اعداد

فصل اول

اولین سرشماری قوم اسرائیل

۱در روز اول ماه دوم سال دوم بعد از آنکه قوم اسرائیل از مصر خارج شدند و در حالیکه در بیابان سینا بسر می‌بردند، خداوند در خیمۀ عبادت به موسی فرمود: ۲«تمام قوم اسرائیل را قرار قبیله و خاندان شان سرشماری کن. ۳تو و هارون همه مردان بیست ساله و بالا‌تر را که قادر به جنگیدن باشند، بشمارید ۴و سرکردۀ هر قبیله باید در این سرشماری کمک کند.» ۵-۱۵اینست نامهای سرکردگان هر قبیله:

از قبیلۀ رؤبین: اَلیصور، پسر شَدیئور؛

از قبیلۀ شمعون: شلومی‌ ئیل، پسر صوریشدای؛

از قبیلۀ یهودا: نحشون، پسر عمیناداب؛

از قبیلۀ ایسَسکار: نتنائیل، پسر صوغر؛

از قبیلۀ زبولون: اِلیاب، پسر حیلون؛

از قبیلۀ افرایم: الیشمع، پسر عمیهود؛

از قبیلۀ مَنَسّی: جَملی‌ئیل، پسر فَدَهسور؛

از قبیلۀ بنیامین: اَبیدان، پسر جِدعونی؛

از قبیلۀ دان: اَخیعَزَر، پسر عمیشدای؛

از قبیلۀ اَشیر: فَجعیئیل، پسر عُکران؛

از قبیلۀ جاد: اَلیاساف، پسر دعویل؛

از قبیلۀ نَفتالی: اَخیرَع، پسر عینان.

۱۶این اشخاص سرکردگان قوم اسرائیل بودند که برای این کار انتخاب شدند.

۱۷-۱۹در همان روز موسی، هارون و سرکردگان قبایل، تمام مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر بودند برای ثبت نام در بیابان سینا احضار کرده قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری نمود. ۲۰-۲۱نتیجۀ نهائی آن از این قرار است:

از قبیلۀ رؤبین (پسر اول یعقوب): همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و آمادۀ خدمت نظامی بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل و شش هزار و پنجصد نفر بود.

۲۲-۲۳از قبیلۀ شمعون: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خانوادۀ شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و نُه هزار سیصد نفر بود.

۲۴-۲۵از قبیلۀ جاد: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر بود.

۲۶-۲۷از قبیلۀ یهودا: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان هفتاد و چهار هزار و ششصد نفر بود.

۲۸-۲۹از قبیلۀ ایسَسکار: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر بود.

۳۰-۳۱از قبیلۀ زبولون: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و هفت هزار و چهارصد نفر بود.

۳۲-۳۳از قبیلۀ افرایم (پسر یوسف): همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل هزار و پنجصد نفر بود.

۳۴-۳۵از قبیلۀ مَنَسّی (پسر یوسف): همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان سی و دو هزار و دوصد نفر بود.

۳۶-۳۷از قبیلۀ بنیامین: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، بر حسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان سی و پنج هزار و چهارصد نفر بود.

۳۸-۳۹از قبیلۀ دان: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان شصت و دو هزار و هفتصد نفر بود.

۴۰-۴۱از قبیلۀ اَشیر: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان چهل و یکهزار و پنجصد نفر بود.

۴۲-۴۳از قبیلۀ نَفتالی: همه مردانی را که بیست ساله و بالا‌تر و برای خدمت نظامی آماده بودند، برحسب قبیله و خاندان شان سرشماری کرد، تعداد شان پنجاه و سه هزار و چهارصد نفر بود.

۴۴-۴۶قرار شرح فوق، جمع کل اشخاصی که بیست ساله و بالا‌تر و قادر به جنگیدن بودند و برحسب قبیله و خاندان شان ذریعۀ موسی و هارون و با کمک دوازده نمایندۀ دوازده قبیلۀ اسرائیل سرشماری شدند، ششصد و سه هزار و پنجصد و پنجاه نفر بود.

۴۷اما قبیلۀ لاوی در این سرشماری شامل نبود، ۴۸-۴۹زیرا خداوند به موسی فرموده بود: «قبیلۀ لاوی باید از خدمت نظامی معاف بوده شامل سرشماری نباشند. ۵۰در عوض آن‌ها را به وظایف مربوط به خیمۀ حضور خداوند، اثاثیه و لوازم آن بگمار و آن‌ها باید در جوار خیمۀ حضور خداوند سکونت داشته باشند. ۵۱هنگامی که خیمۀ حضور خداوند نقل داده می‌شود، لاویان باید آن را جمع کنند و در جای معینش دوباره برپا نمایند. اگر هر کس دیگر به آن نزدیک شود می‌میرد. ۵۲هر قبیلۀ اسرائیل باید از خود اردوگاه علیحده داشته و دارای بیرق مخصوص باشد. ۵۳لاویان باید بَدَور خیمۀ حضور خداوند، خیمۀ خود را برپا کنند تا غضب من بالای مردم اسرائیل نیاید و تنها لاویان باید مسئول امور خیمۀ حضور خداوند باشند.» ۵۴به این ترتیب آنچه را که خداوند توسط موسی امر فرموده بود، قوم اسرائیل بجا آوردند.

فصل دوم

اردوگاه و رؤسای قبایل

۱-۲خداوند به موسی و هارون فرمود: قبایل اسرائیل باید بَدَور خیمۀ عبادت در مواضع معین و هر کدام زیر بیرق مخصوص قبیلۀ خود اردو بزنند.

۳-۹در سمت شرق: قبیلۀ یهودا، بسرکردگی نحشون، پسر عمیناداب، هفتاد و چهار هزار و ششصد نفر؛ قبیلۀ ایسَسکار، بسرکردگی نتنائیل، پسر صوغر، پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر؛ قبیلۀ زبولون، بسرکردگی اِلیاب، پسر حیلون، پنجاه و هفت هزار و چهارصد نفر؛ تعداد تمام افرادیکه در بخش یهودا سکونت داشتند یکصد و هشتاد و شش هزار و چهارصد نفر بود. هر وقتیکه قوم اسرائیل به جای دیگری می‌رفتند این سه قبیله پیشاپیش همه حرکت می‌کردند.

۱۰-۱۶در سمت جنوب: قبیلۀ رؤبین، بسرکردگی اَلیصور، پسر شَدیئور، چهل و شش هزار و پنجصد نفر؛ قبیلۀ شمعون، بسرکردگی شلومی‌ئیل، پسر صوریشدای، پنجاه و نُه هزار و سیصد نفر؛ قبیلۀ جاد، بسرکردگی اَلیاساف، پسر دعویل، چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر؛ تعداد تمام افرادیکه در بخش رؤبین سکونت داشتند یکصد و پنجاه و یک هزار و چهارصد و پنجاه نفر بود. هنگام نقل مکان این سه قبیله در قطار دوم قرار می‌گرفتند.

۱۷پشت سر این دو قطار، لاویان همراه خیمۀ حضور خداوند و همه قبایل دیگر زیر بیرق مخصوص خود حرکت می‌کردند.

۱۸-۲۴در سمت غرب: قبیلۀ افرایم، بسرکردگی الیشمع، پسر عمیهود، چهل هزار و پنجصد نفر؛ قبیلۀ مَنَسّی، بسرکردگی جَملی‌ئیل، پسر فَدَهسور، سی و دو هزار و دوصد نفر؛ قبیلۀ بنیامین، بسرکردگی ابیدان، پسر جِدعونی، سی و پنج هزار و چهارصد نفر؛ تعداد کل افرادی که در بخش افرایم سکونت داشتند یکصد و هشت هزار و یکصد نفر بود. هنگام سفر این سه قبیله در ردیف سوم حرکت می‌کردند.

۲۵-۳۱در سمت شمال: قبیلۀ دان، بسرکردگی اَخیعَزَر، پسر عمیشدای، شصت و دو هزار و هفتصد نفر؛ قبیلۀ اَشیر، بسرکردگی فَجعیئیل، پسر عُکران، چهل و یک هزار و پنجصد نفر؛ قبیلۀ نَفتالی، بسرکردگی اَخیرَع، پسر عینان، پنجاه و سه هزار و چهارصد نفر؛ تعداد کل افرادی که در بخش دان سکونت داشتند یکصد و پنجاه و هفت هزار و ششصد نفر بود. در وقت نقل مکان این سه قبیله در قطار آخری حرکت می‌کردند.

۳۲-۳۳پس مجموع تمام افراد جنگی اسرائیلی، به استثنای قبیلۀ لاوی که به امر خداوند در سرشماری شامل نبود، ششصد و سه هزار و پنجصد و پنجاه نفر بود.

۳۴به این ترتیب، قوم اسرائیل مطابق امر خداوند به موسی، هر قبیله و خانواده به ترتیب، زیر بیرق مخصوص خود خیمه می‌زد.

فصل سوم

پسران هارون

۱-۲اینست نسب‌نامۀ هارون و موسی، در زمانی که خداوند در کوه سینا با موسی صحبت کرد. هارون دارای چهار پسر بنامهای ناداب (پسر اول)، ابیهو، اَلِعازار و ایتامار بود. ۳این چهار نفر برای خدمت کاهنی انتخاب و تقدیس شدند. ۴اما ناداب و ابیهو بخاطری که در بیابان سینا آتش غیر مجاز بحضور خداوند تقدیم کردند، کشته شدند و فرزندی از آن‌ها باقی نماند. پس تنها اَلِعازار و ایتامار در دوران حیات پدر خود با او کمک می‌کردند.

تعداد و وظایف کاهنان

۵-۶خداوند به موسی فرمود: «قبیلۀ لاوی را بیاور تا آن‌ها بحیث معاونین هارون او را در امور کاهنی یاری نمایند. ۷-۹آن‌ها باید تحت ادارۀ او برای مردم اسرائیل در خیمۀ حضور خداوند امور مذهبی را انجام دهند و مسئول تهیه و مراقبت لوازم و اثاثیۀ آن باشند. ۱۰و تنها هارون و پسرانش را به وظیفۀ کهانت بگماری و اگر هر کس دیگر به این وظیفه اقدام نماید، باید کشته شود.»

۱۱-۱۲خداوند به موسی فرمود: «من لاویان را بعوض تمام پسران اولباری قوم اسرائیل برای خود انتخاب کرده‌ام و آن‌ها متعلق به من هستند. ۱۳زیرا بعد از آنکه تمام پسران اولباری مردم مصر را کشتم فرزند اولباری اسرائیل را، چه انسان و چه حیوان باشند، برای خود گرفتم. من خداوند هستم.»

سرشماری لاویان

۱۴-۱۵بار دیگر خداوند در بیابان سینا به موسی فرمود: «لاویان را بر حسب قبیله و خاندان شان بشمار و پسران یک ماهه و بالا‌تر آن‌ها را سرشماری کن.» ۱۶پس موسی قرار امر خداوند، از لاویان احصائیه گرفت. ۱۷اینها نامهای پسران لاوی هستند: جرشون، قهات و مراری. ۱۸پسران جرشون: لِبنی و شمعی. ۱۹پسران قهات: عمرام، یزهار، حبرون و عُزی‌ئیل. ۲۰پسران مراری: محلی و موشی.

۲۱-۲۲جرشون جد خانواده‌های لِبنی و شمعی بود. تعداد ذکور آن‌ها، از یک ماهه و بالا‌تر، به هفت هزار و پنجصد نفر می‌رسید. ۲۳اردوگاه آن‌ها در سمت غربی خیمۀ حضور خداوند بود. ۲۴سرکردۀ این دو خانوادۀ جرشونی ها اَلیاساف، پسر لایل بود. ۲۵وظیفۀ آن‌ها مراقبت از خیمۀ حضور خداوند، پوششها، پردۀ دروازۀ دخول خیمه، ۲۶پرده‌های دیوار‌های دورادور خیمه و قربانگاه، پردۀ دروازۀ دخول حویلی و طنابها و خدمات مربوطۀ آن‌ها بود.

۲۷قهات جد خانواده‌های عَمرام، یزهار، حِبرون و عُزی‌ئیل بود. ۲۸تعداد ذکور آن‌ها، از یک ماهه و بالا‌تر، به هشت هزار و ششصد نفر می‌شد. ۲۹اردوگاه آن‌ها در سمت جنوبی خیمۀ عبادت ۳۰و رهبر این خانواده‌ها الیصافان، پسر عزیئیل بود. ۳۱وظیفۀ شان مراقبت از صندوق پیمان خداوند، میز نان مقدس، چراغدان‌ها، قربانگاه، ظروفی که کاهنان در خیمۀ عبادت از آن‌ها استفاده می‌کردند، پردۀ بین جایگاه مقدس و کارهای مربوطۀ آن‌ها بود.

۳۲اَلِعازار، پسر هارون رئیس رهبران لاویان بود و بر امور مستخدمین جایگاه مقدس نظارت می‌کرد.

۳۳مراری جد خانواده‌های محلی و موشی بود. ۳۴تعداد ذکور شان، از یک ماهه و بالا‌تر، به شش هزار و دوصد نفر می‌رسید. ۳۵سرکردۀ این دو خانواده صوری‌ئیل، پسر اَبِیحایَل بود. موضع اردوگاه آن‌ها در سمت شمال خیمۀ عبادت بود. ۳۶آن‌ها مسئولیت چهار چوب خیمۀ عبادت، پشت بندها، ستونها، پایه‌های ستونها و غیره اجزا و امور مربوطۀ آن‌ها را بدوش داشتند. ۳۷آن‌ها همچنین از ستونهای دورادور حویلی و پایه‌ها و میخها و طنابهای خیمه مراقبت می‌کردند.

۳۸موسی، هارون و پسرانش می‌بایست در پیشروی خیمۀ حضور خداوند، یعنی در سمت شرق آن خیمۀ خود را برپا کنند. آن‌ها برای مردم اسرائیل مراسم دینی را در جایگاه مقدس اجراء می‌کردند. بغیر از آن‌ها، اگر هر کسی دیگر بداخل جایگاه مقدس قدم می‌گذاشت، جزایش مرگ بود. ۳۹مجموع کل ذکور لاوی، از یک ماهه و بالا‌تر، که موسی و هارون قرار امر خداوند سرشماری کردند، بیست و دو هزار نفر بود.

تعداد پسران اول قوم اسرائیل

۴۰-۴۱خداوند به موسی فرمود: «از تمام پسران اولباری یک ماهه و بالا‌تر قوم اسرائیل احصائیه بگیر و نامهای شان را در دفتر ثبت کن. بجای آن‌ها پسران اولباری یک ماهه و بالا‌تر لاویان را برای خود انتخاب می‌کنم. من خداوند هستم. حیوانات لاویان هم بعوض حیوانات اولباری قوم اسرائیل به من تعلق دارند.» ۴۲بنابران موسی طبق امر خداوند پسران اولباری قوم اسرائیل را شمرد ۴۳و تعداد آن‌ها از یک ماهه و بالا‌تر بیست و دو هزار و دوصد و هفتاد و سه نفر بود.

۴۴-۴۵خداوند خطاب به موسی کرده فرمود: «حالا پسران اولباری لاویان را بجای پسران اولباری اسرائیل و حیوانات شان را بعوض حیوانات اولباری مردم اسرائیل برای من وقف کن. ۴۶چون تعداد اولباری‌های قوم اسرائیل دوصد و هفتاد و سه نفر بیشتر از تعداد لاویان است، پس تو باید آن تعداد را باز خرید کنی ۴۷و برای هر فرد آن پنج مثقال نقره بگیر ۴۸و به هارون و پسرانش بپرداز.» ۴۹-۵۱موسی از امر خداوند اطاعت کرد و مبلغ بازخرید ایشان را که عبارت از یکهزار و سیصد و شصت و پنج مثقال نقره بود به هارون و پسرانش پرداخت.

فصل چهارم

وظایف مردان خاندان قهات

۱-۲خداوند به موسی و هارون فرمود: «خانوادۀ قهات را که طایفه‌ای از قبیلۀ لاوی هستند، سرشماری کن. ۳همه مردان سی ساله تا پنجاه ساله که بتوانند در خیمۀ حضور خداوند خدمت کنند باید ثبت نام نمایند. ۴وظایف آن‌ها مربوط به چیزهای خیلی مقدس‌اند.»

۵خداوند به موسی چنین هدایت داد: «وقتی اردو بخواهد به جای دیگری کوچ کند، هارون و پسرانش باید وارد خیمۀ حضور خداوند شوند. پرده را پائین آورده صندوق پیمان را با آن بپوشانند. ۶بالای پرده پوست بز را بیندازند و سپس آنرا با یک پارچۀ لاجوردی پوشانده میله‌های حامل صندوق را در حلقه‌های آن قرار دهند.

۷بعد روی میزی را که بالای آن نان مقدس گذاشته می‌شود با یک پارچۀ آبی بپوشانند و بشقاب‌ها، قاشق‌ها، کاسه‌ها، پیاله‌ها و نان مقدس را بر آن قرار دهند. ۸آنگاه یک پارچۀ سرخ را بروی آن‌ها بیندازند و روی پارچۀ سرخ را با پوست بز بپوشانند و میله‌های حامل میز را در حلقه‌ها قرار دهند.

۹بعد چراغدان‌ها، چراغها، آتشگیر‌ها، پطنوس‌ها و تمام ظروف روغن زیتون را با یک پارچۀ لاجوردی بپوشانند. ۱۰همۀ این وسایل را در پوست بز پیچیده بالای چوکات حامل بگذارند.

۱۱بعد یک پارچۀ لاجوردی را بروی قربانگاه طلائی بیندازند و آنرا با پوست بز بپوشانند و میله‌های حامل را در حلقه‌های قربانگاه قرار دهند. ۱۲تمام سامان و لوازم دیگر خیمۀ حضور خداوند را در یک پارچۀ لاجوردی پیچیده آن را با پوست بز بپوشانند و بالای چوکات حامل بگذارند. ۱۳بعد خاکستر قربانگاه را خالی کرده و بروی قربانگاه یک پارچۀ ارغوانی را بیندازند. ۱۴آنگاه همه وسایل قربانگاه را از قبیل منقل‌ها، چنگک‌ها، خاک‌اندازها، کاسه‌ها و ظروف دیگر را بروی پارچه گذاشته آن‌ها را با پوست بز بپوشانند و میله‌های حامل را در جاهای شان قرار دهند. ۱۵پس از آنکه هارون و پسرانش از کار جمع کردن خیمه حضور خداوند و سامان و لوازم آن فارغ شدند، قُهاتی ها باید برای بردن آن‌ها بیایند، ولی حق ندارند که به آن چیزهای مقدس دست بزنند، مبادا کشته شوند. این بود وظایف خانوادۀ قهات در مورد حمل سامان و لوازم خیمۀ حضور خداوند.

۱۶اَلِعازار، پسر هارون باید مسئول نظارت بر خیمۀ حضور خداوند و تهیۀ روغن برای چراغها، مواد خوشبوئی، هدیۀ آردی، روغن مسح و محتویات خیمه باشد.»

۱۷-۱۸بعد خداوند به موسی و هارون چنین هدایت داد: «شما نباید بگذارید که قُهاتی ها با دست زدن به اشیای مقدس از بین بروند. ۱۹برای جلوگیری از آن هارون و پسرانش باید با آن‌ها وارد قدس‌الاقداس شوند و وظیفۀ هر کدام شان را تعیین کنند. ۲۰اما اگر آن‌ها حتی برای یک لحظه هم بداخل خیمه بروند و به چیزهای مقدس نگاه کنند، خواهند مرد.»

وظایف مردان خاندان جرشون

۲۱-۲۳خداوند به موسی فرمود: «تمام مردان سی ساله تا پنجاه سالۀ خاندان جرشونِ قبیلۀ لاوی را که بتوانند در خیمۀ حضور خداوند خدمت کنند بشمار. ۲۴آن‌ها را به این وظایف بگمار: ۲۵حمل خیمه، پوشش‌های داخلی و خارجی آن، پوشش پوست بز، پردۀ دروازۀ دخول، ۲۶حمل پرده‌ها و طناب‌های دور حویلی و قربانگاه، پردۀ دروازۀ دخول حویلی و دیگر سامان مربوطۀ خیمه. ۲۷هارون و پسرانش مکلف‌اند که وظایف مردان خاندان جرشون را تعیین کنند. ۲۸ایتامار، پسر هارون باید بر وظایف جرشونی ها نظارت نماید.»

وظایف مردان خاندان مراری

۲۹-۳۰خداوند به موسی فرمود: «تمام مردان سی ساله تا پنجاه سالۀ خاندان مراری را که بتوانند در خیمۀ حضور خداوند خدمت کنند، سرشماری کن. ۳۱آن‌ها مسئول حمل و نقل خیمه، پشت‌بندها، ستونها و پایه‌های شان، ۳۲ستونهای دورادور حویلی و پایه‌های آن‌ها، میخ‌ها، طناب‌ها و دیگر اجزای خیمه می‌باشند. ۳۳این بود وظیفۀ مردان خاندان مراری که آن‌ها هم باید تحت نظر ایتامار، پسر هارون خدمت کنند.»

سرشماری لاویان

۳۴پس موسی و هارون، با کمک رهبران قوم اسرائیل، مردان خاندان قهات را سرشماری کردند. ۳۵-۳۶تعداد مردان سی ساله تا پنجاه ساله که می‌توانستند در خیمۀ حضور خداوند خدمت کنند، دو هزار و هفتصد و پنجاه نفر بودند. ۳۷این احصائیه‌گیری طبق امر خداوند به موسی انجام گرفت. ۳۸-۴۱تعداد مردان سی ساله تا پنجاه سالۀ خاندان جرشون دو هزار و ششصد و سی نفر ۴۲-۴۵و از مردان خاندان مراری سه هزار و دوصد نفر بود.

۴۶-۴۸به این ترتیب، موسی و هارون به اتفاق رهبران قوم اسرائیل، مردان سه خانوادۀ قبیلۀ لاوی را سرشماری کردند و مجموع مردان سی ساله تا پنجاه ساله که لیاقت کار را داشتند هشت هزار و پنجصد و هشتاد نفر بود. ۴۹این سرشماری قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود انجام شد.

فصل پنجم

چه اشخاصی نجس هستند

۱-۳خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل هدایت بده که همه کسانی را که مرض جلدی دارند، اشخاصی که از بدن شان مایع ترشح می‌کند و آنهائی که در اثر تماس با جنازه‌ای شرعاً نجس شده‌اند، خواه مرد باشند خواه زن، باید از اردوگاه خارج کنند تا آنجا را که من با آن‌ها در آن ساکن هستم نجس نسازند.» ۴مردم اسرائیل همانطوریکه خداوند هدایت فرموده بود عمل کردند و آن‌ها را از اردوگاه خارج نمودند.

جبران خساره

۵-۶خداوند به موسی گفت: «به قوم اسرائیل بگو که هرگاه مرد یا زنی در برابر من مرتکب خطائی شود و به کسی خساره برساند، ۷باید به گناه خود اقرار کرده برعلاوۀ جبران خسارۀ کامل بیست فیصد دیگر هم به شخص مقابل بپردازد. ۸اما اگر شخص خساره دیده بمیرد، و خویش و قوم نزدیک نداشته باشد تا خساره را به او بپردازد، آنوقت خساره‌ای که به خداوند داده می‌شود همراه با یک قوچ برای کَفاره، به کاهن تعلق می‌گیرد. ۹همچنین وقتی قوم اسرائیل هر هدیۀ مخصوصی را که برای خداوند می‌آورند، باید به کاهن بدهد و کاهن آن را برای خود نگهدارد. ۱۰همه چیزهائی که وقف خداوند می‌شوند به کاهن تعلق می‌گیرند.»

