۱نویسندۀ این کتاب، پسر داود است که در اورشلیم سلطنت میکرد و لقب «حکیم» به او نسبت داده شده بود.
۲حکیم میگوید: «بیهودگی است! بیهودگی است! همه چیز بیهوده است!» ۳از اینهمه رنج و زحمتی که انسان در روی زمین میکشد چه فایده میبیند؟ ۴یک نسل میآید و نسل دیگری میرود، اما دنیا همیشه بحال خود باقی میماند. ۵آفتاب طلوع و غروب میکند و باز بجائی میشتابد تا دوباره از آنجا طلوع کند. ۶باد به سمت جنوب و شمال میوزد و به هر طرف دوران میکند و باز به مدار خود برمیگردد. ۷همه دریاها در بحر میریزند، اما بحر باز هم پُر نمی شود. آب به سرچشمهای که دریا از آن جاری میشود بازمیگردد و دوران دوباره آغاز مییابد. ۸همه چیز آنقدر خسته کن است که زبان از بیان آن عاجز است. هر قدر ببینیم و هر قدر بشنویم باز هم قانع نمیشویم.
۹در حقیقت تاریخ تکرار میشود، یعنی آنچه را که میبینیم بارها در گذشته اتفاق افتاده است. در جهان واقعاً چیز نو و تازهای دیده نمی شود. ۱۰آیا کدام چیز تازهای را نشان داده میتوانید؟ هر چیزی قبلاً و پیش از آنکه ما بدنیا بیائیم وجود داشته است. ۱۱از احوال گذشتگان و پیشینیان کسی خبر ندارد و همچنین دربارۀ نسل آینده، کسانی که بعد از آنها بدنیا میآیند چیزی نخواهند دانست.
۱۲من، حکیم، پادشاه اسرائیل در اورشلیم بودهام. ۱۳من خواستم تا دربارۀ هر چیز این دنیا تحقیق نموده معلوماتی حاصل کنم.
خدا بار زحمت را بدوش انسان نهاده است. ۱۴همه کارهای این دنیا را تجربه کردهام و به این نتیجه رسیدم که همه پوچ و بیهوده و باد را دنبال کردن است. ۱۵چیز کج را نمیتوان راست کرد و چیزی را که وجود ندارد، نمیتوان شمرد.
۱۶بخود گفتم: «من حکمت و معرفت زیادی اندوختم و بیشتر از همه کسانی که قبل از من در اورشلیم حکومت میکردند، علم و دانش کسب کردم.» ۱۷تصمیم گرفتم که فرق بین حکمت و جهالت را بدانم، اما پی بردم که این کار هم مثل دویدن بدنبال باد، بیهوده است، ۱۸زیرا کثرتِ حکمت غمافزا است و هر که به دانش خود بیفزاید، اندوه خود را زیاد میکند.
۱بخود گفتم: «عیش و عشرت را تجربه میکنم و از زندگی لذت میبرم، اما دیدم که آن هم یک چیز فانی است. ۲و خندۀ بیجا نیز جنون و یک عمل احمقانه است؛ فایدۀ آن چیست؟» ۳در حالی که مشتاق کسب حکمت بودم، تصمیم گرفتم که با نوشیدن شراب خود را سرمست ساخته دَم خوش داشته باشم و حماقت را امتحان کنم و فکر کردم که این بهترین راهی است که انسان میتواند زندگی کوتاه خود را صرف کند.
۴-۶کارهای بزرگی را انجام دادم. برای خود خانهها آباد کردم، تاکستانها و باغهای گل و میوه بنا نموده و در آنها هر نوع درختان میوهدار را غرس نمودم. برای آبیاری آنها مخزنهای آب ساختم. ۷غلام و کنیز زیاد خریدم و برعلاوه، غلامان و کنیزان خانهزاد هم داشتم. مانند من هیچیک از کسانی که پیش از من در اورشلیم حکومت میکردند، دارائی و گله و رمه نداشتند. ۸با جزیهای که از پادشاهان تحت اثر خود میگرفتم نقره و طلای زیادی اندوختم. خوانندگان مرد و زن برای سرگرمی من میسرائیدند. زنهای قشنگ، آنقدر که دلم میخواست، در اختیار من بودند.
۹بلی، من شخص بزرگی بودم و برتر از همه کسانی شدم که قبل از من در اورشلیم حکومت میکردند. در عین حال، از حکمت و دانش نیز برخوردار بودم. ۱۰هر چیزی که میخواستم بدسترس من بود و برای خوشی دل خود از هیچگونه لذت دنیا دریغ نکردم. از زحماتی که میکشیدم لذت میبردم و همین برای من کافی و پاداش بزرگی بود. ۱۱اما وقتی به کارهائی که کردهام و زحماتی که کشیدهام فکر کردم، فهمیدم که همگی آنها مثل دویدن به دنبال باد بیهوده بود و فایدهای نداشت.
