای من کار کردند.» خداوند متعال فرموده است.
۲۱در آن روز قدرت گذشتۀ قوم اسرائیل را تجدید میکنم و زبان ترا ای حِزقیال، گویا میسازم تا همه بشنوند و بدانند که من خداوند هستم.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، پیشگویی کن و بگو خداوند متعال میفرماید. شیون و گریه کنید:
چون آن روز وحشتناک نزدیک است. ۳آن روز، روز انتقام خداوند و روز ابرها و نابودی اقوام است. ۴در مصر جنگ برپا میشود و حبشه را ترس و وحشت فرامیگیرد. مصر از اجساد کشته شدگان پُر میشود، ثروتش تاراج و غارت میگردد و اساس آن فرو میریزد. ۵عساکر حبشه، لیبیا، لیدیه، عربستان، کوب و حتی از قوم برگزیدۀ خودم هم با شمشیر کشته میشوند.»
۶خداوند متعال میفرماید: «متحدین مصر از شهر مِجدَل تا شهر اسوان بقتل میرسند و سپاه مغرور مصر هم شکست میخورد. من، خداوند متعال، این را گفتهام. ۷مثل کشورهای ویرانشدۀ دیگر ویران میشود و شهرهای آن به خرابه تبدیل میگردند. ۸وقتی مصر را با آتش از بین ببرم و متحدینش را تار و مار کنم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم.
۹در روز نابودی مصر، قاصدان خود را بیخبر به کشتیها میفرستم تا مردم حبشه را به وحشت اندازند. آن روز نزدیک است.»
۱۰خداوند متعال اضافه میکند: «من ذریعۀ نبوکدنصر، پادشاه بابل به زندگی مردم مصر خاتمه میدهم. ۱۱او و مردمش که بیباکترین مردمان هستند، میآیند و سرزمین مصر را خراب میکنند. باشندگان مصر را با شمشیر خود میکشند و کشور مصر را از اجساد مقتولین پُر میکنند. ۱۲دریاهایش را خشک میسازم و خود آن کشور را به اشرار میفروشم. آن سرزمین را با همه چیزی که در آن است بوسیلۀ بیگانگان از بین میبرم. بدانید که من، خداوند، این را گفتهام.»
۱۳خداوند متعال چنین میفرماید: «بتها را از بین میبرم و تمثالهای ممفیس را میشکنم. از این ببعد پادشاهی در مصر نخواهد بود و من در سراسر سرزمین مصر ترس و وحشت را ایجاد میکنم. ۱۴شهر فتروس را ویران میسازم، شهر صوعَن را با آتش از بین میبرم و مردم شهر طِبِس را مجازات میکنم. ۱۵خشم خود را بر پلوسیوم که شهر مستحکم مصر است، میریزم و اهالی تبس را نابود میسازم. ۱۶سرزمین مصر را آتش میزنم. مردم شهر پلوسیوم به درد و عذاب شدید مبتلا میگردند. دیوارهای تبس فرومیریزند و ممفیس همیشه در محنت و مصیبت بسر میبرد. ۱۷جوانان اون و فِیبَسَت با شمشیر بقتل میرسند و سایر مردم به اسارت برده میشوند. ۱۸وقتی قدرت مصر را درهم بشکنم و سپاهش را که مایۀ غرور و افتخار آن است، ازبین ببرم، بر شهر تَحفَنحیس تاریکی پرده میافگند، کشور مصر را ابر میپوشاند و مردم آن تبعید میگردند. ۱۹به این ترتیب مصر را مجازات میکنم و آنگاه میدانند که من خداوند هستم.»
۲۰در روز هفتم ماه اول سال یازدهم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد: ۲۱«ای انسان خاکی، من بازوی فرعون، پادشاه مصر را شکستهام و شکستهبندی وجود ندارد که بازویش را ببندد و بر آن مرهم نهد تا شفا یابد و بتواند شمشیر را بهدست بگیرد.» ۲۲بنابراین من، خداوند متعال، چنین میگویم: «من دشمن فرعون، پادشاه مصر، هستم و هردو بازوی او را میشکنم: هم بازوی سالمش را و هم آن بازوئی را که قبلاً شکسته بود تا شمشیر از دستش بیفتد. ۲۳مصریان را در بین مردم کشورهای سراسر جهان پراگنده میکنم. ۲۴بازوی پادشاه بابل را قوی میسازم و شمشیر خود را بدستش میدهم، اما بازوی فرعون را میشکنم تا مثل یک مجروح نزدیک به مرگ، با آه و ناله در برابر دشمن جان بدهد. ۲۵بلی، من پادشاه بابل را قوی میسازم و قدرت فرعون را درهم میشکنم. وقتی شمشیرم را بهدست پادشاه بابل بدهم، او آن را برضد کشور مصر بهکار میبرد. آنگاه میدانند که من خداوند هستم. ۲۶مردم مصر را در بین اقوام و کشورهای روی زمین پراگنده میسازم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم.»
۱در روز اول ماه سوم سال یازدهم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، به فرعون، پادشاه مصر و تمام مردم او بگو:
در بزرگی چه کسی به پایۀ تو میرسد؟ ۳تو هم مثل آشور هستی؛ او مانند درخت سرو لبنان دارای شاخههای قشنگ و سایهدار و سربفلک کشیده بود. ۴آبهای چشمهها و جویهای روان آن را سیراب میکرد و باعث نشو و نمای آن میگردید و از برکت آن درختان اطرافش هم آبیاری میشدند. همچنین آب فراوانش به جنگل هم جاری میشد و درختان آنجا را تازه میساخت. ۵بخاطر همین آب فراوان بلندتر از همه درختان دیگر شد و دارای شاخههای زیاد و برگهای غلو گردید. ۶پرندگان بر شاخههای آن آشیانه میساختند و حیوانات صحرا در زیر شاخههای آن چوچههای خود را بدنیا میآوردند. تمام اقوام بزرگ جهان در زیر سایۀ حمایت او میزیستند. ۷آن درخت عظمت و زیبائی خاصی داشت و شاخههایش دراز و بلند بودند، زیرا در آب فراوان ریشه دوانده بود. ۸درختان سرو باغ خدا هم نمیتوانستند با آن همسری کنند و شاخههای هیچ درخت صنوبر مثل شاخههای آن نبودند و زیباتر از همه درختان باغ خدا بود. ۹با شاخههای زیاد و غلو آن را زیبا ساختم که تمام درختان باغ عدن به آن حسادت میورزیدند.
۱۰خداوند متعال میفرماید: چون آن درخت دید که از همه درختان دیگر بلندتر است و سربفلک کشیده، مغرور و متکبر شده است، ۱۱بنابران من او را از خود رانده بهدست قویترین پادشاهان جهان تسلیم میکنم تا او را به سزای اعمال زشتش برساند. ۱۲ظالمترین قوم دنیا آن را ریشه کن میسازد و ترکش میکند. شاخههای شکستهاش بر کوهها و در درهها پراگنده میشوند. اقوامی که در زیر سایهاش بودند، او را بحالش گذاشته براه خود میروند. ۱۳پرندگان بر تنۀ آن لانه میکنند و حیوانات وحشی میان شاخههایش پناه میبرند. ۱۴پس، از این ببعد، هیچ درختی هر قدر سیراب باشد، نمیتواند سر بلند کند و بر ابرها بساید و مغرور شود، زیرا همه محکوم به فنا هستند و با انسانهای خاکی یکجا به دنیای مردگان میروند.»
۱۵خداوند متعال میفرماید: «در آن روزی که آن درخت به عالم اموات میرود، آن را به علامت سوگواری و بخاطر مرگش با آب میپوشانم. دریاها و جویها را از جریان بازمیدارم. لبنان را ماتمدار میسازم و تمام درختان را خشک میکنم. ۱۶وقتی آن را در دنیای مردگان بیفگنم، اقوام جهان از صدای سقوطش تکان میخورند. همۀ درختان زیبای باغ عدن و درختان سرسبز لبنان خشک میشوند. ۱۷تمام همپیمانان او نیز که در زیر سایهاش بودند، با وی یکجا به عالم اموات میروند.
۱۸هیچیک از درختان باغ عدن در شکوه و بزرگی با تو همسری کرده نمیتوانست، اما حالا با درختان باغ عدن و آن کسانی که با ضرب شمشیر کشته شدهاند، یکجا در دنیای مردگان سقوط میکنی. ای فرعون، من، خداوند متعال میگویم که این درخت تو هستی.»
۱در روز اول ماه دوازدهم سال دوازدهم تبعید ما، کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، این مرثیه را برای فرعون، پادشاه مصر بخوان و به او بگو: تو فکر میکنی که در میان اقوام جهان مثل یک شیر هستی، اما تو به تمساحی میمانی که در دریاها گردش میکند و با پاهای خود آب را گِلآلود میسازد. ۳خداوند متعال چنین میفرماید: در حضور اقوام زیادی ترا به دام خود میاندازم و به ساحل میکشانم. ۴در آنجا بر روی زمین رهایت میکنم تا خوراک مرغان هوا و حیوانات وحشی شوی. ۵گوشت ترا بر کوهها میریزم و دره ها را از استخوانهایت پُر میسازم. ۶از خون تو زمین را سیراب میکنم، با آن کوهها را میپوشانم و دره ها را پُر میسازم. ۷وقتی ترا از بین ببرم، آسمان را با پردهای می پوشانم، ستارگان را تاریک میسازم، آفتاب را در پس پردۀ ابر پنهان میکنم و مهتاب روشنی نمیدهد. ۸تمام اجسام نورانی آسمان را تاریک میکنم تا زمین در ظلمت مطلق فرورود. من، خداوند متعال، این را گفتهام.
۹وقتی ترا در کشورهائی که برای تو بیگانهاند، تبعید کنم، دلهای بسیاری از اقوام جهان غمگین میشوند. ۱۰همۀ مردمان از دیدن وضع تو وحشت میکنند. پادشاهان شان میترسند. در روز سقوط تو، وقتی شمشیر خود را در مقابل آنها بجنبانم، از ترس جان هر لحظه به لرزه میآیند.»
۱۱خداوند متعال میفرماید: «شمشیر پادشاه بابل برای کشتن تو میآید. ۱۲مردمِت را بهدست وحشتناکترین اقوام دنیا بقتل میرسانم. آنها غرور ترا از بین میبرند و مردمت را هلاک میسازند. ۱۳گله و رمهات را که در کنار آبهای فروان میچرند، نابود میکنم و دیگر پای هیچ انسان یا حیوان آبها را گِلآلود نمیسازد. ۱۴بعد آبهای مصر را صاف و شفاف میسازم و در نهرهایش مانند روغن به آرامی جاری میکنم. من، خداوند متعال، این را گفتهام. ۱۵وقتی سرزمین مصر را ویران کنم و ساکنین و همه چیزی را که در آن است از بین ببرم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم. ۱۶خداوند متعال میفرماید: این بود مرثیهای که زنان همۀ اقوام، در آینده برای مصر و مردم آن میخوانند و ماتم میکنند.»
۱۷در روز پانزدهم ماه اول سال دوازدهم تبعید ما، این پیام خداوند برای من رسید: ۱۸«ای انسان خاکی، برای مردم مصر و سایر اقوام مقتدر جهان گریه کن و همه را یکجا به دنیای مردگان بفرست. ۱۹به مصر بگو: تو فکر میکنی که زیباتر از دیگران هستی، اما بدان که رهسپار دنیای مردگان میشوی و با مردم خداناشناس بخواب ابدی فرومیروی.
۲۰مردم مصر مثل کسانی که با شمشیر کشته شدهاند، هلاک میشوند. همۀ آنها با ضرب شمشیر میمیرند. ۲۱وقتی همپیمانانش به دنیای مردگان بروند، جنگآوران قهرمان میگویند که مصر و همپیمانانش آمدهاند تا با مردم خداناشناسی که در جنگ کشته شدهاند، بخوابند.
۲۲آشور هم در آنجا است. قبرهای سپاهیانش که در جنگ کشته شده بودند، در اطرافش دیده میشوند. ۲۳قبرهای شان در قعر دنیای مردگان قرار دارند. همپیمانان شان به دورادور قبرش جاگرفتهاند. آنها کسانی بودند که یک زمانی در دل مردم روی زمین ترس و وحشت ایجاد میکردند، ولی عاقبت با شمشیر کشته شدند.
۲۴عیلام نیز در آنجا است و مردمش به دور قبر او جا دارند. همۀ آنها در جنگ کشته شدهاند. اینها افرادی بودند که یک وقتی مردم را بترس و وحشت میانداختند و سرانجام، نامختون و با شرمندگی و رسوائی در دنیای مردگان شتافتند. ۲۵عیلام میان کسانی که در جنگ کشته شدهاند خفته است. آنها همه نامختون و قربانیان جنگ هستند که در زندگی خود، در دل مردم وحشت تولید میکردند و بالاخره در دیار مردگان جاگرفتند.