زنانی که مورد سوءظن شوهران خود قرار می‌گیرند

۱۱-۱۴خداوند به موسی امر فرمود: «به قوم اسرائیل هدایت بده که اگر مردی گمان کند که زنش به او خیانت کرده با مرد دیگری همبستر شده است، اما بدون شواهدی بصورت کامل مطمئن نباشد، ۱۵در هر صورت آن مرد باید زن خود را با یک کیلو آرد جو که با روغن زیتون یا کُندُر مخلوط نشده باشد پیش کاهن ببرد، چون این هدیه، هدیۀ بدگمانی است و برای روشن کردن حقیقت تقدیم می‌شود.

۱۶کاهن آن زن را بحضور خداوند بیاورد ۱۷و آنگاه کمی آب مقدس را در یک کاسۀ گِلی ریخته با قدری از خاک زمین خیمۀ حضور خداوند مخلوط کند. ۱۸بعد موی سر آن زن را باز نموده و هدیۀ بدگمانی را در دستهای او بگذارد و کاهن با کاسۀ آب تلخ لعنت که در دست خود دارد در پیشروی زن بایستد. ۱۹آنوقت کاهن از آن زن بخواهد که به بی‌گناهی خود قسم بخورد و به او بگوید: «اگر با مرد دیگری همبستر نشده باشی، این آب تلخ لعنت بتو آسیبی نمی‌رساند. ۲۰اما هرگاه مرتکب زنا شده باشی، ۲۱-۲۲خداوند در بین قومت به لعنت خود گرفتارت کند و این آب در شکمت داخل شده آن را متورم سازد و ترا نازا کند.» و زن بگوید: «آمین! آمین!»

۲۳سپس کاهن این لعنت‌ها را در یک طومار بنویسد و آن‌ها را در آب تلخ بشوید. ۲۴بعد آب تلخ را به آن زن بدهد که بنوشد. ۲۵بعد کاهن هدیۀ بدگمانی را از دست زن گرفته آن را در حضور خداوند تکان بدهد و بعد بالای قربانگاه بگذارد. ۲۶آنگاه یک مشت آن را گرفته در بالای قربانگاه بسوزاند و بعد از زن بخواهد که آب را بنوشد. ۲۷اگر آن زن به شوهر خود خیانت کرده باشد، آب در او اثر کرده شکمش را متورم می‌سازد و نازا می‌شود و در بین قوم خود ملعون می‌گردد. ۲۸اما اگر بی‌گناه باشد، صدمه‌ای نمی‌بیند و می‌تواند صاحب طفل شود.»

۲۹-۳۰این بود قانون بدگمانی در بارۀ زنی که شوهرش به او بدگمان شده باشد و در آن صورت شوهرش او را بحضور خداوند بیاورد تا کاهن مراسم لازمه را بجا آورد. ۳۱اگر زن گناهکار باشد، سزای گناه خود را می‌بیند، اما مرد در این باره تقصیری نمی‌داشته باشد.

فصل ششم

قانون نذر

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل این چنین هدایت بده: هر مرد یا زنی که بخواهد نذر بگیرد و خود را وقف خداوند کند، ۳-۴و تا وقتیکه خود را وقف خداوند کرده است از نوشیدن مشروبات الکُلی، شراب، سرکۀ شراب، آب انگور و خوردن انگور و کشمش خودداری کند و هر چیزیکه از تاک انگور به‌دست آمده باشد و حتی دانه و پوست آن را هم نخورد.

۵همچنین در آن مدت نباید موی سر خود را بتراشد. چون خود را وقف خداوند کرده و مقدس شده است، پس باید بگذارد که موی سرش دراز شود. ۶-۷چونکه خود را وقف خداوند کرده است، در تمام عمر نباید به جنازه‌ای نزدیک شود و خود را نجس سازد، حتی اگر جنازۀ پدر، مادر، برادر و یا خواهرش باشد، ۸زیرا در تمام آن مدت وقف خداوند می‌باشد.

۹هرگاه کسی دفعتاً در پهلوی او بمیرد، شرعاً نجس می‌شود و باید پس از هفت روز موی سر خود را بتراشد تا از نجاست پاک شود. ۱۰در روز هشتم یک جفت فاخته یا دو چوچۀ کبوتر را به دم دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند آورده به کاهن بدهد ۱۱کاهن یکی را بعنوان قربانی گناه و دیگری را برای قربانی سوختنی تقدیم کرده گناه او را بخاطر تماسش با جنازه، کَفاره نماید. ۱۲در همان روز دوباره خود را وقف خداوند نموده و روزهای پیش از نجاستش را حساب نکنند. او باید یک بره را بعنوان قربانی جُرم تقدیم نماید.

۱۳وقتی دورۀ نذر خود را بپایان رسانید باید به دم دروازۀ خیمۀ عبادت رفته ۱۴یک برۀ نر یکساله و بی‌عیب را برای قربانی سوختنی، یک برۀ میش یکساله و بی‌عیب را جهت قربانی گناه و همچنین یک قوچ بی‌عیب را بعنوان قربانی سلامتی ۱۵با یک تکری نان فطیر که از آرد اعلی، مخلوط با روغن زیتون تهیه شده باشد و قرصهای روغنی و هدیۀ آردی و نوشیدنی بیاورد.

۱۶کاهن این قربانی‌ها و هدیه‌ها را از او بگیرد و بحضور خداوند بعنوان قربانی گناه و قربانی سوختنی تقدیم کند. ۱۷و قوچ را با یک تُکری نان فطیر و هدیۀ آردی و نوشیدنی جهت قربانی سلامتی تقدیم نماید. ۱۸بعد، شخصی که خود را وقف خداوند کرده است موی سر خود را به دم دروازۀ خیمۀ عبادت بتراشد و در آتش قربانگاهِ سلامتی بیندازد.

۱۹سپس کاهن شانۀ پُختۀ قوچ را گرفته با یک نان فطیر و یک قرص نان روغنی در دست او بگذارد. ۲۰پس از آن کاهن همۀ آن‌ها را بگیرد و بعنوان هدیۀ مخصوص در حضور خداوند تکان بدهد. اینها و همچنین سینه و ران قوچ سهم مقدس کاهن است. بعد شخصی که خود را وقف خداوند کرده است می‌تواند شراب بنوشد.»

۲۱این مقررات در مورد کسی تطبیق می‌شود که نذر می‌گیرد و خود را به خداوند وقف می‌کند و همچنین مربوط به قربانی‌هائی است که در ختم دوران نذر خود باید تقدیم کند. برعلاوۀ اینها او باید نذر‌های دیگری را که در شروع دوران وقف کردن خود به گردن گرفته است ادا نماید.

برکت هارونی

۲۲-۲۳خداوند به موسی فرمود: «به هارون و پسران او بگو که بنی‌اسرائیل را با این عبارات برکت بدهند و به ایشان بگویند:

۲۴خداوند تو را برکت دهد و تو را محافظت نماید.

۲۵خداوند روی خود را بر تو تابان سازد و بر تو رحمت کند.

۲۶خداوند روی خود را بر تو برافرازد و تو را سلامتی بخشد.

۲۷و نام مرا بر بنی‌اسرائیل بگذارند و من ایشان را برکت می‌دهم.»

فصل هفتم

تَبَرُک قربانگاه

۱در همان روزی که موسی برافراشتن خیمۀ حضور خداوند را تمام کرد و تمام اثاثیه و لوازم آن را همراه با قربانگاه و ظروف آن مسح و تقدیس نمود، ۲رهبران قوم اسرائیل، یعنی مو‌سفیدان قبایل که مسئول سرشماری بودند، ۳هدایای خود را که عبارت بودند از شش عراده - یک عراده از طرف دو رهبر - و دوازده گاو که هر عراده را دو گاو کش می‌کردند در پیشروی خیمه بحضور خداوند تقدیم کردند. ۴-۵خداوند به موسی فرمود: «هدایای شان را قبول کن و آن‌ها را به لاویان بده تا در وظایف خود از آن‌ها استفاده کنند.» ۶پس موسی عراده‌ها و گاوها را برای لاویان برد. ۷دو عراده و چهار گاو را به خانوادۀ جرشون داد. ۸چهار عراده و هشت گاو را در اختیار خانوادۀ مراری که زیر نظر ایتامار، پسر هارون خدمت می‌کردند، گذاشت تا در وظایف خود از آن‌ها کار بگیرند. ۹اما به خانوادۀ قهات عراده یا گاوی داده نشد، زیرا آن‌ها مسئول مراقبت اشیای مقدس بودند و آن‌ها را بر دوش خود حمل می‌کردند.

۱۰در همان روز، رهبران قوم هدایائی برای تقدیس قربانگاه هم آوردند. وقتیکه می‌خواستند هدایا را در پیشروی قربانگاه تقدیم کنند، ۱۱خداوند به موسی فرمود: «هر روز یکی از رهبران، هدیۀ خود را برای تقدیس قربانگاه تقدیم کنند.»

۱۲-۸۳رهبران هدیه‌های خود را به این ترتیب آوردند.

روز اول، نحشون، پسر عمیناداب، از قبیلۀ یهودا؛

روز دوم، نتنائیل، پسر صوغر، از قبیلۀ ایسَسکار؛

روز سوم اِلیاب، پسر حیلون، از قبیله زبولون؛

روز چهارم، اَلیصور، پسر شَدَینور، از قبیلۀ رؤبین؛

روز پنجم، شلومی‌ئیل، پسر صوریشدای، از قبیلۀ شمعون؛

روز ششم، اَلیاساف، پسر دعویل، از قبیلۀ جاد؛

روز هفتم، الیشمع، پسر عمیهود، از قبیلۀ افرایم؛

روز هشتم، جَملی‌ئیل، پسر فَدَهسور، از قبیلۀ مَنَسّی؛

روز نهم، اَبیدان، پسر جِدعونی، از قبیلۀ بنیامین؛

روز دهم، اَخیعَزَر، پسر عمیشدای، از قبیلۀ دان؛

روز یازدهم، فَجعیئیل، پسر عُکران، از قبیلۀ اَشیر؛

روز دوازدهم، اَخیرَع، پسر عینان، از قبیلۀ نفتالی.

هدیه‌های هر یک از رهبران مشابه یکدیگر بودند و آن‌ها این اشیا را تقدیم کردند: یک پطنوس نقره‌ای به وزن یک و نیم کیلوگرام، یک کاسۀ نقره‌ای به وزن هشتصد گرام، هردو ظرف پُر از آرد اعلی مخلوط با روغن برای هدیۀ آردی بودند. یک ظرف طلائی به وزن یکصد و ده گرام پُر از مواد خوشبوئی، یک نرگاو جوان، یک قوچ و یک برۀ نر یکساله برای قربانی سوختنی؛ یک بز نر برای قربانی گناه؛ دو نرگاو، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نر یکساله برای قربانی سلامتی.

۸۴-۸۸بنابرین در روزی که قربانگاه مسح شد، آنرا بوسیلۀ هدایای که رهبران قبایل آورده بودند تبرک کردند. این هدایا عبارت بودند از:

دوازده عدد پطنوس نقره‌ای، هر کدام به وزن یک و نیم کیلوگرام؛ دوازده عدد کاسۀ نقره‌ای، هر کدام به وزن هشتصد گرام (وزن تمام ظروف نقره‌ای در حدود بیست و هفت کیلو و ششصد گرام بود)؛ دوازده عدد ظرف طلائی، هرکدام به وزن یکصد و ده گرام، وزن مجموعی آن‌ها یک کیلو و سیصد و بیست گرام؛ دوازده نرگاو، دوازده قوچ، دوازده بز نر یکساله (با هدیه‌های آردی آن‌ها) برای قربانی سوختنی؛ دوازده بز نر برای قربانی گناه؛ بیست و چهار نرگاو جوان، شصت قوچ، شصت بز نر و شصت برۀ نر یکساله برای قربانی سلامتی.

۸۹وقتیکه موسی به خیمۀ حضور خداوند داخل شد تا با خداوند سخن گوید، از بالای تخت رحمت که بر صندوق پیمان قرار داشت، یعنی از بین دو مجسمۀ فرشته آواز خداوند را شنید که با او حرف می‌زد.

فصل هشتم

چراغدان‌ها

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که چراغها را در چراغدان‌ها طوری قرار دهد که نور هر هفت چراغ در پیشروی چراغدان‌ها بتابد.» ۳هارون امر خداوند را بجا آورد و چراغها را به قسمی قرار داد که پیشروی چراغدان‌ها را روشن کنند. ۴چراغدان‌ها، از سر تا پایه، از طلا و مطابق همان نقشه‌ای که خداوند به موسی نشان داده بود، ساخته شده بودند.

تطهیر و وقف لاویان

۵-۶بعد خداوند به موسی هدایت داد: «لاویان را از سایر قوم اسرائیل جدا و آن‌ها را به این ترتیب تطهیر کن: ۷آب طهارت را بر آن‌ها بپاش. بعد به آن‌ها بگو که تمام موهای بدن خود را بتراشند و لباسهای خود را بشویند و غسل کنند. ۸بعد آن‌ها یک گاو جوان را با هدیۀ آردی که از آرد اعلی و با روغن تهیه شده باشد و یک گاو جوان دیگر را هم برای قربانی گناه بیاورند. ۹آنگاه همۀ لاویان را پیش روی مردم نزد خیمۀ حضور خداوند بیاور، تمام جماعت قوم اسرائیل را جمع کن ۱۰و مردم اسرائیل بر سر لاویان دست بگذارند. ۱۱و هارون آن‌ها را بعوض تمام قوم اسرائیل بعنوان هدیۀ مخصوص، وقف خداوند کند و لاویان بجای آن‌ها برای خداوند خدمت نمایند. ۱۲سپس لاویان دست خود را بر سر گاوها بگذارند و آن‌ها را بحضور خداوند تقدیم کنند تا یکی جهت قربانی گناه و دیگری برای لاویان کَفاره شود. ۱۳آنگاه لاویان بعنوان هدیۀ مخصوص به خداوند تقدیم شوند و هارون و پسرانش وظایف آن‌ها را تعیین کنند.

۱۴به این ترتیب لاویان را از سایر قوم جدا کن و آن‌ها متعلق به من می‌شوند. ۱۵پس از آنکه آن‌ها را تطهیر و وقف من کردی، برای خدمت در خیمۀ عبادت آماده شوند. ۱۶آن‌ها از بین تمام قبایل اسرائیل به من تعلق دارند، و من آن‌ها را بعوض پسران اولباری قوم اسرائیل برای خود تخصیص داده‌ام. ۱۷زیرا همه اولباری‌ها در بین قوم اسرائیل، خواه انسان باشند خواه حیوان، از آن من هستند و همان روزی که پسران اول مصریان را کشتم اینها را برای خود برگزیدم. ۱۸بلی، من لاویان را بعوض تمام پسران قوم اسرائیل برای خود اختصاص دادم. ۱۹من لاویان را بعنوان یک هدیه به هارون و پسرانش بخشیده‌ام تا در خیمۀ حضور خداوند بعوض قوم اسرائیل خدمت کنند و از قوم اسرائیل محافظت نمایند که اگر به جایگاه مقدس نزدیک شوند آسیبی به آن‌ها نرسد.»

۲۰پس موسی، هارون و تمام مردم اسرائیل همه هدایاتی را که خداوند به موسی داده بود، موبمو اجراء کردند. ۲۱لاویان خود را تطهیر کردند، لباسهای خود را شستند و هارون آن‌ها را بعنوان هدیۀ مخصوص به خداوند وقف نمود. او همچنان برای تطهیر شان مراسم کَفاره اجراء کرد. ۲۲بعد از آن لاویان همانطوری که خداوند به موسی امر فرموده بود به خیمۀ حضور خداوند رفتند و زیر نظر هارون و پسرانش به وظایف خود شروع نمودند.

۲۳-۲۴خداوند به موسی فرمود: «لاویان باید به وظیفۀ خود در خیمۀ حضور خداوند از سن بیست و پنج ساله و یا بالا‌تر شروع کنند. ۲۵و در سن پنجاه سالگی تقاعد نمایند. ۲۶و بعد از آن، می‌توانند لاویان دیگر را در انجام خدمت شان کمک کنند، اما خود شان نباید مستقیماً در امور عبادتگاه دخالت نمایند. به این ترتیب، وظایف لاویان را برای شان تعیین کن.»

فصل نهم

دومین عید فِصَح

۱در ماه اول سال دوم، پس از آنکه قوم اسرائیل کشور مصر را ترک کردند، خداوند در بیابان سینا به موسی فرمود: ۲-۳«قوم اسرائیل هنگام شام روز چهاردهم همین ماه مراسم عید فِصَح را برگزار کنند. برای تجلیل این مراسم از هدایاتی که من داده‌ام پیروی نمایند.» ۴پس موسی قراریکه خداوند هدایت فرموده بود، به مردم اسرائیل گفت که عید فِصَح را برگزار کنند ۵و در شام روز چهاردهم ماه اول سال دوم مراسم عید را طبق هدایت خداوند در بیابان سینا برپا نمودند.

۶اما یک تعداد از مردان نتوانستند که در این مراسم شرکت کنند، زیرا در اثر تماس با جسد مُرده شرعاً نجس شده بودند. آن‌ها پیش موسی و هارون رفته ۷گفتند: «ما در اثر تماس با جنازه نجس شده‌ایم. چرا ما نباید مثل سایر مردم در این عید، قربانی‌های خود را به خداوند تقدیم کنیم؟» ۸موسی به آن‌ها گفت: «صبر کنید من از خداوند در این باره مصلحت می‌خواهم.» ۹-۱۰خداوند به موسی فرمود: «اگر یکی از شما و یا اولادۀ شما در اثر تماس با جسد مرده نجس شود یا در سفر باشد و نتواند در مراسم عید اشتراک نماید، بازهم می‌تواند عید فِصَح را تجلیل کند. ۱۱یک ماه بعد از عید، یعنی در شام ماه دوم می‌تواند عید را با خوردن برۀ فِصَح، نان بدون خمیرمایه و سبزیجات تلخ تجلیل کند. ۱۲او نباید چیزی را باقی بگذارد یا استخوانِ از آن را بشکند و باید از تمام هدایاتی که در این مورد داده‌ام پیروی کند. ۱۳اما کسی که نجس و یا مسافر نباشد و از اجرای مراسم عید فِصَح خودداری کند باید از بین قوم طرد شود، زیرا قربانی خود را به خداوند در وقت معینش تقدیم نکرده است و آن شخص گناهکار شمرده می‌شود.

۱۴اگر یک نفر بیگانه در بین شما سکونت دارد او هم می‌تواند مراسم عید فِصَح را با پیروی از مقررات آن برای خداوند تجلیل کند. پیروی از‌این مقررات هم برای بیگانگان و هم برای قوم اسرائیل لازم است.»

ابر راهنما

(همچنین در خروج ۴۰:‌۳۴‌-‌۳۸)

۱۵در روزیکه خیمۀ حضور خداوند را برپا کردند، ابری خیمه را پوشاند. و در شام همان روز، آن ابر به شکل آتش درآمد و تا صبح بالای خیمه باقی ماند. ۱۶به همین ترتیب، ابر همیشه در روز خیمه را می‌پوشاند و هنگام شب به شکل آتش در‌می‌آمد. ۱۷هر وقتی که ابر از بالای خیمه حرکت می‌کرد مردم اسرائیل هم براه می‌افتادند. و در هر جائی که ابر توقف می‌کرد مردم هم در همانجا اردو می‌زدند. ۱۸قوم اسرائیل به امر خداوند به سفر خود ادامه می‌دادند و به امر او هم توقف کرده اردو می‌زدند. ۱۹حتی اگر ابر بالای خیمه مدت زیادی هم توقف می‌کرد قوم اسرائیل قرار امر خداوند در همانجا می‌ماندند. ۲۰بعضی اوقات ابر بالای خیمه برای چند روز توقف می‌کرد، آن‌ها هم به پیروی از حکم خداوند در خیمه‌های خود باقی می‌ماندند. و بعد هم به امر خداوند حرکت می‌کردند. ۲۱گاهی ابر تا صبح توقف می‌کرد و صبح روز دیگر براه می‌افتاد، اما خواه شب می‌بود خواه روز، وقتی که ابر حرکت می‌کرد، قوم اسرائیل هم با راهنمائی ابر کوچ می‌کردند. ۲۲اگر ابر دو روز، یک ماه و یا تا یک وقت طولانی بالای خیمۀ حضور خداوند توقف می‌نمود، مردم اسرائیل هم از جای خود حرکت نمی‌کردند و بمجردی که ابر براه می‌افتاد، آن‌ها هم بدنبالش می‌رفتند. ۲۳به این ترتیب، قوم اسرائیل به امر خداوند حرکت می‌کردند و به امر خداوند خیمه‌های خود را می‌افراشتند و هر هدایتی که خداوند به موسی می‌داد آن‌ها طبق آن رفتار می‌کردند.

فصل دهم

شیپورهای نقره‌ای

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «دو شیپور از نقره بساز و از آن‌ها برای جمع کردن و کوچ دادن قوم اسرائیل کار بگیر. ۳هرگاهی که هر دو شیپور نواخته شوند همۀ مردم اسرائیل باید در پیشروی دروازۀ دخول خیمۀ حضور خداوند اجتماع کنند. ۴اما وقتیکه یک شیپور نواخته شود، آنگاه تنها سرکردگان قبایل اسرائیل پیش تو جمع شوند. ۵وقتی شیپور کوچ نواخته شود، قبایلی که در سمت شرق خیمۀ حضور خداوند هستند کوچ کنند. ۶دفعۀ دوم که شیپور نواخته شود قبایل سمت جنوب خیمه حرکت کنند. ۷شیپورها باید با آواز‌های مختلف نواخته شوند تا مردم بتوانند تشخیص بدهند که جمع شوند و یا کوچ کنند. ۸و تنها پسران هارون که کاهن هستند باید شیپورها را بنوازند و این یک قانون همیشگی است که باید شما و نسلهای آیندۀ شما آنرا رعایت کنید. ۹وقتی در سرزمین خود، برای جنگ علیه دشمنانی که بر شما حمله می‌کنند، بروید، آنوقت باید شیپورها را بنوازید و خداوند، خدای شما به داد شما رسیده از دست دشمنان نجات تان می‌بخشد. ۱۰همچنین در روزهای خوشی، یعنی در مراسم تجلیل عید، اول هر ماه و در وقت تقدیم کردن قربانی‌های سوختنی و قربانی‌های سلامتی هم این شیپورها را بنوازید تا شما را بیاد من بیاورند. من خداوند، خدای شما هستم.»

حرکت از بیابان سینا

۱۱در بیستم ماه دوم سال دوم، ابر از بالای خیمۀ حضور خداوند حرکت کرد. ۱۲قوم اسرائیل هم به ترتیب از بیابان سینا بدنبال آن براه افتادند تا اینکه ابر در بیابان فاران توقف نمود.

۱۳بعد از آنکه خداوند هدایات لازمه را دربارۀ کوچ کردن به موسی داد، این اولین سفر آن‌ها بود. ۱۴قبیلۀ یهودا، زیر بیرق خود و به رهبری نحشون، پسر عمیناداب اولتر براه افتاد. ۱۵بعد قبیلۀ ایسَسکار به سرکردگی نتنائیل، پسر صوغر حرکت کرد. ۱۶سپس قبیلۀ زبولون به رهبری اِلیاب، پسر حیلون روانه شد.

۱۷وقتی که خیمۀ حضور خداوند را پائین کردند، جرشونی ها و مِراری ها، از قبیلۀ لاوی، که مسئول حمل آن بودند خیمه را برداشتند و براه افتادند.

