ارمیا

فصل اول

۱این کتاب شامل پیام‌هائی است که خدا به ارمیا داد. ارمیا پسر حِلقیا (یکی از کاهنان شهر عناتوت، واقع در سرزمین بنیامین) بود. ۲خداوند در سیزدهمین سال سلطت یوشیا پسر آمون، پادشاه یهودا با ارمیا ‏سخن گفت.‏ ۳پیامهای دیگری هم در زمان پادشاهی یَهویاقیم (پسر یوشِیا) تا اخیر سال یازدهم سلطنت صدقیا (پسر یوشیا) برای او آمدند. در ماه پنجم همان سال بود که اورشلیم اشغال گردید و اهالی آن شهر اسیر و تبعید شدند.

مأموریت ارمیا

۴خداوند به من فرمود: ۵«پیش از آنکه در رَحِم مادر پرورش یابی، من ترا می‌شناختم و قبل از آنکه به دنیا بیائی، ترا انتخاب کردم تا پیام‌آور من برای اقوام جهان باشی.» ۶اما من گفتم: «آه، ای خداوند، خدای من، من نمی‌دانم که چگونه حرف بزنم، زیرا من یک جوانِ کم سن هستم.»

۷اما خداوند مرا گفت: «مگو: من کم سن هستم. چون به هر جائی که ترا بفرستم، می‌روی و آنچه را که به تو امر کنم، به مردم می‌گوئی. ۸تو نباید از آن‌ها بترسی، زیرا من خداوند، می‌گویم که با تو می‌باشم و ترا رهایی می‌دهم.»

۹آنگاه خداوند دست بر لبهایم گذاشته و به من گفت: «اینک کلام خود را در دهانت قرار دادم! ۱۰بدان که امروز اختیار قومها و حکومتها را به‌دست تو دادم تا ریشه‌کن کنی و منهدم نمایی، ویران نموده و نابود سازی، بنا نمایی و غرس کنی.»

دو رؤیا

۱۱پس‎ ‎خداوند به‎ من ‎‏ گفت: «ارمیا، چه می‌بینی؟» من گفتم: ‏‏«شاخه‌ای از درخت بادام را می‌بینم.»‏ ۱۲خداوند گفت: «نیک دیدی، من نگهبان کلام خود هستم تا آنچه را که می‌گویم، به حقیقت برسد.» ۱۳خداوند بار دیگر به من فرمود: «حالا چه می‌بینی؟» من جواب دادم: «یک دیگ آب جوش را می‌بینم که از طرف شمال می‌آید و نزدیک است که بر این سرزمین فرو‌ریزد.»

۱۴خداوند فرمود: «بلی، بلائی از سمت شمال بر تمام ساکنین این سرزمین نازل می‌شود. ۱۵من همه قبایل کشورهای شمالی را فرا‌می‌خوانم و آن‌ها همگی می‌آیند تختهای خود را به دم دروازه‌ها و به دورادور دیوارهای اورشلیم و سایر شهرهای یهودا قرار می‌دهند. ۱۶من قوم برگزیدۀ خود را بخاطر شرارت شان و به سبب اینکه مرا ترک کردند مجازات می‌کنم. آن‌ها برای خدایان دیگر هدیه دادند و بتهای ساختۀ دست خود را پرستش کردند. ۱۷اما حالا تو آماده شو و همه چیزهائی را که به تو گفتم، به آن‌ها بگو. از آن‌ها نترس، ورنه کاری می‌کنم که تو پیش آن‌ها کمدل شده وحشت کنی. ۱۸ولی من ترا مثل یک شهر مستحکم و یک ستون آهنین و یک دیوار برنجی سخت و پایدار می‌سازم تا در برابر پادشاهان یهودا، بزرگان، کاهنان و مردم آن مقاومت کنی. ۱۹آن‌ها علیه تو می‌جنگند، اما بر تو غالب نمی‌شوند، زیرا من با تو هستم و خداوند می‌فرماید که ترا رهایی می‌دهم.»

فصل دوم

خداوند قوم اسرائیل را تشویق به توبه می‌کند

۱-۲خداوند به من فرمود که بروم و به اهالی اورشلیم اعلام کنم که خداوند چنین می‌فرماید: «دوران جوانی را بیاد می‌آورم که باهم نامزد بودیم و تو چقدر مشتاق من بودی. حتی در بیابان خشک و بی‌علف هم به دنبال من می‌رفتی. ۳اسرائیل برای خداوند مقدس و نوبر محصول او بود. خداوند می‌گوید: اگر کسی می‌خواست به او آسیبی برساند، بلا و مصیبت را بر سرش می‌آوردم.»

۴ای اولادۀ یعقوب و ای قوم اسرائیل، به کلام خداوند گوش بدهید! ۵خداوند می‌فرماید: «پدران شما در برابر من خطا کردند. چه چیزی باعث شد که آن‌ها از من روگردان شدند و از روی نادانی و حماقت به بت‌پرستی شروع نمودند؟ ۶مرا بخاطر نیاوردند و فراموش کردند که من آن‌ها را از مصر بیرون آوردم و در بیابان‌های خشک و سرزمین‌های ویران و پُر از گودال و جاهای تاریک و خالی از سکنه و خطرناک هدایت کردم. ۷من آن‌ها را به یک سرزمین حاصلخیز آوردم تا از محصول و نعمتهای آن برخوردار شوند، اما وقتی آن‌ها به آن سرزمین وارد شدند، در آنجا با فساد و گناه آلوده شدند. ۸کاهنان شان به من توجه نکردند. حتی کاهنان خودم نیز مرا نشناختند. حاکمان شان علیه من تمرد کردند و انبیای آن‌ها بتِ بعل را پرستیدند و دنبال کارهای بیهوده رفتند.