۲۶مِاشِک و توبال هم در آنجا خفتهاند. قبرهای مردم شان به اطراف آنها قرار دارند. همۀ آنها نامختون بودند و در جنگ کشته شدند. آنها کسانی بودند که در زمان حیات خود بر روی زمین ترس و وحشت را براه میانداختند. ۲۷آنها مثل جنگجویان و قهرمانان گذشته با احترام خاص و با سلاح و شمشیرها و سپرهای شان بخاک سپرده نشدند، بلکه مانند افراد نامختون به دیار مردگان شتافتند، زیرا در وقتی که زنده بودند مردم را به ترس و وحشت میانداختند. ۲۸به این ترتیب مردم مصر در بین نامختونان که با شمشیر کشته شدهاند، پایمال میگردی.
۲۹ادوم نیز آنجا است. پادشاهان و بزرگان با آنهمه قدرتی که داشتند، حالا در دنیای مردگان در کنار نامختونان و آنهائی که در جنگ کشته شدهاند، قرار دارند.
۳۰تمام بزرگان شمال و مردم صیدون در آنجا هستند. زور و قدرت آنها زمانی باعث ترس و وحشت مردم میشد، اما حالا با شرم و رسوائی به دیار مردگان شتافتهاند و در کنار کشته شدگان جنگ و نامختونان خفته و در ننگ و رسوائی آنها شریک شدهاند.»
۳۱خداوند متعال میفرماید: «وقتی فرعون و سپاهش در دیار مردگان برسند و کشتهشدگان جنگ را ببینند، تسلی مییابند که تنها آنها کشته نشدهاند. ۳۲البته من باعث شدم که پادشاه مصر در دل مردم ترس و وحشت ایجاد کند، اما او و همۀ سپاهش با نامختونان و کسانی که در جنگ کشته شدهاند در دیار نیستی یکجا میشوند.» من، خداوند، این را گفتهام.
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، به قوم خود بگو که اگر من لشکری را به جنگ یک کشور بفرستم و مردم آن کشور شخصی را بعنوان دیدهبان بگمارند، ۳و وقتی آن دیدهبان ببیند که لشکر دشمن نزدیک میشود و زنگ خطر را بصدا درآورد و به مردم خبر بدهد، ۴و اگر کسی زنگ خطر را بشنود و به آن توجه نکند و در جنگ کشته شود، پس آن شخص مسئول مرگ خودش میباشد. ۵زیرا زنگ خطر را شنید، اما به آن توجه نکرد، بنابران خونش بگردن خودش میباشد. ولی اگر خطر را جدی میگرفت، خود را از مرگ نجات میداد. ۶هرگاه دیدهبان نزدیک شدن سپاه دشمن را ببیند و زنگ خطر را بصدا نیاورد و به مردم خبر ندهد و دشمن بیاید و مردم را بکشد، آنها در گناه خود میمیرند و در آنصورت دیدهبان مسئول مرگ شان میباشد.
۷پس ای انسان خاکی من ترا بحیث دیدهبان قوم اسرائیل گماشتهام تا هر چیزی که از زبان من میشنوی به آنها خبر بدهی. ۸اگر به شخص شریری بگویم: «تو حتماً میمیری!» و تو از اخطار من به او خبر ندهی تا دیگر به راه خطا نرود. آن شخص در گناه خود میمیرد و تو مسئول مرگ او میباشی. ۹اما اگر تو به آن مرد شریر بگوئی که از گناه دست بکشد و او قبول نکند، او در گناه خودش میمیرد و تو از مرگ نجات مییابی.»
۱۰خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی به قوم اسرائیل بگو شما میگوئید: «بار گناه و خطای ما بسیار سنگین است و ما را ضعیف و ناتوان ساخته است، پس چطور میتوانیم زندگی کنیم؟» ۱۱به آنها بگو خداوند میفرماید: «آنچنان که من خدای زنده هستم، به حیات خودم قسم که من از مرگ شخص شریر خوشنود نمیشوم، بلکه میخواهم که او از راه بدی که در پیش گرفته است بازگردد و زنده بماند. ای قوم اسرائیل، از راه خطا بازگشت کنید و از رفتن بسوی گناه صرفنظر کنید. چرا باید بمیرید؟»
۱۲ای انسان خاکی، به قوم خود بگو که اگر یک شخص نیک عمل گناهی بکند، اعمال نیکش او را نجات نمیدهد. اگر یک شخص بدکردار از کارهای بد خود دست بکشد و توبه کند، گناهانی که کرده است باعث هلاکت او نمیشوند و شخص راستکار اگر گناه کند، بخاطر اعمال نیک گذشتهاش از هلاکت نجات نمییابد. ۱۳پس من میگویم که مرد نیک عمل زنده میماند، اما اگر به این فکر باشد که در گذشته بقدر کافی کارهای خوبی انجام داده است و مرتکب گناه گردد، هیچیک از اعمال نیک او بیاد آورده نمیشود. ۱۴وقتی به یک مرد شریر بگویم که میمیرد و او از گناه دست بکشد و نیک عمل گردد، ۱۵مثلاً قرض خود را ادا کند، آنچه را که دزدیده است به صاحبش پس بدهد، در راه راست قدم بردارد و پیرو قانون باشد و مرتکب خطا نشود، البته زنده میماند و نمیمیرد. ۱۶گناهان گذشتهاش بیاد آورده نمیشوند، زیرا شخص نیک عمل و راستکار شده است.
۱۷بازهم قوم تو میگویند که من بیانصاف هستم. نه، خود آنها بیانصاف هستند نه من. ۱۸باز میگویم که اگر یک شخص راستکار دست به گناه و خطا بزند، حتماً میمیرد. ۱۹برعکس، هرگاه شخص شریری از اعمال بد خود دست بکشد و توبه کند و آنچه را که راست و درست است انجام دهد، زنده میماند. ۲۰اما قوم اسرائیل میگویند که من عادل و با انصاف نیستم. ای قوم اسرائیل، بدانید که من شما را مطابق اعمال تان داوری میکنم.»
۲۱در روز پنجمِ ماهِ دهمِ سالِ دوازدهم تبعید ما، شخصی که از اورشلیم فرار کرده بود، پیش من آمد و گفت: «شهر اورشلیم به تصرف دشمن درآمده است.» ۲۲شب گذشته، پیش از آمدن آن فراری، خداوند زبانم را جاری ساخت. فردای آن، یعنی بعد از رسیدن شخص فراری توانستم دوباره حرف بزنم.
۲۳کلام خداوند بر من نازل شد: ۲۴«ای انسان خاکی، ساکنین سرزمین خرابۀ اسرائیل میگویند: «ابراهیم تنها یک نفر بود، با آنهم مالک تمام این سرزمین شد. پس چون تعداد ما زیاد است میتوانیم به آسانی آن را دوباره بهدست آوریم.» ۲۵به آنها بگو خداوند متعال میفرماید: شما گوشت را با خونش میخورید، بتپرستی میکنید و خون مردم را میریزید، بازهم میخواهید که وارث این سرزمین شوید؟ ۲۶شما به شمشیر خود اتکاء میکنید، به کارهای زشت و قبیح دست میزنید، زن همسایه را بیعفت میسازید، پس آیا روا است که آن را به شما بدهم؟
۲۷به آنها بگو خداوند متعال میفرماید: آنچنان که من خداوند زنده هستم، بحیات خودم قسم، همۀ این مردمی که در این سرزمین ویران زندگی میکنند، با شمشیر کشته میشوند، کسانی که در صحرا بسر میبرند، خوراک حیوانات وحشی میگردند و آنهائی که در قلعههای مستحکم و مغارهها سکونت دارند، با مرض و بیماری میمیرند. ۲۸این سرزمین را متروک و ویران میسازم و به غرور مردم آن خاتمه میدهم. کوهستانهای اسرائیل را طوری خراب میکنم که هیچ رهگذری از آنجا عبور نخواهد کرد. ۲۹وقتی آن سرزمین را بخاطر اعمال زشت مردم آن ویران و متروک ساختم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم.
۳۰خداوند فرمود: ای انسان خاکی، قوم تو که در پیش دیوار ها و دم دروازۀ خانههای خود جمع میشوند و در بارۀ تو میگویند: «بیائید پیش او برویم و بشنویم که خداوند به او چه گفته است.» ۳۱پس قوم برگزیدۀ من میآیند و در مقابل تو مینشینند تا به سخنانت گوش بدهند، اما آنها از آنچه که تو میگوئی اطاعت نمیکنند. آنها تنها در پی منافع خود هستند. ۳۲تو در نظر آنها مثل سرایندهای هستی که با ساز و آواز دلنشین آنها را سرگرم میکند. آنها به آنچه که میگوئی گوش میدهند ولی به آن عمل نمیکنند، ۳۳اما وقتی گفتار تو به حقیقت برسد، آنگاه میدانند که یک نبی در بین شان وجود دارد.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، چوپانهای اسرائیل را سرزنش نما و برای شان پیشگویی کن و بگو خداوند متعال چنین میفرماید: وای بر شما ای چوپانان اسرائیل، وظیفۀ شما اینست که گله را بچرانید، اما شما در فکر سیر کردن شکم خود هستید. ۳شما شیر آنها را مینوشید، از پشم شان برای خود لباس میدوزید، گوسفندان و چاق و چله را سر میبُرید، اما گله را نمیچرانید. ۴به حیوانات ضعیف گله کمک نکردهاید، بیماران آنها را مداوا نکردهاید، دست و پای شکستهای را معالجه ننمودهاید، بدنبال آنهائی که از گله جدا مانده و گم شدهاند نرفتهاید، بلکه با زور و ستم بر آنها حکومت کردهاید. ۵بنابران چون چوپان و سرپرست نداشتند، همه پراگنده و خوراک حیوانات وحشی شدند. ۶بلی، گلۀ من بر کوهها و تپهها آواره و در سراسر روی زمین پراگنده گردیدند و هیچ کسی به جستجوی آنها نرفت.
۷پس ای چوپانان، به کلام من که خداوند هستم گوش کنید: ۸آنچنان که من خداوند زنده هستم، بحیات خودم سوگند که چون شما از گلۀ من مراقبت نکردید و بدنبال گوسفندان گمشدۀ من نرفتید و گذاشتید که خوراک حیوانات وحشی شوند، به آنها خوراک ندادید، بلکه از گوشت آنها شکم خود را سیر کردید، ۹-۱۰بنابران ای چوپانان بدانید که من، خداوند متعال، دشمن شما هستم و گوسفندان خود را از دست شما میگیرم تا دیگر نتوانید خود را سیر کنید و نمیگذارم که دیگر چوپان آنها باشید. گوسفندان خود را از چنگ شما نجات میدهم تا آنها را نخورید.»
۱۱خداوند متعال میفرماید: «خودم به سراغ گوسفندانم میروم و از آنها مراقبت میکنم. ۱۲همانطوری که یک چوپان گوسفندان پراگندۀ خود را جمع میکند و مراقب آنها میباشد، من هم گوسفندان خود را که در آن روز ابری و تاریک پراگنده شده بودند، جمع میکنم. ۱۳آنها را از کشورها و از بین مردمان بیگانه بیرون میآورم و به وطن خود شان بازمیگردانم. آنها را بر کوههای سرسبز اسرائیل و در کنار آب روان میپرورانم و همۀ آن سرزمین را در اختیار شان میگذارم. ۱۴آنها را در چراگاهها و بر فراز کوهها میچرانم. در سبزهزارهای خرم استراحت میکنند و بر کوههای سرسبز اسرائیل میچرند. ۱۵خودم چوپان آنها بوده آنها را میگذارم که در آسودگی و آرامی بخوابند. خداوند متعال فرموده است.
۱۶به سراغ گمشدگان میروم و آنهائی را که از گله جدا شدهاند می آورم. زخمهای مجروحین را التیام میبخشم و به ضعیفان قوت و نیرو میدهم، اما گوسفندان قوی و فربه را از بین میبرم و آنها را با عدل و انصاف محاکمه میکنم.