۱۸پس از آن قبیلۀ رؤبین، زیر بیرق خود و به سرکردگی اَلیصور، پسر شَدیئور کوچ کرد. ۱۹پشت سر آن‌ها قبیلۀ شمعون به رهبری شلومی‌ئیل، پسر صوریشدای براه افتاد. ۲۰بدنبال آن‌ها قبیلۀ جاد به سرکردگی اَلیاساف، پسر دعویل رفت.

۲۱آنگاه قُهاتی ها آمادۀ حرکت شدند و سامان و لوازم مقدس را برداشته براه افتادند. (خیمۀ حضور خداوند می‌بایست پیش از رسیدن آن‌ها برپا شود.)

۲۲سپس قبیلۀ افرایم زیر بیرق خود و به سرکردگی الیشمع، پسر عمیهود حرکت کرد. ۲۳بعد از آن نوبت قبیلۀ مَنَسّی رسید که به رهبری جَملی‌ئیل، پسر فَدَهسور کوچ کند. ۲۴به تعقیب آن‌ها قبیلۀ بنیامین به رهبری اَبیدان، پسر جِدعونی حرکت کرد.

۲۵پشت سر آن‌ها قبیلۀ دان زیر بیرق خود و به سرکردگی اَخیعَزَر، پسر عمیشدای براه افتاد. ۲۶سپس قبیلۀ اَشیر به سرکردگی فَجعیئیل، پسر عُکران، ۲۷و در اخیر قبیلۀ نفتالی به رهبری اَخیرَع، پسر عینان حرکت کرد. ۲۸این بود ترتیب سفر قبایل اسرائیل.

۲۹موسی به خسربُرۀ خود، حوباب، پسر رعوئیل مدیانی گفت: «ما می‌خواهیم به آن جائی سفر کنیم که خداوند وعدۀ ملکیت آن را به ما داده است. تو هم با ما برو و از تو بخوبی نگهداری می‌کنیم، خداوند به قوم اسرائیل وعده‌های بسیار خوب داده است.» ۳۰اما او در جواب موسی گفت: «من نمی‌روم و میخواهم به وطن خود و پیش خویشاوندان خود برگردم.» ۳۱موسی گفت: «خواهش می‌کنم ما را ترک مکن. تو در این بیابان بلدیت داری و برای ما راهنمای خوبی هستی. ۳۲اگر همراه ما بروی، برکاتی که خدا به ما می‌دهد، نصیب تو هم می‌شود.»

صندوق پیمان و ابر راهنما

۳۳پس آن‌ها در حالیکه صندوق پیمان خداوند پیشاپیش شان حرکت می‌کرد از کوه خداوند مدت سه روز راه پیمودند تا به جائی رسیدند که برای توقف شان تعیین شده بود. ۳۴و هر وقتی که سفر می‌کردند، ابر خداوند در ظرف روز بالای سر شان سایه می‌انداخت.

۳۵هرگاه صندوق پیمان حرکت می‌کرد موسی می‌گفت: «ای خداوند، برخیز، دشمنانت پراگنده شوند و بدخواهانت از حضورت فرار کنند.» ۳۶وقتیکه صندوق پیمان توقف می‌نمود، موسی می‌گفت: «ای خداوند، پیش هزاران هزار اسرائیلی برگرد.»

فصل یازدهم

مردم اسرائیل لب به شکایت می‌گشایند

۱بزودی قوم اسرائیل بخاطر زحمات خود دست به شکایت زدند. وقتی خداوند آواز شکایت شان را شنید، غضبناک شد و آتش خداوند اطراف اردو را از بین برد. ۲آنگاه مردم پیش موسی گریه و زاری نمودند و موسی بحضور خداوند برای شان دعا کرد و آتش خاموش گردید. ۳پس آنجا را تعبیره، (یعنی سوختن) نامیدند، زیرا در آنجا آتش خداوند در بین شان مشتعل شده بود.

انتخاب هفتاد رهبر

۴در بین قوم اسرائیل گروه مختلفی بودند که آرزوی خوردن چیزهای بهتری را داشتند و مردم اسرائیل هم دوباره شروع به گریه و شکایت نموده می‌گفتند: «ای کاش کسی به ما کمی گوشت می‌داد! ۵بخاطر داریم که در مصر ماهی را رایگان می‌خوردیم و همچنان بادرنگ، خربوزه، تره، پیاز و سیر داشتیم. ۶اما حالا اشتهای خود را از دست داده‌ایم و بغیر از این مَنّا چیز دیگری نیست که بخوریم.»

۷مَنّا ماده‌ای بود به اندازۀ تخم گشنیز به رنگ سفید مایل به زردی. ۸مردم اسرائیل می‌رفتند و آن را از روی زمین جمع می‌کردند و در هاوَن می‌کوبیدند و آرد می‌کردند و بعد از آن آرد نان می‌پختند. و مزۀ نان روغنی را داشت. ۹مَنّا با شبنم شب یکجا می‌بارید.

۱۰موسی دید که خانواده‌های قوم اسرائیل پیش دروازۀ خیمه‌های خود نشسته گریه می‌کردند، و خشم خداوند به شدت افروخته گردید. موسی نیز از این موضوع بسیار ناراحت شد ۱۱و به خداوند گفت: «چرا با این بنده‌ات چنین رفتار می‌کنی؟ من چه کرده‌ام که از من ناراضی هستی؟ چرا بار این قوم را بدوش من گذاشته‌ای؟ ۱۲آیا من آن‌ها را پیدا کرده‌ام و یا بدنیا آورده‌ام که می‌گوئی مانند دایه‌ای که طفل را در آغوش می‌گیرد آن‌ها را گرفته به سرزمینی ببرم که وعدۀ ملکیت آن را به اجداد شان داده بودی؟ ۱۳برای اینهمه مردم از کجا گوشت تهیه کنم؟ زیرا آن‌ها پیش من گریه می‌کنند و می‌گویند: «برای ما گوشت بده که بخوریم.» ۱۴من به تنهائی نمی‌توانم بار مسئولیت تمام این مردم را بدوش بگیرم. این بار برای من بسیار سنگین است. ۱۵اگر با من این چنین رفتار می‌نمائی، پس خواهش می‌کنم که مرا بکش تا از این بدبختی نجات یابم.»

۱۶خداوند به موسی فرمود: «هفتاد نفر از رهبران محترم قوم اسرائیل را جمع کن و پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند بحضور من بیاور و در آنجا همراه تو بایستند. ۱۷آنگاه من نزول می‌کنم و با تو حرف می‌زنم و از روحی که به تو داده‌ام می‌گیرم و به آن‌ها می‌دهم تا در مسئولیت امور قوم با تو سهیم بوده تو تنها نباشی. ۱۸به مردم اسرائیل بگو: «خود را برای فردا پاک و تقدیس کنید و به شما گوشت داده می‌شود که بخورید.» به آن‌ها بگو که خداوند نالۀ شما را شنید که می‌گفتید: «ای کاش کسی به ما گوشت می‌داد که می‌خوردیم. وقتی که در مصر بودیم وضع بهتری داشتیم.» بنابران خداوند به شما گوشت می‌دهد. ۱۹و شما نه برای یک روز، دو روز، پنج روز، ده روز یا بیست روز، ۲۰بلکه برای یک ماهِ کامل آنقدر گوشت خواهید خورد که از دماغهای تان سر کند و از خوردن بیزار شوید، زیرا خدائی را که بین شما است رد کردید و افسوس خوردید که چرا از مصر خارج شدید.»

۲۱اما موسی گفت: «تنها تعداد مردمی که پیاده هستند ششصد هزار است، باز هم تو می‌گوئی که برای یک ماه کامل به آن‌ها گوشت می‌دهی. ۲۲اگر ما همه رمه و گلۀ خود را بکشیم برای اینهمه مردم کفایت نمی‌کنند. یا اگر تمام ماهی‌های بحر را هم بگیریم امکان ندارد که همۀ این مردم را سیر کنیم.» ۲۳خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه است. حالا خواهی دید که حرف من راست است یا خیر؟»

نبوت هفتاد رهبر

۲۴پس موسی از خیمۀ حضور خداوند خارج شد و آنچه را که خداوند فرموده بود به مردم گفت. بعد هفتاد نفر از رهبران قوم را جمع کرد و آن‌ها را در اطراف خیمۀ حضور خداوند قرار داد. ۲۵آنگاه خداوند در ابر نازل شد و با موسی به سخن گفتن پرداخت و از روحی که بر موسی قرار داشت گرفت و بر آن هفتاد نفر رهبر گذاشت. بمجردیکه روح بر آن‌ها قرار گرفت به نبوت آغاز نمودند، اما بار دیگر نبوت نکردند.

۲۶دو نفر از آن‌ها بنامهای الداد و میداد در اردوگاه ماندند و به خیمۀ حضور خداوند نرفته بودند، اما روح بر آن‌ها هم قرار گرفت و در اردوگاه نبوت کردند. ۲۷یک مرد جوان دویده پیش موسی رفت و به او گفت: «الداد و میداد در اردوگاه نبوت می‌کنند.» ۲۸یوشع، پسر نون که یکی از معاونین انتخابی موسی بود گفت: «آقای من، آن‌ها را منع کن.» ۲۹اما موسی به او گفت: «آیا تو بجای من حسادت می‌ورزی؟ ای کاش خداوند روح خود را بر همۀ قوم برگزیدۀ خود قرار میداد تا همۀ آن‌ها نبی می‌شدند.» ۳۰بعد موسی با رهبران به اردوگاه برگشتند.

خدا پرندۀ سَلوی (بودنه) را می‌فرستد

۳۱به حکم خداوند بادی وزید و خیل‌های بودنه را از بحر با خود آورد و این پرنده‌ها اطراف اردوگاه را از هر طرف به مسافۀ یک روزه راه پیمائی و بلندی یک متر، زمین را پوشاند. ۳۲قوم اسرائیل تمام شب و روز و فردای آن، این پرنده‌ها را می‌گرفتند. هیچکسی کمتر از ده حومر جمع نکرده بود و مردم گوشت این پرندگان را در اطراف اردوگاه پهن کردند تا خشک شود. ۳۳اما هنوز گوشت در زیر دندان شان بود که آتش خشم خداوند بر قوم اسرائیل شعله‌ور شد و بلای مدهشی را بر آن‌ها نازل کرد و یک عدۀ آن‌ها را از بین بُرد. ۳۴بنابران، آنجا را «قِبروت‌هتاوه»، یعنی قبرستان حرص و طمع نامیدند، زیرا افرادی را که هوس گوشت کرده بودند در آنجا دفن نمودند.

۳۵بعد قوم اسرائیل از قِبروت‌هتاوه حرکت کرده رهسپار حزیروت شدند و مدتی در آنجا توقف نمودند.

فصل دوازدهم

مخالفت مریم و هارون با موسی

۱مریم و هارون موسی را بخاطری که با یک زن حبشی عروسی کرده بود سرزنش نمودند ۲و گفتند: «آیا خداوند تنها بوسیلۀ موسی سخن گفته است؟ آیا بوسیلۀ ما هم سخن نگفته است؟» و خداوند حرف آن‌ها را شنید. ۳(موسی متواضعترین شخص روی زمین بود.)

۴خداوند به آن‌ها فرمود که هر سه نفرِ شان فوراً در خیمۀ حضور خداوند حاضر شوند. پس هر سه آن‌ها بحضور خداوند رفتند. ۵آنگاه خداوند در یک ستون ابر نازل شد و در پیش دروازۀ خیمه ایستاد و فرمود: «هارون و مریم پیش بیایند.» و آن‌ها پیش رفتند. ۶خداوند فرمود: «حرف مرا بشنوید؛ اگر بخواهم با یک نبی حرف بزنم با او در رؤیا و خواب صحبت می‌کنم، ۷-۸اما چون موسی بندۀ وفادار من است و با کمال صداقت خدمت قوم برگزیدۀ مرا می‌کند، با او روبرو و آشکارا حرف می‌زنم نه با رمز. او تجلی مرا می‌بیند. پس چطور جرأت کردید و بندۀ من، موسی را سرزنش نمودید؟»

مریم به مرض جلدی مبتلا می‌شود

۹آنگاه شعلۀ خشم خداوند بر آن‌ها افروخته شد و آن‌ها را ترک کرد. ۱۰و وقتی که ابر از بالای خیمه برخاست، تمام بدن مریم از مرض بَرَص سفید شد. چون هارون مریم را به آن وضع دید، ۱۱به موسی گفت: «آقای من، ما را بخاطر این کار ما جزا مده؛ ما از روی حماقت گناه کردیم. ۱۲نگذار که مریم مثل طفلی شود که مرده بدنیا می‌آید و نیم بدنش پوسیده است.» ۱۳پس موسی بحضور خداوند زاری و دعا کرد و گفت: «خدایا، از دربار تو التجا می‌کنم که او را شفا بدهی.» ۱۴خداوند به موسی فرمود: «اگر پدرش بروی او تف می‌انداخت آیا برای هفت روز خجل نمی‌بود؟ پس برای هفت روز در بیرون اردوگاه تنها بماند و بعد از آن می‌تواند برگردد.» ۱۵بنابران مریم مدت هفت روز در بیرون اردوگاه بسر برد و قوم اسرائیل تا زمان بازگشت مریم از سفر دست کشیدند. ۱۶وقتی او برگشت، مردم از حزیروت کوچ کردند در بیابان فاران اردو زدند.

فصل سیزدهم

بررسی اوضاع کنعان

(همچنین تثنیه ۱:‌۱۹‌-‌۳۳)

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «چند نفر را به کنعان، یعنی سرزمینی که می‌خواهم آن را به قوم اسرائیل ببخشم، بفرست تا آنجا را بررسی و مطالعه کنند. برای این منظور از هر قبیله یک رهبر را بفرست.» ۳-۱۵پس موسی قرار فرمودۀ خداوند اشخاص ذیل را از اردوگاه خود، یعنی بیابان فاران، به سرزمین کنعان فرستاد:

شَموع، پسر زَکور، از قبیلۀ رؤبین؛

شافاط، پسر حوری، از قبیلۀ شمعون؛

کالیب، پسر یَفُنه، از قبیلۀ یهودا؛

یجال، پسر یوسف، از قبیلۀ ایسَسکار؛

هوشع، پسر نون، از قبیلۀ افرایم؛

فِلتی، پسر رافو، از قبیلۀ بنیامین؛

جَدی‌ئیل، پسر سودی، از قبیلۀ زبولون؛

جَدی، پسر سوسی، از قبیلۀ مَنَسّی؛

عَمیئیل، پسر جَملی، از قبیلۀ دان؛

سَتور، پسر میکائیل، از قبیلۀ اَشیر؛

نَحبی، پسر وَفسی، از قبیلۀ نفتالی؛

جاویل، پسر ماکی، از قبیلۀ جاد.

۱۶اینها نامهای کسانی بودند که موسی برای جاسوسی به آن سرزمین فرستاد. در همین موقع بود که موسی نام هوشع پسر نون را (که معنی آن «نجات» است)، به یوشع (یعنی «خداوند نجات می‌دهد») تبدیل کرد.

۱۷پس موسی آن‌ها را برای بررسی سرزمین کنعان با این هدایات فرستاد: «از اینجا بطرف شمال، به قسمت جنوب سرزمین کنعان و به سرزمین کوهستانی بروید ۱۸و وضع آنجا را مطالعه کرده معلوم کنید که آیا مردم آنجا قوی هستند یا ضعیف؟ تعداد شان کم است یا زیاد؟ ۱۹زمین آن‌ها حاصلخیز است یا خیر؟ مردم آنجا در جلگه‌ها زندگی می‌کنند یا در شهرهای مستحکم؟ ۲۰خاک زمین شان با ثمر است یا بائر؟ آنجا درختان زیاد دارد یا نه؟ سعی کنید که از میوه و محصول آنجا مقداری را بطور نمونه با خود بیاورید.» (آن موقع موسم انگور بود.)

۲۱پس آن‌ها رفتند و وضع زمین را از بیابان سین تا رِحوب در نزدیکی گذرگاه حمات مطالعه نمودند. ۲۲و از قسمت جنوب آنجا عبور کرده به حبرون رسیدند. در آنجا قبایل اخیمان، شیشای و تَلمَی که از سلسلۀ عناق بودند، زندگی می‌کردند. (حبرون هفت سال قبل از صوعَن مصر بنا یافته بود.) ۲۳سپس به درۀ اشکول وارد شدند و از آنجا یک خوشه انگور چیدند و با خود بردند. این خوشۀ انگور آنقدر سنگین بود که آن را به چوبی بسته دو نفر بر شانه‌های خود حمل می‌کردند. آن‌ها همچنین مقداری انار و انجیر هم بعنوان نمونه با خود بردند. ۲۴آن دره را بخاطر آن خوشۀ انگور، درۀ اشکول، (یعنی درۀ خوشه) نامیدند.

بازگشت جاسوسان

۲۵بعد از چهل روز آن‌ها از سفر برگشتند ۲۶و پیش موسی، هارون و تمام قوم اسرائیل که در قادِش واقع در بیابان فاران اردو زده بودند، رفتند و چگونگی سفر خود را به اطلاع آن‌ها رساندند و میوه‌هائی را که با خود آورده بودند به آن‌ها نشان دادند. ۲۷به آن‌ها گفتند: «به سرزمینی که ما را فرستادید رفتیم و آن را مطالعه کردیم. آنجا را سرزمینی یافتیم حاصلخیز که شیر و عسل در آن جاری است. اینها میوه‌های آنجا هستند که بطور نمونه با خود آوردیم. ۲۸اما باشندگان آنجا مردم بسیار قوی هستند و در شهرهای بزرگ و مستحکم زندگی می‌کنند. برعلاوه ما اولادۀ عناق (غول‌پیکر) را هم در آنجا دیدیم. ۲۹مردم عمالیق در جنوب، حِتیان، یبوسیان و اموریان در مناطق کوهستانی و کنعانیان در سواحل بحر مدیترانه و دریای اُردن زندگی می‌کنند.»

۳۰اما کالیب مردم را در حضور موسی خاموش ساخت و گفت: «فوری برویم آنجا را تصرف کنیم چون یقین داریم بر آن‌ها غالب می‌شویم.» ۳۱آنگاه مردانی که به آنجا رفته بودند گفتند: «ما نمی‌توانیم با آن مردم مقابله کنیم، زیرا آن‌ها قویتر از ما هستند.» ۳۲به این ترتیب، آن‌ها خبرهای بد و منفی را در مورد مردم آن سرزمین در بین قوم شایع کردند و اظهار داشتند: «مردم آنجا همه قوی هیکل هستند و ساکنین آنجا را می‌خورند. ۳۳اولادۀ عناق را دیدیم و آن‌ها آنقدر قوی‌اند و قد بلند دارند که ما به تناسب آن‌ها مثل ملخ بودیم.»

فصل چهاردهم

شورش قوم اسرائیل

۱مردم تمام شب با آواز بلند گریستند ۲و از دست موسی و هارون شکایت کرده گفتند: «ای کاش در مصر می‌مردیم یا در همین بیابان از بین می‌رفتیم. ۳خداوند ما را به این سرزمین آورد تا ما را با شمشیر دشمن بقتل برساند و زنان و فرزندان ما اسیر شوند، پس بهتر است که به مصر برگردیم.» ۴به یکدیگر گفتند: «بیائید که برای خود رهبری انتخاب کنیم تا ما را دوباره به مصر ببرد.»

۵آنگاه موسی و هارون در پیش مردم اسرائیل رو به خاک افتادند. ۶یوشع، پسر نون و کالیب، پسر یَفُنه که با چند نفر دیگر برای تحقیق و مطالعه به سرزمین کنعان رفته بودند، یخن خود را پاره کردند ۷و به مردم اظهار داشتند: «سرزمین کنعان را ما بررسی کردیم. آنجا یک جای بسیار خوب است. ۸اگر خداوند از ما خوشنود باشد، ما را به آنجا می‌برد و آن سرزمین را که شیر و عسل در آن جاری است، به ما می‌دهد. ۹پس شما نباید علیه خداوند تمرد کنید و از مردم کنعان بترسید، زیرا شکست دادن آن‌ها مثل نان خوردن برای ما آسان است. آن‌ها پُشت و پناهی ندارند، اما خداوند همراه ما است. از ایشان نترسید!» ۱۰مردم اسرائیل بعوض اینکه به حرف آن‌ها گوش بدهند، خواستند که آن‌ها را سنگسار کنند. ناگاه جلال با شکوه خداوند در خیمۀ حضور خداوند بر تمام قوم اسرائیل ظاهر شد.

موسی برای قوم اسرائیل شفاعت می‌کند

۱۱خداوند به موسی فرمود: «تا بکی این قوم به من اهانت می‌کنند؟ با وجود اینهمه معجزاتی که من در بین شان نشان دادم باز هم به من ایمان نمی‌آورند. ۱۲پس می‌خواهم که آن‌ها را به مرض مهلکی مبتلا و از میراث محروم کنم و از تو یک قومی که بزرگتر و قویتر از اینها باشد بوجود آورم.»

۱۳اما موسی به خداوند گفت: «اگر این خبر بگوش مردم مصر برسد چه خواهند گفت؟ تو این قوم را با قدرت خود از دست آن مردم نجات دادی. ۱۴مردم مصر از این موضوع به باشندگان سرزمین کنعان خبر خواهند داد. مردم کنعان می‌دانند که تو ای خداوند، با این قوم هستی و خود را در ابری که بالای سر آن‌ها است نشان می‌دهی و با ستون ابر و آتش شب و روز آن‌ها را راهنمائی می‌کنی. ۱۵حالا اگر تمام این قوم را بکشی، آن مردمی که نام ترا شنیده‌اند، خواهند گفت: ۱۶«چون خداوند نتوانست این قوم را به این سرزمین که وعدۀ مالکیت آن را به آن‌ها داده بود برساند، مجبور شد که آن‌ها را در بیابان بکشد.» ۱۷بدربار تو زاری می‌کنم که قدرت خود را با بخشیدن گناهان ما نشان بدهی، زیرا تو به ما وعده دادی و فرمودی: ۱۸«بزودی خشم نمی‌گیرم و محبت من بی‌پایان است. گناه و خطای شما را می‌بخشم، اما به هیچوجه گناهکار را بدون سزا نمی‌گذارم. بخاطر گناه پدران، فرزندان شان را تا نسل سوم و چهارم جزا می‌دهم.» ۱۹پس از حضور تو التماس می‌کنم که از روی رحمت بی‌پایانت گناهان این مردم را ببخشی، چنانچه از همان زمانی که مصر را ترک کردند و تا حال بارها گناهان شان را بخشیده‌ای.»

۲۰آنگاه خداوند فرمود: «چون تو از من خواهش کردی، من آن‌ها را بخشیدم، ۲۱-۲۲اما به حیات خود و بحضور پُرجلالم که زمین را پُر کرده است قسم می‌خورم که هیچکدام از آنهائی را که جلال و معجزات مرا در مصر و همچنین در بیابان دیده‌اند و بازهم از من بی‌اطاعتی کردند و مرا مورد آزمایش قرار دادند، ۲۳روی آن سرزمینی را که به پدران شان وعدۀ مالکیت آن را داده‌ام نخواهند دید. ۲۴ولی بندۀ من، کالیب با آن‌ها فرق دارد. او همیشه و از صمیم دل فرمان مرا بجا آورده است، بنابران، او را به همان سرزمینی که برای مطالعه‌اش رفته بود، می‌برم و اولادۀ او را مالک آن می‌سازم. ۲۵حالا چون عمالیقیان و کنعانیان در دره‌ها سکونت دارند، پس بهتر است که برگردید و از راه بحیرۀ احمر به بیابان بروید.»