۱۲یک پادشاه باید همان کاری را کند که پادشاهانِ پیش از او کرده بودند. بنابران، حکمت و حماقت و جهالت را مطالعه و مقایسه کردم. ۱۳معلوم شد همان طوری که روشنی بر تاریکی برتری دارد، حکمت هم برتر از جهالت است. ۱۴شخص حکیم بصیرت دارد و راه و چاه را میداند، اما مرد جاهل در نادانی بسر میبرد. برعلاوه، این را هم دانستم که عاقبت هر دو یکسان است. ۱۵در دل خود گفتم: «چون من و جاهل به یک سرنوشت گرفتار میشویم، پس فایدۀ حکمت چیست؟» و فهمیدم که حتی داشتن حکمت هم بیهوده است. ۱۶زیرا خاطرۀ مرد حکیم و شخص جاهل تا ابد باقی نمیماند و بالاخره فراموش میشوند و عاقبت هر دو میمیرند. ۱۷بنابران، از زندگی نفرت دارم و از همه کارهای این دنیا بیزارم، زیرا که همگی بیهوده و بیفایدهاند و باد را دنبال کردن است.
۱۸تمام زحماتی که در این دنیا کشیدم برای من بیارزش هستند، زیرا میدانم که بعد از من همۀ دسترنج من به بازماندگانم میرسد. ۱۹چه کسی میداند که بازماندۀ من چگونه شخصی خواهد بود، دانا یا جاهل؟ لهذا او مالک همه چیزهائی که من با رنج و مشقت زیاد در زندگی خود بهدست آوردهام، میشود. همۀ اینها پوچ و بیهودهاند. ۲۰بنابران از اینهمه زحمتی که در دنیا کشیدهام پشیمان هستم، ۲۱زیرا یک شخص با زحمت فراوان و از روی عقل و دانش و مهارت مال و دارائی میاندوزد بعد همه را برای استفادۀ کسی بجا میگذارد که هرگز برای آن زحمت نکشیده است. این کار نه تنها بیهوده است، بلکه بدبختی بار میآورد. ۲۲از اینهمه زحماتی که یک انسان در زندگی خود متحمل میشود چه حاصل میبیند؟ ۲۳تا که زنده است بغیر از تشویش و دردسر چیز دیگری عایدش نمی شود. حتی در شب هم آرامش فکری ندارد. همه بیهوده و عبثاند.
۲۴پس بهتر است که انسان بخورد و بنوشد و از دستمزد خود لذت ببرد. اما این را هم دانستم که همین لذت را نیز خدا به ما عطا میکند، ۲۵زیرا کیست که بتواند جدا از خدا چیزی بخورد و لذت ببرد؟ ۲۶خدا به کسانی که او را خوشنود میسازد، حکمت، دانش و خوشی میبخشد، ولی به خطاکاران مشقتِ کار و زحمتِ اندوختن مال را میدهد تا خدا آنرا از او گرفته به کسانی عطا کند که از آنها راضی است. همۀ اینها مثل دویدن بدنبال باد بیفایده و بیهودهاند.
۱برای هر چیزی که در دنیا اتفاق میافتد خدا وقتی را مقرر میکند.
۲وقتی را برای تولد، وقتی را برای مردن،
زمانی را برای کاشتن و زمانی را برای دَرَو کردن تعیین میکند.
۳وقتی را برای کشتن، وقتی را برای شفا دادن،
وقتی را برای ویران کردن، وقتی را برای بنا نمودن،
۴وقتی را برای گریه، وقتی را برای خنده،
زمانی را برای ماتم و زمانی را برای رقص مقرر مینماید.
۵وقتی را برای دور ریختن سنگها، وقتی را برای جمع کردن آنها،
وقتی را برای در آغوش گرفتن، وقتی را برای اجتناب از آن،
۶زمانی را برای کسب کردن، زمانی را برای خسارت دیدن،
وقتی را برای اندوختن، وقتی را برای دور انداختن،
۷وقتی را برای بریدن، وقتی را برای دوختن،
وقتی را برای سکوت، وقتی را برای حرف زدن،
۸وقتی را برای دوستی، وقتی را برای دشمنی،
وقتی را برای جنگ و وقتی را برای صلح تعیین میکند.
۹چه نفعی یک کارگر از زحمت خود میبَرَد؟ ۱۰زحماتی را که خدا بالای بنیآدم تحمیل کرده است، تجربه نمودم. ۱۱خداوند هر چیزی را در وقتش نیکو ساخته است و همچنان ابدیت را در دل انسان نهاده است، اما باوجود آن ما نمیتوانیم مفهوم کارهای او را از ابتدا تا انتها درک کنیم. ۱۲پس به این نتیجه رسیدم که بهتر است خوش باشیم و تا که زنده هستیم از زندگی حداکثر استفاده را بنمائیم. ۱۳بخوریم و بنوشیم و از حاصل زحمت خود لذت ببریم، زیرا همۀ اینها بخشش و نعمت خدااند.