۱۷ای گلۀ من، من خداوند متعال، بین هر کدام شما داوری کرده گوسفند را از بُز جدا میکنم. ۱۸بعضی از شما با خوردن بهترین علفها قانع نمیشوند و آنچه را هم که از آنها باقی میماند، پایمال میکنند. شما وقتی از آب صاف و پاک مینوشید، بقیه را با پاهای تان گِلآلود میسازید. ۱۹پس آیا رواست که گوسفندان دیگر من علف پایمال شدۀ شما را بخورند و آبی را که گلآلود کردهاید بنوشند؟
۲۰بنابران من، خداوند متعال، بین گوسفندان چاق و لاغر داوری میکنم، ۲۱زیرا شما گوسفندان ضعیف و لاغر را به یکسو میزنید و آنها را با شاخهای تان میزنید و از گله جدا کرده به دور و نزدیک پراگنده میسازید. ۲۲من گلۀ خود را نجات میدهم و دیگر نمیگذارم که در حق آنها ظلم شود. بین گوسفندان خود داوری میکنم و خوب و بد را از هم جدا میسازم. ۲۳برای آنها بندۀ خود، داود را بعنوان چوپان و راهنما تعیین میکنم و او از آنها مراقبت مینماید. ۲۴من، خداوند، خدای آنها بوده و داود بر آنها سلطنت میکند. من، خداوند این را گفتهام. ۲۵عهد میکنم که آنها در امنیت زندگی کنند. حیوانات خطرناک را از سرزمین شان بیرون میرانم تا بتوانند که در صحرا و در جنگل به آسودگی و بدون خطر بخوابند. ۲۶آنها را در اطراف کوه خود برکت میدهم و باران رحمت خود را در موسمش میفرستم. ۲۷درختان و مزارع میوه و محصول فراوان بار میآورند و در خاک و وطن خود در امنیت زندگی میکنند و وقتی که آنها را از یوغ و زنجیر اسارت رها کنم و دست و پای شان را از بند غلامی آزاد سازم، آنگاه میدانند که من خداوند هستم. ۲۸دیگر هیچ قومی آنها را غارت و تاراج نمیکند و حیوانات وحشی آنها را نمیکشد. همه در آرامش و آسایش بسر میبرند و هیچ کسی باعث ترس آنها نمیشود. ۲۹برای شان محصول و غلۀ فراوان میدهم تا دیگر از قحطی و گرسنگی تلف نشوند و پیش اقوام بیگانه تحقیر و شرمنده نگردند. ۳۰آنگاه میدانند که من خداوند، خدای شان، با آنها هستم و آنها، یعنی بنیاسرائیل، قوم برگزیدۀ من هستند. من، خداوند متعال، این را گفتهام. ۳۱شما گوسفندان چراگاه من هستید و من خدای شما هستم.» خداوند متعال چنین میفرماید.
۱خداوند کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، رویت را بسوی کوه سعیر بگردان و علیه آن پیشگویی کن ۳و بگو خداوند متعال چنین میفرماید: ای کوهستان سعیر من دشمن تو هستم. دست خود را دراز میکنم و ترا ویران و متروک میسازم. ۴شهرهایت را خراب و ویران میکنم تا غیر مسکون شوی و بدانی که من خداوند هستم.
۵تو دشمن همیشگی قوم اسرائیل بودهای. در وقتی که مردم اسرائیل بخاطر گناهان شان مجازات میشدند تو هم در کشتن آنها سهم گرفتی. ۶بنابران من، خداوند متعال، بحیات خودم قسم، که مرگ بسراغت میآید و از مرگ فرار کرده نمیتوانی، زیرا از مرگ و ریختن خون دیگران لذت میبری. ۷کوهستان سعیر را ویران و متروک میسازم و کسانی که در آن رفت و آمد کنند از بین میبرم. ۸کوهها را با اجساد مقتولین میپوشانم و کوهها، تپه ها، دره ها و دریاها را از جنازههای کسانی که در جنگ کشته شدهاند، پُر میکنم. ۹من ترا برای همیشه ویران میکنم و شهرهایت دیگر هرگز آباد نمیشوند. آنگاه میدانی که من خداوند هستم.
۱۰باوجودیکه من در سرزمین اسرائیل بودم، تو گفتی مردم اسرائیل و یهودا متعلق به من هستند و سرزمین آنها را تصرف میکنم. ۱۱بنابران آنچنان که من خداوند زنده هستم، بحیات خودم سوگند، بخاطر خشم و حسد و کینهای که نسبت به قوم اسرائیل داشتهای، ترا جزا میدهم و وقتی ترا به سزای اعمالت برسانم، آنگاه تو مرا خواهی شناخت، ۱۲و خواهی دانست که من، خداوند سخنان تحقیرآمیزت را شنیدم که گفتی سرزمین اسرائیل ویران شده است و من آن را میبلعم. ۱۳همچنین با غرور و تکبر سخنان زیادی برضد من گفتهای و من همه را شنیدم.»
۱۴خداوند متعال به کوهستان سعیر میفرماید: «من ترا ویران میسازم و تمام مردم روی زمین شاد میشوند، ۱۵زیرا وقتی سرزمین اسرائیل که متعلق به من بود، ویران شد شما خوشحال شدید. پس کوهستان سعیر و کشور ادوم، همگی بکلی ویران میشوند و آنگاه میدانند که من خداوند هستم.»
۱خداوند فرمود: «تو ای انسان خاکی، برای کوهستان اسرائیل پیشگویی کن و بگو که به کلام من، خداوند متعال، گوش بدهد که میگویم:
۲دشمنانت به تو اهانت کردند و گفتند که بلندیهای قدیمی تو متعلق به آنها هستند. ۳آنها ترا ویران ساختند و از هر طرف مورد تاخت و تاز قرار دادند تا تصرفت کنند. ۴پس ای کوهستان اسرائیل، به کلام من، خداوند متعال، توجه کن که به کوهها، تپه ها، وادیها، درهها، خرابهها و شهرهای متروکی که همسایگان دَور و پیش، آنها را غارت و تاراج کردند، چه میگویم: ۵آتش خشم من علیه این اقوام، مخصوصاً قوم ادوم شعلهور شده است، زیرا آنها شما را تحقیر کرده متعلق بخود ساختند و همۀ تان را غارت و تاراج نمودند. ۶بنابران برای سرزمین اسرائیل پیشگویی کن و از جانب من، خداوند متعال، به کوهها، تپهها، درهها و وادیها بگو: من بر همسایگانی که شما را تحقیر کردهاند بسیار خشمگین هستم، ۷و من، خداوند متعال، به شما وعده میدهم که این مردم خود شان تحقیر و رسوا میشوند. ۸اما تو ای کوهستان اسرائیل، درختانت بار دیگر سبز میشوند و برای قوم برگزیدۀ من که بزودی بخانه و وطن خود مراجعت میکنند، میوه بار میآورند. ۹من با تو هستم و به تو اطمینان میدهم که زمینت را قلبه کنند و در آن تخم بکارند. ۱۰جمعیت ترا زیاد میکنم، شهرهایت مسکون و خرابههایت دوباره آباد میشوند ۱۱و به تعداد انسان و حیوان میافزایم، آنها زیاد و بارور میگردند. ترا مثل سابق معمور و بیشتر از پیش برکت میدهم. آنگاه میدانی که من خداوند هستم. ۱۲قوم برگزیدۀ خود، اسرائیل را برایت بازمی گردانم و آنها ترا دوباره تصاحب میکنند و تو دیگر آنها را بی اولاد نمیسازی.
۱۳خداوند متعال چنین میفرماید: مردمان دیگر میگویند که سرزمین اسرائیل آدمخوار است و قوم خود را بیاولاد میسازد. ۱۴من، خداوند متعال، میگویم که تو دیگر مردم را نمیخوری و قومت را بیاولاد نمیسازی، ۱۵و بعد از این به اقوام دیگر اجازه نمیدهم که ترا سرزنش و مسخره نمایند و کودکان ترا غارت کنند. خداوند متعال فرموده است.»
۱۶کلام خداوند بر من نازل شد: ۱۷«ای انسان خاکی، وقتی قوم اسرائیل در کشور خود زندگی میکردند، آن را با اعمال زشت خود آلوده ساختند. کردار آنها در نظر من مثل حیض یک زن، نجس بود. ۱۸آنها با خونریزی و بتپرستی آن سرزمین را نجس ساختند، بنابران بر آنها خشمگین شدم. ۱۹آنها را در بین اقوام و کشورهای جهان پراگنده ساختم و به این ترتیب آنها را مطابق کردار و رفتار شان جزا دادم. ۲۰اما وقتی که در کشورهای دیگر رفتند، نام مقدس مرا بیحرمت ساختند، زیرا مردم میگفتند: «اینها قوم برگزیدۀ خداوند هستند که از سرزمین او رانده شدهاند.» ۲۱من نگران نام قدوس خود هستم که آنها به هر جائی که رفتند، آن را بیحرمت کردند.
۲۲پس به قوم اسرائیل بگو خداوند متعال چنین میفرماید: کاری را که میخواهم بکنم بخاطر شما نیست، بلکه بخاطر نام پاک خودم است که شما آن را در هر کشوری که رفتید، بیحرمت ساختید. ۲۳عظمت نام خود را که در میان قومهای دیگر، بیحرمت شده است نشان میدهم و بوسیلۀ شما قدوسیت خود را در برابر چشمان آنها آشکار میسازم، آنگاه آنها میدانند که من خداوند هستم. من، خداوند متعال، این را گفتهام. ۲۴شما را از بین اقوام و کشورهای دیگر جمع میکنم و به وطن خودتان میآورم. ۲۵بر شما آب پاک را میپاشم و شما را از همه نجاسات و آلودگیها و بتپرستی پاک میسازم. ۲۶دل نوی به شما میبخشم و روح تازهای را در وجود تان قرار میدهم. دل سنگی و نامطیع را از شما دور کرده، در عوض دل نرم و مُطیع به شما میدهم. ۲۷روح خود را در وجود تان جا میدهم تا احکام و قوانین مرا اطاعت نمایید. ۲۸در سرزمینی که من آن را به پدران تان بخشیدم ساکن شده، قوم برگزیدۀ من میشوید و من خدای تان میباشم. ۲۹شما را از آلودگیها پاک میسازم، غله را برای تان فروان میکنم و دیگر روی قحطی را نمیبینید. ۳۰به میوۀ درختان و محصول کشتزارها میافزایم و دیگر بخاطر قحطی پیش مردمان غیر، خوار و حقیر نمیشوید. ۳۱آنگاه رفتار زشت گذشتۀ تان را بیاد میآورید و کردار قبیح خود را در نظر گرفته و از اعمال زشت تان بیزار و پشیمان میشوید. ۳۲ای قوم اسرائیل، بدانید که من این کارها را بخاطر شما نمیکنم، پس باید از اعمال گذشتۀ تان خجالت بکشید. خداوند متعال فرموده است.»
۳۳خداوند متعال میفرماید: «در آن روزی که شما را از گناهان تان پاک سازم، شهرها را مسکون و خرابهها را دوباره آباد میکنم. ۳۴زمینی که در نظر مردم رهگذر بائر و متروک بود قلبه میشود ۳۵و آنها میگویند: «این زمین، خشک و بیحاصل بود، حالا مثل باغ عدن شده است. خرابهها و شهرهای ویران، پُرجمعیت و مستحکم شدهاند.» ۳۶آنگاه کشورهای همسایه که هنوز باقی ماندهاند میدانند که من، خداوند، ویرانهها را دوباره آباد کردهام و زمینهای پژمرده و متروک را بار دیگر سرسبز ساختهام. من، خداوند، این را گفتهام.»
۳۷خداوند متعال میفرماید: «بار دیگر میگذارم که قوم اسرائیل به حضور من دعا کنند تا من آنرا اجابت نموده و جمعیت آنها را مثل گلۀ گوسفند زیاد بسازم. ۳۸همان طوری که شهر اورشلیم در گذشته، در روزهای عید پُر از گوسفندان قربانی میشد، شهرهای ویران و متروک هم از جمعیت مملو میگردند. آنگاه همه میدانند که من خداوند هستم.»
۱قدرت خداوند وجود مرا فراگرفت و روح او مرا در درهای بُرد که پُر از استخوانهای خشک بود. ۲او مرا به اطراف دره هدایت کرد و دیدم که استخوانهای خشک در همه جا افتادهاند. ۳به من گفت: «ای انسان خاکی، آیا این استخوانها میتوانند دوباره زنده شوند؟» من جواب دادم: «ای خداوند متعال، خودت بهتر میدانی.» ۴بعد به من فرمود: «پیشگویی کن و به استخوانهای خشک بگو: ای استخوانهای خشک به کلام خداوند گوش بدهید که میفرماید: ۵من به شما نَفَس میبخشم تا دوباره زنده شوید. ۶به شما گوشت و پَی میدهم و شما را با پوست میپوشانم. در شما روح میدمم تا زنده شوید. آنگاه میدانید که من خداوند هستم.»
۷پس آنچه را که خداوند فرموده بود، پیشگویی کردم. ناگهان سر و صدائی برخاست و استخوانها به یکدیگر پیوست شدند. ۸در حالی که نگاه میکردم، دیدم که بر روی استخوانها گوشت و پَی پیدا شد و پوست، آنها را پوشاند، اما هنوز جان نداشتند.