قوم اسرائیل جزا می‌بیند

۲۶-۲۷بعد خداوند به موسی و هارون فرمود: «تا بکی این مردم شریر از من شکایت می‌کنند؟ من بارها شکایت این قوم را شنیده‌ام. ۲۸پس به آن‌ها بگو: خداوند به حیات خود قسم می‌خورد که همان بلا را که از آن می‌ترسیدید بر سر تان می‌آورم. ۲۹اجساد تان در این بیابان پوسیده می‌شوند. از تمام اشخاص بیست ساله و بالا‌تر تان یکنفر هم زنده نمی‌ماند، زیرا که از من شکایت کردید. ۳۰بغیر از کالیب، پسر یَفُنه و یوشع، پسر نون هیچکدام شان به آن سرزمین موعود قدم نمی‌گذارد. ۳۱همچنان کودکان تان را که شما گفتید اسیر ساکنین آن سرزمین می‌شوند، بسلامتی به آنجائی که شما آن را رد کردید، می‌رسانم. ۳۲اما جنازه‌های شما در این بیابان می‌افتند. ۳۳فرزندان تان بخاطر بی‌ایمانی شان برای چهل سال چوپانی می‌کنند تا که آخرین نفر تان در بیابان بمیرد. ۳۴در مقابل هر روزی که نمایندگان شما در آن سرزمین مطالعه کردند یکسال جزا می‌بینید، یعنی مدت چهل سال در بیابان سرگردان می‌باشید. و به این ترتیب، جزای نافرمانی خود را می‌بینید تا بدانید که بی‌اطاعتی از من چه نتیجه‌ای دارد. ۳۵و شما ای قوم شریر، که به مخالفت من برخاسته‌اید، در بیابان می‌میرید. این گفتار من که خداوند هستم می‌باشد.»

۳۶-۳۷آن کسانی که برای بررسی به کنعان رفته بودند و با شایعات بد مردم را به وحشت انداخته آن‌ها را برضد خداوند تحریک نمودند، در اثر بلائی که خداوند بر سر شان آورد همه هلاک شدند. ۳۸از بین آن‌ها تنها یوشع، پسر نون و کالیب، پسر یَفُنه زنده ماندند.

شکست قوم اسرائیل در سرزمین کوهستانی کنعان

(همچنین در تثنیه ۱:‌۴۱‌-‌۴۶)

۳۹موسی آنچه را که خداوند فرموده بود به اطلاع مردم رساند و آن‌ها بسیار گریه کردند. ۴۰روز دیگر، صبح وقت برخاستند و بسر کوه رفتند و گفتند: «ما حاضر و آماده هستیم که به سرزمین موعود برویم. ما به گناه خود اعتراف می‌کنیم.»

۴۱موسی به آن‌ها گفت: «شما با این کار تان از فرمان خداوند سرپیچی می‌کنید، اما موفق نمی‌شوید. ۴۲شما نباید به آنجا بروید، زیرا خداوند به شما کمک نمی‌کند و دشمن، شما را شکست می‌دهد. ۴۳وقتی با عمالیقیان و کنعانیان روبرو شوید با شمشیر آن‌ها بقتل می‌رسید. چون شما از پیروی خداوند دست کشیده‌اید، بنابران خداوند با شما نیست.»

۴۴اما آن‌ها به حرف موسی گوش ندادند و باوجودیکه صندوق پیمان خداوند و موسی از اردوگاه حرکت نکرده بودند، آن‌ها رهسپار سرزمین موعود شدند. ۴۵آنگاه عمالیقیان و کنعانی های ساکن کوهستان به مقابل شان پائین آمدند و آن‌ها را شکست دادند و تا حُرمه تعقیب کردند.

فصل پانزدهم

مقررات قربانی

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که وقتی بسرزمین موعود می‌رسند، این مقررات را رعایت کنند: ۳-۵هرگاه بخواهند قربانی سوختنی یا هر قربانی دیگری که بر آتش تقدیم می‌شود و خداوند آن را می پسندد، بیاورند. قربانی باید گاو، قوچ، گوسفند یا بُز باشد. آن قربانی، خواه قربانی سوختنی، خواه نذری، خواه دلخواه، خواه قربانی مخصوص یکی از عیدها باشد، در هر صورت باید با هدیۀ آردی تقدیم شود. اگر کسی بخواهد که بره‌ای را قربانی کند، همراه آن باید یک کیلو آرد اعلی مخلوط با یک لیتر روغن بعنوان هدیۀ آردی و یک لیتر شراب بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم کند. ۶-۷هرگاه بخواهد یک قوچ را قربانی کند، همراه آن باید دو کیلو آرد اعلی مخلوط با یک و نیم لیتر روغن بعنوان هدیۀ آردی و همچنین یک و نیم لیتر شراب بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم کند. این نوع قربانی خداوند را راضی می‌کند. ۸-۱۰اگر کسی بخواهد یک گاو را جهت قربانی نذری یا سلامتی بیاورد، همراه آن باید سه کیلو آرد اعلی مخلوط با دو لیتر روغن بعنوان هدیۀ آردی و نیز دو لیتر شراب بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم کند. بوی این قربانی که بر آتش به خداوند هدیه می‌شود برای او گوارا است.

۱۱-۱۲این چیزهائی بود که باید همراه هر یک از قربانی‌های گاو، قوچ، بره یا بزغاله تقدیم شود. ۱۳-۱۴هر کسی، خواه اسرائیلی باشد خواه بیگانه‌ای که در بین قوم اسرائیل سکونت دارد، بخواهد قربانی مورد پسند خداوند را بر آتش تقدیم کند، باید همین مقررات را رعایت نماید. ۱۵-۱۶از آنجائی که این مقررات برای اسرائیلی ها و همچنین بیگانگان یکسان است، باید بعنوان یک فریضۀ ابدی باقی بماند و همگی از این قانون پیروی کنند.»

۱۷-۱۸خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که وقتی به سرزمینی که من آن‌ها را می‌آورم، وارد شدند، ۱۹و هر وقتیکه از میوۀ زمین بخورند، باید یک حصۀ آن را بعنوان هدیۀ مخصوص به من تقدیم کنند. ۲۰هرگاه نان بپزند باید اولین قرص نان را که از اولین خرمن خود به‌دست می‌آورند، بعنوان هدیۀ مخصوص به من تقدیم نمایند. ۲۱این هدیه‌ای را که از خرمن خود می‌دهند یک فریضۀ ابدی است و باید همیشه رعایت شود.

هدیۀ گناه غیر عمدی

۲۲-۲۳هرگاه شما یا نسل آیندۀ تان ندانسته از انجام هدایاتی که خداوند به موسی داد غفلت کنید، ۲۴و بعد جماعت متوجه اشتباه خود شود، آن وقت باید یک گاو را بعنوان قربانی سوختنی تقدیم کند. تمام جماعت، این قربانی را که بوی آن مورد پسند خداوند است باید طبق مقررات همراه هدیۀ آردی و هدیۀ نوشیدنی و یک بز نر جهت قربانی گناه تقدیم کنند. ۲۵کاهن برای تمام قوم اسرائیل کَفاره کند و گناه شان بخشیده می‌شود، زیرا که گناه شان قصداً نبوده است و همچنین بخاطر همین اشتباه خود قربانی سوختنی و نیز قربانی گناه تقدیم کرده‌اند. ۲۶تمام قوم اسرائیل و هم بیگانگانی که در بین شان سکونت دارند بخشیده می‌شوند، زیرا تمام مردم در این اشتباه شامل بوده‌اند.

۲۷اگر تنها یک نفر ندانسته گناهی کند، آنوقت باید یک بز مادۀ یکساله را بعنوان قربانی گناه تقدیم کند ۲۸و کاهن در حضور خداوند برایش کَفاره نماید و آن شخص بخشیده می‌شود. ۲۹این قانون را بیگانگانی که در بین شما سکونت دارند هم رعایت کنند.

۳۰اما اگر کسی قصداً مرتکب گناهی شود، خواه اسرائیلی باشد خواه بیگانه، آن شخص در برابر خداوند گناه ورزیده است و باید از اجتماع طرد شود، ۳۱زیرا که او فرمان خداوند را ناچیز شمرده از او نافرمانی کرده است. او باید به جزای عملش برسد.»

جزای شکستن قانون سَبَت

۳۲هنگامی که قوم اسرائیل در بیابان بودند، مردی را دیدند که در روز سَبَت هیزم جمع می‌کند. ۳۳آن‌ها او را پیش موسی و هارون و سایر رهبران قوم بردند. ۳۴آن‌ها او را در زندان انداختند، زیرا که نمی‌دانستند با او چه کنند. ۳۵خداوند به موسی فرمود: «سزای این شخص مرگ است. تمام قوم اسرائیل او را در بیرون اردوگاه برده سنگسارش کنند تا که بمیرد.» ۳۶پس او را از اردوگاه خارج نموده قرار فرمان خداوند سنگسارش کردند.

پوپکها

۳۷-۳۸خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که بر گوشه‌های لباس خود پوپکها بسازند و آن‌ها را با تارهای آبی وصل کنند. ۳۹منظور از ساختن پوپکها اینست که هر وقت آن‌ها را ببینید احکام خداوند را بخاطر آورده از آن‌ها اطاعت نمائید، از من روگردان نشوید و پیرو امیال و خواهشهای نفسانی خود نباشید. ۴۰پس شما بیاد می‌آورید که باید برای خدای خود پاک و مقدس باشید. ۴۱من خداوند، خدای شما هستم، بلی من خداوند، خدای شما هستم که شما را از مصر بیرون آوردم.»

فصل شانزدهم

شورش قورح

۱-۲روزی قورح پسر یزهار نواسۀ قهات، از قبیلۀ لاوی با داتان و ابیرام پسران اِلیاب و اون پسر فالت که هر سه از قبیلۀ رؤبین بودند همدست شده علیه موسی شورش کردند. در این شورش دوصد و پنجاه نفر از رهبران مشهور هم که از طرف مردم انتخاب شده بودند، شرکت داشتند. ۳آن‌ها پیش موسی و هارون رفته گفتند: «شما از هیچ کدام ما بهتر نیستید. همۀ قوم اسرائیل مقدس‌اند و خداوند با همۀ ما است. پس چرا شما خود را برتر از قوم برگزیدۀ خداوند می‌شمارید؟»

۴وقتی موسی سخنان آن‌ها را شنید، رو به خاک افتاد ۵و به قورح و همراهانش گفت: «فردا صبح خداوند به شما نشان می‌دهد که چه کسی به او تعلق دارد و چه کسی مقدس است و چه کسی را برگزیده است که بحضور او نزدیک شود. ۶-۷پس ای قورح، تو و همراهانت فردا صبح با منقل‌های پُر از آتش بیائید و در حضور خداوند در آن‌ها خوشبوئی دود کنید. آنوقت معلوم می‌شود که خداوند چه کسی را انتخاب کرده است. ای پسران لاوی، این شما هستید که حد تان را نمی‌شناسید.»

۸-۹موسی به قورح و همراهانش گفت: «ای لاویان بشنوید. آیا بنظر شما این امر کوچک است که خدای اسرائیل شما را از بین تمام قوم اسرائیل برگزیده است و در خیمۀ حضور خداوند موظف ساخت تا به او نزدیک و برای خدمت به مردم آماده باشید؟ ۱۰خداوند به تو و همه لاویان این افتخار را بخشید و حالا می‌خواهید که کاهن هم باشید. ۱۱شما با این عمل تان با خداوند مخالفت می‌نمائید. گناه هارون چیست که شما از او شکایت می‌کنید؟»

۱۲سپس موسی به داتان و ابیرام، پسران اِلیاب پیام فرستاد که بیایند، اما آن‌ها در جواب گفتند: «ما نمی‌آئیم. ۱۳آیا این یک امر کوچکی است که تو ما را از یک کشوری که در آن شیر و عسل جاری بود آوردی تا در این بیابان از بین ببری و حالا هم می‌خواهی که بر ما حاکم شوی؟ ۱۴برعلاوه، تو هنوز ما را به آن سرزمین حاصلخیزی که وعده داده بودی نبرده‌ای و مزرعه و تاکستانی به ما نداده‌ای. تو ما را فریب می‌دهی؟ ما نمی‌خواهیم که بیائیم.»

۱۵موسی بسیار قهر شد به خداوند گفت: «قربانی‌های شان را قبول مکن. من حتی یک الاغ هم از آن‌ها نگرفته‌ام و به هیچکدام آن‌ها آسیبی نرسانده‌ام.»

۱۶موسی به قورح گفت: «تو و دوصد و پنجاه نفر همراهانت فردا صبح بحضور خداوند بیائید. هارون هم می‌آید. ۱۷هر کدام یک منقل با خود بیاورد و خوشبوئی در آن گذاشته و بر قربانگاه تقدیم کند. هارون هم با منقل خود حاضر می‌شود.» ۱۸پس همگی منقلهای خود را آورده آتش روشن کردند و خوشبوئی بر آن‌ها گذاشتند و با موسی و هارون پیش دروازۀ دخول خیمۀ عبادت ایستادند. ۱۹بعد قورح تمام قوم اسرائیل را برضد موسی و هارون تحریک نمود و همه را در پیش دروازۀ خیمۀ حضور خداوند جمع کرد. ناگهان حضور پُر شکوه خداوند بر تمام قوم اسرائیل ظاهر شد. ۲۰-۲۱خداوند به موسی و هارون فرمود: «از این مردم خود را جدا کنید، زیرا می‌خواهم همۀ آن‌ها را فوراً هلاک کنم.» ۲۲اما موسی و هارون رو به خاک افتادند و گفتند: «ای خدائی که سرچشمۀ زندگی هستی، آیا بخاطر گناه یک نفر بر تمام قوم غضبناک می‌شوی؟» ۲۳-۲۴خداوند به موسی فرمود: «پس به قوم اسرائیل بگو که از خیمه‌های قورح و داتان و ابیرام دور شوند.»

جزای شورشیان

۲۵آنگاه موسی با رهبران قوم به طرف خیمۀ داتان و ابیرام رفتند ۲۶و به مردم گفت: «خواهش می‌کنم که از اطراف خیمه‌های این مردان شریر دور شوید و به چیزی که متعلق به آن‌ها است دست نزنید، مبادا بخاطر گناهان آن‌ها شما هم هلاک شوید.»

۲۷پس آن‌ها از اطراف خیمه‌های قورح و داتان و ابیرام دور شدند و داتان و ابیرام با زنان و فرزندان خود از خیمه بیرون آمده دم دروازه ایستادند. ۲۸موسی گفت: «حالا یقین خواهید کرد که خداوند مرا فرستاده تا تمام این کارها را انجام بدهم و آن‌ها را به ارادۀ خود نکرده‌ام. ۲۹اگر این مردم به مرگ طبیعی یا در اثر تصادف و یا مریضی بمیرند، در آنصورت خداوند مرا نفرستاده است. ۳۰اما اگر خداوند چیز تازه‌ای بعمل آورد زمین چاک شود و اینها را با همه مال و دارائی شان در خود فرو بَرَد و زنده به گور بروند. آنوقت می‌دانید که این مردان به خدا اهانت کرده‌اند.»

۳۱بمجردیکه سخنان موسی تمام شد، زمین زیر پای قورح و داتان و ابیرام باز شد ۳۲و آن‌ها را همراه با خانواده‌ها و همدستان و همه چیزهائی که به آن‌ها متعلق بودند در خود فروبرد. ۳۳به این ترتیب، چاکِ زمین بر آن‌ها بسته شد و همگی با همه چیزی که داشتند، زنده بگور شدند و از بین رفتند. ۳۴سایر مردم اسرائیل که در نزدیک آن‌ها ایستاده بودند، فریاد برآورده فرار کردند که مبادا زمین آن‌ها را هم ببلعد.

۳۵بعد آتشی از جانب خداوند فرود آمد و آن دوصد و پنجاه نفری را که خوشبوئی تقدیم می‌کردند، سوختاند.

۳۶-۳۸سپس خداوند به موسی فرمود: «به اَلِعازار، پسر هارون کاهن بگو که منقل‌ها را از بین شعله‌های آتش بیرون کند که چون وقف من شده‌اند مقدس می‌باشند و خاکستر منقلهای این مردان را که گناه کردند و به قیمت جان شان تمام شد دور و در یک جای وسیع بریزد. بعد از منقلها ورقهای نازک ساخته آن‌ها را برای پوشش قربانگاه به‌کار برند. به این ترتیب، این پوشش برای مردم اسرائیل یک خاطرۀ عبرت‌انگیز خواهد بود.» ۳۹و اَلِعازار کاهن منقلهای برنجی را گرفته از آن‌ها ورقه‌ها برای پوشش قربانگاه ساخت، ۴۰تا قوم اسرائیل عبرت بگیرند و هیچ کسی بغیر از اولادۀ هارون، جرأت نکند که در حضور خداوند خوشبوئی دود کند و به همان بلائی گرفتار شود که بر سر قورح و پیروانش آمد. به این ترتیب، هدایاتی که خداوند به موسی داد موبمو اجراء شد.

۴۱ولی فردای آن، قوم اسرائیل بار دیگر علیه موسی و هارون لب به شکایت گشودند و گفتند: «شما قوم برگزیدۀ خداوند را کشتید.» ۴۲اما وقتیکه مردم برضد موسی و هارون جمع شدند، ناگهان دیدند که ابر، خیمۀ عبادت را پوشاند و حضور پُر شکوه خداوند ظاهر شد. ۴۳-۴۴موسی و هارون رفتند و پیشروی خیمۀ حضور خداوند ایستادند و خداوند به موسی فرمود: ۴۵«از پیش این مردم دور شوید تا آن‌ها را فوراً هلاک سازم.» اما موسی و هارون در حضور خداوند رو به خاک افتادند. ۴۶موسی به هارون گفت: «منقل خود را بگیر و از سر قربانگاه در آن آتش بریز و بر آن خوشبوئی دود کن و فوراً در بین مردم برو و برای شان کَفاره کن تا گناهان شان بخشیده شود، زیرا آتش خشم خداوند بر آن‌ها شعله‌ور گردیده و بلا شروع شده است.» ۴۷پس هارون طوریکه موسی هدایت داده بود عمل کرد و فوری در بین مردم رفت و دید که بلا شروع شده بود، بنابران، خوشبوئی را بر آتش انداخت و برای آن‌ها کَفاره کرد. ۴۸او بین زندگان و مردگان ایستاد و بلا رفع شد. ۴۹با آنهم، علاوه بر آنهائی که روز پیش با قورح از بین رفته بودند، چهارده هزار و هفتصد نفر دیگر هم کشته شدند. ۵۰قبل از آنکه هارون پیش موسی برگردد، بلا متوقف شد.

فصل هفدهم

عصای هارون شگوفه می‌کند

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که هر یک از رهبران دوازده قبیلۀ شان یک عصا برای تو بیاورد. تو نام هر کدام آن‌ها را بر عصای او بنویس. ۳نام هارون باید بر عصای قبیلۀ لاوی نوشته شود. ۴بعد آن عصاها را در خیمۀ حضور خداوند برده پیشروی صندوق پیمان، یعنی جائی که با شما ملاقات می‌کنم، بگذار. ۵آنگاه عصای شخصی را که من انتخاب کرده‌ام شگوفه می‌کند. به این ترتیب، به شکایات همیشگی قوم که برضد تو می‌کنند خاتمه می‌دهم.»

۶موسی با مردم اسرائیل مذاکره نمود و هر یک از رهبران دوازده قبیله برای او یک عصا آورد ۷و موسی آن‌ها را گرفته با عصای هارون در خیمۀ عبادت برد و پیشروی صندوق پیمان خداوند گذاشت.

۸فردای آن موسی به خیمه داخل شد و دید که عصای هارون که نام قبیلۀ لاوی بر آن نوشته شده بود شگفته و شگوفه کرده و بادام پخته بار آورده است. ۹موسی عصاها را بیرون آورد و به قوم اسرائیل نشان داد. بعد از آنکه آن‌ها عصاها را دیدند، هر یک از رهبران عصای خود را پس گرفت. ۱۰خداوند به موسی فرمود که عصای هارون را دوباره در پیشروی صندوق پیمان بگذارد تا اخطاریه‌ای برای این مردم سرکش باشد و بدانند که اگر از شکایت دست نکشند، از بین می‌روند. ۱۱پس موسی هر آنچه را که خداوند فرموده بود انجام داد.

۱۲-۱۳سپس قوم اسرائیل به موسی شکایت کرده گفتند: «برای ما دیگر امیدی باقی نمانده است. حالا هر کسی که نزدیک خیمۀ حضور خداوند برود کشته می‌شود، پس همۀ ما هلاک می‌گردیم.»

فصل هجدهم

وظایف کاهنان و لاویان

۱خداوند به هارون فرمود: «تو، پسرانت و سایر لاویان در مقابل هر نوع بی‌حرمتی که به خیمۀ حضور خداوند شود، مسئول هستید. فقط تو و پسرانت برای هر خطائی که در خدمت این جایگاه مقدس سر بزند، مقصر می‌باشید. ۲خویشاوندان تو، یعنی قبیلۀ لاوی باید در امور مربوط به خیمۀ حضور خداوند با شما کمک کنند. ۳اما انجام کارهای مقدس در داخل خیمۀ حضور خداوند فقط بدوش تو و پسرانت می‌باشد. لاویان نباید به اشیای مقدس و یا قربانگاه دست بزنند، زیرا در آنصورت هم تو و هم آن‌ها هلاک می‌شوید. ۴فقط آن‌ها با تو همکاری کنند و وظایف محولۀ خود را در خیمۀ حضور خداوند اجراء نمایند و کسی که از قبیلۀ لاوی نباشد حق ندارد همراه تو کار کند. ۵تنها تو و پسرانت باید امور مربوط به این جایگاه مقدس و قربانگاه را اجراء نمائید، تا مبادا خشم من در مقابل قوم اسرائیل برانگیخته شود. ۶من خودم لاویان را که بستگان تو هستند از بین تمام قبایل اسرائیل برگزیدم و بعنوان هدیه به تو دادم. آن‌ها وقف من شده‌اند تا به وظایف مقدس خود در خیمۀ حضور خداوند مصروف باشند. ۷اما وظیفۀ کاهنی تنها بدوش تو و پسرانت می‌باشد و فقط شما باید امور مربوط به قربانگاه و قدس‌الاقداس را اجراء کنید. مقام کاهنی هدیۀ خاصی است که به شما داده‌ام و اگر هر کس دیگری که به جایگاه مقدس نزدیک شود، کشته خواهد شد.»

سهم کاهنان

۸خداوند به هارون فرمود: «تمام هدایائی را که قوم اسرائیل برای من می‌آورند و همچنین همه اشیائی را که وقف من می‌کنند، مسئولیت آن‌ها را به‌دست تو و پسرانت می‌گذارم. و این یک فریضۀ ابدی است. ۹از بین تمام هدایای مقدسی که بر قربانگاه سوختانده نمی‌شوند، این چیزها متعلق به شماست: هدیه‌های آردی، قربانی‌های گناه و قربانی‌های جبران خطا. هر چیزی که به من تقدیم می‌شود، مقدس است و به تو و پسرانت تعلق می‌گیرد. ۱۰اینها را باید در یک جای مقدس بخورید و تنها افراد ذکور حق خوردن آن‌ها را دارند.

۱۱برعلاوه، همه هدایای مخصوص دیگری که قوم اسرائیل به من تقدیم می‌کنند، من آن‌ها را به شما و پسران و دختران تان بعنوان سهم دایمی می‌دهم و همه اعضای خانوادۀ تان در صورتی که شرعاً نجس نباشند می‌توانند آن‌ها را بخورند.

۱۲من بهترین میوۀ نو محصولاتی را که بنی‌اسرائیل به من تقدیم کرده است، به تو می‌بخشم، یعنی بهترین روغن زیتون، شراب و غله ۱۳و هر نوع محصول دیگر زمین متعلق به تو است. و هر نفر از اعضای خانواده‌ات که شرعاً نجس نباشد می‌تواند از آن‌ها بخورد.