۱۴میدانم که کارهای دست قدرت خدا پایدار و تغییر ناپذیراند. کسی نمیتواند به آنها چیزی بیفزاید و یا چیزی را از آنها کم کند. منظور خدا از انجام این کارها فقط اینست که انسان از او بترسد و به او احترام کند. ۱۵هر چیزی که حالا وجود دارد و همچنین هر چیزی که در آینده دیده شود، در گذشته وجود داشته است. خدا آنچه را که در گذشته انجام داده است، تکرار میکند.
۱۶برعلاوه، در این دنیا بجای اینکه عدالت و راستی برقرار باشد، ظلم و بیعدالتی حکمفرما است. ۱۷بخود گفتم: «خدا در وقت مناسب هر عمل خوب یا بد انسان را داوری میکند.» ۱۸و دانستم که خدا انسان را میآزماید و به او میفهماند که بهتر از حیوان نیست، ۱۹زیرا سرنوشت انسان و حیوان یکسان است. یکی مثل دیگری میمیرد و هر دو یک هوا را تنفس میکنند و انسان بر حیوان برتری ندارد، همه چیز پوچ و بیهودهاند. ۲۰انسان و حیوان، هر دو به یکجا میروند. هر دو از خاک بوجود آمدهاند و به خاک برمیگردند. ۲۱چه کسی میتواند ثبوت کند که روح انسان به عالم بالا میرود و روح حیوان بزیر زمین؟ ۲۲لهذا، دانستم که انسان باید از کاری که میکند، لذت ببرد، زیرا سرنوشتش همین است و کسی نمیتواند که پس از مرگ او را برگرداند تا ببیند که چه واقعاتی در دنیا رخ میدهند.
۱آنگاه دوباره در اطراف ظلم و ستمی که در این جهان جریان دارد، فکر کردم. مردم مظلوم را دیدم که اشک میریزند، اما هیچ کسی آنها را تسلی نمیدهد. کسی به داد شان نمیرسد، چون کسانی که بر آنها جفا میکنند، دارای زور و قدرت هستند. ۲من حسرت کسانی را میخورم که مُردند و از این دنیا رفتند. وضع آنها بهتر از کسانی است که هنوز زنده هستند. ۳اما کسانی که تا بحال بدنیا نیامدهاند، خوشبختتراند، زیرا اینهمه ظلمی را که در جهان میشود، ندیدهاند.
۴بعد مشاهده کردم که توفیق و پیشرفت یک شخص نتیجۀ حسادت و رقابت او با دیگران است. این کار هم مانند دویدن بدنبال باد بیحاصل و بیهوده است. ۵-۶مرد احمق دست سر دست گذاشته کار نمیکند و به این ترتیب، از گرسنگی گوشت بدن خود را میخورد به این عقیده است که خوراک ناچیز و بیزحمت بهتر از غذای کاملی است که با زحمت فراوان بهدست میآید. این هم کار بیهوده است.
۷همچنین یک نمونۀ بیهودۀ دیگری را در این دنیا دیدم ۸و این در مورد مردی است که تنها زندگی میکند. نه پسری دارد و نه برادری، اما زحمت زیاد میکشد تا پول و دارائی جمع کند و چشمش از ثروت سیر نمیشود. این رنج او هم بیهوده و بیفایده است و زندگی او را رقتبار میسازد.
۹دو نفر دو چندِ یک نفر کار میکنند و نتیجۀ کار شان هم بهتر است. ۱۰هرگاه یکی از آنها بیفتد، دیگری او را کمک میکند تا بپا برخیزد. اما وای بحال کسی که تنها باشد و بیفتد، زیرا کسی نخواهد بود که به کمک او بشتابد. ۱۱در یک شب سرد اگر دو نفر پهلوی هم بخوابند گرم میشوند، اما اگر یک نفر تنها باشد، چطور میتواند گرم شود؟ ۱۲هرگاه یک نفر مورد حمله قرار گیرد، مغلوب میگردد، ولی دو نفر در مقابل حمله مقاومت نموده غالب میشوند. ریسمان سهلا را نمیتوان به آسانی گسیخت.
۱۳یک جوان فقیر اما دانا، بهتر از یک پادشاه پیر و احمق است که به مشورۀ دیگران گوش نمیدهد. ۱۴این چنین جوانی میتواند که از زندان آزاد شده به مقام پادشاهی برسد. ۱۵دیدم هر کسی میخواهد از این جوانی که جانشین آن پادشاه شده است، پیروی کند. ۱۶او رهبر عدۀ بیشماری میشود و شهرتش عالمگیر میگردد. اما بعدها وقتی نسل دیگری بوجود میآید از کارهائی که کرده است، تقدیر نمیکنند. میبینیم که این کار او هم مثل دویدن بدنبال باد بیهوده است.