۹بنابران، من شما را با فرزندان و اولادۀ تان متهم می‌کنم. ۱۰به جزیره‌های کِتیم بروید و به اطراف آن نگاه کنید. کسانی را به سرزمین قیدار بفرستید و آنجا را بدقت بررسی نمائید و ببینید که آیا گاهی چنین واقعه‌ای در آنجا رخ داده است؟ ۱۱آیا قومی را دیده‌اید که خدایان خود را، با وجودی که خدا نیستند، عوض کرده باشد؟ اما قوم برگزیدۀ من خدای خود را که موجب جلال و افتخار آن‌ها بود، عوض نمودند و چیزهای بیهوده و باطل را انتخاب کردند.» ۱۲خداوند می‌فرماید: «ای آسمان‌ها از این کار آن‌ها تعجب کنید و بلرزید و وحشت کنید، ۱۳زیرا قوم برگزیدۀ من مرتکب دو گناه شدند: یکی اینکه، آن‌ها مرا که چشمۀ آب حیات هستم، ترک نمودند و دیگر این که برای خود حوضهای شکسته کنده‌اند که نمی‌توانند آب را در خود نگهدارند.

نتیجۀ خیانت قوم اسرائیل

۱۴اسرائیل غلام کسی نیست و در غلامی بدنیا نیامده است. پس چرا دشمنان در پی غارت آن‌ها هستند؟ ۱۵دشمنانش مثل شیر غران بسویش هجوم آوردند. سرزمینش را ویران کردند و شهرهایش را با خاک یکسان ساختند. ۱۶مردانی از شهرهای «ممفیس» و «تَحفَنحیس» آمدند و تاج سرت را شکستند. ۱۷تو اینهمه بلاها را به‌دست خود بر سرت آوردی، زیرا خداوند، خدایت را که هادی و راهنمایت بود، ترک کردی.» ۱۸خداوند، خدای قادر مطلق می‌فرماید: «از رفتن به مصر و نوشیدن از آب دریای نیل چه سودی می‌بری و یا از رفتن به آشور و استفاده از آب دریای فرات چه نفعی عایدت می‌شود؟ ۱۹شرارت و گناهت ترا مجازات می‌کند و بی‌ایمانی‌ات ترا محکوم می‌سازد. آنگاه می‌دانی و می‌بینی که تمرد علیه خداوند، خدایت گناه است و عاقبت تلخ و ناگوار دارد. چون تو مرا ترک کردی، معلوم است که از من نمی‌ترسی.»

۲۰خداوند، خدای قادر مطلق می‌فرماید: «از مدتها پیش، یوغ مرا از گردنت باز کردی و رشتۀ دوستی خود را با من قطع نمودی و گفتی: «من دیگر بندگی ترا نمی‌کنم.» بالای هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز خوابیدی و زنا کردی. ۲۱با اینهم من ترا از بین مرغوبترین تاکها انتخاب کردم و کاشتم، پس چرا به یک نهال فاسد و بی‌ثمر تبدیل شدی؟ ۲۲تو هر قدر که خود را با صابون بشوئی پاک نمی‌شوی و لکۀ گناه تو از نظر من دور نمی‌شود. ۲۳پس چطور می‌توانی بگوئی: «من با گناه آلوده نیستم و پیرو بتِ بعل نبوده‌ام؟» ای شتر وحشی و بی‌قرار که در راه خود روان هستی، به کارهائی که در دشتها و وادیها کردی، نگاه کن. ۲۴تو همچون گوره‌خری هستی که در بیابان می‌رود تا ارضای شهوت کند و کسی نمی‌تواند مانع او بشود و هر گوره‌خر نر به آسانی می‌تواند جفت او گردد، و او را به طرف خود بکشد. ۲۵پس پایت را از اینهمه دوندگی خسته نکن و گلویت را خشک نساز! تو می‌گوئی: «این سخنها برای من فایده‌ای ندارند، زیرا من به بتهای بیگانه علاقه دارم و به دنبال آن‌ها می‌روم.»

۲۶قوم اسرائیل مثل دزدی که گرفتار می‌شود، با پادشاهان، بزرگان، کاهنان و انبیای خود خجل و رسوا می‌گردند. ۲۷شما به یک درخت می‌گوئید: «تو پدر من هستی» و به یک سنگ می‌گوئید: «تو مادر من هستی»، بنابراین، همگی خوار و رسوا می‌شوید. چون شما بعوض اینکه بسوی من برگردید، مرا ترک کردید، اما در زمان سختی و مصیبت باز هم زاری می‌کنید که شما را نجات بدهم. ۲۸بتهائی را که با دست خود ساخته‌اید، کجا هستند؟ شما که به تعداد شهرهای یهودا بت دارید، آن بتها باید در وقت سختی به یاری شما بیایند و شما را نجات بدهند.»