۱۴-۱۶خلاصه هر چیزی که وقف من شده است، به شمول پسران اولباری قوم اسرائیل و اولباری‌های حیوانات آن‌ها، به شما تعلق دارد. اما پسران اولباری و اولباری‌های حیواناتی که گوشت آن‌ها حرام است باید بازخرید شوند. و هر کسی که صاحب اولین پسر شود، از برای او پنج مثقال نقره بدهد و وقتیکه طفل یک ماهه شد باید آن مبلغ را بپردازد. ۱۷ولی اولباری گاو، گوسفند و بز را نمی‌توان بازخرید کرد، زیرا آن‌ها متعلق به من هستند و باید برای من قربانی شوند. خون آن‌ها را باید بر قربانگاه پاشید و چربی آن‌ها بعنوان هدیه بر آتش به من تقدیم شود و بوی این قربانی مورد پسند خداوند واقع می‌گردد. ۱۸گوشت آن‌ها را، از قبیل سینه و ران راست، بحیث هدیۀ مخصوص به شما می‌بخشم.

۱۹من به تو و خانواده‌ات همۀ این هدیه‌های مخصوصی را که قوم اسرائیل برای من می‌آورند، داده‌ام و این پیمانی است ابدی که من با شما و اولادۀ تان بسته‌ام.»

۲۰خداوند به هارون فرمود: «شما نباید هیچ مُلک و دارائی در سرزمین اسرائیل داشته باشید، زیرا که من، خداوند همه دارائی و ثروت شما هستم.

سهم لاویان

۲۱ده فیصد هر چیزی را که قوم اسرائیل به من تقدیم می‌کنند، من به قبیلۀ لاوی در بدل خدمت شان در خیمۀ حضور خداوند، بخشیده‌ام. ۲۲از این ببعد سایر اسرائیلی ها حق ندارند که به خیمۀ حضور خداوند نزدیک شوند، مبادا مجرم شناخته شده بمیرند. ۲۳تنها لاویان می‌توانند وظایف خیمۀ حضور خداوند را اجراء نمایند. و اگر در اجرای وظایف خود کوتاهی کنند مجرم شناخته می‌شوند و این قانونی است دایمی که نسلهای آیندۀ‌شان هم باید آن را رعایت کنند، ۲۴زیرا ده فیصد همه چیزهائی را که قوم اسرائیل بعنوان هدیۀ مخصوص به من تقدیم می‌کنند به لاویان داده‌ام، بنابران، آن‌ها نباید مُلک و دارائی در سرزمین اسرائیل داشته باشند.»

مسئولیت لاویان

۲۵-۲۶خداوند به موسی فرمود که به لاویان بگوید: «ده فیصد چیزهائی را که از قوم اسرائیل می‌گیرید، بعنوان هدیۀ مخصوص به من تقدیم کنید. ۲۷این هدیۀ مخصوص را که برای من بعنوان هدیۀ میوۀ نوِ محصولات غله و شراب به من می‌دهید، قبول می‌کنم. ۲۸-۲۹لهذا این ده فیصدی‌ها که به من تقدیم می‌شوند باید از بهترین حصۀ فیصدی‌ها باشند و باید آن‌ها را به هارون کاهن بدهید. ۳۰پس از آنکه بهترین حصه را تقدیم کردید، بقیۀ آن‌ها را برای خود بگیرید، مثلیکه مردم بعد از تقدیم هدیه‌ها، باقیماندۀ محصول را برای خود نگه می‌دارند. ۳۱شما و فامیل تان می‌توانید در هر جائی که بخواهید بخورید، زیرا آن مزد خدمتی است که شما در خیمۀ عبادت اجراء می‌کنید. ۳۲شما لاویان با خوردن آن مقصر شمرده نمی‌شوید، بشرطیکه بهترین حصۀ ده فیصد را به کاهنان بدهید. و اگر این کار را نکنید به هدیه‌های مقدس بی‌حرمتی می‌نمائید و کشته می‌شوید.»

فصل نوزدهم

تطهیر اشیای نجس

۱-۲خداوند به موسی و هارون فرمود که این هدایات را به قوم اسرائیل بدهند: یک گاو سرخ و بی‌عیب را که هیچ یوغی بر گردنش گذاشته نشده باشد بیاورند ۳و آن را به اَلِعازار کاهن بدهند. او آنرا از اردوگاه بیرون برده و یکنفر در حضور او آنرا ذبح کند. ۴آنگاه اَلِعازار قدری از خون گاو را گرفته با انگشت خود هفت بار بطرف پیشروی خیمۀ حضور خداوند بپاشد. ۵بعد حیوان را با پوست، گوشت، خون و سرگین آن بسوزاند. ۶اَلِعازار چوب سرو و شاخه‌های جارو بوته و نخ سرخ را گرفته آن‌ها را در آتش بیندازد. ۷پس از آن باید لباسهای خود را شسته غسل کند و بعد به اردوگاه برگردد، اما تا شام شرعاً نجس خواهد بود. ۸شخصی که گاو را سوختانده است باید لباسهای خود را بشوید و غسل کند و او هم تا شام شرعاً نجس خواهد بود. ۹بعد یک کسی که شرعاً نجس نباشد خاکستر گاو را جمع کرده در یک جای پاک در بیرون اردوگاه بیندازد تا قوم اسرائیل آن را برای آب طهارت که بخاطر رفع گناه است، به‌کار برند. ۱۰کسی که خاکستر گاو را جمع کرده است، لباسهای خود را بشوید و او هم تا شام نجس خواهد بود. این مقررات را هم مردم اسرائیل و هم بیگانگانی که در بین آن‌ها سکونت دارند باید همیشه رعایت کنند.

۱۱هر کسی که جنازه‌ای را لمس کند تا هفت روز نجس خواهد بود. ۱۲او باید در روز سوم و هفتم خود را با آب طهارت بشوید، پاک می‌شود، اما اگر در آن دو روز خود را با آن آب پاک نکند، همانطور نجس باقی می‌ماند. ۱۳اگر کسی جنازه‌ای را لمس کند و خود را با آب طهارت نشوید، نجس باقی می‌ماند، زیرا که آب طهارت بر او پاشیده نشده است. آن شخص باید از بین قوم رانده شود، زیرا او خیمۀ حضور خداوند را نجس کرده است.

۱۴اگر کسی در خیمه‌ای بمیرد، این مقررات باید رعایت شود: هر کسیکه در آن خیمه ساکن است و یا در آن داخل می‌شود تا هفت روز شرعاً نجس خواهد بود. ۱۵هر گونه ظرفی بی‌سرپوش که در آن خیمه باشد نجس می‌شود. ۱۶هرگاه شخصی به جسد کسی که کشته شده یا بمرگ طبیعی مرده باشد دست بزند، یا استخوان انسان و یا قبری را لمس کند تا هفت روز نجس خواهد بود.

۱۷برای اینکه شخص نجس پاک شود، باید خاکستر گاو سرخ را که برای رفع گناه قربانی شده است در یک ظرف بیندازد و آب روان بر آن بریزد. ۱۸بعد یک نفری که نجس نباشد شاخه‌های از بتۀ زوفا را گرفته در آن آب فروبَرَد و با آن شاخه‌ها آب را بر خیمه و همۀ ظروفی که در خیمه هستند و همچنین بر همه کسانی که در آن خیمه بوده‌اند یا به استخوان انسان، یا به جسد و یا به قبری دست زده باشند، بپاشد. ۱۹آب طهارت باید در روز سوم و هفتم بر شخص نجس ریخته شود. در روز هفتم شخص نجس باید لباسهای خود را شسته غسل کند. او در شام همان روز پاک می‌شود.

۲۰ولی اگر کسی نجس شود و خود را پاک نسازد، نجس باقی می‌ماند، زیرا که آب طهارت بر او پاشیده نشده است. آن شخص باید از بین قوم اسرائیل رانده شود، زیرا خیمۀ حضور خداوند را نجس کرده است. ۲۱این یک قانون دایمی است. شخصی که آب طهارت را می‌پاشد باید لباسهای خود را بشوید و هر کسی که به آن آب دست بزند، تا شام نجس باقی می‌ماند. ۲۲هر چیزی که دست نجس به آن بخورد نجس می‌شود و هر کسی که چیز نجس را لمس کند، تا شام نجس باقی می‌ماند.

فصل بیستم

آب از صخره جاری می‌شود

(همچنین در خروج ۱۷:‌۱‌-‌۷)

۱در ماه اول سال، قوم اسرائیل به بیابان صین رسیدند و در قادِش خیمه زدند. در آنجا مریم فوت کرد و دفن شد.

۲جائیکه اردو زده بودند آب نداشت، بنابران، مردم بدور موسی و هارون جمع شده ۳لب به شکایت گشوده گفتند: «ای کاش ما هم با خویشاوندان اسرائیلی خود در حضور خداوند می‌مردیم. ۴چرا ما را در این بیابان آوردید تا با حیوانات خود در اینجا بمیریم؟ ۵چرا ما را از مصر به این بیابان خراب و بی‌علف آوردید؟ در اینجا نه غله است، نه انجیر، نه تاک و نه انار. در اینجا حتی آب هم برای نوشیدن نداریم.» ۶موسی و هارون از مردم دور شدند و به پیش دروازۀ خیمۀ عبادت رفتند و در آنجا رو به خاک افتادند و حضور با شکوه خداوند بر آن‌ها ظاهر شد ۷-۸و به موسی فرمود: «عصا را از پیشروی صندوق پیمان بگیر. بعد تو و برادرت، هارون، قوم اسرائیل را جمع کنید و در پیش چشمان آن‌ها به این صخره بگو که آب خود را جاری سازد. آنوقت می‌توانید از آن صخره به مردم و حیوانات شان آب بدهید.» ۹پس موسی طوریکه خداوند فرموده بود عصا را از پیشروی صندوق پیمان برداشت.

۱۰بعد او و هارون همۀ مردم را در پیش آن صخره جمع کردند و به آن‌ها گفت: «ای مردم مفسد بشنوید. آیا می‌خواهید که از این صخره برای تان آب بیرون بیاوریم؟» ۱۱آنگاه موسی عصا را بلند کرد و دو مرتبه به صخره زد. دفعتاً آب فراوان جاری شد و همه مردم و حیوانات شان از آن نوشیدند.

۱۲خداوند به موسی و هارون فرمود: «چون شما به من اعتماد نکردید و در پیش قوم اسرائیل به قدوسیت من احترام نگذاشتید، بنابران شما آن‌ها را به آن سرزمین موعود راهنمائی نمی‌کنید.»

۱۳پس آنجا را مریبه، (یعنی مشاجره) نامیدند، زیرا در آنجا بود که بنی‌اسرائیل با خداوند مشاجره کردند و در همانجا خداوند قدوسیت خود را به مردم ظاهر ساخت.

ادوم از عبور بنی‌اسرائیل جلوگیری می‌کند

۱۴موسی قاصدانی را از قادِش با این پیام پیش پادشاه ادوم فرستاد: «ما خویشاوندان تو و اولادۀ اسرائیل هستیم. تو می‌دانی که ما چقدر زحمات و مشقات را متحمل شدیم. ۱۵چطور پدران ما به مصر رفتند و سالیان درازی در آنجا زندگی کردند و مردم مصر با پدران ما رفتار ظالمانه‌ای داشتند. ۱۶وقتی بحضور خداوند فریاد و زاری نمودیم، او فریاد ما را شنید و فرشته‌ای را فرستاد و ما را از مصر بیرون آورد. حالا در قادِش که در نزدیکی سرحد کشور تو است خیمه زده‌ایم. ۱۷پس از تو خواهش می‌کنیم به ما اجازه بدهی که از داخل کشورت عبور کنیم. ما در کشتزارها و تاکستان‌های شما داخل نمی‌شویم و از چاه‌های تان آب نمی‌نوشیم، بلکه از شاهراه به سفر خود ادامه می‌دهیم و تا از قلمرو تو خارج نشویم از شاهراه پای بیرون نمی‌گذاریم.»

۱۸اما پادشاه ادوم گفت: «شما نمی‌توانید از اینجا عبور کنید و اگر بخواهید که به کشور ما داخل شوید با شمشیر به مقابلۀ تان می‌آئیم.» ۱۹قاصدان اسرائیلی به او گفتند: «ما فقط از شاهراه می‌رویم و اگر ما یا حیوانات ما از آب شما بنوشیم قیمت آب را می‌پردازیم. تنها چیزی که از تو می‌خواهیم اینست که به ما اجازۀ عبور را بدهی.» ۲۰پادشاه ادوم گفت: «شما حق عبور از خاک ما را ندارید.» آنگاه ادوم با لشکر عظیم خود به مقابلۀ بنی‌اسرائیل آمد. ۲۱وقتی قوم اسرائیل دیدند که ادومیان به آن‌ها اجازۀ عبور را ندادند، ناچار از راه دیگری به سفر خود ادامه دادند.

وفات هارون

۲۲-۲۳بنی‌اسرائیل از قادِش حرکت کردند و به کوه هور در سرحد ادوم رسیدند. در آنجا خداوند به هارون و موسی فرمود: ۲۴«هارون با اجداد خود می‌پیوندد و به سرزمین موعود داخل نمی‌شود، زیرا که هردوی شما در پیش چشمۀ مریبه از امر من اطاعت نکردید. ۲۵پس حالا هارون و پسرش، اَلِعازار را گرفته بر کوه هور ببر. ۲۶در آنجا لباس کاهنی را از تن هارون برآور و به تن پسرش، اَلِعازار کن. هارون در همانجا می‌میرد و با اجداد خود می‌پیوندد.» ۲۷موسی مطابق امر خداوند رفتار کرد و در حالیکه همۀ مردم اسرائیل تماشا می‌کردند آن سه نفر به بالای کوه هور رفتند. ۲۸در آنجا موسی لباس کاهنی را از تن هارون بیرون کرد و به پسرش، اَلِعازار پوشاند. هارون در بالای همان کوه جان سپرد و موسی و اَلِعازار از کوه پائین شدند. ۲۹وقتی بنی‌اسرائیل از مرگ هارون خبر شدند، مدت سی روز بخاطر او ماتم گرفتند.

فصل بیست و یکم

شکست اول کنعانیان

۱وقتی پادشاه کنعانی سرزمین عَراد، واقع در جنوب کنعان، شنید که بنی‌اسرائیل از راه اتاریم می‌آیند بر آن‌ها حمله کرد و یک تعداد آن‌ها را اسیر گرفت. ۲قوم اسرائیل نذر گرفتند که اگر خداوند به آن‌ها کمک فرماید که بر این قوم غالب شوند، تمام شهرهای آن‌ها را بکلی نابود می‌کنند. ۳خداوند دعای آن‌ها را شنید و کنعانیان را شکست داد و مردم اسرائیل آن‌ها را با شهرهای شان بکلی نابود کردند، بنابران، آنجا را حُرمه، (یعنی نابودی) نامیدند.

مار برنجی

۴بعد از آن قوم اسرائیل از کوه هور حرکت کرده تا از راهی که به بحیرۀ احمر می‌رفت، کشور ادوم را دَور بزنند. اما بنی‌اسرائیل از این سفر طولانی بتنگ آمدند ۵و از خدا و موسی شکایت کردند و گفتند: «چرا ما را از مصر آوردید تا در این بیابان بمیریم؟ نه چیزی است که بخوریم و نه آب است که بنوشیم. ما از خوردن این خوراک بی‌مزه خسته شده‌ایم.» ۶آنگاه خداوند مارهای سمی را در بین شان فرستاد و آن‌ها را گزیدند و یک تعداد زیاد آن‌ها هلاک شدند. ۷مردم اسرائیل پیش موسی آمدند و گفتند: «ما گناه کرده‌ایم، زیرا علیه خداوند و علیه تو شکایت نموده‌ایم. پس بحضور خداوند دعا کن که ما را از شر این مارها نجات بدهد.» پس موسی برای آن‌ها دعا کرد. ۸خداوند به موسی فرمود: «یک مار برنجی بساز و بر پایه‌ای بیاویز، و هر گزیده شده‌ای که به آن نگاه کند، زنده می‌ماند.» ۹پس موسی یک مار برنجی ساخت و آن را بر سر پایه‌ای آویخت و به مجردیکه مار‌گزیده‌ای به آن نگاه می‌کرد، شفا می‌یافت.

عزیمت بسوی موآب

۱۰بنی‌اسرائیل به سفر خود ادامه داده به اوبوت رسیدند و در آنجا خیمه زدند. ۱۱از آنجا به عَیی‌عباریم که در بیابان، در شرق موآب واقع بود، رفتند. ۱۲سپس به وادی زارَد آمدند و در آنجا خیمه‌های خود را برافراشتند. ۱۳بعد بطرف شمال دریای ارنون در نزدیکی سرحدات اموریان کوچ کردند. (دریای ارنون خط سرحدی بین موآبیان و اموریان است.) ۱۴در «کتاب جنگهای خداوند» در این زمینه اشاره شده است که شهر واهیب در سوفه و دره‌های ارنون ۱۵و وادی‌های آن که بسوی مناطق عار هستند، در امتداد سرحد موآب واقع‌اند.

۱۶سپس بنی‌اسرائیل سفر خود را به طرف بئر، یعنی چاه ادامه دادند. این همان جائی است که خداوند به موسی فرمود: «قوم اسرائیل را جمع کن و من به آن‌ها آب می‌دهم.» ۱۷آنگاه بنی‌اسرائیل این سرود را خواندند:

«ای چاه فوران کن! برایش سرود بخوانید!

۱۸این چاهی است که حاکمان کندند.

با عصای شاهی و با عصای بزرگان کنده شد.»

قوم اسرائیل از بیابان به متانه حرکت کردند ۱۹و از آنجا به نحلی‌ئیل و بعد به باموت رفتند. ۲۰از باموت به دره‌ای که در موآب واقع و مشرف به بیابان و کوه فِسجه است، رفتند.

شکست سیحون پادشاه و عوج پادشاه

(همچنین در تثنیه ۲:‌۲۶‌-‌۳:‌۱۱)

۲۱قوم اسرائیل نمایندگان خود را پیش سیحون، پادشاه اموریان فرستادند که این پیام را به او برسانند: ۲۲«به ما اجازه بدهید که از کشور تان عبور کنیم. ما وعده می‌دهیم که فقط از شاهراه برویم، به تاکستان‌های تان داخل نشویم و تا که در خاک شما باشیم حتی از آب شما هم ننوشیم.» ۲۳اما سیحون به آن‌ها اجازه نداد که از خاک او عبور کنند. در عوض سپاه خود را جمع کرد و به مقابلۀ اسرائیل به بیابان رفت و در ناحیۀ یاهص با آن‌ها جنگید. ۲۴مردم اسرائیل بر آن‌ها غالب شدند؛ سیحون را کشتند و کشور شان را از دریای ارنون تا دریای یبوق و تا سرحد عمونیان تصرف کردند. از آنجا پیشتر رفته نتوانستند، زیرا که سرحد عمونیان از نگاه دفاعی بسیار مستحکم بود. ۲۵بنی‌اسرائیل همه شهرهای اموریان را همراه با شهر حِشبون و دهات اطراف آن به‌دست آوردند و در آن‌ها ساکن شدند. ۲۶حِشبون پایتخت اموریان بود که سیحون قبلاً در جنگ با پادشاه سابق موآب آن را با تمام سرزمین آن‌ها تا دریای ارنون تصرف کرده بود. ۲۷خوانندگان این قصیدۀ را برای حِشبون می‌سرودند:

«به حِشبون بیائید و آنرا آباد کنید، پایتخت سیحون را بنا نمائید، ۲۸زیرا آتشی از حِشبون برخاست و شهر عارِ موآب و بلندی‌های ارنون را بلعید. ۲۹وای بر تو ای موآب! ای قوم کموش هلاک شدید. پسرانش را فراری و دخترانش را به‌دست سیحون، پادشاه اموری اسیر ساخت. ۳۰سعادت و کامرانی شان از حِشبون تا به دیبون ذوال شد و ما آن‌ها را تا نوفح که نزدیک میدِبا است از بین بردیم.»

۳۱به این ترتیب قوم اسرائیل در سرزمین اموریان ساکن شدند. ۳۲موسی چند نفر را به یعزیر فرستاد تا وضع آنجا را مطالعه کنند. بعد قوم اسرائیل به آنجا حمله بردند و آن شهر را با دهات اطراف آن به‌دست آوردند و باشندگان آنجا را بیرون راندند.

۳۳بعد برگشتند و بطرف باشان رفتند. اما عوج، پادشاه باشان با سپاه خود به مقابلۀ آن‌ها به اَدرَعی آمد. ۳۴خداوند به موسی فرمود: «از عوج نترس، زیرا من او را با مردم و سرزمین شان به‌دست تو تسلیم کرده‌ام و تو همان معامله‌ای را که با سیحون، پادشاه اموری در حِشبون کردی، با او هم بکن.» ۳۵پس بنی‌اسرائیل عوج را با پسران و ساکنین آنجا بقتل رسانیدند و احدی را زنده نگذاشتند و مُلک شان را متصرف شدند.

فصل بیست و دوم

پادشاه موآب نمایندگان خود را پیش بِلعام می‌فرستد

۱بعد از آن قوم اسرائیل به دشت موآب حرکت کردند و در شرق دریای اُردن، مقابل شهر اریحا خیمه زدند.

۲-۳چون بالاق، پسر صفور، پادشاهِ موآب خبر شد که تعداد بنی‌اسرائیل بسیار زیاد است و چه بلائی را بر سر اموریان آوردند، او و موآبیان بسیار ترسیدند. ۴-۵موآبیان به سرکردگان مدیان پیام فرستاده گفتند: «این گروه بزرگ مثل گاوی که سبزه را می‌جود، ما را خواهد خورد.» پس بالاق، پادشاه موآب پیامی به بِلعام، پسر بِعور در فتور که در کنار دریای فرات واقع است، فرستاده گفت: «یک گروه بزرگی از کشور مصر آمده‌اند و در همه جا پراگنده شده و در نزدیکی ما جا گرفته‌اند. ۶حالا ما از تو خواهش می‌کنیم که بیائی و این قوم را لعنت کنی، زیرا آن‌ها از ما قویتر هستند. شاید به این ترتیب من بتوانم آن‌ها را شکست بدهم و از این سرزمین بیرون برانم. ما می‌دانیم کسی را که برکت بدهی، برکت می‌بیند و هر کسی را که تو نفرین کنی، نفرین می‌شود.»

۷پس رهبران موآب و مدیان با یک مبلغ پول بعنوان مزد فالبینی، پیش بِلعام رفتند و پیام بالاق را به او رساندند. ۸بِلعام به آن‌ها گفت: «امشب همینجا بمانید و فردا آنچه را که خداوند به من بفرماید، به شما می‌گویم.» پس نمایندگان موآب شب را با بِلعام بسر بردند. ۹همان شب خدا پیش بِلعام آمد و فرمود: «این مردان کیستند؟» ۱۰بِلعام جواب داد: «اینها نمایندگان بالاق، پادشاه موآب هستند. او آن‌ها را فرستاده است و می‌گوید ۱۱که یک گروه کثیر مردم از مصر آمده و در همه جا پراگنده شده‌اند و از من خواهش کرده است که بروم و آن‌ها را نفرین کنم تا او بتواند با آن‌ها بجنگد و آن‌ها را از آنجا براند.» ۱۲خدا به او فرمود: «تو نباید با آن‌ها بروی و آن قوم را نفرین کنی، زیرا من آن‌ها را برکت داده‌ام.»