۱وقتی به عبادتگاه میروید بهتر است که گوش بدهید و چیزی بیاموزید و مثل اشخاص احمق نباشید که خوب را از بد تمیز کرده نمیتوانند، اما میروند و قربانی تقدیم میکنند. ۲پیش از آنکه حرفی بزنید خوب فکر کنید، در سخنی که میزنید، عجله ننمائید و در حضور خدا حرف ناسنجیده نزنید، زیرا خدا در آسمان است و تو بر روی زمین هستی. پس کلامت خلاصه و کوتاه باشد.
۳زحمت و مشقت زیاد در کار خواب را پریشان میسازد و پُرگوئی نشانۀ حماقت است.
۴هرگاه برای خدا نذری دارید در ادای آن تأخیر ننمائید، زیرا او از مردم احمق بیزار است. ۵اگر نمیتوانید به وعدۀ تان وفا کنید بهتر است که اصلاً وعده ندهید. ۶نگذارید که حرف زبان تان شما را براه گناه ببرد، آنگاه در حضور فرشتۀ خدا بگوئید که سهواً به خدا قول دادهاید. این کار تان خشم خدا را بر سر شما میآورد و دسترنج کار تان را از بین میبرد.
۷خواب و خیال زیاد و گفتار بیمعنی حاصلی ندارد، انسان باید از خدا بترسد.
۸اگر میبینید که دولت بر مردم مسکین ظلم میکند، بیعدالتی و حقتلفی مینماید، تعجب نکنید، زیرا بر هر مأمور یک مأمور بالاتر نظارت میکند و یک مأمور دیگر و عالیتر همگی را تحت نظر خود دارد. ۹هر کسی از محصول زمین بهره میگیرد، حتی پادشاه هم در آن حق دارد.
۱۰شخص پول دوست از پول و دوستدار ثروت از جمع کردن پول سیر نمیشود. این کار هم پوچ و بیهوده است.
۱۱هر قدر ثروت زیاد شود، به همان اندازه مصارف افزایش مییابد، پس انسان چه فایدهای از آن میبیند، بجز اینکه از دیدن آنهمه ثروت دل خود را خوش سازد.
۱۲شخص زحمتکش ممکن است خوراک کافی نداشته باشد، اما خواب شیرین و آرام میکند. برعکس، مرد ثروتمند شبها از دست تشویش و سودا بیدار میماند.
۱۳مشکل بزرگ دیگری که در این دنیا دیدم اینست که مردم پول ذخیره میکنند تا در وقت ضرورت از آن استفاده نمایند، ۱۴بعد همه اندوختۀ خود را در یک معاملۀ بد از دست میدهند و چیزی برای شان باقی نمیماند که برای فرزندان خود بجا گذارند. ۱۵برهنه از رَحِم مادر بدنیا آمدهاند و همانطور برهنه از جهان چشم میپوشند و از ثروت و دارائی خود چیزی را با خود نمیبرند. ۱۶واقعاً جای افسوس است که این مردم رنج و زحمت بیهوده میکشند، زیرا دست خالی به جهان آمدهاند و دست خالی از دنیا میروند. ۱۷بقیۀ زندگی آنها در سایۀ غم، بیماری، اندیشه و خشم سپری میشود.
۱۸بنظر من بهتر است که انسان بخورد و بنوشد و از دوران کوتاه زندگی خود که خدا به او داده است و از آنچه که با کار و زحمت بهدست آورده است لذت ببرد و به چیزی که خدا نصیبش کرده است، خوش باشد. ۱۹اگر خدا به کسی ثروت و دارائی میبخشد، پس باید آن را با شکرگزاری بعنوان نعمت خدا قبول کرده از آن لذت ببرد. ۲۰چون خدا میخواهد که انسان خوش باشد، لهذا نباید به دوران کوتاه زندگی خود بیندیشد و غم بخورد.
۱در این جهان شرارت و بدیهای زیادی را دیدم. ۲خدا به بعضی کسان ثروت، دارائی و عزت میدهد طوریکه در زندگی کمبودی نمیداشته باشند، اما در عین حال خدا نمیخواهد که آنها از دارائی و ثروت خود لذت ببرند، در عوض، بیگانهای میآید و از ثروت آنها استفاده میکند. این هم بیهوده است و فایدهای ندارد. ۳اگر شخصی یکصد فرزند بدنیا آورد و سالهای زیادی زندگی کند، اما از خوشیهای دنیا بهرهای نگیرد و جنازۀ آبرومندانهای برایش ترتیب ندهند، میگویم که طفل سِقط شده از او بهتر است. ۴زیرا که او بیهوده میآید و به تاریکی میرود و نام او در ظلمت مخفی میگردد. ۵روشنی آفتاب را هرگز نمیبیند و از وجود آن خبر نمیشود، اما اقلاً غم و درد زمانه را ندیده و آسوده است. ۶برعلاوه، اگر آن شخص دو هزار سال هم زندگی کند، ولی در زندگی قانع و خوش نباشد، چه فایدهای دارد؟ سرانجام همگی به یکجا میروند.