۲۹خداوند می‌فرماید: «چه شکایتی علیه من دارید؟ شما از فرمان من سرکشی کردید. ۳۰فرزندان تان را بیهوده سرزنش کردم، زیرا آن‌ها قابل اصلاح نبودند. مثل شیر غُرانی که شکار خود را می‌درد، شما هم انبیای تان را با شمشیر هلاک کردید. ۳۱ای قوم اسرائیل، به آنچه می‌گویم گوش بدهید! آیا من پیش آن‌ها مثل بیابان و یا یک زمین تاریک بوده‌ام؟ پس چرا قوم برگزیدۀ من به من می‌گویند: «ما از دست تو نجات یافتیم و دیگر نمی‌خواهیم پیش تو برگردیم؟» ۳۲آیا یک دختر می‌تواند زیورات و یا یک عروس لباس عروسی خود را فراموش کند؟ اما قوم برگزیدۀ من سالها است که مرا از یاد برده‌اند. ۳۳شما بخوبی می‌توانید عاشقان را بسوی خود جلب کنید و حتی به بد‌ترین زنان هم می‌توانید راههای غلط خود را تعلیم بدهید. ۳۴لباسهای تان هم با خون بی‌گناهان آلوده‌اند، نه با خون دزد و راهزن. ۳۵با اینهم شما می‌گوئید: «ما بیگناه هستیم و کار بدی نکرده‌ایم که خدا بر ما خشمگین باشد.» اما من شما را بخاطر اینکه می‌گوئید ما گناهی نداریم، محکوم می‌کنم. ۳۶چرا اینقدر می‌شتابید تا راه و روش خود را تغییر دهید؟ همانطوریکه آشوریان شما را خجل و رسوا کردند، مصریان هم می‌کنند. ۳۷از آنجا هم سرافگنده بر‌می‌گردید، زیرا خداوند کسانی را که شما به آن‌ها اتکاء داشتید، خوار و شرمنده ساخته است و شما فایده‌ای از آن‌ها نمی‌برید.»

فصل سوم

اسرائیل خیانتکار

۱خداوند می‌فرماید: «اگر مردی زن خود را طلاق بدهد و زن برود و شوهر کند، آن مرد نباید دوباره با او عروسی کند، زیرا این کار، زمین را آلوده می‌سازد. اما تو ای اسرائیل، گرچه با عاشقان زیادی عشق ورزیدی، با اینهم می‌خواهی بسوی من برگردی.

۲به تپه‌های بلند نگاه کن و ببین! آیا جائی پیدا می‌شود که تو با زنا نمودن خود آن را آلوده نکرده باشی؟ تو مثل عرب بادیه‌نشین که در کمین رهگذری باشد، بر سر راه به انتظار عاشق می‌نشینی. تو زمین را با اعمال زشت و قبیح خود آلوده کرده‌ای. ۳چون تو مانند یک زنِ فاسد، شرم و حیا نداری، بنابران بارش باران را از تو باز می‌دارم و از باران بهاری محرومت می‌سازم. ۴حالا تو به من می‌گوئی: «ای پدر، تو از دوران طفلی دوست من بوده‌ای، ۵پس برای همیشه بر من خشمگین نمی‌باشی و قهرت تا ابد دوام نمی‌کند.» تو این را می‌گوئی و بازهم به هر کار زشتی که دلت بخواهد، دست میزنی.»

اسرائیل و یهودا باید توبه کنند

۶در دوران سلطنت یوشیا پادشاه، خداوند به من فرمود: «آیا دیدی که اسرائیل خیانتکار چه کرد؟ او بر هر تپۀ بلند و در زیر هر درخت سبز رفت و بت‌پرستی کرد. ۷من به این فکر بودم که او بعد از اینهمه کارهائی که کرد دوباره بسوی من باز‌می‌گردد، اما او باز‌نگشت و خواهر خائن او، یهودا هم کارهای او را دید. ۸هرچند یهودا دید که من اسرائیل بیوفا را طلاق دادم، ولی عبرت نگرفت و از من نترسید و او هم رفت به بت‌پرستی پرداخت. ۹با اینهم او نه شرمید و با پرستش بتهای سنگی و چوبی که حکم زنا را دارد، زمین را آلوده کرد. ۱۰یهودا کارهای بد خواهر خود را نادیده گرفت؛ با قلب صاف پیش من باز‌نگشت، بلکه توبه‌اش از روی ریا و تظاهر بود.»

۱۱بعد خداوند به من فرمود: «گرچه اسرائیل بی‌وفا مرا ترک گفت، اما بازهم بهتر از یهودای خائن است.

۱۲حالا به طرف شمال برو و بگو که خداوند می‌فرماید: ای اسرائیل بی‌وفا، بسوی من باز‌گرد. من قهر نیستم، زیرا من خدای رحیم و مهربان هستم و تا ابد بر تو خشمگین نمی‌مانم. ۱۳حالا به گناهت اقرار کن، زیرا تو در برابر منِ خداوند که خدای تو هستم بغاوت کرده و در زیر هر درخت سبز بتها را پرستیده‌ای و نخواستی که از کلام من پیروی کنی.»

۱۴خداوند می‌فرماید: «ای فرزندان بی‌وفا، بسوی من که صاحب و خداوند شما هستم برگردید. من شما را، یک نفر از هر شهر و دو نفر از هر قبیله گرفته با خود به اورشلیم می‌آورم.» ۱۵خداوند می‌فرماید: «من برای شما رهبران مورد پسند خود را انتخاب می‌کنم تا شما را از روی حکمت و دانش هدایت کنند. ۱۶وقتی جمعیت شما در آن سرزمین زیاد شود، دیگر کسی آن روزها را که صندوق پیمان خداوند در اختیار شان بود، یاد نمی‌کند. دیگر در فکر آن نمی‌باشد و حتی نمی‌خواهد بار دیگر ساخته شود. ۱۷در آن زمان، اورشلیم «تخت پادشاهی خداوند» بوده همه اقوام جهان در آنجا در حضور او جمع می‌شوند، از سرکشی دست می‌کشند و دیگر دنبال هوس و میل نفسانی خود نمی‌روند. ۱۸مردم یهودا و اسرائیل که در شمال درحال تبعید بسر می‌بردند، با هم به سرزمینی که به اجداد شان به ارث داده بودم، باز‌می‌گردند.»