۹سپس خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، به روح بگو که به امر من، خداوند متعال، از چهار گوشۀ دنیا بیاید و به بدن این کشتهشدگان بدمد تا زنده شوند.» ۱۰من آنچه را که خداوند امر فرموده بود پیشگویی کردم و روح در بدن آنها داخل شد و همگی زنده شدند و بپا ایستادند و گروه بزرگی بوجود آمد.
۱۱بعد خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، این استخوانها قوم اسرائیل هستند. آنها میگویند: ما مثل این استخوانها خشک شدهایم و دیگر امیدی برای ما باقی نمانده است و آیندهای نداریم. ۱۲پس پیشگویی کن و از جانب من، خداوند متعال، به آنها بگو: ای قوم برگزیدۀ من، من قبرهای تان را باز میکنم و شما را از آنجا بیرون کرده به سرزمین اسرائیل بازمی گردانم. ۱۳ای قوم برگزیدۀ من، وقتی قبرهای تان را گشودم و شما را زنده کردم، آنگاه میدانید که من خداوند هستم. ۱۴من روح خود را در شما قرار میدهم و شما زنده میشوید و شما را در خاک و وطن تان ساکن میسازم. آنوقت میدانید که من، خداوند هستم و به وعدۀ که دادهام عمل میکنم. من، خداوند، این را گفتهام.»
۱۵کلام خداوند بر من نازل شد: ۱۶«ای انسان خاکی، یک عصا را بگیر و بروی آن بنویس: «برای یهودا و قبایل متحد او»؛ بعد یک عصای دیگر را بگیر و بروی آن این کلمات را بنویس: «برای یوسف، عصای افرایم و قبایل متحد او.» ۱۷هر دو عصا را نوک بنوک بهم چسپانده بصورت یک عصا بساز و در دستت بگیر. ۱۸-۲۰بعد دستت را بلند کن که همه ببینند. وقتی قوم برگزیدهات بپرسند که منظور تو از این کار چیست. به آنها بگو خداوند متعال چنین میفرماید: من قبایل اسرائیل و یهودا را با هم یکجا کرده مثل یک عصا در دست خود میگیرم. ۲۱سپس به آنها بگو خداوند متعال چنین میفرماید: من قوم اسرائیل را از بین اقوام و از هر گوشۀ جهان جمع میکنم و به وطن شان برمیگردانم ۲۲تا بصورت یک قوم واحد درآیند. یک پادشاه بر همۀ ایشان حکومت خواهد کرد و دیگر به دو قوم تقسیم نخواهند شد. ۲۳از آن ببعد دیگر خود را با بتپرستی و اعمال زشت و گناهآلوده نمیکنند. آنها را از تمام آلودگیها پاک میسازم و از گناه کردن باز میدارم. آنوقت آنها قوم برگزیدۀ من میباشند و من خدای شان.
۲۴بندهام، داود پادشاه شان میشود و تحت رهبری یک پیشوا از تمام فرایض من پیروی کرده همه را بجا میآورند. ۲۵در آن سرزمینی که به بندهام، یعقوب بخشیدم و پدران شان در آن زندگی میکردند، ساکن میشوند و خود شان با فرزندان و نواسه ها و اولادۀ خود برای همیشه در آنجا بسر میبرند و بندهام، داود تا ابد بر آنها پادشاهی میکند. ۲۶با آنها پیمان میبندم که تا ابد در صلح و امنیت زندگی کنند. آنها را برکت میدهم، به تعداد شان میافزایم و عبادتگاه خود را در بین شان تا به ابد قرار میدهم. ۲۷مسکن من در بین آنها بوده من خدای شان و آنها قوم برگزیدۀ من میشوند. ۲۸وقتی عبادتگاه مقدس خود را برای همیشه در بین شان برقرار سازم، آنگاه اقوام دیگر میدانند که من خداوند هستم و قوم اسرائیل را برای خود برگزیدهام.»
۱کلام خداوند بر من نازل شد: ۲«ای انسان خاکی، رو بسوی سرزمین ماجوج بایست و علیه جوج، پادشاه مِاشِک و توبال پیشگویی کن ۳و به او بگو خداوند متعال چنین میفرماید: ای جوج، پادشاه مِاشِک و توبال، من دشمن تو هستم. ۴در الاشهات چنگک میاندازم و ترا با لشکر بزرگ و سواران و اسپهای شان و افراد پیادهات را که با زره و سپر و گرز و شمشیر مسلح هستند برای جنگ آماده میسازم. ۵فارس، حبشه و فوط، مسلح با سپر و کلاهخود با تو همدست میشوند. ۶سرزمین جومر و تمام سپاه او و همچنین اهالی کشور توجَرمه از شمال با بسیاری از مردم دیگر به قشون تو میپیوندند.
۷پس ای جوج، آماده باش و لشکرت را برای جنگ مهیا ساز. ۸بعد از چند سال به تو امر میکنم که به کشور اسرائیل که مدتها ویران مانده بود و مردم آن از تبعید به ممالک مختلف، برگشته و در وطن خود در امنیت ساکن شدهاند، حمله کنی، ۹و با لشکر و متحدینت مثل یک طوفان مهیب بر آنها هجوم آوری و مانند ابری کشور اسرائیل را بپوشانی.»
۱۰خداوند متعال میفرماید: «تو ای جوج، در آن وقت نقشههای پلیدی را در سر میپرورانی ۱۱و میگوئی: «من به جنگ اسرائیل میروم، زیرا که یک کشور بیدفاع است و شهرهایش حصار ندارند. مردمش را که در حال آرامش و امنیت زندگی میکنند، از بین میبرم. ۱۲به آن شهرهائی که یک وقتی ویران بودند و حالا آباد و معمور و از مردمی پُر شدهاند که از کشورهای مختلف جهان بازگشته و در مرکز تجارت روی زمین ساکن شدهاند، حمله میکنم و مواشی و مال و دارائی آنها را به غنیمت میبرم.» ۱۳مردم سبا و دَدان و تاجران ترشیش و جوانان جنگجوی آنها به تو میگویند: «آیا با لشکر خود آمدهای که نقره و طلای شان را غارت کنی و گاو و گوسفند و دارائی آنها را به غنیمت ببری؟»»
۱۴خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان خاکی، به جوج بگو خداوند میفرماید: در وقتی که قوم برگزیدۀ من در کشور خود در آسودگی زندگی کنند، ۱۵-۱۶تو با لشکر بزرگ و سوارانت از دورترین قسمت شرق برای حمله بر قوم برگزیدۀ من، بنی اسرائیل، میآئی و مانند ابر روی زمین را میپوشانی. چون وقت معین فرا رسد، ترا ای جوج، برای جنگ به سرزمین خود میفرستم تا بوسیلۀ تو قدوسیت خود را در برابر چشمان اقوام جهان آشکار سازم و آنها مرا بشناسند.»
۱۷خداوند متعال میفرماید: «تو همان کسی هستی که مدتها قبل توسط بندگان خود، انبیای اسرائیل، در بارهات پیشگویی کردم و گفتم که در آیندۀ دور، ترا برای حمله به اسرائیل میفرستم. ۱۸در آن زمان وقتی به جنگ اسرائیل بروی، خشم من افروخته میشود. خداوند متعال فرموده است. ۱۹من با غیرت و غضب گفتهام که زلزلۀ مهیبی سرزمین اسرائیل را تکان میدهد. ۲۰در حضور من تمام ماهیان بحر، مرغان هوا، حیوانات صحرا، خزندگان و همۀ مردم روی زمین به لرزه میآیند. کوهها سرنگون میشوند و صخرهها و دیوارها فرومیریزند. ۲۱ای جوج، من که خداوند هستم، ترا با هر گونه بلاها به وحشت میاندازم و سپاهیانت با شمشیر به جان هم افتاده یکدیگر را میکشند. ۲۲با مرض و خونریزی ترا مجازات میکنم و برای از بین بردن تو و سپاهت بارانهای سیلآسا و ژالۀ شدید و آتش و گوگرد را میفرستم. ۲۳به این ترتیب عظمت و قدوسیت خود را به همۀ قومهای جهان آشکار میسازم، تا بدانند که من خداوند هستم.»
۱«ای انسان خاکی، علیه جوج پیشگویی کن و بگو خداوند متعال میفرماید: ای جوج، پادشاه مِاشِک و توبال، من دشمن تو هستم! ۲من ترا از راهی که میروی، برمیگردانم و از دورترین نقطۀ شمال بسوی کوههای اسرائیل میآورم. ۳کمان را از دست چپ و تیر را از دست راستت میاندازم. ۴تو با سپاهیان و همراهانت بر کوههای اسرائیل کشته میشوی. اجساد تان را خوراک هر نوع مرغان شکاری و حیوانات وحشی میسازم. ۵همۀ تان در صحرا میمیرید. من، خداوند متعال، این را گفتهام. ۶بر سرزمین ماجوج و مردمانِ کشورهای ساحلی که در آسودگی و امنیت زندگی میکنند، آتش میفرستم تا بدانند که من خداوند هستم. ۷به این ترتیب، نام مقدس من در بین قوم برگزیدهام، بنی اسرائیل، معروف و مشهور میشود و دیگر نمیگذارم که نام پاک من بیحرمت گردد. آنوقت اقوام جهان میدانند که من خداوند، خدای مقدس اسرائیل هستم.»
۸خداوند متعال میفرماید: «آن روز موعود که در بارهاش پیشگویی کردهام، فرامیرسد.» ۹خداوند متعال میفرماید: «اهالی شهرهای اسرائیل از شهر بیرون شده تمام اسلحۀ تان را، از قبیل سپر، کمان، نیزه و گرز، برای سوختاندن جمع میکنند و از آنها مدت هفت سال بصورت هیزم استفاده میکنند، ۱۰و از صحرا هیزم نمیآورند و به جنگل برای بریدن چوب نمیروند، زیرا آنها برای آتش از اسلحۀ شما کار میگیرند. غارتگران خود را غارت میکنند و مال شان را بتاراج میبرند.»
۱۱خداوند متعال میفرماید: «بعد از وقوع همۀ اینها، برای جوج و عساکرش هدیرهای در اسرائیل در «وادی عابرین» که در شرق بحیرۀ مُرده واقع است، تهیه میکنم. این قبرستان، راه عبور مردم را مسدود میسازد و نام آن وادی به «وادی سپاه جوج» میشود، زیرا جوج و سپاه او را در آنجا بخاک میسپارند. ۱۲مدت هفت ماه را در برمیگیرد تا مردم اسرائیل همۀ آنها را دفن کنند و آن سرزمین را پاک سازند. ۱۳تمام مردم اسرائیل در تدفین آنها شرکت میکنند. آن روز، برای قوم اسرائیل روز نیکنامی و افتخار میباشد و نام من تمجید و تجلیل میشود. ۱۴در پایان مدت هفت ماه، عدهای تعیین میشوند تا به سراسر کشور اسرائیل بروند و جنازههای کسانی را که هنوز باقی ماندهاند، دفن کنند تا آنجا بکلی پاک گردد. ۱۵در هر جائی که استخوان انسانی را بیابند، یک علامت در کنارش میگذارند تا قبرکنها بیایند و آنرا در «وادی سپاه جوج» دفن کنند. ۱۶(در نزدیک آنجا شهری بنام این سپاهیان میباشد.) به این ترتیب آن سرزمین دوباره پاک میشود.»
۱۷خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان خاکی، به تمام مرغان هوا و حیوانات وحشی بگو که از همه جا بیایند و از قربانی که برای شما تهیه کردهام بخورید. این جشن بزرگ بر کوههای اسرائیل برپا میشود. به آنجا بروند، از گوشت قربانی بخورند و خون آن را بنوشند. ۱۸گوشت جنگآوران را بخورند و خون پادشاهان جهان را بنوشند که مثل قوچها، برهها و گاوهای چاق و چلۀ باشان کشته شدهاند. ۱۹آنقدر از گوشت بخورند تا سیر شوند و خون آن را آنقدر بنوشند تا نشئه گردند. این جشن را برای آنها ترتیب میدهم. ۲۰بر سر خوان من بیائید و گوشت اسپها و سواران و جنگآوران را بخورید. خداوند متعال فرموده است.»
۲۱خداوند فرمود: «به این طریق، جلال خود را به اقوام جهان آشکار میسازم و آنها میبینند که دست قدرت من مردم را چگونه مجازات میکند، ۲۲و از آن ببعد، قوم اسرائیل میدانند که من، خداوند، خدای شان هستم. ۲۳همچنین سایر اقوام پی میبرند که چون قوم اسرائیل براه گناه رفتند و به من خیانت کردند، تبعید شدند. بنابران من از آنها روگردان شدم و آنها را بهدست دشمنان شان سپردم تا همه را با ضرب شمشیر بکشند. ۲۴آنها را مطابق زشتیها و گناهان شان جزا دادم و روی خود را از آنها پوشاندم.»