۷اشخاص دانا و احمق یکسان، برای شکم خود زحمت زیاد میکشند، ولی قانع و سیر نمیشوند. ۸هر دو یک مشکل دارند، اما شخص فقیر و دانا دارای زندگی بهتری میباشد. ۹بهتر است به چیزی که دارید قانع باشید و از حرص و آرزوی دارائی زیاد بپرهیزید، زیرا کار بیهودهای است.
۱۰سرنوشت هر چیزی از ازل تعیین شده است و ما نمیتوانیم با خدائی که تواناتر از همه و سرنوشت ما را تعیین کرده است، دعوا کنیم. ۱۱حرف زدنِ زیاد فایدهای ندارد، پس بهتر است که اصلاً حرفی نزنیم. ۱۲زیرا کسی نمیداند که در این عمر کوتاه او که مثل سایه زودگذر است، چه چیزی خوب است و چه کسی میتواند پیشگوئی کند که وضع دنیا بعد از او چگونه خواهد بود.
۱نام نیک بهتر از عطر گرانبها و روز مرگ بهتر از روز تولد است.
۲با مردم در ماتم شریک شدن بهتر از رفتن به ضیافت است، چون عاقبت همه میمیرند، بهتر است تا که زنده هستیم، در فکر مردن باشیم.
۳اندوه بهتر از خنده است، زیرا غمگینی آئینۀ دل را صیقل میکند.
۴شخص دانا در مورد مرگ میاندیشد، ولی مرد احمق در پی عیش و نوش است.
۵انتقاد یک شخص دانا بهتر از تعریف یک مرد احمق است.
۶خندهای احمقان مانند صدای تَرَقتَرَق خار در آتشِ زیر دیگ، بیمعنی است.
۷اگر شخص حکیم به کسی آزار برساند، جهالت میکند و اگر رشوت بگیرد، به شخصیت خود صدمه میزند.
۸انتهای کار از شروع آن بهتر است.
صبر و شکیبائی نیکوتر از غرور میباشد.
۹بزودی خشمگین نشوید، زیرا کسی که زود قهر میشود احمق است.
۱۰هیچگاه نپرسید: «چرا دوران گذشته بهتر از حال حاضر بود؟» زیرا این گونه سوال، عاقلانه نیست.
۱۱حکمت زیادتر از میراث قدر دارد و هر کسی باید از حکمت برخوردار باشد. ۱۲گرچه پول و ثروت به انسان امنیت مالی مهیا میکند، اما حکمت فضیلت زیادتر دارد، زیرا به صاحبان خود زندگی میبخشد.
۱۳کارهای خدا را ببینید؛ چه کسی میتواند ماهیت چیزی را طوریکه خدا ساخته است، تغییر بدهد؟ ۱۴در وقت خوشبختی خوش باشید و هنگام سختی فراموش نکنید که خوبی و بدی از جانب خدا است و کسی نمیداند که بعد از او چه حوادثی در دنیا رخ میدهد.
۱۵در این زندگی بیهوده و کوتاهِ خود بسیار چیزها را دیدهام. یک شخص نیک در جوانی میمیرد، اما یک فرد شریر با وجود بدیهایش سالهای درازی زندگی میکند. ۱۶پس بیش از حد، نیککردار و با حکمت نباشید، مبادا نابود شوید. ۱۷و باید بسیار شریر و احمق هم نباشید، مبادا مرگ نابهنگام نصیب تان شود. ۱۸در هیچ کدام آنها افراط نکنید. اگر از خدا بترسید، در هر مورد شما را موفق میسازد.
۱۹حکمت، انسان را از ده حاکمی که در یک شهر زندگی میکنند، تواناتر و قویتر میسازد.
۲۰در دنیا هیچ کسی نیست که عادل باشد و گناه نکند.
۲۱به همه چیزهائی که گفته میشوند، گوش ندهید، مبادا دشنام خدمتگار تان را که به شما میدهد، بشنوید. ۲۲خود تان میدانید که شما هم بارها به دیگران دشنام داده اید.
۲۳من با حکمت خود تمام اینها را آزمودم و سعی کردم که دانا و عاقل باشم، اما بجائی نرسیدم. ۲۴مفهوم زندگی را کسی نمیداند، زیرا از سویۀ ذهنی ما دور و دانستن آن برای ما خیلی دشوار است. ۲۵با آنهم وقت خود را صرف مطالعه و تحقیق نمودم و تصمیم گرفتم که حکمت بیاموزم تا به سوالات خود جوابی پیدا کنم و برایم ثابت شد که شرارت و حماقت کار مردم احمق و دیوانه است.