بت‌پرستی قوم برگزیدۀ خدا

۱۹خداوند می‌فرماید: «ای قوم اسرائیل، من می‌خواستم شما را به حیث فرزندان خود بپذیرم و آن سرزمین مرغوب را که زیباترین سرزمین جهان است، به شما ببخشم. انتظار داشتم که شما مرا پدر خطاب می‌کنید و از من روی بر‌نمی‌گردانید. ۲۰اما شما برعکس، مثل زن بی‌وفائی که شوهر خود را ترک می‌کند، به من خیانت کردید و بی‌وفا شدید.»

۲۱صدائی از کوهها به گوش می‌رسد و آن صدای گریه و نالۀ قوم اسرائیل است، زیرا آن‌ها از راه راست منحرف شده و منِ خداوند را که خدای شان هستم فراموش کرده‌اند. ۲۲«ای فرزندان بی‌وفا، بسوی من برگردید تا شما را از بی‌وفائی شفا بدهم!» آن‌ها جواب می‌دهند: «ما حاضریم که بحضور تو بیائیم، زیرا تو خداوند، خدای ما هستی. ۲۳ما یقیناً از بت‌پرستی در بالای تپه‌ها فایده‌ای ندیدیم و نجات قوم اسرائیل تنها به‌دست خداوند، خدای ما است. ۲۴از طفلی شاهد بوده‌ایم که بت‌پرستی سبب شد تا ما محصول زحمت اجداد، گله‌ها، رمه‌ها و فرزندان خود را از دست بدهیم. ۲۵ما باید خجالت بکشیم و رسوائی را قبول کنیم، زیرا ما و همچنان پدران ما از کودکی تا به امروز در برابر خداوند، خدای خود گناه کرده‌ایم و از فرمان او اطاعت ننموده‌ایم.»

فصل چهارم

دعوت به توبه

۱خداوند می‌فرماید: «ای اسرائیل، اگر بسوی من بازگردی و به من رو‌آوری، اگر از بت‌پرستی دست‌برداری و به من وفادار بمانی ۲و از روی راستی و صداقت و درستی بنام من قسم بخوری، آنگاه اقوام دیگر، بپاس خاطر تو از من برکت می‌بینند و به من افتخار می‌کنند.»

۳خداوند به مردم یهودا و اهالی اورشلیم چنین می‌فرماید: «زمین تان را قلبه کنید و در بین خارها چیزی نکارید. ۴به پیمانی که با شما بسته‌ام وفادار بمانید و دل تان را از هرگونه آلودگی پاک سازید، ورنه، ای مردم یهودا و اهالی اورشلیم، آتش خشم من شما را بخاطر اعمال زشت تان می‌سوزاند و کسی نمی‌تواند آن را خاموش کند.»

حمله به یهودا

۵در سراسر سرزمین یهودا و اورشلیم اعلام کنید و با صدای بلند فریاد برآورده بگوئید: «همه یکجا شوید و به شهرهای مستحکم و مأمون پناه ببرید!» ۶راه سهیون را با علامتی مشخص سازید و بدون تأخیر به آنجا فرار کنید، زیرا من بلا و ویرانی مدهشی را از سمت شمال بر شما می‌آورم. ۷دشمن مهلک اقوام مثل شیری از بیشۀ خود بیرون آمده بسوی سرزمین شما می‌آید. تا کشور تان را ویران و شهرهای تان را خراب و خالی از سکنه سازد. ۸بنابران لباس ماتم بپوشید و گریه و ماتم کنید، زیرا خداوند از شدت خشم خود نکاسته است.

۹خداوند می‌فرماید: «در آن روز پادشاهان و بزرگان جرأت خود را از دست می‌دهند و کاهنان متعجب و انبیاء پریشان می‌شوند.» ۱۰من گفتم: «ای خداوند، خدای من، تو مردم اورشلیم را فریب دادی، زیرا تو به آن‌ها گفتی که صلح و آرامش می‌بینند، درحالیکه اکنون شمشیر بر گلوی شان قرار گرفته است!»

۱۱در آن زمان به این قوم و اورشلیم گفته خواهد شد که باد سوزانی از بلندی‌های بیابان بر آن‌ها خواهد وزید، نه برای باد کردن خرمن و یا پاک کردن آن. ۱۲خداوند با فرستادن این باد شدید محکومیت قوم برگزیدۀ خود را اعلام می‌کند.