۲۵خداوند متعال فرمود: «اما حالا بر قوم اسرائیل رحم کرده آنها را از اسارت نجات میدهم و حرمت نام مقدس خود را حفظ میکنم. ۲۶وقتی آنها به وطن خود برگردند و به زندگی آسوده و آرام شروع کنند، دیگر شرمنده نمیشوند و خیانتی را که در برابر من ورزیدهاند از یاد میبرند و هیچ کسی نمیتواند آنها را بترساند. ۲۷آنها را از بین مردم و کشورهای دشمنان به وطن شان بازمیگردانم و بدین ترتیب بوسیلۀ ایشان به قومها نشان میدهم که من قدوس هستم. ۲۸آنگاه قوم اسرائیل میدانند که من، خداوند، خدای شان هستم و من بودم که آنها را در بین اقوام جهان تبعید کردم و بعد همه را جمع نموده به وطن خود شان بازآوردم و هیچ کسی را بجا نگذاشتم. ۲۹من روح خود را بر آنها میریزم و دیگر از آنها روبرنمیگردانم. من که خداوند هستم، این را گفتهام.»
(۴۰:۱-۴۸:۳۵)
۱در سال بیست و پنجم تبعید ما، یعنی چهارده سال پس از تسخیر اورشلیم و در روز دهم ماه اول سال بود که قدرت خداوند را در خود احساس کردم. ۲خداوند در رؤیا مرا به سرزمین اسرائیل آورده بر کوه بلندی قرار داد. در سمت جنوب آن یک عده بناهائی را دیدم که شبیه یک شهر بود. ۳وقتی مرا نزدیکتر برد، با مردی روبرو شدم که مثل فلزِ برنج میدرخشید. در دست خود یک ریسمان و یک چوب اندازهگیری داشت و پیش دروازۀ عبادتگاه ایستاده بود.
۴مرد به من گفت: «ای مرد خاکی، نگاه کن و بدقت گوش بده و هر چیزی را که به تو نشان میدهم بخاطر بسپار، زیرا به همین منظور به اینجا آورده شدهای. تو هم به نوبۀ خود هر چیزی را که میبینی باید به قوم اسرائیل بگوئی.»
۵عبادتگاه خداوند را دیدم که دیواری دورادور آن را احاطه کرده بود. آن مرد با چوب اندازهگیری خود که سه متر طول داشت دیوار را اندازه کرد. ضخامت دیوار و ارتفاع آن هم سه متر بود. ۶سپس بطرف دروازۀ شرقی رفت، از زینه بالا شد و از دروازۀ دیگری که سه متر عرض داشت گذشت و داخل یک دهلیز شد. ۷-۱۲از دهلیز گذشت داخل یک سالون شد که در هر دو طرف آن سه اطاق نگاهبانی به مساحت سه متر مربع وجود داشت. فاصلۀ بین دیوارهای اطاقها دو و نیم متر بود. در پیشروی هر اطاق یک دیوار به ارتفاع نیم متر و ضخامت نیم متر وجود داشت. در انتهای سالون، یک دهلیز سه متری دیگری به عرض شش و نیم متر بود. بلندی هر پلۀ دروازۀ آن دو و نیم متر بود. این دهلیز به دروازۀ اطاق روبروی عبادتگاه منتهی میشد. آن اطاق چهار متر طول داشت. دیوارهای انتهای آن که در دو طرف راه دخول صحن عبادتگاه بنا یافته بودند، هر کدام یک متر ضخامت داشت.
۱۳بعد عرض سالون، یعنی از پشت دیوار یک اطاق نگاهبانی تا عقب دیوار مقابل آن را اندازه کرد و این مسافه دوازده و نیم متر بود. ۱۴اطاق انتهای سالون را که به حویلی عبادتگاه باز میشد اندازه کرد، فاصلۀ آن ده متر بود. ۱۵مسافۀ بین دیوار خارجی تا انتهای اطاق آخری بیست و پنج متر بود. ۱۶تمام دیوارهای خارجی اطاقها و همچنین دیوار بین آنها دارای کلکینها بودند. دیوارهای داخل سالون با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند.
۱۷بعد آن شخص مرا به حویلی بیرونی برد. به دورادور حویلی سی اطاق بنا یافته بود و پیاده روی پیشروی اطاقها همگی با سنگ فرش شده بودند ۱۸که دورا دور حویلی را میپوشاند. سطح حویلی بیرونی پائینتر از سطح حویلی داخلی قرار داشت. ۱۹در مقابل دروازۀ شرقی، دروازۀ دیگری وجود داشت که به حویلی داخلی بازمیشد. وقتی طول بین دو دروازه را اندازه کرد، فاصلۀ آن پنجاه متر بود.
۲۰بعد آن مرد به سوی دروازۀ شمالی که به حویلی بیرونی باز میشد، رفت و آن را اندازه کرد. ۲۱در آنجا هم سه اطاق نگهبانی در هر دو طرف دروازه قرار داشت. اندازۀ این اطاقها برابر به اندازۀ اطاقهای دروازۀ شرقی بود. مجموع طول محوطۀ دروازه بیست و پنج متر و عرض آن دوازده و نیم متر بود. ۲۲اطاق بزرگ، کلکینها، تزئینات دیوارهای این دروازه همگی مثل دروازۀ شرقی بود. در اینجا هم یک زینۀ هفت پلهای در پیشروی دروازه قرار داشت و اطاق بزرگ نیز در انتهای سالون و مشرف به حویلی بود. ۲۳در مقابل دروازۀ شمالی هم مانند دروازۀ شرقی، یک دروازۀ دیگر وجود داشت که به حویلی داخلی باز میشد. مسافۀ بین دو دروازه پنجاه متر بود.
۲۴سپس آن مرد مرا بطرف دروازۀ جنوبی راهنمائی کرد. او دیوار داخلی و دیگر جاهای آنرا اندازه کرد و اندازۀ آن هم مثل اندازۀ دروازههای دیگر بود. ۲۵مانند دروازههای دیگر دارای یک سالون و دیوارهای کلکین دار بود. طول محوطه این دروازه هم بیست و پنج متر و عرضش دوازده و نیم متر بود ۲۶و همچنین یک زینۀ هفت پلهای داشت. دیوارهایش با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند. ۲۷در اینجا هم یک دروازه به حویلی داخلی باز میشد. مسافۀ بین این دو دروازه هم پنجاه متر بود.
۲۸بعد آن مرد مرا از راه دروازۀ جنوبی به حویلی داخلی برد. او محوطۀ این دروازه را اندازه کرد و اندازههایش برابر به اندازههای دروازههای بیرونی بود. ۲۹-۳۰اندازۀ اطاقهای نگهبانی، اطاق بزرگ و دیوارهای سالون یک چیز بود. اطاقها دارای چند کلکین بودند. مساحت محوطۀ این دروازه هم بیست و پنج متر در دوازده و نیم متر بود. ۳۱اطاق بزرگ آن بطرف حویلی بیرونی باز میشد و دیوارهای سالون آن با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند. اما زینۀ این دروازه هشت پله داشت.
۳۲سپس مرا از طریق دروازۀ شرقی به حویلی داخلی برد. وقتی این دروازه را اندازه کرد، اندازهاش برابر به اندازۀ دروازههای دیگر بود. ۳۳اندازۀ اطاقهای نگهبانی، اطاق بزرگ و دیوارهای سالون هم فرقی نداشت. مساحت محوطۀ دروازه نیز بیست و پنج متر در دوازده و نیم متر بود. ۳۴اطاق بزرگ آن به طرف حویلی بیرونی باز میشد و دیوارهایش همچنان با نقش درختان خرما تزئین یافته بودند. زینۀ این دروازه هم هشت پله داشت.
۳۵آن مرد مرا از آنجا به دروازۀ شمالی حویلی داخلی برد و آن را اندازه کرد. اندازههای این دروازه برابر به اندازههای دروازههای دیگر بودند. ۳۶اینجا هم دارای اطاقهای نگهبانی، اطاق بزرگ و دیوارهای مزین به نقش درختان خرما بود. داخل سالون این دروازه نیز مانند سایر دروازه ها چند کلکین داشت و طول محوطۀ آن بیست و پنج متر و عرضش دوازده و نیم متر بود. ۳۷اطاق بزرگ آن مقابل حویلی بیرونی قرار داشت و دیوارهای سالون هم با تصاویر درختان خرما تزئین شده بودند. زینۀ این دروازه نیز هشت پله داشت.
۳۸از اطاق بزرگ دروازۀ شمالی یک دروازه به اطاق دیگری باز میشد. در این اطاق گوشت قربانی سوختنی را میشستند. ۳۹چهار میز در دو طرف این اطاق قرار داشت. بالای آنها حیوانات قربانی سوختنی و قربانی گناه را ذبح میکردند. ۴۰بیرون اطاق بزرگ هم چهار میز در دو طرف راه دخول دروازۀ شمالی وجود داشت، ۴۱یعنی مجموعاً هشت میز بود که چهار عدد آنها در داخل و چهار تای دیگر آنها بیرون بودند و بر آنها حیوانات قربانی را سر میبریدند. ۴۲چهار میز سنگی را هم ساخته بودند و بالای آنها آلات و لوازمی را که برای قربانی بهکار میرفتند، میگذاشتند. طول و عرض آنها هفتاد و پنج سانتی متر و بلندی آنها پنجاه سانتی متر بود. ۴۳دورادور میزها چنگکهائی به طول چهار انگشت نصب شده بودند. گوشت قربانی را بر آن میزها میگذاشتند.
۴۴در حویلی داخلی دو اطاق بود، یکی از آنها رو بطرف جنوب، در پهلوی دروازۀ شمالی و دیگری رو بطرف شمال در کنار دروازۀ جنوبی واقع بود. ۴۵آن مرد به من گفت: «اطاق رو بجنوب، مربوط کاهنانی است که در عبادتگاه خدمت میکنند ۴۶و اطاق رو به شمال، برای کاهنانی است که مسئول قربانگاه میباشند. این کاهنان همگی اولادۀ صادوق هستند. اینها یگانه اعضای قبیلۀ لاوی هستند که اجازه دارند در حضور خداوند بایستند و او را خدمت کنند.»
۴۷آن مرد حویلی داخلی را اندازه کرد و مساحت آن پنجاه متر مربع بود. قربانگاهی هم در پیشروی عبادتگاه قرار داشت. ۴۸بعد مرا به اطاق ورودی عبادتگاه بُرد و دیوارهای دو طرف آن را اندازه کرد. عرض رهرو آن هفت متر، عرض دیوارهای هر دو طرف یک و نیم متر بود. ۴۹طول این اطاق ورودی ده متر و عرض آن شش متر بود. از یک زینهای که ده پله داشت میتوان به این اطاق بالا رفت. در دو طرف دروازۀ دخول دو ستون قرار داشت.
۱بعد آن مرد مرا به اطاق مرکزی، یعنی جایگاه مقدس، برد و دو ستونی را که راه دخول آن بود اندازه کرد و عرض هر یک از آنها در حدود سه متر ۲و عرض راه دخول پنج متر بود. دیوارهای هر دو طرف دو و نیم متر ضخامت داشتند. سپس خود جایگاهِ مقدس را اندازه کرد، طول آن بیست متر و عرض آن ده متر بود. ۳او از آنجا به اطاق داخلی رفت و راه دخول آن را اندازه گرفت. طول آن یک متر و عرض آن سه متر بود و دیوارهای دو طرف آن سه و نیم متر ضخامت داشتند. ۴بعد مساحت آن اطاق را اندازه کرد و ده متر مربع بود. آن مرد به من گفت: «این قدسالاقداس است.»
۵سپس دیوار عبادتگاه را اندازه گرفت. ضخامت آن سه متر، دورادور قسمت خارجی آن یک سلسله اطاقهای کوچک به عرض دو متر ساخته شده بودند. ۶این اطاقها در سه طبقه ساخته شده بودند و در هر طبقه سی اطاق وجود داشت. دیوار خارجی هر طبقه نازکتر از دیوار طبقۀ پائینتر بود تا دیوار بالائی سبکتر بوده بر دیوار پائین خود فشار وارد نکند. ۷دیوار عبادتگاه از بیرون طوری معلوم میشد که گوئی ضخامتش از پائین تا بالا یکسان است. در دو طرف عبادتگاه، در قسمت خارجی اطاقها دو زینه برای رفتن به طبقههای بالا ساخته شده بودند. ۸-۱۱ضخامت دیوار خارجی سه متر بود. یک دروازه از طرف شمال عبادتگاه و یک دروازه از طرف جنوب آن به این اطاقها باز میشد. همچنین دیدم که یک صُفه به عرض دو و نیم متر دورادور عبادتگاه را پوشیده بود. این صُفه با اطاقهای مجاور هم سطح و سه متر از زمین بلندتر بود. بین صُفه و اطاقهای کاهنان یک زمین خالی به وسعت ده متر به موازات اطاقهای مجاور عبادتگاه وجود داشت.