۱۳پس بِلعام صبح روز دیگر برخاسته پیش فرستادگان بالاق رفت و به آن‌ها گفت: «به وطن تان برگردید، زیرا خداوند اجازه نداد که با شما بروم.» ۱۴نمایندگان بالاق دوباره به وطن خود عودت کردند و به او گفتند: «بِلعام نخواست که بیاید.»

خداوند به بِلعام اجازۀ رفتن را می‌دهد

۱۵بار دیگر بالاق یک تعداد دیگر را که بزرگتر و محترم‌تر بودند فرستاد. ۱۶آن‌ها به بِلعام گفتند: «بالاق از تو استدعا می‌کند که بیائی. ۱۷او از تو با احترام پذیرائی می‌کند و هر امری که تو بفرمائی بجا می‌آورد. لطفاً بیا و این قوم را نفرین کن.» ۱۸بِلعام به آن‌ها گفت: «اگر بالاق قصر خود را پُر از طلا و نقره کند و به من ببخشد، از امر خداوند، خدای خود سرپیچی نمی‌کنم. ۱۹ولی بازهم شب را اینجا بمانید تا بدانم که خداوند چه هدایتی به من می‌دهد.» ۲۰خدا همان شب به بِلعام گفت: «حالا که این مردان دوباره آمده‌اند، برخیز و با آن‌ها برو، اما فقط آنچه که من به تو می‌گویم بکنی.»

بِلعام و الاغش

۲۱پس بِلعام صبح برخاست. الاغ خود را پالان کرد و با فرستادگان بالاق براه افتاد. ۲۲اما خداوند از رفتن بِلعام قهر شد و فرشتۀ خود را بسر راه او فرستاد و راه را بر او بست. بِلعام در حالیکه بر الاغ خود سوار بود و دو نوکرش همراه او بودند، به پیش می‌رفتند. ۲۳در همین اثنا الاغ بِلعام فرشتۀ خداوند را دید که شمشیری در دست دارد و بسر راه ایستاده است. آنگاه الاغ از جاده رم کرد و به مزرعه‌ای رفت. بِلعام الاغ را زد و آن را دوباره به جاده برگرداند. ۲۴بعد فرشتۀ خدا در یک جائیکه جاده تنگ می‌شد و در دو طرف آن دیوارهای دو تاکستان قرار داشتند، ایستاد. ۲۵چون الاغ دید که فرشتۀ خداوند آنجا ایستاده است، خود را به دیوار چسپاند و پای بِلعام را به آن فشرد. بِلعام دوباره الاغ را زد. ۲۶آنوقت فرشته پیش رفت و در یک جای تنگتر ایستاد که الاغ به هیچوجه نمی‌توانست از آنجا عبور کند. ۲۷الاغ در بین جاده خوابید و بِلعام قهر شد و با چوب دست خود، الاغ را زد. ۲۸آنگاه خداوند، الاغ را به حرف زدن آورد و الاغ به بِلعام گفت: «گناه من چیست که مرا سه بار زدی؟» ۲۹بِلعام جواب داد: «تو مرا مسخره کردی. ای کاش یک شمشیر می‌داشتم که ترا در همینجا می‌کشتم.» ۳۰الاغ به بِلعام گفت: «آیا من همان الاغی نیستم که تمام عمر بر آن سوار شده‌ای؟ آیا هرگز چنین کاری کرده‌ام؟» بِلعام جواب داد: «نی.» ۳۱آنوقت خداوند چشمان بِلعام را باز کرد و بِلعام فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر به‌دست سر راه ایستاده است و او پیشروی او رو به خاک افتاد. ۳۲فرشته به او گفت: «چرا الاغت را سه مرتبه زدی؟ من به خاطری آمده‌ام تا ترا از رفتن باز دارم، زیرا این سفر تو از روی بی‌اطاعتی است. ۳۳این الاغ سه مرتبه مرا دید و از سر راه من دور شد. اگر این الاغ این کار را نمی‌کرد، ترا می‌کشتم و آن را زنده می‌گذاشتم.» ۳۴بِلعام به فرشته گفت: «من گناه کرده‌ام. من متوجه نشدم که در سر راه ایستاده بودی. حالا اگر با رفتن من موافق نیستی، من به خانۀ خود بر‌می‌گردم.» ۳۵فرشتۀ خداوند به او فرمود: «با این مردان برو، اما فقط چیزی را که من به تو می‌گویم، بگو.» پس بِلعام با فرستادگان بالاق حرکت کرد.

بِلعام بالاق را ملاقات می‌کند

۳۶چون بالاق خبر شد که بِلعام می‌آید، به استقبال او به شهر موآب، در کنار دریای ارنون واقع در سرحد کشور رفت. ۳۷بالاق از بِلعام پرسید: «چرا بار اولیکه قاصدانم را فرستادم نیامدی؟ آیا فکر می‌کردی که من به عزت تو رسیده نمی‌توانم؟» ۳۸بِلعام جواب داد: «حالا پیش تو آمده‌ام، اما قدرت آن را ندارم که چیزی بگویم و من فقط چیزی را که خداوند به من بفرماید می‌گویم.» ۳۹پس بِلعام همراه بالاق به شهر حزوت رفت. ۴۰در آنجا بالاق گاو و گوسفند را قربانی کرد و گوشت آن‌ها را برای بِلعام و رهبرانی که با او بودند فرستاد.

۴۱فردای آن بالاق بِلعام را بسر کوه بموت‌بعل بُرد تا از آنجا یک تعداد قوم اسرائیل را ببیند.

فصل بیست و سوم

خطابۀ اول بِلعام

۱بِلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت قربانگاه بساز و برای من هفت گاو و هفت قوچ آماده کن.» ۲بالاق طبق هدایت او رفتار کرد و آن‌ها بر هر قربانگاه یک گاو و یک قوچ را قربانی کردند. ۳بعد بِلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی سوختنی خود بایست و من می‌روم تا ببینم که آیا خداوند به ملاقات من می‌آید یا نه. هر چه که او به من بفرماید ترا آگاه می‌سازم.» پس بِلعام تنها بالای تپه‌ای رفت ۴و در آنجا خدا او را ملاقات کرد. بِلعام به او گفت: «من هفت قربانگاه تهیه کردم و بر هر کدام آن‌ها یک گاو و یک قوچ را قربانی کردم.» ۵خداوند به بِلعام فرمود که چه بگوید و او را دوباره پیش بالاق فرستاد تا پیام او را برساند. ۶پس بِلعام پیش بالاق که با تمام بزرگان موآب در کنار قربانی سوختنی خود ایستاده بود برگشت ۷و خطابۀ خود را این چنین ایراد کرد:

«بالاق مرا از کشور ارام، از کوههای مشرق آورد. به من گفت: «بیا و یعقوب را بخاطر من نفرین کن. بیا و قوم اسرائیل را لعنت بفرست.» ۸چطور می‌توانم قومی را نفرین کنم که خدا نفرین نکرده است؟ چگونه می‌توانم مردمی را لعنت کنم که خدا لعنت نکرده است؟ ۹از فراز کوهها آن‌ها را می‌بینم، از بالای تپه‌ها آن‌ها را تماشا می‌کنم. آن‌ها مردمی هستند که تنها زندگی می‌کنند، خود را در جملۀ اقوام دیگر بشمار نمی‌آورند. ۱۰آن‌ها مانند غبار‌اند، بی‌شمار و بی‌حساب. ای کاش این سعادت را می‌داشتم که مثل یکی از افراد قوم برگزیدۀ خدا بمیرم. ای کاش عاقبت من مثل عاقبت آن‌ها باشد.»

۱۱بالاق از بِلعام پرسید: «این چه کاری بود که تو به من کردی؟ من به تو گفتم که دشمنانم را نفرین کنی، اما تو آن‌ها را برکت دادی.» ۱۲بِلعام جواب داد: «من فقط آنچه را که خداوند به من الهام فرمود بر زبان آوردم.»

خطابۀ دوم بِلعام

۱۳بعد بالاق به او گفت: «بیا که ترا به یک جای دیگر ببرم. از آنجا تنها یک قسمت قوم اسرائیل را می‌بینی. از همانجا آن‌ها را برای من نفرین کن.» ۱۴پس بالاق او را به مزرعۀ صوفیم که بر کوه فِسجه واقع است بُرد. در آنجا هفت قربانگاه ساخت و بر هر کدام آن‌ها یک گاو و یک قوچ را قربانی کرد. ۱۵بِلعام به پادشاه گفت: «تو در همینجا کنار قربانی سوختنی‌ات بایست. من در آنجا برای ملاقات خداوند می‌روم.» ۱۶خداوند به ملاقات بِلعام آمد و به او فرمود که پیام او را به بالاق برساند. ۱۷بِلعام پیش بالاق که با بزرگان موآب کنار قربانی سوختنی ایستاده بود، برگشت. بالاق از او پرسید: «خداوند چه فرمود؟» ۱۸بِلعام این چنین بیان کرد:

«ای بالاق، برخیز و بشنو! ای پسر صفور به من گوش بده! ۱۹خدا بشر نیست که دروغ بگوید، یا بنی‌آدم نیست که عقیدۀ خود را تغییر بدهد. به وعده‌ای که می‌دهد، وفا می‌کند. ۲۰به من امر فرموده است که آن‌ها را برکت بدهم. او به آن‌ها برکت داده است و من آن را تغییر داده نمی‌توانم. ۲۱او در آیندۀ اسرائیل بدبختی و مشکلاتی نمی‌بیند خداوند، خدای شان با آن‌ها است. آن‌ها او را به عنوان پادشاه خویش اعلام می‌کنند. ۲۲خدائی که آن‌ها را از مصر بیرون آورد قوی و نیرومند است. ۲۳کسی نمی‌تواند اسرائیل را جادو کند و افسون کسی بر آن‌ها کارگر نیست. دربارۀ اسرائیل می‌گویند: «خدا چه کارهائی برای آن‌ها کرده است.» ۲۴این قوم را ببینید که مثل شیر ماده بر‌می‌خیزند و مانند شیر نر بپا می‌ایستند. تا وقتی که شکار خود را نخورند و خون کشته‌شدگان خود را ننوشند، نمی‌خوابند.»

۲۵بالاق به بِلعام گفت: «نه آن‌ها را نفرین کن و نه به آن‌ها برکت بده.» ۲۶بِلعام در جوابش گفت: «من برایت گفتم که آنچه را خداوند به من الهام کند، آن را می‌گویم.»

خطابۀ سوم بِلعام

۲۷آنگاه بالاق به او گفت: «حالا بیا که به یک جای دیگر برویم، شاید مورد پسند خدا باشد و به تو اجازه بدهد که قوم اسرائیل را نفرین کنی.» ۲۸پس بالاق او را بر قلۀ فغور که مشرف به بیابان بود، بُرد. ۲۹بِلعام به او گفت که هفت قربانگاه بسازد و هفت گاو و هفت قوچ را برای قربانی آماده کند. ۳۰و بالاق مطابق هدایت او عمل کرد.

فصل بیست و چهار

۱وقتی بِلعام دید که خداوند از برکت دادن به اسرائیل خوشنود شده است، مثل دفعات پیش به فال و افسون متوصل نشد، بلکه رو بطرف بیابان کرد ۲و قوم اسرائیل را دید که قبیله‌قبیله در آنجا خیمه زده‌اند. آنگاه روح خدا بر او نازل شد ۳و این کلام بر زبانش جاری شد:

«وحی بِلعام پسر بِعور، وحی آن مردی که چشمانش باز شد؛ ۴وحی کسی که سخنان خدا را شنید، و رؤیائی را دید که خدای قادر مطلق نشان داد؛ رو به خاک افتاد و چشمانش باز شد. ۵ای بنی‌اسرائیل، خیمه‌های تان چقدر زیبا هستند! مساکن شما چقدر قشنگ‌اند. مانند باغهای کنار دریا، ۶همچون درختان عود که خداوند به‌دست خود غرس کرده باشد، و چون درختان سرو کنار جویهای آب، در برابر چشمان من قرار دارند. ۷دلوهای شان از آب لبریز می‌گردند. بذرهای شان با آب فراوان آبیاری می‌شوند. پادشاه آن‌ها بزرگتر از اَجاج می‌باشد و سلطنت شان مترقی می‌شود. ۸خدا آن‌ها را از مصر بیرون آورد. آن‌ها قدرتی مانند گاو وحشی دارند، و دشمنان خود را می‌بلعند. استخوان‌های شان را می‌شکنند و خُرد می‌کنند. با تیرهای خود آن‌ها را به زمین می‌دوزند. ۹مانند شیر می‌خوابند و کسی جرأت آن را ندارد که آن‌ها را بیدار کند. کسی که ترا برکت بدهد، برکت ببیند و لعنت باد بر کسی که ترا لعنت کند.»

۱۰آتش خشم بالاق بر بِلعام افروخته شد و در حالیکه دستهای خود را بهم می‌زد به بِلعام گفت: «من ترا فراخواندم که دشمن مرا نفرین کنی، اما تو برعکس، سه بار آن‌ها را برکت دادی. ۱۱از اینجا زود برو و به خانه‌ات برگرد. من گفتم که به تو پاداش خوبی بدهم، اما خدا ترا از آن محروم ساخت.» ۱۲بِلعام گفت: «من به قاصدانت گفتم ۱۳که اگر تو قصر خود را پُر از طلا و نقره کنی و به من بدهی، من نمی‌توانم از فرمان خداوند سرکشی نمایم و یا به دل خود کاری کنم. من هر چه را که خداوند بفرماید می‌گویم. ۱۴حالا پیش قوم خود می‌روم، اما باید بدانی که در آینده قوم اسرائیل چه بلائی بر سر مردم تو می‌آورند.»

خطابۀ چهارم بِلعام

۱۵آنگاه بِلعام چنین پیشگوئی کرد:

«این است وحی بِلعام پسر بِعور، وحی مردی که چشمانش باز شد، وحی آن کسی که سخنان خدا را شنید ۱۶و خدای متعال به او حکمت آموخت و رؤیائی را دید که خدای قادر مطلق به او نشان داد. او رو به خاک افتاد و چشمانش باز شد. ۱۷او را خواهم دید، اما نه حالا، او را تماشا خواهم کرد، ولی نه از نزدیک. پادشاهی همچون ستارۀ درخشانی در اسرائیل ظهور می‌کند. او سرکردگان موآب را شکست می‌دهد. مردم آشوبگر را سرکوب می‌کند، ۱۸و دشمنان خود را در ادوم شکست می‌دهد، مُلک و دارائی شان را تصرف می‌کند، ۱۹اسرائیل به فتوحات خود ادامه می‌دهد، دشمنان را پایمال می‌سازد و یکنفر را هم زنده نمی‌گذارد.»

۲۰بعد بِلعام رو بطرف عمالیقیان نموده و این چنین پیشگوئی کرد: «عمالیقیان مقتدرترین همه اقوام بودند، اما سرانجام همه هلاک می‌شوند.»

۲۱سپس به قَینی ها نظر انداخت و این چنین پیشگوئی کرد: «جای سکونت شما مستحکم است و آشیانۀ تان بر صخره‌ای قرار دارد. ۲۲اما ای قَینی ها از بین می‌روید و لشکر نیرومند آشوریان شما را به اسارت می‌برد.»

۲۳بِلعام با این سخنان به پیشگوئی خود پایان بخشید: «افسوس که وقتی خدا این کار را انجام بدهد، هیچ کسی زنده نخواهد بود. ۲۴کشتی‌ها از سواحل قبرس می‌آیند آشور و عِبِر را سرکوب می‌سازند، اما خود آن‌ها هم نابود می‌شوند.»

۲۵بعد بِلعام برخاست و به وطن خود برگشت و بالاق هم براه خود رفت.

فصل بیست و پنجم

بت‌پرستی قوم اسرائیل

۱در زمانی که قوم اسرائیل در شِطیم می‌زیستند، مردان آن‌ها با دختران موآب زنا می‌کردند. ۲این دخترها آن‌ها را دعوت می‌کردند تا در مراسم قربانی که برای بتهای شان برگزار می‌شد شرکت کنند. مردان اسرائیلی گوشت قربانی را می‌خوردند و بتهای شان را می‌پرستیدند. ۳به مرور زمان تمام قوم اسرائیل به پرستش بت بعل‌فغور شروع کردند. بنابران، خشم خداوند بشدت بر قوم اسرائیل افروخته شد ۴و به موسی فرمود: «همۀ سرکردگان قبایل اسرائیل را در روز روشن در حضور من اعدام کنید تا خشم سهمگین من از سر قوم اسرائیل دور شود.» ۵موسی به قضات اسرائیل گفت: «تمام کسانی را که بت بعل‌فغور را پرستش کرده‌اند اعدام کنید.»

۶سپس یکی از مردان اسرائیلی در برابر چشمان موسی و تمام مردمی که در پیشروی خیمۀ عبادت گریه می‌کردند، یک زن مدیانی را با خود به اردوگاه آورد. ۷وقتی فینِحاس، پسر اَلِعازار، نواسۀ هارون کاهن این را دید، نیزه‌ای را به‌دست گرفت ۸و بدنبال آن مرد بدرون خیمه رفت و نیزه را در بدن هردوی آن‌ها فروبُرد و به این ترتیب بلا از سر مردم اسرائیل رفع شد. ۹اما با‌آنهم بیست و چهار هزار نفر شان در اثر آن بلا تلف شدند.

۱۰-۱۱خداوند به موسی فرمود: «فینِحاس، پسر اَلِعازار، نواسۀ هارون کاهن، قهر مرا فرونشاند. او نخواست که بغیر از من خدای دیگری را پرستش کند، بنابران، من هم قوم اسرائیل را تلف نکردم. ۱۲-۱۳پس به او بگو که چون او حرمت مرا حفظ کرد و باعث شد که من گناه قوم اسرائیل را ببخشم، من با او یک پیمان ابدی می‌بندم که او و اولاده‌اش برای همیشه کاهن باشند.»

۱۴نام مرد اسرائیلی که با آن زن مدیانی کشته شد زِمری بود. او پسر سالو، یکی از رؤسای قبیلۀ شمعون بود. ۱۵زن مدیانی هم کُزبی نام داشت و دختر صور، یکی از بزرگان مدیان بود.

۱۶خداوند به موسی فرمود: ۱۷«مدیان را سرکوب کن و همۀ شان را از بین ببر، ۱۸زیرا آن‌ها با حیله و نیرنگ شما را گمراه ساختند و به پرستش بت بعل‌فغور تشویق کردند و واقعۀ مرگ کُزبی این امر را ثابت می‌سازد.»

فصل بیست و ششم

دومین سرشماری

۱بعد از آنکه بلا رفع شد، خداوند به موسی و اَلِعازار، پسر هارون کاهن فرمود: ۲«تمام مردان اسرائیلی را، از بیست ساله به بالا سرشماری کنید تا معلوم شود که از هر قبیله چند نفر به جنگ رفته می‌توانند.» ۳-۴پس موسی و اَلِعازار کاهن به رؤسای قبایل اسرائیل که در دشت موآب در کنار دریای اُردن، مقابل اریحا اردو زده بودند فرمان داد که سرشماری را شروع کنند.

نتیجۀ سرشماری مردان اسرائیل که از مصر آمدند به این قرار بود:

۵-۹از قبیلۀ رؤبین (پسر اول یعقوب): خانواده‌های حنوک، فَلو، حِزرون و کَرمی جزو این قبیله بودند و تعداد شان چهل و سه هزار و هفتصد و سی نفر بود. یکی از اولادۀ فَلو اِلیاب نام داشت که پدر نموئیل، داتان و ابیرام بود. داتان و ابیرام، دو نفر از رهبران، با همدستی قورح علیه موسی و هارون شورش نمودند و با این کار خود به خداوند اهانت کردند. ۱۰همان بود که زمین چاک شد و آن‌ها را در خود فروبُرد و همچنین آتشی از جانب خداوند آمد و دو صد پنجاه نفر را خاکستر ساخت. این اخطاری بود به سایر قوم اسرائیل. ۱۱اما پسران قورح کشته نشدند.

۱۲-۱۴خانواده‌های نموئیل، یامین، یاکین، زِرَح و شائول مربوط قبیلۀ شمعون بودند و تعداد شان به بیست و دو هزار و دوصد نفر می‌رسید.

۱۵-۱۸خانواده‌های صَفون، حجی، شونی، اُزنی، عیری، ارودی و ارئیلی جزو قبیلۀ جاد بشمار می‌رفتند و تعداد شان چهل هزار و پنجصد نفر بود.

۱۹-۲۲خانواده‌های شیله، فارَص، زِرَح، حِزرون و حامول جزو قبیلۀ یهودا بودند. (دو پسر یهودا، عیر و اونان در سرزمین کنعان مردند و شامل آن‌ها نبودند.) تعداد این خانواده‌ها به هفتاد و شش هزار و پنجصد نفر می‌رسید.

۲۳-۲۵خانواده‌های تولَع، فُوَه، یاشوب و شِمرون مربوط قبیلۀ ایسَسکار بودند و تعداد شان به شصت و چهار هزار و سیصد نفر می‌رسید.

۲۶-۲۷خانواده‌های سارَد، ایلون و یحلی‌ئیل جزو قبیلۀ زبولون بودند و تعداد شان به شصت هزار و پنجصد نفر بالغ می‌شد.

۲۸قبیلۀ یوسف پدر مَنَسّی و افرایم. ۲۹مَنَسّی پدر ماخیر و ماخیر پدر جلعاد بود. ۳۰خانواده‌های ایعَزَر، حالَق، ۳۱اَسرِی‌ئیل، شکیم، ۳۲شَمیداع و حافر اولادۀ جلعاد بودند. ۳۳صَلفُحاد، پسر حافر پسری نداشت، اما دارای پنج دختر بنامهای محله، نوعه، حُجله، ملکه و تِرزه بود. ۳۴تعداد این خانواده‌ها پنجاه و دو هزار و هفتصد نفر بود.

۳۵-۳۷خانواده‌های شوتالح، باکَر و تاحَن مربوط قبیلۀ افرایم بودند. یکی از خانواده‌های شوتالح عیرانی‌ها بودند. تعداد این خانواده‌ها به سی و دو هزار و پنجصد نفر بالغ می‌شد.

۳۸-۴۱خانواده‌های باِلَع، اشبیل، اَحیرام، شَفوفام و حوفام مربوط قبیلۀ بنیامین بودند. خانواده‌های اَرد و نعمان اولادۀ باِلَع بودند. تعداد افراد این خانواده‌ها به چهل و پنج هزار و ششصد نفر می‌رسید.

۴۲-۴۳خانوادۀ شوحام که تعداد شان به شصت و چهار هزار و چهارصد نفر بالغ می‌رسید، مربوط قبیلۀ دان بود.

۴۴-۴۷خانواده‌های یِمنَه، یشوی، بَریعه، حابر و ملکی‌ئیل جزو قبیلۀ اَشیر بودند. (اَشیر دختری هم بنام ساره داشت.) تعداد آن‌ها پنجاه و سه هزار و چهارصد بود.

۴۸-۵۰خانواده‌های یاهز‌ئیل، جونی، یزر و شِلیم مربوط قبیلۀ نفتالی بود و تعداد شان به چهل و پنج هزار و چهارصد نفر می‌رسید.

۵۱پس مجموع تمام مردان قوم اسرائیل ششصد و یک هزار و هفتصد و سی نفر بود.

۵۲-۵۳خداوند به موسی فرمود: «این سرزمین را به تناسب تعداد هر قبیله بین شان تقسیم کن. ۵۴-۵۶تقسیمات زمین باید بقید قرعه صورت بگیرد و به قبیلۀ بزرگتر زمین زیادتر و به قبیلۀ کوچکتر زمین کمتر داده شود.»