۱۳ببین، دشمن مانند ابر به اینسو می‌آید. عراده‌هایش مثل گِردباد و اسپهایش سریعتر از عقاب هستند. وای بحال ما که برباد شدیم. ۱۴ای اورشلیم، دلت را از آلودگی گناه پاک ساز تا نجات یابی. تا چه وقت افکار فاسد را در دلت نگاه می‌داری؟ ۱۵صدائی از سرزمین دان و کوهستان افرایم خبر بدی را اعلام می‌کند. ۱۶به اقوام جهان هُشدار بدهید و به اورشلیم بگوئید که دشمنان از سرزمین دور می‌آیند و علیه شهرهای یهودا اعلان جنگ می‌دهند. ۱۷مثل دیده‌بانان که از مزرعه مراقبت می‌کنند، دشمنان هم اورشلیم را محاصره می‌نمایند، زیرا اهالی آن شهر برضد من تمرد کرده‌اند. خداوند چنین فرموده است. ۱۸ای یهودا، اعمال و رفتارت این بلاها را بر سرت می‌آورد. عاقبت تو نابودی است و مجازاتت آنچنان تلخ است که شمشیر آن به قلبت رسیده است.

اندوه ارمیا بخاطر قومش

۱۹غم و غصۀ زیاد دارم. از درد بخود می‌پیچم و قلبم آشفته و پریشان است. دیگر نمی‌توانم خاموش بمانم، زیرا غریو و زنگِ خطرِ جنگ بگوشم می‌رسد. ۲۰مصیبت پی در پی می‌رسد تا سرزمین ما را بکلی ویران کند. خیمه‌ها ناگهان تاراج می‌گردند و پرده‌های شان در یک چشم بهم زدن پاره‌پاره می‌شوند. ۲۱تا چه وقت باید ناظر این وقایع باشم و آواز و نعرۀ جنگ را بشنوم؟ ۲۲خداوند می‌فرماید: «قوم برگزیدۀ من احمق‌اند و مرا نمی‌شناسند. آن‌ها مثل کودکانِ نادان فهم ندارند. در شرارت استاد هستند، اما نمی‌دانند که چطور خوبی کنند.»

۲۳به زمین نظر انداختم و دیدم که همه جا خالی و ویران است. به آسمان‌ها نگاه کردم و نور و روشنی را در آن‌ها ندیدم. ۲۴به کوهها نظر انداختم، آن‌ها می‌لرزیدند و تپه‌ها همه از جا بیجا می‌شدند. ۲۵به هر طرف نگاه کردم، هیچ کسی را ندیدم. تمام پرندگان فرار کرده بودند. ۲۶بوستانها را دیدم که به بیابان تبدیل گردیده و همه شهرها از حضور و شدت خشم خداوند با خاک یکسان شده بودند.

۲۷خداوند می‌فرماید: «این سرزمین ویران می‌شود، اما نه بصورت کلی. ۲۸به سبب امر من زمین ماتمدار می‌شود و آسمان سیاه و تاریک می‌گردد. من ارادۀ خود را اعلام کرده و آنرا تغییر نمی‌دهم و از این تصمیم بر‌نخواهم گشت.»

۲۹مردم شهر با شنیدن صدای نزدیک شدن سواران و کمانداران فرار می‌کنند و به جنگلها و کوهها پناه می‌برند. شهرها از سکنه خالی شده کسی در آن‌ها زندگی نمی‌کند. ۳۰تو ای غارت شده، چرا لباس فاخر می‌پوشی، خود را با زیورات طلا می‌آرائی و چشمانت را سُرمه می‌کنی؟ تو به عبث خود را زیبا می‌سازی، زیرا یارانت از تو متنفرند و قصد کشتنت را دارند. ۳۱ناله‌ای به گوشم رسید مثل نالۀ زنی که برای اولین بار طفلی بدنیا می‌آورد. این گریه و نالۀ دختر سهیون است که از نَفَس مانده و دست زاری را دراز کرده می‌گویند: «وای بحال من که در زیر پای قاتلان خود از حال رفته‌ام.»

فصل پنجم

گناه اورشلیم

۱در کوچه‌های اورشلیم بگردید و به اطراف خود نگاه کنید. بر سر چهارراهی‌ها بایستید و همه جا را جستجو نمائید. اگر توانستید حتی یک نفر را که با انصاف و راستکار باشد، بیابید، آنگاه من این شهر را می‌بخشم. ۲اگرچه بنام من قسم می‌خورند، اما قسم شان دروغ است.

۳ای خداوند، چشمان تو ناظر صداقت و راستی‌اند. تو آن‌ها را زدی، اما دردی را احساس نکردند. گرچه آن‌ها را مجازات کردی، ولی اصلاح نشدند. آن‌ها دلهای خود را از سنگ هم سخت‌تر ساختند و توبه نکردند. ۴آنگاه من گفتم: «آن‌ها مردم فقیر و بی‌شعور هستند. راه خداوند را نمی‌شناسند و از احکام او خبر ندارند. ۵پس پیش توانگران می‌روم و با آن‌ها صحبت می‌کنم، زیرا آن‌ها طریق خداوند را می‌دانند و از اوامر او با خبر‌اند.» اما دیدم که آن‌ها هم یوغ اطاعت خدا را شکسته و خود را از بندگی او رها ساخته‌اند. ۶بنابران، شیر درنده‌ای آن‌ها را طعمۀ خود می‌سازد و گرگ بیابان آن‌ها را هلاک می‌کند و پلنگی در کمین است تا هر کسی را که بیرون برود، پاره‌پاره کند، زیرا نافرمانی و سرپیچی ایشان زیاد است و دیگر پیرو خدا نیستند.