۱۲یک عمارت در سمت غربی و مقابل عبادتگاه ساخته شده بود که عرض آن سی و پنج متر و طول آن چهل و پنج متر بود. دیوارهایش دو نیم متر ضخامت داشتند.
۱۳بعد آن مرد عبادتگاه را از بیرون اندازه کرد و طول آن پنجاه متر بود. حویلی و ساختمان با دیوارهایش پنجاه متر طول داشت ۱۴و عرض قسمت شمال عبادتگاه و حویلی آن هم پنجاه متر بود. ۱۵بعد طول عمارتی را که در سمت غرب عبادتگاه واقع بود، اندازه کرد و طول آن با دیوارهای دو طرفش پنجاه متر بود.
اطاق ورودی عبادتگاه، جایگاه مقدس و قدسالاقداس، ۱۶همه از صحن تا کلکینها، روکش چوبی داشتند. ۱۷-۱۸بر دیوارهای داخلی عبادتگاه تا حصۀ بالای دروازهها نقش فرشتگان حکاکی شده بودند و بین هر دو فرشته یک درخت خرما نقش شده بود. هر فرشته دو روی داشت. ۱۹-۲۰یکی از آن دو روی، شبیه انسان بود و رو بسوی درخت خرما در یک سمت و دومی شبیه روی شیر و رو بطرف درخت خرمای سمت دیگر داشت. تزئین دورادور دیوار داخلی عبادتگاه به همین ترتیب بود.
۲۱چوکات دروازه های جایگاه مقدس مربع شکل بود و چوکات دروازۀ قدسالاقداس هم به همان شکل بود. ۲۲یک قربانگاه چوبی به بلندی یک و نیم متر و مساحت یک متر مربع در آنجا قرار داشت. کنجها، پایه ها و دیوارهایش همه چوبی بودند. آن مرد به من گفت: «این میزی است که در حضور خداوند میباشد.»
۲۳در انتهای راه دخولِ جایگاه مقدس یک دروازه بود و در انتهای قدسالاقداس هم یک دروازۀ دیگر وجود داشت. ۲۴این دروازهها دو پلهای بودند و از وسط باز میشدند. ۲۵دروازه ها ی جایگاهِ مقدس هم مثل دیوارها با تصاویر فرشتگان و درختان خرما تزئین شده بودند. بر حصۀ خارجی اطاق ورودی یک سایبان چوبی بود. ۲۶بر دیوارهای دو طرف هم تصاویر درختان خرما نقش شده بودند و دیوار آن دارای پنجره ها بود. اطاق پهلوی عبادتگاه نیز یک سایبان داشت.
۱بعد آن مرد مرا از عبادتگاه به حویلی بیرونی، بسوی اطاقهائی برد که در قسمت شمال عبادتگاه و نزدیک عمارت غربی بودند. ۲طول عمارت غربی پنجاه متر و عرض آن بیست و پنج متر بود. ۳در یک طرف این عمارت، ساحهای با عرض ده متر، در امتداد عبادتگاه و در سمت دیگر آن، سنگفرش حویلی بیرونی بود. این عمارت سه طبقه داشت و اطاقهای طبقۀ بالا از اطاقهای طبقۀ پائین عقبتر بودند. ۴در امتداد سمت شمال این عمارت یک راهرو به عرض پنج متر و طول پنجاه متر وجود داشت. راههای دخول در سمت شمال بود. ۵اطاقهای طبقۀ بالائی کوچکتر از اطاقهای طبقۀ وسطی و پائینی بودند، زیرا آنها کمی عقبتر ساخته شده بودند. ۶اطاقهای این عمارت بر خلاف سایر عمارات ستون نداشتند و به همین لحاظ اطاقهای طبقۀ بالائی کوچکتر از اطاقهای طبقۀ زیرین بودند. ۷یک دیوار موازی به اطاقها و حویلی بیرونی قرار داشت و طول آن بیست و پنج متر بود. ۸ردیف اطاقهائی که در امتداد حویلی بیرونی بودند بیست و پنج متر طول داشت، اما طول ردیف اطاقهای دیگر پنجاه متر بود. ۹-۱۰از حویلی بیرونی یک دروازه به اطاقهای پائینی باز میشد. در سمت جنوب عبادتگاه، نزدیک ساختمان غربی عبادتگاه، عمارت مشابهی با یک سلسله اطاقهائی وجود داشت. ۱۱در پیشروی اطاقها، مثل عمارت شمالی یک راهروی به همان طول و عرض و شکل و ترتیبِ دروازه های خروج قرار داشت. ۱۲در مدخل راهرو، موازی به دیوار مقابل که به طرف شرق امتداد داشت، یک دروازه برای دخول به اطاقها وجود داشت.
۱۳آن مرد به من گفت: «عمارات شمالی و جنوبی که در دو طرف عبادتگاه بنا یافتهاند، مقدس هستند. در آنجا کاهنانی که در حضور خداوند شرفیاب میشوند، مقدسترین هدایا را میخورند و هدایای آردی و هدایای جرم و گناه را در آنجا تقدیم میکنند، زیرا آن اطاقها مقدس هستند. ۱۴وقتی کاهنان بخواهند از عبادتگاه بیرون بروند، باید پیش از رفتن به حویلی بیرونی لباس خود را تبدیل کنند و با لباسهای مخصوصی که برای خدمت پوشیدهاند بیرون نروند، چون این لباسها مقدساند. پیش از ورود به جاهائی که به روی مردم باز اند، باید لباس دیگری بپوشند.»
۱۵آن مرد پس از آنکه از اندازهگیری ساحۀ داخلی عبادتگاه فارغ شد، مرا از راه دروازۀ شرقی بیرون برد تا ساحۀ دورادور آن را هم اندازه کند. ۱۶سمت شرقی آنرا دو صد و پنجاه متر اندازه کرد ۱۷و سمت شمالی آنرا نیز دو صد و پنجاه متر اندازه کرد. ۱۸بعد به سمت جنوب برگشته و آنرا دو صد و پنجاه متر اندازه نمود. ۱۹سپس سمت غربی آنرا نیز دو صد و پنجاه متر اندازه کرد. ۲۰یک دیوار، جایگاه مقدس را از جاهای دیگر جدا میساخت.
۱بعد آن شخص مرا به دروازهای که رو به مشرق بود، برد. ۲ناگهان جلال خداوند اسرائیل از جانب مشرق پدید شد و آواز او مثل غرش دریای خروشان بود و روی زمین از نور جلال او روشن شد. ۳این رؤیا مانند دو رؤیائی بود که قبلاً دیده بودم، یکی در وقتی که خداوند برای خراب کردن اورشلیم آمد و دیگری در کنار دریای خابور. آنگاه رو بخاک افتادم. ۴نور جلال خداوند از کنار من گذشت و از راه دروازهای که رو به مشرق بود، به داخل عبادتگاه رفت. ۵آنوقت روح خداوند مرا برداشت و به حویلی داخلی بُرد و دیدم که حضور پُر جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرد.
۶در حالیکه آن مرد پهلوی من ایستاده بود، صدای خداوند را شنیدم که از داخل عبادتگاه با من صحبت میکرد. ۷خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، اینجا، جایگاهِ تخت من و جای قدمهای من است. در اینجا تا ابد در بین قوم برگزیدۀ خود ساکن میشوم. مردم اسرائیل و پادشاهان شان دیگر هرگز با بتپرستی و پرستش مقبرۀ پادشاهان خود نام مقدس مرا بیحرمت نمیسازند. ۸پادشاهان شان قصر خود را در کنار خانۀ من آباد کردند که بین من و آنها فقط یک دیوار حایل بود. چون آنها با اعمال زشت خود نام مقدس مرا بیحرمت ساختند، بنابران من هم با خشم و غضب آنها را هلاک کردم. ۹حالا باید بتها و مقبرههای پادشاهان را از خود دور کنند تا من برای همیشه در بین آنها ساکن شوم.»
۱۰خداوند به کلام خود ادامه داده فرمود: «ای انسان خاکی، همۀ چیزهائی را که در بارۀ عبادتگاه دیدی برای قوم اسرائیل شرح بده و آنها را از نقشه و طرح آن آگاه ساز تا از کارهای زشتی که کردهاند خجالت بکشند. ۱۱پس از آنکه آنها واقعاً از اعمال بد خود اظهار پشیمانی کردند، آنگاه تمام جزئیات ساختمان عبادتگاه را از قبیل نقشه، طرح، دروازهها، راه دخول و تمام مقررات و قوانین مربوط به آن را برای شان تشریح کن. ۱۲اینست مقررات عبادتگاه: تمام ساحۀ عبادتگاه که بر فراز کوه بنا شده است، مقدس میباشد. بلی مقررات عبادتگاه همین است.»
۱۳اندازههای قربانگاه به این ترتیب است: بلندی پایۀ مربع شکل آن نیم متر و دارای لبهای به اندازۀ چهار انگشت بود. ۱۴بالای این پایه یک صُفۀ چهار کنجه به بلندی یک متر ساخته شده بود که از هر طرف نیم متر با لبۀ پایه فاصله داشت. بالای صُفۀ زیرین یک صُفۀ دیگر به بلندی دو متر قرار داشت. این صُفه هم از هر طرف نیم متر از لبۀ صُفۀ زیرین دور بود. ۱۵صفۀ سوم هم به همین ترتیب بالای صفۀ دوم ساخته شده بود. قربانیها را بر صُفۀ فوقانی که در هر کنج خود یک شاخ داشت، میسوختاندند. ۱۶هر ضلع صُفۀ فوقانی شش متر بود. ۱۷اضلاع صُفۀ مربع شکل وسطی، هر یک هفت متر و ارتفاع لبۀ آن بیست و پنج سانتی متر بود. فاصلۀ لبۀ پایه تا صفۀ زیرین، از هر طرف نیم متر بود. در سمت شرقی قربانگاه یک زینه جهت بالا رفتن ساخته شده بود.
۱۸خداوند متعال به من فرمود: «ای انسان خاکی، به آنچه که میگویم بدقت گوش بده. وقتی این قربانگاه ساخته شد، باید قربانیهای سوختنی را بر آن تقدیم کنید و خون آنها را بر قربانگاه بپاشید. ۱۹تنها کاهنانی که اولادۀ صادوق و از قبیلۀ لاوی باشند، میتوانند بحضور من بیایند و خدمت کنند. من که خداوند متعال هستم امر میکنم که یک گوساله را بعنوان قربانی گناه تقدیم کن. ۲۰بعد کمی از خونش را گرفته بر چهار شاخ قربانگاه و چهار گوشۀ صُفۀ وسطی و لبۀ آن بپاش. به این ترتیب قربانگاه را تقدیس کرده و مُتَبَرُک میسازی. ۲۱سپس گوسالهای را که بعنوان قربانی گناه تقدیم شده بگیر و در جای معینی در بیرون عبادتگاه بسوزان.
۲۲در روز دوم یک بُز نر و بیعیب را بعنوان قربانی گناه تقدیم کن تا قربانگاه با خون آن طاهر شود، مثلیکه با خون گوساله طاهر شده بود. ۲۳بعد از ختم مراسم تطهیر، یک گوساله و قوچ سالم و بیعیب را از گله بگیر و آنها را قربانی کن. ۲۴بعد آنها را بحضور من بیاور تا کاهنان بر آنها نمک بپاشند و بعنوان قربانی سوختنی برای من تقدیم کنند. ۲۵تا یک هفته، هر روز یک بز نر، یک گوساله و یک قوچ را که سالم و بیعیب باشند، از بین گله بیاور و بعنوان قربانی گناه تقدیم کن. ۲۶کاهنان باید تا هفت روز مراسم تقدیس و تَبَرُک قربانگاه را برگزار کنند تا به این طریق قربانگاه تقدیس گردد. ۲۷در پایان هفت روز و از روز هشتم ببعد، کاهنان باید قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی را که مردم میآورند بر قربانگاه تقدیم کنند. آنگاه من خوشنود و راضی میشوم. این را من، خداوند متعال، میگویم.»
۱بعد آن مرد مرا دوباره به دروازۀ خارجی عبادتگاه که رو به مشرق بود، بُرد. ۲خداوند به من فرمود: «این دروازه باید همیشه بسته باشد و هیچ کسی اجازه ندارد که آن را باز کند، زیرا من، خداوند که خدای اسرائیل هستم از آن داخل شدهام، بنابران آن دروازه همیشه بسته بماند. ۳تنها رئیس، چون ریاست قوم را بعهده دارد، میتواند در داخل آن بنشیند و در حضور من از خوراک مقدس بخورد، اما او فقط از طریق راه دخول اطاق بزرگ داخل شود و از همان راه بیرون برود.»