۵۷قبیلۀ لاوی متشکل از خانواده‌های جرشون، قهات و مَراری بود. ۵۸خانواده‌های لِبنی، حبرون، مَحلی، موشی و قورَح هم جزو قبیلۀ لاوی بودند. قَهات پدر عمرام بود. ۵۹عمرام با یوکابد، دختر لاوی که در مصر تولد شده بود ازدواج کرد. او برای عمرام دو پسر بنامهای موسی و هارون و همچنین یک دختر بنام مریم بدنیا آورد. ۶۰هارون چهار پسر بنامهای ناداب، ابیهو، اَلِعازار و ایتامار داشت. ۶۱ناداب و ابیهو وقتی آتش غیر مجاز را برای خداوند تقدیم کردند، مردند. ۶۲تعداد افراد ذکور لاوی، از یک ماهه به بالا بیست و سه هزار نفر بود. اما لاویان جدا از قبایل دیگر اسرائیل سرشماری شدند، زیرا به آن‌ها مُلک و دارائی در سرزمین اسرائیل داده نشد.

۶۳این بود نتیجۀ سرشماری که توسط موسی و اَلِعازار در دشت موآب در کنار دریای اُردن، مقابل اریحا صورت گرفت. ۶۴در تمام این سرشماری حتی یک نفر هم از آن اشخاصی که قبلاً توسط موسی و هارون کاهن در صحرای سینا سرشماری شده بودند وجود نداشت، ۶۵زیرا خداوند فرموده بود که تمام آن کسان، به استثنای کالیب، پسر یَفُنه و یوشع، پسر نون در بیابان می‌میرند.

فصل بیست و هفتم

دختران صَلفُحاد

۱محله، نوعه، حُجله، مِلکه و تِرزه دختران صَلفُحاد بودند. صَلفُحاد پسر حافر بود و حافر پسر جلعاد، نواسۀ ماخیر و کواسۀ مَنَسّی و مَنَسّی یکی از پسران یوسف بود. ۲یک روز این دخترها به دروازۀ خیمۀ حضور خداوند رفتند در برابر موسی، اَلِعازار کاهن، رؤسای قبایل و سایر مردمی که در آنجا حضور داشتند، ایستادند و عرض کردند: ۳«پدر ما در بیابان مُرد و پسری نداشت. او در جملۀ پیروان قورَح نبود که برضد خداوند تمرد کردند. او بخاطر گناه خودش مُرد. ۴پس چرا نام پدر ما فقط برای اینکه پسری نداشت از بین قبیله‌اش محو شود؟ ما خواهش می‌کنیم که برای ما هم مثل خویشاوندان پدر ما مُلک و دارائی داده شود.»

۵موسی عرض حال آن‌ها را بحضور خداوند تقدیم کرد ۶و خداوند به موسی فرمود: ۷«دختران صَلفُحاد حق بجانب هستند. به آن‌ها هم در بین اقوام شان ملک و دارائی بده. همان حقی را که پدر شان داشت تسلیم آن‌ها بکن. ۸به قوم اسرائیل بگو که هرگاه مردی می‌میرد و پسری از خود بجا نمی‌گذارد، باید میراث او به دخترش برسد. ۹اگر دختر نداشته باشد ملک دارائی‌اش به برادرانش تعلق می‌گیرد. ۱۰اگر برادر نداشته باشد به کاکاهایش داده شود ۱۱و اگر کاکا یا برادر هم نداشته باشد، پس دارائی‌اش به نزدیکترین خویشاوندان او سپرده شود. من خداوند، به تو امر می‌کنم تا به مردم اسرائیل بگوئی که باید این قانون را رعایت کنند.»

یوشع بحیث جانشین موسی انتخاب می‌شود

(همچنین در تثنیه ۳۱:‌۱‌-‌۸)

۱۲خداوند به موسی فرمود: «بر سر کوه عباریم برو و از آنجا سرزمینی را که به قوم اسرائیل داده‌ام ببین. ۱۳بعد از آنکه آن را دیدی مثل برادرت هارون تو هم می‌میری. ۱۴زیرا که هر دوی تان در بیابان صین امر مرا بجا نیاوردید و وقتی که قوم اسرائیل علیه من در مریبه شورش کردند، در حضور آن‌ها به تقدس و پاکی من احترام نکردید.» (مریبه چشمه ساری است در قادِش واقع در بیابان صین.)

۱۵-۱۶موسی بحضور خداوند عرض کرد: «ای خداوند، خدائی که سرچشمۀ حیات تمام بشر هستی، از تو استدعا می‌کنم که شخصی را بعنوان هادی و راهنمای این قوم انتخاب کنی، ۱۷تا بتواند آن‌ها را در همه امور هدایت کند، از آن‌ها مراقبت نماید و قوم برگزیدۀ تو مانند گوسفندانِ بی‌چوپان نماند.»

۱۸خداوند به او فرمود: «برو دست خود را بر یوشع، پسر نون که روح من در او قرار دارد، بگذار. ۱۹بعد او را پیش اَلِعازار کاهن و تمام قوم ببر و در حضور همگی به عنوان پیشوای قوم تعیین کن. ۲۰بعضی از اختیارات خود را به او بده تا تمام مردم اسرائیل از او اطاعت نمایند. ۲۱او باید برای گرفتن هدایت از من پیش اَلِعازار برود. من بوسیلۀ اوریم با اَلِعازار صحبت می‌کنم و العازار اوامر مرا به یوشع می‌رساند و به این ترتیب، من آن‌ها را هدایت می‌کنم.» ۲۲موسی طبق فرمان خداوند عمل کرد. او یوشع را در حضور اَلِعازار کاهن و تمام قوم اسرائیل آورد. ۲۳قرار امر خداوند بر سر او دست خود را گذاشت و او را بعنوان رهبر قوم تعیین کرد.

فصل بیست و هشتم

مراسم قربانی روزانه

(همچنین در خروج ۲۹:‌۳۸‌-‌۴۶)

۱-۲خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل این چنین هدایت بدهد: قربانی‌هائی که بر آتش به خدا تقدیم می‌کنید خوراک من است و مرا خوشنود می‌سازند، پس باید در موقع معین و مطابق هدایت خداوند تقدیم شوند. ۳این قربانی باید دو برۀ نر یکساله و بی‌عیب باشد و هر روز بعنوان قربانی سوختنی تقدیم شود. ۴یک بره را در صبح و یکی را در شام قربانی کنند. ۵با هر کدام آن‌ها یک کیلو آرد اعلی مخلوط با یک لیتر روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود. ۶این قربانی سوختنی است که در کوه سینا تعیین شد تا هر روز بعنوان عطر خوشبو به خداوند تقدیم گردد. ۷برعلاوه با بره‌ای که در صبح قربانی می‌شود هدیۀ نوشیدنی هم باید تقدیم گردد و آن عبارت است از یک لیتر شراب و باید در جایگاه مقدس در حضور من ریخته شود. ۸همچنین با برۀ قربانی شام هم هدیۀ آردی و نوشیدنی تقدیم گردد. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می‌شود برای خداوند گوارا است.

قربانی روز سَبَت

۹در روز سَبَت دو برۀ یکساله و بی‌عیب قربانی شود. ضمیمۀ این قربانی هدیۀ آردی نیز باشد که عبارت است از دو کیلو آرد مخلوط با یک لیتر روغن زیتون و همچنین یک لیتر شراب بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم گردد. ۱۰این قربانی باید در هر سَبَت برعلاوۀ قربانی روزمره، با هدیۀ نوشیدنی آن تقدیم شود.

قربانی ماه نو

۱۱در روز اول هر ماه باید قربانی سوختنی دیگر هم به خداوند تقدیم گردد که عبارت است از دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله و همه باید سالم و بی‌عیب باشند. ۱۲همچنین برای هر گاو سه کیلو، برای قوچ دو کیلو ۱۳و برای هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می‌گردد برای خداوند گوارا می‌باشد. ۱۴با هر گاو دو لیتر شراب، با قوچ یک و نیم لیتر و با هر بره یک لیتر بعنوان هدیۀ نوشیدنی تقدیم شود. این قربانی سوختنی است که باید هر ماه در طول سال تقدیم شود. ۱۵برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه و هدیۀ نوشیدنی آن یک بز نر هم در روز اول هر ماه بعنوان قربانی گناه تقدیم شود.

عید نان فطیر

(همچنین در لاویان ۲۳:‌۵‌-‌۱۴)

۱۶در روز چهاردهم ماه اول مراسم فِصَح را به احترام نام خداوند برگزار کنید. ۱۷از روز پانزدهم برای هفت روز مراسم عید را جشن بگیرید و در این ایام تنها نان بدون خمیرمایه خورده شود. ۱۸روز اول عید روز عبادت است و کار دیگری نکنید. ۱۹در این روز دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله که همه سالم و بی‌عیب باشند، بعنوان قربانی سوختنی بر آتش به خداوند تقدیم شود. ۲۰با هر گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو، ۲۱با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم گردد. ۲۲یک بز نر هم برای کفارۀ گناهان تان قربانی کنید. ۲۳این قربانی‌ها برعلاوۀ قربانی‌هائی‌اند که هر روز صبح تقدیم می‌شوند. ۲۴در ظرف این هفت روز بغیر از قربانی سوختنی روزانه و هدیۀ نوشیدنی آن، قربانی مخصوص فِصَح را نیز تقدیم کنید. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می‌شود مورد پسند خداوند می‌باشد. ۲۵در روز هفتم دوباره برای عبادت جمع شوید و هیچ کار دیگری نکنید.

عید میوۀ نو محصولات

(همچنین در لاویان ۲۳:‌۱۵‌-‌۲۲)

۲۶در روز عید میوۀ نو محصولات، که اولین ثمر غلۀ تان را به خداوند تقدیم می‌کنید، همگی باید برای عبادت جمع شوید و به هیچ کار دیگری دست نزنید. ۲۷در این روز دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله را بعنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی برای خداوند گوارا می‌باشد. ۲۸همچنین با هر گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو ۲۹و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود. ۳۰برای کفارۀ گناهان تان یک بز نر را قربانی کنید. ۳۱این قربانی‌ها باید با هدایای نوشیدنی آن‌ها تقدیم شوند. اینها برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه‌اند که با هدیۀ آردی آن تقدیم می‌گردد. همۀ این حیواناتی که قربانی می‌شوند باید سالم و بی‌عیب باشند.

فصل بیست و نهم

قربانی عید سال نو

(همچنین در لاویان ۲۳:‌۲۳‌-‌۲۵)

۱در روز اول ماه هفتم همگی باید برای عبادت جمع شوید و هیچ کار دیگری نکنید. در این روز شیپورها را بنوازید ۲و یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله، که همه سالم و بی‌عیب باشند، بعنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم شوند. بوی این قربانی مورد پسند خداوند واقع می‌شود. ۳-۴با گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم گردد. ۵همچنین یک بز نر را برای کَفارۀ گناهان تان قربانی کنید. ۶اینها برعلاوۀ قربانی سوختنی ماهانه با هدیۀ آردی آن و بغیر از قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی نوشیدنی آن است که مطابق مقررات مربوطه تقدیم می‌شوند. بوی این قربانی سوختنی مورد پسند خداوند واقع می‌شود.

قربانی روز کَفاره

(همچنین در لاویان ۲۳:‌۲۶‌-‌۳۲)

۷در روز دهم ماه هفتم باز برای عبادت جمع شوید، روزه بگیرید و به هیچ کار دیگری دست نزنید. ۸در این روز یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله را که همه سالم و بی‌عیب باشند بعنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد خوشنودی خداوند واقع می‌شود. ۹-۱۰همچنین با گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود. ۱۱یک بز نر را هم برای کفارۀ گناهان تان قربانی کنید. این قربانی باید برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی و نوشیدنی آن تقدیم شود.

قربانی عید سایبان‌ها

(همچنین در لاویان ۲۳:‌۳۳‌-‌۴۴)

۱۲در روز پانزدهم ماه هفتم یک بار دیگر برای عبادت یکجا شوید و هیچ کار دیگری نکنید. این عید را به افتخار خداوند برای هفت روز جشن بگیرید. ۱۳در روز اول عید سیزده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند بعنوان قربانی سوختنی که از بوی آن خداوند خوشنود می‌شود، به او تقدیم کنید. ۱۴-۱۵با هر گاو سه کیلو، با هر قوچ دو کیلو و با هر بره یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون بعنوان هدیۀ آردی تقدیم شود. ۱۶همچنین یک بز نر را جهت کَفارۀ گناهان تان قربانی کنید. اینها باید برعلاوۀ قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی و نوشیدنی آن تقدیم شوند. ۱۷در روز دوم عید دوازده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند قربانی کنید. ۱۸-۱۹با اینها هدایای لازمۀ دیگر هم باید تقدیم گردند. ۲۰در روز سوم عید یازده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند قربانی کنید. ۲۱-۲۲همراه اینها هدایای لازمۀ دیگر هم تقدیم شوند. ۲۳در روز چهارم عید ده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید. ۲۴-۲۵همراه آن‌ها هدایای لازمۀ دیگر نیز تقدیم شوند. ۲۶در روز پنجم عید نُه گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند قربانی کنید. ۲۷-۲۸همراه اینها هدایای مربوطۀ شان هم تقدیم گردند. ۲۹در روز ششم عید هشت گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند قربانی کنید. ۳۰-۳۱همراه اینها باید هدایای لازمۀ دیگر هم تقدیم گردند. ۳۲در روز هفتم عید هفت گاو جوان، دو قوچ و چهارده برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند قربانی کنید. ۳۳-۳۴همراه اینها هدایای مربوطۀ شان نیز تقدیم شوند. ۳۵در روز هشتم، برای عبادت جمع شوید و به هیچ کار دیگری دست نزنید. ۳۶در این روز یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برۀ نر یکساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند بعنوان قربانی سوختنی تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد خوشنودی خداوند واقع می‌شود. ۳۷-۳۸همراه اینها هدایای لازمۀ دیگر هم مانند روز اول عید تقدیم گردند. ۳۹این بود مقررات مربوط به قربانی سوختنی، هدایای آردی و نوشیدنی و قربانی سلامتی که باید در روزهای مخصوص به خداوند تقدیم کنید. اینها برعلاوۀ قربانی‌های نذری و قربانی‌های دلخواه می‌باشند.

۴۰موسی همۀ این هدایات را که خداوند به او داد به اطلاع مردم رساند.

فصل سی‌ام

مقررات مربوط به نذر

۱موسی این هدایات را به رؤسای قبایل اسرائیل داد: ۲«وقتی کسی برای خداوند نذر کند و یا تعهدی نماید، نمی‌تواند عهد خود را بشکند و باید به قولی که داده است وفا کند.

۳هرگاه دختری را که هنوز در خانۀ پدر خود است، برای خداوند نذر کند و یا تعهدی نماید، ۴باید به عهدی که کرده است وفا نماید، ۵مگر اینکه وقتی پدرش بشنود و او را باز دارد، در اینصورت مجبور نیست که نذر خود را ادا نماید و خداوند او را می‌بخشد، چونکه پدرش او را منع کرده است. و اگر پدرش در روزی که از نذری او خبر شود و چیزی نگوید، آنگاه دختر باید نذر خود را ادا نماید.

۶اگر زنی پیش از ازدواج نذر بگیرد و یا ناسنجیده تعهدی کرده باشد، ۷و شوهرش از نذر او آگاه شود و در همان روزی که شنید به زن چیزی نگوید، نذر او بگردنش باقی می‌ماند. ۸اما اگر شوهرش زن خود را از نذر و یا قولی که داده است منع کند، آنگاه مجبور نیست که نذر خود را ادا نماید و خداوند او را می‌بخشد، زیرا شوهرش با نذر او مخالفت کرده است.

۹اگر زنی که بیوه و یا طلاق شده باشد، نذر بگیرد و یا تعهدی نماید، باید به عهد خود وفا کند.

۱۰هرگاه زنی که شوهر کرده باشد و در خانۀ شوهر خود نذر بگیرد ۱۱و شوهرش آگاه شود و چیزی نگوید، باید نذر خود را ادا کند و هر تعهدی که کرده است باید آنرا اجراء نماید. ۱۲ولی اگر شوهرش از نذر او خبر شود و مخالفت کند، در آنصورت نذر یا وعدۀ او باطل می‌شود و خداوند او را می‌بخشد، زیرا که شوهرش با نذر او مخالفت کرده است. ۱۳بنابران شوهر او حق دارد که با نذر یا تعهد او موافقت کند و یا مخالفت. ۱۴اما اگر شوهرش در روزی که از نذر او خبر شود و چیزی نگوید، آنوقت باید به عهد و پیمان خود وفا کند. ۱۵اگر شوهرش در اول چیزی نگوید و بعداً نذر او را باطل سازد، شوهرش مقصر گناه زن خود می‌باشد.»

۱۶این بود هدایاتی که خداوند به موسی داد تا در مورد ادای نذر یا تعهدی که یک دختر در خانۀ پدر خود می‌کند و یا زنی که شوهر دارد، رعایت شوند.

فصل سی و یکم

جنگ با مدیان

۱-۲خداوند به موسی فرمود: «انتقام قوم اسرائیل را از مدیان بگیر. و بعد از آنکه آن کار را تمام کردی می‌میری.» ۳آنگاه موسی به مردم گفت: «عده‌ای را از بین خود انتخاب کرده مسلح نمائید تا بجنگ مدیان بروند و انتقام خداوند را از آن‌ها بگیرند. ۴شما باید از هر قبیله یکهزار نفر را برای جنگ بفرستید.»

۵پس آن‌ها از هر قبیله یکهزار نفر را که جملۀ آن‌ها به دوازده هزار می‌رسید برای جنگ آماده و مسلح ساختند ۶و موسی آن‌ها را تحت فرماندهی فینِحاس، پسر اَلِعازار کاهن همراه با اشیای مقدس و شیپور برای نواختن اعلان جنگ به میدان نبرد فرستاد. ۷سپاه اسرائیل قراریکه خداوند به موسی امر فرموده بود، بر مدیان حمله بردند و همه مردان مدیان کشته شدند. ۸در جمله کشته‌شدگان پنج پادشاه مدیان بنامهای اَوی، راقَم، صور، حور و رابَع بودند. بِلعام، پسر بِعور را هم کشتند.

۹سپاه اسرائیل همه زنها و کودکان مدیان را اسیر گرفتند. گله، رمه و دارائی آن‌ها را تاراج کردند. ۱۰شهرها و اردوگاه‌های شان را آتش زدند. ۱۱-۱۲اسیران و غنایم جنگی را با حیوانات شان پیش موسی، اَلِعازار و سایر قوم که در دشت موآب، در کنار دریای اُردن مقابل شهر اریحا اردو زده بودند، بردند.

باز گشت از جنگ

۱۳موسی، اَلِعازار کاهن و رهبران قوم به استقبال سپاه اسرائیل در خارج اردوگاه رفتند. ۱۴اما موسی بر رهبران نظامی قهر شد ۱۵و از آن‌ها پرسید: «چرا زنها را زنده گذاشتید؟ ۱۶همین زنها بودند که به نصایح بِلعام گوش دادند و قوم ما را در فغور به بت‌پرستی تشویق کردند و در نتیجه قوم برگزیدۀ خداوند دچار بلای مدهشی شدند. ۱۷پس حالا تمام پسران و زنهای شوهردار را بکشید. ۱۸اما دختران باکره را برای خود زنده نگهدارید. ۱۹بعد هر شخصی که کسی را کشته و یا به جسدی دست زده باشد تا هفت روز در بیرون اردوگاه بماند. بعد در روزهای سوم و هفتم همین هفت روز، شما و اسیران تان طهارت کنید. ۲۰همچنین تمام لباسها و اشیائی را که از چرم یا موی بز و یا چوب ساخته شده باشد پاک سازید.»

۲۱اَلِعازار کاهن به سپاه اسرائیل که از جنگ برگشته بودند گفت: «اینها هدایاتی‌اند که خداوند به موسی داد: ۲۲-۲۳هر چیزیکه در آتش نمی‌سوزد، از قبیل طلا، نقره، برنج، آهن، حلبی و سرب را باید از آتش بگذرانید و هر چیز دیگری که با آتش پاک نمی‌شود باید با آب طهارت، آن را پاک سازید. ۲۴در روز هفتم لباسهای تان را بشوئید. آنگاه شرعاً پاک می‌شوید و می‌توانید به اردوگاه برگردید.»

تقسیم غنایم

۲۵-۲۷خداوند به موسی فرمود: «تو و اَلِعازار با سایر رهبران قوم همه چیزهائی را که به غنیمت گرفته‌اید، چه انسان و چه حیوان، حساب کرده به دو حصه تقسیم کنید. یک حصه را به مردان جنگی که به جنگ رفته بودند بدهید و حصۀ دیگر را به بقیۀ قوم اسرائیل. ۲۸از همه اسیران و گاو، الاغ، گوسفند و بز که سهم مردان جنگی است یک بر پنجصدم آن را به خداوند بدهید. ۲۹این سهم را به اَلِعازار کاهن بدهید تا آن را بعنوان هدیۀ مخصوص به خداوند تقدیم کند. ۳۰از حصه‌ای که به بقیۀ قوم می‌دهید یک بر پنجاهم همه اسیران و گاو، الاغ، گوسفند و بز را به لاویانی که در خیمۀ حضور خداوند خدمت می‌کنند، بدهید.» ۳۱موسی و اَلِعازار طبق هدایت خداوند رفتار کردند.

۳۲-۳۵غنایمی را که به‌دست آوردند (بغیر از جواهرات، لباس و اشیای دیگر که مردان جنگی برای خود گرفتند) عبارت بودند از: ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس گوسفند، هفتاد و دو هزار رأس گاو، شصت و یک هزار رأس الاغ و سی و دو هزار دختر باکره. ۳۶-۴۰نیم تمام غنیمتی که به سپاهیان داده شد اینها بودند: سیصد و سی و هفت هزار و پنجصد رأس گوسفند (ششصد و هفتاد و پنج رأس آن به خداوند تقدیم شد)، سی و شش هزار رأس گاو (هفتاد و دو رأس آن به خداوند تقدیم شد)، سی هزار و پنجصد رأس الاغ (شصت و یک رأس آن به خداوند تقدیم شد) و شانزده هزار دختر (سی و دویِ آن‌ها به خداوند تقدیم شد). ۴۱و موسی طبق امر خداوند، همۀ سهم خداوند را به اَلِعازار داد.

۴۲-۴۶سهم بقیۀ قوم اسرائیل مساوی با سهم سپاهیان و قرار ذیل بود: سیصد و سی و هفت هزار و پنجصد رأس گوسفند، سی و شش هزار رأس گاو، سی هزار و پنجصد رأس الاغ و شانزده هزار دختر. ۴۷قرار امر خداوند، موسی یک بر پنجاهم اینها را به لاویان داد.

هدایای سرکردگان نظامی

۴۸آنگاه رهبران نظامی پیش موسی آمده ۴۹گفتند: «ما مردان جنگی را که تحت فرمان ما بودند شمردیم، حتی یک نفر شان هم در جنگ کشته نشده است. ۵۰پس ما همه زیورهای طلا، بازوبند، دستبند، انگشتر، گوشواره و گلوبند را که به غنیمت گرفته‌ایم بحضور خداوند بعنوان کَفاره تقدیم می‌کنیم، تا زندگی ما را از خطر حفظ فرماید.» ۵۱موسی و اَلِعازار طلاها را که بصورت زیورات ساخته شده بود، از آن‌ها گرفتند. ۵۲وزن تمام آن‌ها در حدود یکصد و نود کیلوگرام بود. ۵۳(مردان جنگی غنایمی را که به‌دست آورده بودند برای خود نگهداشتند.) ۵۴بعد موسی و اَلِعازار طلاها را به خیمۀ عبادت بردند تا یادگار قوم اسرائیل برای خداوند باشند.