۷خداوند می‌فرماید: «پس چطور می‌توانم شما را ببخشم؟ فرزندان تان مرا ترک کرده‌اند و به آنچه که خدا نیست قسم خوردند. آن‌ها را سیر نمودم، مگر مرتکب زنا شدند و به فاحشه‌خانه هجوم بردند. ۸آن‌ها مانند اسپهای سیر شیهه می‌کشند تا توجه زن همسایه را جلب کنند. ۹و خداوند می‌گوید آیا بخاطر کارهای شرم‌آور شان آن‌ها را جزا ندهم؟ آیا از این قوم انتقام نگیرم؟ ۱۰ای دشمنان، به تاکستانهای شان هجوم ببرید و تاکها را قطع کنید، اما تاکستانها را بکلی نابود نسازید. شاخه‌های شان را بِبُرید، زیرا آن‌ها به خداوند تعلق ندارند.» ۱۱خداوند می‌فرماید: «مردم اسرائیل و مردم یهودا به من خیانت بزرگی کرده‌اند.»

خدا اسرائیل را رد می‌کند

۱۲آن‌ها خداوند را انکار کرده و گفته‌اند: «خداوند با ما کاری ندارد. هیچ آسیبی به ما نمی‌رسد و روی قحطی و جنگ را نمی‌بینیم. ۱۳انبیاء حرفهای بیهوده می‌زنند. آن‌ها از جانب خدا پیامی ندارند. مصیبتی که از آن ما را می‌ترسانند، بر سر خود شان می‌آید.»

۱۴بنابران، خداوند، خدای قادر مطلق چنین می‌فرماید: «چون آن‌ها اینگونه حرفها را می‌زنند، پس ای ارمیا، من کلام خود را در دهان تو مثل آتش و این قوم را مانند هیزم می‌سازم تا آن‌ها را بسوزاند.»

۱۵خداوند می‌فرماید: «ای اسرائیل، من یک قوم نیرومند و قدیمی را که تو زبان شان را نمی‌فهمی، از سرزمینی دوردست علیه تو می‌آورم. ۱۶کمانداران آن‌ها جنگجویان نیرومند هستند که بدون ترحم می‌کشند. ۱۷خرمن و آذوقۀ ترا تاراج می‌کنند، فرزندانت را بقتل می‌رسانند، گله و رمه‌ات را با خود می‌برند، تاکها و درختان انجیر ترا از بین می‌برند و شهرهای مستحکمت را که پناهگاه تو‌اند، ویران می‌کنند.»

۱۸خداوند می‌فرماید: «اما در آن زمان هم شما را بکلی نابود نمی‌سازم. ۱۹اگر از تو ای ارمیا بپرسند: خداوند، خدای ما چرا این بدبختی‌ها را بر سر ما آورد؟ تو به آن‌ها بگو: چون شما خداوند را ترک کردید و در کشور خود خدایان بیگانه را پرستیدید، بنابران، شما بیگانگان را در سرزمینی که از شما نیست خدمت می‌کنید.»

خداوند به مردم هُشدار می‌دهد

۲۰خداوند می‌فرماید: «به خاندان اسرائیل و مردم یهودا اعلام کنید و بگوئید: ۲۱ای قوم نادان و بی‌شعور که چشم دارید، اما نمی‌بینید، گوش دارید، ولی نمی‌شنوید، به من گوش بدهید. ۲۲من خداوند هستم، آیا به من احترام ندارید و در حضور من از ترس نمی‌لرزید؟ من ریگ را بعنوان یک قانون ابدی و سرحدی برای بحر قرار می‌دهم که اگر ابحار بخروشند و امواج آن متلاطم گردند، از آن سرحد نتوانند بگذرند. ۲۳اما قوم برگزیدۀ من دل سرکش و طغیانگر دارند. آن‌ها متمرد شده و مرا ترک کرده‌اند. ۲۴هرچند من باران را در بهار و خزان به آن‌ها می‌دهم و موسم کشت و فصل درو را برای شان تعیین کرده‌ام، ولی آن‌ها هیچگاهی در این فکر نبوده‌اند که به من احترام کنند. ۲۵خطاهای آن‌ها مانع بخشش‌های من شد و گناهان شان آن‌ها را از نعمت‌های من محروم کرد.

۲۶در میان قوم برگزیدۀ من اشخاص شریر پیدا می‌شوند. آن‌ها مانند صیادان برای شکار در کمین هستند و برای مردم دام می‌نهند تا مال و دارائی آن‌ها را به چنگ آورند. ۲۷مثل قفس شکارچی که پُر از پرندگان است، خانۀ آن‌ها هم از فریب و حیله پُر است. به همین دلیل است که آن‌ها صاحب مقام و ثروت شده‌اند. ۲۸خوب می‌خورند و خوب می‌پوشند و کارهای زشت آن‌ها حد و اندازه ندارند. از حق یتیمان دفاع نمی‌کنند و با وجودیکه کامران و سعادتمند هستند، به داد فقیران نمی‌رسند. ۲۹آیا آن‌ها را بخاطر این کارهای شان جزا ندهم؟ آیا از چنین قومی انتقام نگیرم؟ خداوند چنین فرموده است.