۲۶فهمیدم که زنی که دل فریبکار دارد تلختر از مرگ است. عشق او مانند دامی است که مردان را گرفتار میسازد و بازوانش مانند کمندی آنها را به بند میکشد. کسی که خدا از او راضی باشد، میتواند از دام او نجات یابد، اما شخص گناهکار گرفتارش میشود. ۲۷-۲۸حکیم میگوید: «پس از آنکه همه چیز را از هر جهت تحقیق کردم، یک چیز دیگر را هم دریافتم و آن اینست: از بین هزار نفر یک مرد را یافتم، اما از بین شان یک زن را هم نیافتم. ۲۹پس به این نتیجه رسیدم که خدا انسان را راست آفرید، اما ایشان کشفیات دلخواه خویش را طلبیدند.»
۱تنها یک شخص حکیم میتواند معنی هر چیزی را بداند. حکمت روی انسان را روشن میسازد و سختی چهرۀ او تبدیل میشود.
۲چون سوگند وفاداری خوردهاید، از امر پادشاه اطاعت کنید. ۳پادشاه هر کاری را که بخواهد میتواند بکند، پس از وظیفهای که بدوش شما گذاشته است، سرپیچی نکنید. ۴فرمان پادشاه قدرت دارد و کسی نمیتواند به او بگوید: «چه میکنی؟» ۵کسی که فرمانبردار او باشد ضرر نمیبیند و مرد دانا میداند که چه وقت و چطور امر او را بجا آورد، ۶زیرا برای اجرای هر امری، هرچند مشکل و به مفاد انسان نباشد، یک وقت معین و طریق خاصی بهکار است. ۷هیچ کسی از آینده خبر ندارد و کسی هم نمیتواند به او بگوید که در آینده چه رخ میدهد. ۸کسی نیست که بر روح تسلط داشته باشد تا روح خود را نگهدارد و کسی نمیداند که چه روزی مرگ او فرامیرسد. مرگ، جنگی است که از آن گریزی نیست و هیچ کسی نمیتواند با فریب و حیله خود را از آن برهاند.
۹من در مورد آنچه که در جهان رخ میدهد، فکر کردم و دیدم که چطور یک انسان بر انسان دیگر به جهت ضررش حکمرانی میکند. ۱۰آنگاه دیدم که مردم شریر مُردند و زیر خاک رفتند، اما مردمی که پس از مراسم تدفین آنها برگشتند، از آنها در همان شهری که ظلم میکردند، تعریف و توصیف نمودند. این هم یک کار پوچ و بیهوده است.
۱۱چرا مردم همیشه آماده برای گناه کردن هستند؟ بخاطری که گناهکار بزودی جزا نمیبیند. ۱۲گرچه ممکن است یک گناهکار صد بار گناه کند و باز هم زنده بماند، اما آن کسانی که از خدا میترسند و به او احترام میکنند، سعادتمند میشوند. ۱۳کسی که گناه میکند، روی سعادت را نمیبیند. عمر او مثل سایهای زودگذر بوده در جوانی میمیرد، زیرا از خدا نمیترسد و به او احترام ندارد.
۱۴بیهودگی دیگری را هم در دنیا دیدم که بسا اوقات مجازاتی را که باید گناهکاران ببینند، به مردم راستکار میرسد و مکافات راستکاران را مردم بدکار میگیرند. این هم معنی ندارد. ۱۵پس من به این نتیجه رسیدم که انسان باید بخورد و بنوشد و لذت ببرد تا اقلاً در میان زحمات این زندگی که خدا در دنیا به او داده است، نتیجهای بگیرد.
۱۶در زندگی خود شب و روز سعی و تلاش کردم تا همه چیزی را که در دنیا رخ میدهند، بدانم و حکمت بیاموزم. ۱۷اما تلاش من بجائی نرسید و دانستم که انسان کارهای خدا را درک کرده نمیتواند و هر قدر زیادتر بکوشیم باز هم از درک کارهای او عاجز میمانیم. مردم حکیم هم ادعا میکنند که همه را میدانند، ولی فکر آنها بیهوده است.
۱من فکر و مطالعۀ زیاد کردم و دانستم که خدا اعمال مردم صالح و دانا را اداره میکند، اما اینکه چرا حوادث نیک و بد برای شان رخ میدهد، آنها نمیدانند. ۲همگی با همین حوادث روبرو میشوند. فرقی نمیکند که کسی راستکار باشد یا بدکار، خوب باشد یا بد، پاک باشد یا نجس، قربانی کند یا نکند، شخص نیک باشد یا گناهکار، قسم بخورد یا نخورد. ۳از تمام حوادثی که در جهان رخ میدهد بدترین آنها این است که همۀ انسانها با هرگونه اتفاقات روبرو میشوند؛ و انسان تا که زنده است از شرارت و دیوانگی دست نمیکشد و دفعتاً میمیرند. ۴اما برای هر کسی که زنده است، امیدی باقی است. سگ زنده بهتر از شیر مُرده است. ۵کسی که زنده است میداند که یک وقت میمیرد، اما مُردهها نمیدانند. مردهها پاداشی نمیگیرند و حتی یاد آنها از خاطرهها فراموش میشود. ۶دوستی، دشمنی و احساسات شان همگی با خود شان از بین میروند و دیگر در آنچه که در این جهان رخ میدهد، سهمی نخواهند داشت.