فصل سی و دوم

قبایل شرق دریای اُردن

(همچنین در تثنیه ۳:‌۱۲‌-‌۲۲)

۱قبایل رؤبین و جاد که دارای گله‌های زیاد بودند، چون دیدند که سرزمین یعزیر و جلعاد برای نگهداری گله‌های شان جای مناسبی است، ۲لهذا پیش موسی، اَلِعازار کاهن و رهبران رفته عرض کردند: ۳-۴«این ساحه‌ای که شامل شهرهای عتاروت، دیبون، یعزیر، نِمرَه، حِشبون، اَلِعالَه، شَبام، نِبو و بَعون است و قوم اسرائیل به کمک خداوند آن را متصرف شد، جای خوبی برای گله‌های ما است. ۵بنابرین، از شما خواهش می‌کنیم ما را مجبور نکنید که به آن طرف دریای اردن برویم، این جا را به ما بدهید.»

۶موسی به آن‌ها گفت: «آیا شما می‌خواهید که در همینجا بمانید و سایر برادران تان به جنگ بروند؟ ۷به چه جرأت می‌خواهید قوم اسرائیل را از رفتن به سرزمین آن سوی دریای اُردن که خداوند آن را به آن‌ها داده است دلسرد بسازید؟ ۸پدران شما هم همین کار را کردند وقتی که آن‌ها را از قادِش‌بَرنیع فرستادم تا سرزمین موعود را مطالعه و بررسی کنند. ۹اما وقتی به وادی اشکول رسیدند و آن سرزمین را دیدند، دوباره برگشتند و قوم اسرائیل را از رفتن به آنجا دلسرد ساختند. ۱۰-۱۱بنابران خداوند قهر شد و قسم خورد که از همه کسانی که از مصر بیرون آمدند و از بیست ساله بالا‌تر هستند، هیچکدام شان به این سرزمینی که وعدۀ ملکیتش را به ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده بود، داخل شده نمی‌تواند، زیرا آن‌ها از دل و جان از خداوند پیروی نکردند. ۱۲از آن جمله تنها کالیب، پسر یَفُنه و یوشَع، پسر نون بودند که به خداوند وفادار ماندند. ۱۳پس خشم خداوند بر قوم اسرائیل برافروخته شد و آن‌ها را مدت چهل سال در بیابان سرگردان ساخت تا اینکه همۀ آنهائی که در مقابل خداوند گناه کرده بودند هلاک شدند. ۱۴حالا شما نسل گناهکار، جای پدران تان را گرفته‌اید و می‌خواهید که غضبِ بیشتر خداوند را بر سر قوم بیاورید. ۱۵اگر شما بازهم از امر خداوند پیروی نکنید، او دوباره شما را در بیابان ترک می‌کند و آنوقت خود شما مسئول تباهی خویش خواهید بود.»

۱۶پس آن‌ها گفتند: «اول به ما اجازه بدهید که در اینجا برای گله‌های خود طویله و برای اطفال خود شهرها بسازیم، ۱۷بعد خود را آماده و مسلح می‌سازیم و پیشاپیش برادران خود به آن طرف دریای اُردن می‌رویم تا آن‌ها را به مُلک و جای شان برسانیم. اما اطفال ما باید در این شهرهای مستحکم که می‌خواهیم بسازیم بمانند تا از خطر دشمن در امان باشند. ۱۸و تا که تمام مردم مُلک و زمین خود را به‌دست نیاورند، ما بر‌نمی‌گردیم. ۱۹ما در آن طرف دریای اُردن زمین نمی‌خواهیم، زیرا ما سهم خود را در این طرف، یعنی در شرق دریای اُردن گرفته‌ایم.» ۲۰موسی گفت: «اگر براستی می‌خواهید این کار را بکنید، پس در حضور خداوند برای جنگ آماده شوید. ۲۱تمام مردان جنگی شما از دریای اُردن عبور کنند و تا که خداوند همه دشمنان را تار و مار سازد در همانجا بمانند. ۲۲و بعد از آنکه آن سرزمین را در حضور خداوند متصرف شدید، می‌توانید که برگردید، زیرا وظیفۀ خود را در مقابل خداوند و قوم اسرائیل انجام داده‌اید و آنوقت زمینهای شرق اُردن را از جانب خداوند مالک می‌شوید. ۲۳اما اگر به وعدۀ تان وفا نکنید، در برابر خداوند گناهکار شمرده می‌شوید و بخاطر گناه تان جزا می‌بینید. ۲۴حالا بروید و برای کودکان تان شهرها و برای گله‌های خود طویله بسازید، اما به آنچه که گفتید باید عمل کنید!» ۲۵مردم جاد و رؤبین به موسی گفتند: «ما از امر تو پیروی می‌کنیم. ۲۶کودکان، زنان، رمه و گلۀ ما در شهرهای جلعاد می‌مانند. ۲۷خود ما قراریکه امر فرمودی، آماده و مسلح شده برای خداوند به جنگ می‌رویم.»

نصف قبیلۀ مَنَسّی در جلعاد مسکن می‌گزینند

۲۸پس موسی به اَلِعازار کاهن، یوشع پسر نون و رؤسای قبایل اسرائیل هدایت داده گفت: ۲۹«اگر مردان قبایل جاد و رؤبین آماده شدند و همراه شما به آن طرف دریای اُردن برای خداوند به جنگ رفتند، آنوقت، پس از آنکه آن سرزمین را تصرف کردند، باید سرزمین جلعاد را به آن‌ها بدهید. ۳۰اما اگر با شما نرفتند، در آنصورت از سرزمین کنعان سهمی به آن‌ها داده شود.» ۳۱مردان قبایل جاد و رؤبین گفتند: «ما از امر خداوند پیروی می‌کنیم. ۳۲بفرمان او ما از دریای اُردن عبور کرده به سرزمین کنعان داخل می‌شویم و می‌جنگیم، اما زمینهای این طرف دریای اُردن باید به ما تعلق گیرند.»

۳۳موسی تمامی ساحۀ کشور سیحون، پادشاه اموریان و عوج پادشاه باشان را با شهرها و دهات آن‌ها به قبایل جاد و رؤبین و نیم قبیلۀ مَنَسّی (پسر یوسف) تعیین کرد. ۳۴-۳۶مردان قبیلۀ جاد شهرهای دیبون، عتاروت، عروعیر، عتروت، شوفان، یعزیر، یُجبَها، بیت‌نِمرَه و بیت‌هاران را آباد کردند. همۀ این شهرها دارای حصار و طویله برای گوسفندها بودند. ۳۷-۳۸مردم قبیلۀ رؤبین شهرهای حِشبون، اَلِیعالَه، قِریَتایم، نِبو و بَعل‌معون و سِبمه را ساختند و نام بعضی از این شهرها را که متصرف شده و از سر آباد کرده بودند، تغییر دادند.

۳۹خانوادۀ ماخیر، از قبیلۀ مَنَسّی به جلعاد رفتند و آن شهر را متصرف شدند و باشندگان آن را که اموریان بودند از آنجا بیرون راندند. ۴۰پس موسی شهر جلعاد را به خانوادۀ ماخیر داد و آن‌ها در آنجا سکونت اختیار کردند. ۴۱مردم یایر، که آن‌ها هم مربوط قبیلۀ مَنَسّی بودند، دهات اطراف جلعاد را اشغال کردند و آن ساحه را حووت یایر نامیدند. ۴۲شخص دیگری بنام نوبح به شهر قنات حمله کرد و آنجا را متصرف شد و آنرا بنام خود، یعنی نوبح نامید.

فصل سی و سوم

مراحل سفر از مصر تا موآب

۱اینست مراحل سفر بنی‌اسرائیل از روزی که به رهبری موسی و هارون از کشور مصر خارج شدند. ۲قرار امر خداوند، موسی چگونگی سفر آن‌ها را منزل به منزل نوشت.

۳-۴آن‌ها در روز پانزدهم ماه اول، یعنی یک روز بعد از فِصَح از رعمسیسِ مصر، در حالیکه مصریان پسران اولباری خود را که خداوند شب قبل آن‌ها را کشته بود دفن می‌کردند، با سربلندی خارج شدند. با این کار خود خداوند نشان داد که از همه خدایان مصر قویتر است.

۵پس مردم اسرائیل از رعمسیس حرکت کردند و به سُکوت آمدند و در آنجا اردو زدند. ۶بعد به ایتام که در کنار بیابان است رفتند. ۷از آنجا کوچ کرده رهسپار فَمُ‌الحِیروت شدند که در شرق بَعل‌صَفون واقع بود و در دامنۀ کوه مِجدَل خیمه‌های خود را برافراشتند. ۸سپس فَمُ‌الحِیروت را به عزم بیابان ایتام ترک کردند و از بحیرۀ احمر عبور نموده به آنجا رسیدند. پس از طی یک مسافۀ سه روزه در بیابان ایتام به ماره آمدند و در آنجا اردو زدند. ۹از آنجا به ایلیم رفتند که آنجا دارای دوازده چشمه و هفتاد درخت خرما بود.

۱۰از ایلیم حرکت کرده به کنار بحیرۀ احمر رفتند ۱۱و از آنجا به بیابان سین آمدند و در آنجا اردو زدند. ۱۲اردوگاه دیگر شان دُفقه، ۱۳بعد الوش ۱۴و رفیدیم بود. در رفیدیم آب نوشیدنی پیدا نمی‌شد.

۱۵-۳۷از رفیدیم کوچ کردند و از آنجا به بیابان سینا و بعد به قِبروت‌هتاوه، سپس بسوی حزیروت رفتند. بقیۀ مراحل سفر شان بدینقرار بودند: از حزیروت به رِتمه، از رِتمه به رِمون‌فارَص، از رِمون‌فارَص به لِبنَه، از لِبنَه به رِسه، از رِسه به قِهیلاتَه، از قِهیلاتَه به کوه شافِر، از کوه شافِر به حَراده، از حَراده به مَقهیلوت، از مَقهیلوت به تاحَت، از تاحَت به تارح، از تارح به مِتقَه، از مِتقَه به حَشمونه، از حَشمونه به مُسیروت، از مُسیروت به بنی‌یَعقان، از بنی‌یَعقان به حورالجِدجاد، از حورالجِدجاد به یُطبات، از یُطبات به عَبرونه، از عَبرونه به عَصیون‌جابَر، از عَصیون‌جابَر به قادِش (در بیابان صین)، از قادِش به کوه هور (در سرحد ادوم).

۳۸-۳۹در اینجا بود که خداوند به هارون کاهن فرمود که به بالای کوه هور برود و او در روز اول ماه پنجم سال چهلم، بعد از آنکه قوم اسرائیل از کشور مصر خارج شدند، به سن یکصد و بیست و سه سالگی وفات یافت. ۴۰پادشاه عَراد واقع در قسمت جنوب کنعان، از آمدن قوم اسرائیل خبر شد.

۴۱-۴۹سپس قوم اسرائیل از کوه هور حرکت کرده رهسپار صَلمونع شدند. از صَلمونع به فونون، بعد به اوبوت، عَیی‌عباریم (در سرحد موآب)، دیبون‌جاد، عَلمون‌دِبلاتایِم و سپس در کوهستان عباریم، در نزدیکی کوه نِبو خیمه زدند. بالاخره به دشت موآب رسیدند که در کنار دریای اُردن، مقابل شهر اریحا بود. و در آنجا در کنار دریای اُردن از بیت‌یَشیموت تا آبل‌شِطیم، در دشت موآب اردو زدند.

تصرف سرزمین کنعان

۵۰-۵۱در همینجا، یعنی در کنار دریای اُردن، مقابل شهر اریحا بود که خداوند این هدایات را به موسی داد: «وقتی از دریای اُردن عبور کردید به سرزمین کنعان رسیدید، ۵۲باید تمام باشندگان آنجا را بیرون برانید. همۀ بتهای سنگی و فلزی آن‌ها را از بین ببرید و معابد شان را ویران کنید. ۵۳مُلک شان را متصرف شوید و در آنجا سکونت اختیار نمائید، زیرا من آن سرزمین را به شما داده‌ام. ۵۴زمین آنجا را بین قبایل اسرائیل بقید قرعه تقسیم کنید. به قبیلۀ بزرگتر زمین زیادتر و به قبیلۀ کوچکتر زمین کمتر داده شود. ۵۵اگر شما ساکنین آنجا را نرانید، کسانی که باقی بمانند مثل خار در چشم شما و مانند تیغ در پهلوی تان بوده موجب آزار تان می‌شوند. ۵۶و من هم همانطوریکه می‌خواستم با آن‌ها رفتار کنم با شما هم همان معامله را می‌نمایم.»

فصل سی و چهارم

سرحدات سرزمین کنعان

۱-۲خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل این چنین هدایت بدهد: «هنگامی که به سرزمین کنعان که من آنرا به شما می‌دهم، داخل شدید، سرحدات تان از اینقرار خواهد بود: ۳قسمت جنوبی آن بیابان صین در امتداد سرحد ادوم، سرحد جنوبی آن از بحیرۀ مُرده شروع شده ۴بطرف جنوب از گردنۀ عَقرَبیم بسوی بیابان صین ادامه می‌یابد. دورترین نقطۀ سرحد جنوبی، قادِش‌بَرنیع می‌باشد. از آنجا بطرف حَزرادار و عَصمون ۵و از آنجا تا وادی مصر پیش رفته به بحر مدیترانه ختم می‌شود. ۶سرحد غربی شما سواحل بحر مدیترانه می‌باشد. ۷قسمت شمالی از بحر مدیترانه شروع شده بطرف مشرق تا کوه هور می‌رسد ۸و از آنجا تا مدخل حمات ادامه یافته ۹و از صَدَد و زِفرون عبور کرده انتهای آن حَزر‌عینان است. ۱۰سرحد شرقی شما از حَزر‌عینان شروع شده تا شفام می‌رسد. ۱۱بعد به طرف جنوب به رِبله، در سمت شرقی عین ادامه می‌یابد. از آنجا دور خورده بطرف جنوب و بعد بجانب غرب ادامه داشته تا دورترین نقطۀ جنوبی جهیل جلیل می‌رسد. ۱۲سپس در امتداد دریای اُردن به بحیرۀ مرده ختم می‌شود. این بود حدود اربعۀ سرزمین شما.»

۱۳موسی به قوم اسرائیل گفت: «این سرزمینی است که شما بقید قرعه به‌دست می‌آورید و طبق فرمان خداوند بین نُه و نیم قبیله تقسیم شود. ۱۴-۱۵سهم قبایل رؤبین و جاد و نیم قبیلۀ مَنَسّی در سمت شرقی دریای اُردن و در مقابل شهر اریحا تعیین شده است.»

اشخاصی که مأمور تقسیمات زمین شدند

۱۶-۱۸خداوند به موسی فرمود: «اَلِعازار کاهن و یوشع، پسر نون و همچنین یک رهبر از هر قبیله تعیین شوند تا زمین را بین قبایل اسرائیل تقسیم کنند.» ۱۹-۲۸نامهای آن‌ها قرار ذیل اند:

از قبیلۀ یهودا، کالیب، پسر یَفُنه،

از قبیلۀ شمعون، شموئیل، پسر عمیهود،

از قبیلۀ بنیامین، الیداد، پسر کسلون،

از قبیلۀ دان، بُقی، پسر یُجلی،

از قبیلۀ مَنَسّی، حنی‌ئیل، پسر ایفود،

از قبیلۀ افرایم، قموئیل، پسر شِفطان،

از قبیلۀ زبولون، الیصافان، پسر فَرناک،

از قبیلۀ ایسَسکار، فلتیئیل، پسر عزان،

از قبیلۀ اَشیر، اخیهود، پسر شلومی،

از قبیلۀ نفتالی، فده‌ئیل، پسر عمیهود.

۲۹اینها نامها کسانی بودند که خداوند مأمور کرد تا بر کار تقسیمات زمین بین قبایل اسرائیل نظارت کنند.

فصل سی و پنجم

شهرهائی که برای لاویان تعیین شدند

۱-۲در دشت موآب، کنار دریای اُردن و در مقابل شهر اریحا خداوند به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل امر کن که از سهم خود شهرهائی را با چراگاههای اطراف شان به لاویان بدهند. ۳در آن شهرها خود شان زندگی کنند و چراگاهها برای استفادۀ رمه و گله و سایر حیوانات شان باشند. ۴چراگاهها از دیوارهای شهر تا فاصلۀ نیم کیلومتر در هر سمت امتداد داشته باشد. ۵به این ترتیب یک ساحۀ مربع شکل را تشکیل می‌دهد که هر ضلع آن یک کیلومتر بوده شهر در وسط قرار می‌گیرد. ۶-۷چهل و هشت شهر با چراگاههای اطراف آن‌ها به لاویان داده شود. از آن جمله شش شهر را بعنوان پناهگاه به آن‌ها بدهید تا اگر کسی تصادفاً مرتکب قتل شود بتواند به آن پناه ببرد. ۸تعداد شهرهائی که هر قبیله به لاویان می‌دهد باید به تناسب ساحۀ آن قبیله باشد، یعنی قبیله‌ای که شهرهای زیادتر دارد، شهرهای زیادتر به لاویان بدهد و قبیله‌ای که شهرهای کمتر دارد شهرهای کمتر بدهد.»

شهرهای پناهگاه

(همچنین در تثنیه ۱۹:‌۱‌-‌۱۳ و یوشع ۲۰:‌۱‌-‌۹)

۹-۱۰خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل بگوید: «وقتی از دریای اُردن عبور کردید و وارد سرزمین کنعان شدید، ۱۱شهرهائی را بعنوان پناهگاه تعیین کنید که هرگاه کسی سهواً شخصی را کشته باشد به آنجا فرار کند، ۱۲تا او در آنجا از انتقام‌جوئی وابستگان مقتول در امان باشد. زیرا شخص قاتل تا زمانی که در محکمه جرمش ثابت نگردد نباید کشته شود. ۱۳شش شهر را انتخاب کنید. ۱۴سه شهر در شرق دریای اُردن و سه شهر در سرزمین کنعان. ۱۵این شهرها نه تنها برای قوم اسرائیل، بلکه برای بیگانگانی که بصورت موقت یا دایمی در بین شان سکونت دارند پناهگاه باشند که اگر کسی تصادفاً مرتکب قتل شده باشد به یکی از آن شهرها فرار کند.

۱۶-۱۸اما اگر کسی با یک تکه آهن، سنگ و یا چوب شخصی را بکشد، قاتل است و باید کشته شود. ۱۹انتقام‌گیرندۀ خون مقتول وقتی قاتل را بیابد خودش باید او را بکشد. ۲۰هرگاه کسی از روی دشمنی شخصی را با تیغ بزند یا با پرتاب کردن چیزی او را بکشد ۲۱و یا از روی عداوت با مشت بزند و آن شخص بمیرد، انتقام‌گیرندۀ خون مقتول وقتی با قاتل روبرو شود او را بکشد.

۲۲-۲۳اما اگر قتل سهواً بوده از روی دشمنی نباشد، مثلاً کسی را بدون قصد با تیغ بزند، یا با پرتاب چیزی، یا با سنگ بزند و یا نادیده چیزی را بر او پرتاب کند و او را بکشد و بدون آنکه با او عداوتی داشته باشد یا بخواهد صدمه‌ای به او برساند، ۲۴آنوقت قوم باید در مورد اینکه آیا قتل سهواً بوده است یا قصداً، و اینکه قاتل باید به‌دست انتقام‌گیرندۀ خون مقتول سپرده شود یا نه، قضاوت کنند. ۲۵وقتی معلوم شود که قتل سهواً صورت گرفته است، پس قوم باید متهم را از دست مدعی برهاند و به شهر پناهگاهی که فرار کرده بود بازگردانند. او تا هنگام مرگ کاهن‌اعظم وقت، در آنجا بماند. ۲۶اگر شخص قاتل شهر پناهگاه را ترک کند ۲۷و وابستگان مقتول او را در خارج شهر بیابد و او را بکشد، این عمل انتقام، قتل شمرده نمی‌شود، ۲۸زیرا که آن شخص می‌بایست تا مرگ کاهن‌اعظم در شهر پناهگاه می‌ماند و بعد از آن به وطن و خانۀ خود بر‌می‌گشت. ۲۹اینها برای تمام قوم اسرائیل و اولادۀ‌شان در هر جائی که باشند قوانین دایمی هستند.

۳۰هر کسیکه مرتکب قتل شود به موجب شهادت چند نفر شاهد، قاتل شناخته می‌شود و باید اعدام گردد. شهادت یکنفر قابل قبول نیست. ۳۱وقتی کسی قاتل شناخته شد، باید کشته شود و خونبهائی آزادی او را تضمین کرده نمی‌توانید. ۳۲از شخصی که به شهر پناهگاه فرار کرده است برای اینکه به او اجازه داده شود پیش از مرگ کاهن‌اعظم بخانۀ خود برگردد پولی گرفته نشود. ۳۳سرزمینی را که در آن سکونت دارید آلوده نسازید. قتل و خونریزی مُلک را آلوده می‌کند و بدون کشتن قاتل کَفارۀ دیگری پذیرفته نشود. ۳۴پس سرزمینی را که در آن سکونت دارید نجس و ملوث نسازید، زیرا من خداوند هستم و در بین اسرائیل ساکن هستم.»

فصل سی و ششم

ازدواج زنان وارث

۱رؤسای خانواده‌های جلعاد، پسر ماخیر، نواسۀ مَنَسّی، کواسۀ یوسف، پیش موسی و رهبران اسرائیل آمده به موسی گفتند: ۲«خداوند به تو فرمود که زمین را قرار قرعه بین قوم اسرائیل تقسیم کنی و سهم برادر ما، صَلفُحاد را به دخترانش بدهی. ۳حالا اگر آن‌ها با مردان قبیلۀ دیگری ازدواج کند مُلک و دارائی آن‌ها به همان قبیله انتقال می‌یابد و در نتیجه به دارائی آن قبیله اضافه می‌گردد و از مُلک ما کاسته می‌شود. ۴و وقتیکه سال یوبیل (یعنی سال تجلیل) برسد، زمین شان به قبیله‌ای که با مردان آن ازدواج کرده‌اند، انتقال می‌یابد و از زمین قبیلۀ پدری ما کاسته می‌شود.»

۵پس موسی این هدایات را از جانب خداوند به مردم اسرائیل داد: «مردان قبیلۀ یوسف حق بجانب هستند. ۶چیزیکه خداوند در مورد دختران صَلفُحاد فرمود اینست: به آن‌ها اجازه بدهید با هر مردی که می‌خواهند ازدواج کنند، اما این مردان باید از قبیلۀ خود شان باشند. ۷در آن صورت هیچ میراث یک قبیلۀ به قبیلۀ دیگری منتقل نمی‌شود، زیرا سهم هر قبیله باید مثلیکه در اول توزیع شده بود، باقی بماند. ۸دخترانی که در قبایل اسرائیل وارث زمین هستند باید فقط با مردان قبیلۀ خود شان ازدواج کنند تا از زمین آن قبیله چیزی کاسته نشود. ۹به این ترتیب دارائی یک قبیله به قبیلۀ دیگری منتقل نمی‌شود.»

۱۰-۱۱پس دختران صَلفُحاد، یعنی محله، تِرزه، حُجله، ملکه و نوعه، فرمان خداوند را که به موسی داده بود بجا آوردند. ۱۲آن‌ها با مردان قبیلۀ مَنَسّی (پسر یوسف) ازدواج کردند و بنابران میراث آن‌ها در قبیلۀ خود شان باقی ماند.

۱۳اینست احکام و مقرراتی که خداوند هنگامی که قوم اسرائیل در دشت موآب، کنار دریای اُردن و مقابل شهر اریحا بودند، بوسیلۀ موسی به آن‌ها داد.