۴بعد مرا از آنجا از راه دروازۀ شمالی به پیشروی عبادتگاه آورد. در آنجا دیدم که جلال حضور خداوند عبادتگاه را پُر کرد. من رو بخاک افتادم و سجده کردم. ۵خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، به آنچه که میبینی و میشنوی بدقت توجه کن و قوانین و مقررات عبادتگاه مرا بجا آور و باید بدانی که چه اشخاصی داخل عبادتگاه شده میتوانند و چه کسانی نمیتوانند. ۶به قومِ نافرمان اسرائیل بگو خداوند متعال میفرماید: ای بنی اسرائیل، شما باید به کارهای زشت و قبیح تان خاتمه بدهید، ۷زیرا وقتی برای من گوشت و خون قربانی را تقدیم میکنید، به مردم بیگانه و نامختون اجازه میدهید که به عبادتگاه بیایند و آن را نجس سازند. با این اعمال گناهآلود تان پیمان مرا شکستهاید. ۸وظایف مقدسی را که به شما سپرده بودم اجراء نکردهاید، بلکه در عوض اشخاص بیگانه را مأمور ساختهاید تا امور عبادتگاه مرا اداره نمایند.»
۹خداوند متعال میفرماید: «اشخاص بیگانه و نامختون و نافرمان و حتی بیگانگانی که در بین قوم اسرائیل زندگی میکنند، حق ندارند که به عبادتگاه من داخل شوند.
۱۰من آن لاویانی را که همراه با سایر مردم، مرا ترک کردند و به دنبال بتها رفتند، جزا میدهم. ۱۱آنها میتوانند از دروازههای عبادتگاه مراقبت کنند و کارهای آن را اجراء نمایند. آنها حیواناتی را که مردم جهت قربانی سوختنی میآورند ذبح کنند و در خدمت مردم باشند. ۱۲اما بخاطریکه آنها قوم اسرائیل را به بتپرستی تشویق کردند و بسوی گناه کشاندند، بنابران من، خداوند، قسم خوردهام که آنها را به سزای اعمال شان برسانم. ۱۳آنها دیگر نمیتوانند به من نزدیک شوند، بعنوان کاهن مرا خدمت کنند و یا به چیزهائی که مقدسند دست بزنند. پس آنها باید جزای گناهانی را که مرتکب شدهاند ببینند. ۱۴با اینهم میتوانند در عبادتگاه من مشغول خدمت باشند، وظایفی را که بدوش دارند اجراء نمایند و به همه کارهای دیگر آن رسیدگی کنند.»
۱۵خداوند متعال فرمود: «وقتی سایر قوم اسرائیل مرا ترک کردند و گمراه شدند، از قبیلۀ لاوی تنها اولادۀ صادوق به وظیفۀ کاهنی خود ادامه دادند. لهذا فقط آنها اجازه دارند که بحضور من بیایند و مرا خدمت کنند قربانیها را تقدیم نمایند. ۱۶تنها آنها میتوانند که به داخل عبادتگاه من بیایند، به قربانگاه من نزدیک شوند و مراسم عبادت را نظارت کنند. ۱۷وقتی به حویلی داخلی وارد میشوند، باید لباس کتان بپوشند و هنگام خدمت در آنجا نباید هیچ لباسی پشمی به تن داشته باشد. ۱۸برای اینکه عرق نکنند، باید دستار و زیر جامۀ کتان بپوشند. ۱۹پیش از آنکه به حویلی بیرونی پیش مردم بروند، لباس خدمت را از تن بیرون کنند و در اطاقهای مقدس بگذارند و لباس عادی بپوشند، مبادا مردم با تماس به لباسِ مقدسِ آنها صدمه ببینند.
۲۰کاهنان نباید موی سر خود را بتراشند و یا موی دراز داشته باشند، بلکه آن را باید کوتاه کنند. ۲۱کاهن پیش از داخل شدن به حویلی داخلی نباید شراب بنوشد. ۲۲او نباید با زن بیوه یا طلاق شده ازدواج کند، بلکه یک دختر باکرۀ اسرائیلی یا بیوهای را که شوهرش کاهن بوده باشد به همسری خود انتخاب نماید.
۲۳کاهنان باید فرق بین چیزهای مقدس و غیر مقدس را به قوم برگزیدۀ من تعلیم بدهند و به آنها بگویند که چه چیزی شرعاً پاک است و چه چیزی پاک نیست. ۲۴به عنوان قاضی دعوای مردم را حل و فصل نمایند و هر فیصلۀ که میکنند باید بر اساس قانون باشد. در مراسم برگزاری عیدها قوانین و فرایض مرا بجا آورند و حرمت روز سبت مرا نگاهدارند.
۲۵کاهن نباید با نزدیک شدن به جنازهای خود را نجس سازد، مگر اینکه جنازۀ پدر، مادر، پسر، دختر، برادر و یا خواهرش که شوهر نکرده، باشد. ۲۶بعد از طاهر شدن باید هفت روز صبر کند و بعد میتواند دوباره به وظایف خود در عبادتگاه بپردازد. من، خداوند متعال، این را گفتهام.»
۲۷خداوند متعال میفرماید: «در آن روز وقتی کاهن برای خدمت به حویلی داخلی عبادتگاه وارد میشود، باید برای خود قربانی گناه تقدیم کند.
۲۸کاهنان نباید در بین قوم اسرائیل مِلک و میراثی داشته باشند، زیرا من مِلک و میراث آنها هستم. ۲۹آنها میتوانند از هدایای آردی و قربانیهای جُرم و گناه و هر چیز دیگری که مردم وقف من میکنند برای خوراک خود استفاده نمایند. ۳۰محصولاتِ اول باغ و زمین و تمام هدایای دیگری که به من تقدیم میشوند به کاهنان تعلق میگیرند، تا من خانههای مردم را برکت بدهم. ۳۱کاهنان نباید گوشت پرنده و حیوانی را که مُرده یا بوسیلۀ جانوری دریده شده باشد، بخورند.»
۱وقتی زمین را بین قبایل اسرائیل تقسیم میکنید، باید یک حصۀ آن که طولش دوازده و نیم کیلومتر و عرضش ده کیلومتر باشد، سهم خداوند باشد. تمام این ساحه مقدس بشمار میرود. ۲-۳این ساحۀ مقدس باید به دو حصۀ مساوی تقسیم گردد، یعنی هر حصۀ آن دوازده و نیم کیلومتر در پنج کیلومتر باشد. در یکی از این دو حصه باید عبادتگاه خداوند و جایگاه مقدس ساخته شود. مساحت عبادتگاه باید دو صد و پنجاه متر مربع و زمینِ خالی دورادور آن به عرض بیست و پنج متر باشد. ۴این قسمتِ زمین مقدس بوده جای رهایش برای کاهنانی که در حضور خداوند در عبادتگاه خدمت میکنند و همچنین عبادتگاه خداوند و جایگاهِ مقدس آن ساخته شود. ۵حصۀ دیگر آن که آنهم دوازده و نیم کیلومتر در پنج کیلومتر است مِلکیت و منازل لاویانی باشد که در عبادتگاه خداوند اجرای وظیفه میکنند.
۶در پهلوی این ساحۀ مقدس، یک حصه زمین دیگر هم به طول دوازده و نیم کیلومتر در دو و نیم کیلومتر باید تعیین گردد تا شهری جهت سکونت قوم اسرائیل ساخته شود.
۷در دو سمت ساحۀ مقدس زمینی برای حکمران کشور اختصاص داده شود. یکی در قسمت غربی و دیگری در حصۀ شرقی، که طول هر یک از این دو قطعه زمین مساوی به مجموعِ عرض ساحۀ مقدس و عرض شهر باشد. این زمین از شرق و غرب موازی به سرحد یکی از قبایل اسرائیل باشد. ۸این دو قطعه زمین سهم حکمران کشور است. به این ترتیب او دیگر بر قوم ظلم نمیکند و بقیۀ زمین را به قبایل اسرائیل میدهد.
۹خداوند متعال میفرماید: «ای حکمرانان اسرائیل، از ظلم و ستم به مردم دست بکشید و عدالت و انصاف را پیشۀ خود سازید و دیگر هرگز نباید مردم را از ملک و خانههای شان بیرون برانید. من، خداوند متعال، این را به شما میگویم.
۱۰در معاملات خود از اوزان و مقیاسهای درست کار بگیرید. ۱۱ایفه و بَت باید به یک اندازه، یعنی هر یک، دهم حصۀ یک حومر که واحد وزن است باشد. ۱۲یک مثقال باید مساوی به بیست جیره و یک منا برابر به شصت مثقال باشد.
۱۳-۱۵مقدار هدایائی که تقدیم میکنید به این ترتیب است: یک شصتم حصۀ محصول جو و گندمی را که برداشت میکنید. یکصدم روغنی که از درختان زیتون بهدست میآورید. از هر دو صد گوسفند یک گوسفند از چراگاههای اسرائیل. اینها هدایای آردی و قربانیهای سوختنی و سلامتی هستند که مردم اسرائیل باید برای کفارۀ گناهان خود بیاورند. این امرِ من، خداوند متعال است. ۱۶تمام مردم اسرائیل باید هدایای خود را به حکمران قوم بدهند ۱۷و مسئولیت حکمران اینست که در ایام عید، روز اول ماههای قمری، روزهای سبت و برگزاری سایر مراسم دینی، قربانی سوختنی، هدایای آردی و هدایای نوشیدنی را برای کفارۀ گناهان مردم تهیه کند.»
۱۸خداوند متعال میفرماید: «در روز اول ماه اول سال، برای تطهیر عبادتگاه خداوند، یک گاو جوان بیعیب را قربانی کن. ۱۹کاهن کمی از خون این قربانی را گرفته آن را بر چوکات دروازۀ عبادتگاه، بر چهار گوشۀ قربانگاه و چوکات دروازۀ حویلی داخلی بپاشد. ۲۰همچنین در روز هفتم ماه، برای هر کسی که سهواً یا غفلتاً گناهی کرده باشد همین کار را بکن. به این ترتیب عبادتگاه خداوند تطهیر میشود.
۲۱در روز چهاردهم ماه اول سال، مراسم عید فصح را برای هفت روز برگزار کن. در ظرف این هفت روز باید تنها نان بدون خمیر مایه خورده شود. ۲۲در روز اول عید، حکمران وقت باید برای کفارۀ گناه خود و گناه تمام قوم اسرائیل یک گاو قربانی کند. ۲۳در هر هفت روز عید، او باید هفت گاو و هفت قوچ را که سالم و بیعیب باشند بعنوان قربانی سوختنی بحضور من تقدیم کند. همچنین هر روز یک بز نر را برای رفع گناه قربانی نماید. ۲۴با هر گاو و هر قوچ چهارده کیلو آرد و سه لیتر روغن اهداء نماید.
۲۵در روز پانزدهم ماه هفتم سال، عید سایهبانها را برای هفت روز جشن بگیرید. در ظرف هفت روز این عید، حکمران باید به ترتیب فوق هدیۀ آردی و روغنی تقدیم کند.»
۱خداوند متعال میفرماید: «دروازۀ شرقی حویلی داخلی باید در شش روز هفته بسته باشد، اما در روز سبت و روزهای اول ماه باز شود. ۲حکمران قوم از حویلی بیرونی از راه دروازه داخل اطاق ورودی شده کنار چوکات دروازه بایستد و در حالیکه کاهن قربانی سوختنی و قربانی سلامتی او را تقدیم میکند، در آستانۀ دروازه به سجده بیفتد، بعد از دروازه بیرون برود، اما دروازه باید تا شام باز بماند. ۳اهالی کشور باید در روزهای سبت و روزهای اول ماه پیشروی این دروازه بحضور من سجده کنند. ۴قربانیهای سوختنی را که رئیس قوم در روزهای سبت به من تقدیم میکند، شش برۀ بیعیب و یک قوچ بیعیب باشند. ۵مقدار هدیۀ آردی که با قوچ تقدیم میشود باید یک ایفه و همراه با یک هین روغن زیتون باشد. ۶در روز اول ماه، یک گاو جوانِ بی عیب، شش بره و یک قوچ بیعیب بیاورد. ۷هدیۀ آردی که با هر گاو و هر قوچ تقدیم میکند باید یک ایفه باشد و برای بره ها هر اندازهای که حاکم بخواهد میتواند بدهد. با هر ایفه آرد یک هین روغن زیتون هم تقدیم شود. ۸حکمران باید از راه اطاق ورودی دروازه داخل شود و از همان راه هم بیرون برود.