۷پس بروید نان خود را با لذت بخورید و شراب تان را با دل خوش بنوشید و سرخوش باشید، زیرا خدا میخواهد که از نعمتهای او برخوردار باشید. ۸تا میتوانید از زندگی لذت ببرید و خوش و خندان باشید. ۹از هر روز بیهودۀ این زندگی که خدا در دنیا به شما داده است، با همسر تان که دوستش دارید، لذت ببرید و از زحمتی که میکشید، بهره بگیرید. ۱۰هر کاری که میکنید، آن را بخوبی انجام بدهید، زیرا در دنیای مردگان که روزی شما هم به آنجا میروید نه کار است، نه اندیشه، نه علم و نه حکمت.
۱۱در این دنیا متوجه مطلب دیگری هم شدم و آن این است که تیزترین دونده همیشه در مسابقه برنده نمیشود و شجاعترین جنگجو در جنگ همیشه پیروز نمیگردد. مردم دانا هم گاهی روزی نمییابند، اشخاص با ذکاوت همیشه پولدار و ثروتمند نمیشوند و مردان با تجربه و کاردان همیشه به جاه و مقام نمیرسند. همه چیز مربوط به طالع و زمان است. ۱۲کسی نمیداند که چه بر سرش میآید. مثلیکه ماهی دفعتاً در تور گرفتار میشود و پرنده در دام میافتد، انسان هم در وقتی که انتظارش را ندارد، گرفتار بلای ناگهانی میگردد.
۱۳در این دنیا یک نمونۀ حکمت را دیدم که برای من بسیار مهم بود. ۱۴در یک شهر کوچک مردم کمی زندگی میکردند. پادشاه بزرگی به آن شهر حمله آورد و آن را محاصره کرد و قوای او بدور آن سنگر گرفتند. ۱۵شخص فقیر و بینوائی در آن شهر سکونت داشت. او در عین حال مرد دانا و عاقلی بود که میتوانست آن شهر را نجات بدهد، اما کسی به فکر او نبود. ۱۶من همیشه به این عقیده بودم که حکمت بهتر از قدرت است، اما دیدم که اگر یک شخص دانا و عاقل فقیر باشد، مردم او را خوار شمرده به حرف او توجهی نمیکنند. ۱۷بهتر است که به سخنان آرام یک شخص دانا گوش داد نه به فریاد رهبر احمقان. ۱۸حکمت بهتر از هر سلاح جنگی است، اما کار یک احمق خرابیهای زیادی ببار میآورد.
۱همانطوری که مگسهای مُرده عطر عطار را بدبو و فاسد میسازند، یک عمل کوچکِ احمقانه هم میتواند به حکمت و عزت یک شخص صدمه برساند. ۲قلب یک مرد دانا او را مایل به کارهای نیک میسازد، اما دل یک شخص احمق او را وادار به اعمال بد میکند. ۳آدم احمق حتی در راه رفتن هم حماقت خود را به هر کس نشان میدهد.
۴وقتی آمر تان بالای شما قهر میشود، وظیفۀ خود را ترک نکنید. اگر در برابر خشم او آرام و خونسرد بمانید، بسیاری از مشکلات حل میشوند.
۵یک بدی دیگر را هم در این جهان دیدم که بخاطر خطای حاکمان به وجود میآید. ۶به اشخاص جاهل مقام و منصب عالی داده میشود، اما به مردم ثروتمند کسی حق و اهمیت نمیدهد. ۷غلامان را دیدم که بر اسپ سوار هستند و اشخاص نجیب و بزرگ مثل غلامان پیاده میروند.
۸کسی که چاه میکند، خودش در آن میافتد و آن که دیوار را سوراخ میکند، مار او را میگزد. ۹کسی که در معدنِ سنگ کار میکند، با سنگ زخمی میشود و آن که چوب را میشکند، خطر میبیند. ۱۰اگر دَم تبر تیز نباشد، قوّت بیشتر بهکار دارد و شخص عاقل پیش از شروع کار دَم آن را تیز میکند. ۱۱اگر مار پیش از آنکه افسون شود کسی را بگزد، پس دَم افسونگر فایدهای ندارد.
۱۲کلام شخص دانا فیضبخش است، اما سخنان آدم جاهل خودش را تباه میکند. ۱۳شروع کلام او حماقت است و ختم آن دیوانگی محض. ۱۴شخص احمق در مورد آینده زیاد حرف میزند، اما کسی آینده را پیشبینی کرده نمیتواند و نمیداند که چه اتفاقی رخ میدهد. ۱۵آدم احمق با اندکی کار آنقدر خسته میشود که نمیتواند راه خود را بسوی شهر بیابد.