۳۰حادثۀ عجیب و هولناکی در این سرزمین روی داده است. ۳۱انبیاء پیامهای دروغ می‌دهند، کاهنان طبق هدایت انبیاء رفتار می‌کنند و قوم برگزیدۀ من این وضع را می‌پسندند. اما عاقبت چه می‌کنند و چه کاری از دست شان بر‌می‌آید؟»

فصل ششم

محاصرۀ اورشلیم

۱ای مردم بنیامین، برای حفاظت جان تان از اورشلیم فرار کنید. در شهر تَقوع زنگ خطر را بنوازید و در بیت‌هَکارِیم علامه‌های خطر را قرار دهید، زیرا بلا و ویرانی عظیمی از جانب شمال به این طرف می‌آید. ۲من دختر سهیون را که مثل دختری زیبا و قشنگ است، نابود می‌سازم. ۳پادشاهان با لشکر خود می‌آیند و به هر جائی که بخواهند خیمه می‌زنند. ۴برای حمله به اورشلیم آماده می‌شوند و می‌خواهند هنگام ظهر جنگ را شروع کنند. اما می‌گویند: «حالا ناوقت شده است، زیرا روز به زودی بپایان می‌رسد و تاریکی دنیا را فرا‌می‌گیرد. ۵بیائید در تاریکی شب حمله کنیم و همه قصرهایش را ویران نمائیم.»

۶خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «درختانش را قطع کنید و با آن‌ها در مقابل اورشلیم سنگر بسازید. این شهر باید به جزا برسد، زیرا در آنجا بغیر از ظلم و فساد چیز دیگری دیده نمی‌شود. ۷همانطوریکه آب از چشمه فوران می‌کند، از‌این شهر هم شرارت بر‌می‌خیزد. فریاد ظلم و ستم از هر گوشه و کنار آن شنیده می‌شود و مرض و جراحت همیشه در مقابل چشمانم می‌باشد. ۸ای مردم اورشلیم، از این حوادث درس عبرت بگیرید، ورنه من از شما بیزار شده شهر تان را ویران و غیر مسکون می‌سازم.»

سرکشی قوم اسرائیل

۹خداوند قادر مطلق به من چنین فرمود: «مثل تاک که خوشه‌هایش چیده می‌شوند، مردم اسرائیل را هم می‌چینند. پس تا که هنوز فرصت داری آنهائی را که باقی مانده‌اند نجات بده.»

۱۰من جواب دادم: «چه کسی به سخنان و اخطارهای من گوش می‌دهد؟ گوشهای شان بسته‌اند و نمی‌توانند بشنوند. از کلام تو عار دارند و به آن علاقه‌ای نشان نمی‌دهند. ۱۱از خشم تو دلم جوش می‌زند و دیگر طاقت و آرام ندارم.»

خداوند به من فرمود: «خشم خود را در کوچه‌ها بر سر کودکان، بر مجلس جوانان، بر زن و شوهر و بر مو‌سفیدان می‌ریزم. ۱۲خانه‌ها، مزارع و زنهای شان به دیگران تعلق می‌گیرند، زیرا من مردم این سرزمین را جزا می‌دهم. ۱۳همگی از خورد تا بزرگ، حریص هستند. حتی انبیاء و کاهنان هم فریبکارند. ۱۴جراحات قوم مرا سطحی دانسته، آن‌ها را بدرستی مداوا نمی‌کنند و وعدۀ سلامتی می‌دهند، در حالیکه سلامتی وجود ندارد. ۱۵آن‌ها با بیشرمی مرتکب کارهای زشت شدند اما خجالت نکشیدند و حیا نکردند، بنابران، آن‌ها به سرنوشت کشته‌شدگان دچار می‌شوند و جزای آن‌ها مرگ است.»

۱۶خداوند چنین می‌فرماید: «بر سر چهارراهی بایستید و بپرسید که راه راست، یعنی راه خوبی که گذشتگان در آن قدم می‌زدند، کدام است، تا شما هم در آن راه بروید و جان سالم بدر برید. اما شما می‌گوئید: «نه، ما آن راه را دنبال نمی‌کنیم.» ۱۷من بر شما نگهبانانی را مقرر کردم و شما را متوجه زنگ خطر ساختم، ولی شما اعتنا نکردید. ۱۸پس ای قوم‌ها بشنوید و ای جماعتها ببینید که بر سر آن‌ها چه بلائی می‌آید. ۱۹ای زمین گوش بده؛ من بلائی را بر سر این مردم می‌آورم که ثمرۀ خیالات خود شان است. آن‌ها به کلام من توجه نکردند و تعلیمات مرا رد نمودند. ۲۰پس چه فایده دارد که از سرزمین سبا برای من بخور بیاورید و یا از کشورهای دور عطرهای قیمتی. هدیه‌های سوختنی شما را نمی‌پذیرم و قربانی‌های تان را قبول نمی‌کنم.» ۲۱بنابران، خداوند می‌فرماید: «من بر سر راه این مردم سنگهای لغزنده قرار می‌دهم تا والدین با فرزندان و همسایگان و دوستان شان یکجا بلغزند و هلاک شوند.»

حمله از جانب شمال

۲۲خداوند چنین می‌فرماید: «ببینید، لشکری از سمت شمال می‌آید و قوم نیرومندی از دورترین نقطۀ دنیا برای جنگ شما برخاسته است. ۲۳آن‌ها با کمان و نیزه مسلح بوده همگی افراد سنگدل و بیرحم‌اند. همه جنگجویانِ اسپ‌سوار هستند و صدای شان مانند غرش بحر است و برای جنگ با اورشلیم آماده می‌باشند.»

۲۴مردم اورشلیم می‌گویند: «ما آوازۀ آن‌ها را شنیده‌ایم و از ترس، دستهای ما لرزید. مانند زنی که در حال زایمان باشد، درد و وحشت ما را فرا گرفت. ۲۵ما جرأت نکردیم که به صحرا برویم و یا در جاده‌ها قدم بزنیم، زیرا دشمن شمشیر به‌دست دارد و ترس و خوف در همه جا است.»