۹وقتی مردم در روزهای عید برای عبادت من میآیند، کسانی که از دروازۀ شمالی وارد عبادتگاه میشوند باید از دروازۀ جنوبی بیرون بروند و اشخاصی که از دروازۀ جنوبی داخل میشوند باید از دروازۀ شمالی بیرون بروند. هیچ کسی اجازه ندارد از راهی که وارد شده است خارج شود، بلکه از دروازۀ مقابل بیرون برود. ۱۰حکمران باید از راه اطاق ورودی دروازه داخل شود و از همان راه هم بیرون برود. ۱۱در ایام عید و جشنهای مذهبی، با هر گاو جوان و هر قوچ یک ایفه آرد تقدیم شود، اما برای بره ها هر مقداری که بخواهند میتوانند بدهند. با هر ایفه آرد یک هین روغن زیتون هم تقدیم شود.
۱۲وقتی حکمران بخواهد هدیۀ دلخواه (داوطلبانه) تقدیم کند، خواه هدیهاش قربانی سوختنی باشد خواه قربانی سلامتی، باید دروازۀ شرقی حویلی داخلی برایش باز شود تا بتواند قربانیهای خود را مثل قربانیهای روز سبت تقدیم کند. سپس او باید از همان راهی که آمده است بیرون برود و دروازه، پشت سرش بسته شود.
۱۳هر روز صبح، باید یک برۀ یکسالۀ بیعیب بعنوان قربانی سوختنی به من تقدیم شود. ۱۴همچنین هر روز صبح، هدیۀ آردی متشکل از یک ششم ایفه آرد نرم و اعلی و یک سوم هین روغن زیتون تقدیم شود. ۱۵پس یک بره، هدیۀ آردی با روغن زیتون بعنوان قربانی روزمره، یک قانون دایمی است که باید هر روز صبح اجراء شود.»
۱۶خداوند متعال میفرماید: «هرگاه حکمران از مِلک موروثی خود چیزی به یکی از پسران خود بدهد، آن چیز برای همیشه به آن پسرش تعلق میگیرد، ۱۷اما اگر هدیهای به یکی از غلامان خود بدهد، آن غلام میتواند هدیۀ او را تا زمان آزادی، برای خود نگاهدارد و سپس آن را به حاکم مسترد کند. دارائی حاکم بعد از او تنها به پسرانش به ارث میرسد. ۱۸حاکم اجازه ندارد که ملک و دارائی مردم را از آنها بزور بگیرد و یا حق آنها را تلف کند. اگر بخواهد به پسران خود چیزی ببخشد، باید از دارائی خود به آنها بدهد.»
۱۹بعد آن مرد مرا به راه دخول اطاقهای رو به شمال، در کنار دروازه در قسمت جنوبی حویلی داخلی برد. در انتهای قسمت غربی جائی را به من نشان داده ۲۰گفت: «در اینجا کاهنان گوشت قربانی جُرم و قربانی گناه را پُخته میکنند و با آرد اهداء شده نان میپزند. همۀ این کارها را در اینجا انجام میدهند تا چیزی از این قربانیهای مقدس به حویلی بیرونی برده نشود و به مردم صدمهای نرسد.»
۲۱سپس مرا به حویلی بیرونی آورد و به چهار کنج حویلی بُرد. ۲۲در هر کنج حویلی یک حویلی کوچکتر به طول بیست متر و عرض پانزده متر بود. ۲۳به دورادور داخل آنها یک طاقچۀ سنگی ساخته شده بود و یک بخاری دیواری در زیر آن قرار داشت. ۲۴او به من گفت: «اینجا آشپزخانههای است که خادمان عبادتگاه گوشت قربانیهائی را که مردم میآورند، میپزند.»
۱آن مرد مرا دوباره به راه دخول عبادتگاه آورد. دیدم که دریائی از زیر راه دخول عبادتگاه به طرف شرق جاریست و از سمت راست عبادتگاه، یعنی از قسمت جنوبی قربانگاه میگذرد. ۲بعد مرا از راه دروازۀ شمالی بیرون آورد و از آنجا دور زده به دروازۀ حویلی بیرونی که در سمت شرق است، رفتیم. در آنجا دیدم که آب دریا از قسمت جنوبی دروازۀ شرقی جاری بود. ۳آن مرد با چوب اندازهگیری پنجصد متر طول دریا را به طرف شرق اندازه کرد و از آن نقطه مرا از آب عبور داد. آب دریا تا بند پایم بود. ۴بعد پنجصد متر دیگر طول دریا را اندازه گرفت و به من کمک کرد تا از دریا عبور کنم. در این نقطه، آب تا زانوهایم میرسید. پنجصد متر دورتر از آنجا عمق آب تا به کمر بود. ۵باز پنجصد متر دیگر پیش رفت و در اینجا دریا بسیار عمیق بود و نتوانستم از آن عبور کنم و لازم بود که شناکنان به آن طرف دریا بگذرم. ۶آن مرد به من گفت: «ای انسان خاکی، به آنچه که دیدی بدقت توجه کن.»
بعد او مرا از کنار دریا باز گرداند. ۷در هنگام بازگشت دیدم که درختان زیادی در دو طرف دریا سبز شدهاند. ۸او به من گفت: «آب این دریا از بیابان و وادی اُردن بطرف شرق جاریست و به بحیرۀ مُرده سرازیر میشود و آب شور آن را پاک و گوارا میسازد. ۹در هر جائی که آب این دریا جاری گردد، در آنجا هرگونه حیوان و ماهی، زندهجان میشود. ماهیان بحیرۀ مرده از حد زیاده میگردند. ۱۰ماهیگیران در ساحل آن میایستند و از چشمۀ جدی تا چشمۀ عجلایم ماهی میگیرند. تورهای خود را در آنجا پهن میکنند. بحیرۀ مُرده مثل بحر مدیترانه پُر از انواع گوناگون ماهی میشود. ۱۱اما آب جبهزارها و نیزارها پاک نمیشود و بصورت شورهزار باقی میماند. ۱۲در هر دو طرف دریا اقسام درختها میرویند که برگهای شان هرگز پژمرده نمیشوند و همیشه میوهدار بوده هر ماه میوۀ تازه بار میآورند. زیرا با آب دریائی که از عبادتگاه خداوند جاریست آبیاری میشوند و میوههای شان خوراک و برگهای آنها شفابخش میباشند.»
۱۳خداوند متعال میفرماید: «سرزمین اسرائیل باید بین دوازده قبیلۀ اسرائیل تقسیم گردد، اما به قبیلۀ یوسف دو حصه داده شود. ۱۴من به اجداد تان قول داده بودم که این سرزمین را به آنها بدهم، پس حالا این زمین به شما تعلق دارد.
۱۵سرحد شمالی از بحیرۀ مدیترانه تا شهر حتلون و از آنجا تا گذرگاه حمات و تا شهر صدد ادامه مییابد. ۱۶بعد جانب بِروته و سبرایم که بین سرحد دمشق و حمات واقع اند پیش میرود و به شهر تیگن که در سرحد حوران است میرسد. ۱۷بنابران سرحد شمالی از بحیرۀ مدیترانه تا شهر عینون در شرق بوده حمات و دمشق در سمت شمال آن قرار دارند.
۱۸سرحد شرقی، از شهر حوران تا دمشق ادامه مییابد. از آنجا به طرف غرب دور خورده به دماغۀ جنوب بحیرۀ جلیل به دریای اُردن میرسد. از آن نقطه در امتداد دریای اُردن پیش میرود و از کنار بحیرۀ مرده گذشته به تامار ختم میشود و کشور اسرائیل را از جلعاد جدا میکند.
۱۹سرحد جنوبی، از تامار تا چشمههای مریبوت قادِش میرسد و از آنجا در مسیر دریای سرحدی مصر پیش رفته به بحیرۀ مدیترانه ختم میشود.
۲۰سرحد غربی، در امتداد بحیرۀ مدیترانه پیش رفته به طرف شمال تا نقطۀ غربی گذرگاه حمات ادامه مییابد.
۲۱این زمین را بین قبایل اسرائیل تقسیم کن ۲۲و آن را بعنوان مِلکیت دایمی برای خود نگاهدارید. بیگانهها و فرزندان شان که بین شما زندگی میکنند هم باید از آن سهمی داشته باشند. آنها مثل شما تبعۀ اسرائیل بشمار میروند و همان حقی را که شما دارید آنها نیز دارند. ۲۳به بیگانهها باید از زمینهای قبیلهای که در آن زندگی میکنند سهمی داده شود. خداوند متعال چنین میفرماید.»
۱-۷سرحد شمالی کشور از بحیرۀ مدیترانه تا شهر حتلون و از آنجا تا گذرگاه حمات، شهر عینون و سرحد بین دمشق و حمات میباشد. سهم قبایلی که بین سرحد شرقی و بحیرۀ مدیترانه در غرب واقع اند، به ترتیب، از شمال به جنوب قرار ذیل است: دان، اَشیر، نفتالی، منسی، افرایم، رئوبین و یهودا.
۸یک قسمت دیگر این زمین که در جنوب یهودا واقع است، به منظور خاصی تعیین گردیده است که طول آن از شمال به جنوب دوازده و نیم کیلومتر و عرض آن از شرق به غرب مساوی به عرض هر یک از زمینهای قبایل اسرائیل میباشد. عبادتگاه در وسط این قسمت میباشد.
۹در مرکز این زمین، ساحهای به طول دوازده و نیم کیلومتر و عرض ده کیلومتر باید برای خداوند تخصیص داده شود. ۱۰سهم کاهنان هم در همین ساحه میباشد که از شرق به غرب دوازده و نیم کیلومتر و از شمال به جنوب پنج کیلومتر است. عبادتگاه خداوند در وسط زمین کاهنان واقع است. ۱۱این ساحۀ مقدس برای کاهنانِ اولادۀ صادوق تعیین شده است. آنها با وفاداری در خدمت من بودند و مانند سایر مردم اسرائیل و لاویان دیگر به راه خطا نرفتند. ۱۲پس برای آنها مقدسترین قسمت آن ساحه تعیین گردید و در کنار زمینی که محل سکونت سایر لاویان است، قرار دارد. ۱۳لاویان هم سهمی در جنوب زمین کاهنان دارند که طول آن دوازده و نیم کیلومتر و عرض آن پنج کیلومتر میباشد. ۱۴این حصۀ زمین که ملک مقدس خداوند است نباید فروخته یا تبادله و یا به کس دیگری داده شود.
۱۵حصۀ باقیماندۀ ساحۀ مقدس به طول دوازده و نیم کیلومتر و عرض دو و نیم کیلومتر برای استفادۀ عام است. مردم میتوانند در آن حصه سکونت کنند و از آن استفاده نمایند. شهر باید در وسط آن زمین تعیین شود. ۱۶مساحت این شهر دو هزار و دوصد و پنجاه متر مربع باشد. ۱۷به اطراف شهر یک زمین خالی به عرض یکصد و بیست و پنج متر برای چراگاه تخصیص داده شود. ۱۸بقیۀ زمین که در سمت شرق و غرب شهر و در امتداد ساحۀ مقدس قرار دارند و هر یک به طول پنج کیلومتر و عرض دو و نیم کیلومتر میباشد، برای زراعت و استفادۀ مردم شهر تعیین گردد. ۱۹هر کسی که در شهر زندگی میکند و از هر قبیلهای که باشد حق دارد از آن استفاده کند. ۲۰تمام این منطقه به شمول ساحۀ مقدس، یک مساحت دوازده و نیم کیلومتر مربع را تشکیل میدهد.
۲۱-۲۲زمینهای باقیماندۀ دو طرف این منطقه که شامل ساحۀ مقدس، عبادتگاه و زمینهای کاهنان و لاویان است، به حکمران تعلق دارد. این منطقه بین زمینهای یهودا و بنیامین واقع است.
۲۳-۲۷در جنوب این ساحۀ مخصوص، زمینهای سایر قبایل واقع اند که بین سرحد شرقی اسرائیل و بحیرۀ مدیترانه در غرب قرار دارد و به ترتیب، از شرق به غرب قرار ذیل است: بنیامین، شمعون، ایسَسکار، زبولون و جاد.
۲۸سرحد جنوبی جاد از تامار تا چشمههای مریبوت قادِش امتداد دارد و از آنجا در مسیر دریای مصر پیش رفته به بحیرۀ مدیترانه ختم میشود.
۲۹خداوند متعال میفرماید: «به ترتیبی که فوقاً ذکر شد، آن زمین بین دوازده قبیلۀ اسرائیل تقسیم شود.»
۳۰-۳۴شهر دارای دوازده دروازه میباشد. هر دروازه به نام یکی از قبایل اسرائیل یاد میشود. طول هر یک از دیوارهای شهر دوهزار و دوصد و پنجاه متر است. دروازههای دیوار شمالی به نام رئوبین، یهودا و لاوی، دروازههای دیوار شرقی بنام یوسف، بنیامین و دان، دروازههای دیوار جنوبی بنام شمعون، ایسَسکار و زبولون و دروازههای دیوار غربی بنام جاد، اَشیر و نفتالی یاد میشوند. ۳۵محیط شهر نُه کیلومتر و از این بعد نام شهر این است: «خداوند اینجا است»