۱۶افسوس بحال کشوری که پادشاه آن از خود اختیاری نداشته باشد و رهبرانش سحرگاهان بخورند و بنوشند و مست شوند! ۱۷خوشا بحال سرزمینی که پادشاهش نجیب باشد و رهبران آن در موقع مناسب و به اندازه بخورند و بنوشند و نشئه نکنند! ۱۸در اثر تنبلی سقف خانه چَکک میکند و فرومیریزد. ۱۹جشن، خوشی میآورد و شراب سرمستی؛ پول همه احتیاجات را فراهم میسازد. ۲۰به پادشاه حتی در فکر خود هم دشنام ندهید و حتی در بستر خود هم به شخص ثروتمند لعنت نکنید، زیرا ممکن است مرغ هوا یا یک پرندۀ دیگر سخنان تان را بگوش آنها برساند.
۱نان خود را با سخاوتمندی به دیگران ببخش، زیرا بخشش تو بدون عوض نمیماند. ۲چیزی را که میبخشید، آن را به هفت یا هشت طرف تقسیم کنید، زیرا که نمیدانید چه پیش میآید.
۳وقتی ابرها از آب پُر شود باران بر زمین میبارد. درخت از هر طرف که بیفتد در همان جائی که افتاده است، باقی میماند. ۴کسی که متوجه باد است، چیزی نمیکارد و آنکه به ابرها نظر نماید، چیزی را درو نمیکند.
۵کارهای خدا را که خالق همه چیز است، کسی درک کرده نمیتواند و همچنین کسی نمیداند که باد چگونه میوزد و طفل چطور در رَحِم مادر نشو و نما میکند.
۶صبحگاهان بذر خود را بکارید و در شامگاهان دست از کار نکشید، زیرا نمیدانید که کدامیک ثمر میدهد، ممکن است هر دو ثمر بار بیاورند.
۷زندگی شیرین و نور آفتاب دلپذیر است، پس برای هر سالی که زندگی میکنید، شکرگزار باشید و از آن لذت ببرید. ۸بدانید که روزهای تاریکی در پیشرو دارید و سرانجام میمیرید و امیدی برای تان باقی نمیماند.
۹ای جوان، روزهای جوانیات را بخوشی بگذران و از آنها لذت ببر. خواستههای قلبیات را دنبال کن و هرچه دلت میخواهد انجام بده. اما فراموش مکن که خدا از همه کارهایت بازخواست میکند.
۱۰غم و درد را در دلت راه مده، زیرا دوران جوانی کوتاه و زودگذر است.
۱خالق خود را در ایام جوانی بیاد آور ـ پیش از آنکه روزها و سالهای سخت برسد و بگوئی: «من دیگر از زندگی لذت نمیبرم»؛ ۲قبل از آنکه آفتاب، مهتاب و ستارگان تاریک شوند و ابرهای تیره آسمان زندگیات را فراگیرند، ۳دستهایت که از تو محافظت میکنند، بلرزند، پاهایت ضعیف گردند، دندانهایت بیفتند و دیگر نتوانی که بِجَوی، چشمانت کمبین و گوشهایت سنگین شوند ۴و نتوانند سر و صدای کوچه و آواز آسیاب و نوای موسیقی را بشنوند، اما صدای پرندگان از خواب بیدارت کند، ۵از بلندی بترسی، خوف در سر راهت باشد، موهای سرت سفید شوند، نیرویت از بین برود، اشتهایت را از دست بدهی، به خانۀ ابدیات بروی و مردم در کوچهها برایت ماتم بگیرند ـ آفریدگار خود را بیاد آور. ۶بلی، پیش از آنکه رشتۀ نقرهیی عمرت قطع شود، جام طلا بشکند، کوزه در کنار چشمه خُرد گردد، چرخ سر چاه شکسته شود، ۷بدن تو که از خاک ساخته شده است، بخاک برگردد و روحت بسوی خدا که آنرا به تو بخشیده است، پرواز کند، خالق خود را بیاد آور.
۸حکیم میگوید: «بیهودگی است! بیهودگی است! همه چیز بیهوده است!»
۹حکیم چون شخص دانائی بود، آنچه را که میدانست به مردم تعلیم داد و پس از تحقیق و تفحص امثال زیادی را تألیف کرد. ۱۰حکیم کوشش زیادی بخرج داد تا حقایق را با زبان ساده و عبارات شیرین بیان کند.
۱۱کلام شخص دانا مثل چوبهای تیزی هستند که چوپانها با آنها رمه را هدایت میکنند و مانند میخهائیاند که محکم به زمین فرو برده میشوند و از یک شبان داده شدهاند. ۱۲اما فرزندم، برعلاوۀ اینها، بر حزر باش که نوشتن کتابها پایانی ندارد و مطالعۀ زیاد انسان را خسته میسازد.
۱۳در خاتمه به این نتیجه میرسیم که انسان باید از خدا بترسد و اوامر او را بجا آورد و این امر تمام وظیفۀ انسان است، ۱۴زیرا خدا از هر عمل خوب و بد انسان، حتی اگر در خفا هم اجراء شود، بازخواست میکند.