۲۶خداوند می‌فرماید: «ای قوم برگزیدۀ من، لباس ماتم بپوشید و بر خاکستر بنشینید؛ مثل کسی که در مرگ یگانه پسر خود عُزا می‌گیرد، گریه و نوحه را سر بدهید، زیرا تاراجگران ناگهان بر سر تان هجوم می‌آورند. ۲۷ای ارمیا، همانطوریکه فلز را می‌آزمایند، تو هم قوم برگزیدۀ مرا امتحان کن تا رفتار و کردار آن‌ها برایت معلوم شود. ۲۸آن‌ها همه سرسخت و سرکش شده بدگوئی می‌کنند و دلهای شان مانند آهن و برنج سخت گردیده و اعمال شان گناه‌آلود است. ۲۹آهن با دَم آهنگر در کوره ذوب و تصفیه می‌شود، اما قوم برگزیده و سرسخت من تصفیه شدنی نیست و مردم شریر از آن‌ها جدائی ندارند. ۳۰آن‌ها نقرۀ ناخالص هستند، زیرا من آن‌ها را ترک کرده‌ام.»

فصل هفتم

موعظۀ ارمیا در عبادتگاه

۱خداوند به ارمیا فرمود: ۲«به دَم دروازۀ عبادتگاه بایست این پیام را به مردم اعلام کن: ای مردم یهودا و ای کسانی که در خانۀ خداوند برای عبادت وارد می‌شوید، ۳به کلام خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل گوش بدهید که می‌فرماید: روش و کردار تان را اصلاح کنید، آنگاه من به شما موقع می‌دهم تا در اینجا ساکن باشید. ۴فریب سخنان دروغ را نخورید که می‌گویند: «عبادتگاه خداوند، عبادتگاه خداوند، عبادتگاه خداوند این است.» ۵اگر براستی رفتار و کردار تان را تغییر بدهید، از روی انصاف با یکدیگر معامله کنید، ۶به بیگانگان و یتیمان و بیوه‌زنان ظلم ننمائید، خون بیگناهان را نریزید و از پیروی خدایان دیگر که بجز ضرر و زیان، فایدۀ دیگری برای تان ندارد، دست بردارید، ۷آنوقت من به شما اجازه می‌دهم در این سرزمینی که به اجداد شما برای همیشه بخشیده‌ام ساکن باشید.

۸اما شما به سخنان دروغ که منفعتی برای تان ندارد، اتکاء می‌کنید. ۹دست به دزدی می‌زنید، مرتکب قتل و زنا می‌شوید، قسم دروغ می‌خورید، به بتِ بعل هدیه تقدیم می‌کنید و خدایان بیگانه را که نمی‌شناسید، می‌پرستید. ۱۰بعد به این خانه که به نام من یاد می‌شود، می‌آئید و در حضور من می‌ایستید و می‌گوئید: «ما محفوظ و در امان هستیم!» باز می‌روید دوباره به همان اعمال زشت دست می‌زنید. ۱۱آیا این خانه‌ای که به اسم من نامیده می‌شود در نظر شما مخفی‌گاه دزدان است؟ بدانید که من ناظر همه اعمال شما هستم. ۱۲به شهر شیلوه که در آنجا اولین عبادتگاه من واقع بود، بروید و ببینید که بخاطر شرارت مردم اسرائیل با آن چه کردم. ۱۳حالا با وجودیکه مرتب با شما سخن گفتم و هُشدار دادم، شما نشنیدید. شما را فراخواندم، اما جواب ندادید و همچنان به کارهای زشت تان ادامه دادید. ۱۴بنابران، من بر سر این عبادتگاه که به نام من یاد می‌شود، یعنی همین جائی که به پدران تان دادم و شما به آن دل بسته‌اید، همان بلائی را می‌آورم که بر سر شیلوه آوردم. ۱۵و همانطوریکه برادران افرایمی شما را از حضور خود راندم، شما را هم می‌رانم.»

نافرمانی مردم

۱۶پس تو ای ارمیا، دیگر برای این مردم دعا نکن، بخاطر آن‌ها گریه و زاری مکن و پیش من از آن‌ها شفاعت منما، زیرا من قبول نمی‌کنم. ۱۷مگر نمی‌بینی که آن‌ها در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم به چه کارهائی دست می‌زنند؟ ۱۸کودکان هیزم جمع می‌کنند، پدران شان آتش می‌افروزند، زنها خمیر می‌کنند و برای ملکۀ آسمان نان می‌پزند و برای خدایان دیگر هدایای نوشیدنی تقدیم می‌کنند و مرا خشمگین می‌سازند. ۱۹آیا این کارهای شان ضرری به من می‌رساند؟ نه، آن‌ها فقط به خود لطمه می‌زنند و خود را رسوا می‌سازند. ۲۰بنابران من، خداوند متعال، با آتش خشم و غضب خود این خانه را با انسان، حیوان، درختان، کشتزارها و محصولات زمین می‌سوزانم و هیچ کسی نمی‌تواند آن را خاموش سازد.

۲۱خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: «هدیه‌های سوختنی را با قربانی‌های تان یکجا کرده همه را بخورید، ۲۲زیرا روزی که اجداد شما را از مصر بیرون آوردم و با آن‌ها سخن گفتم و احکام خود را به آن‌ها دادم، از آن‌ها نخواستم که برای من هدیه و قربانی بیاورند، ۲۳اما امر کردم که از احکام من پیروی کنند تا من خدای شان باشم و آن‌ها قوم برگزیدۀ من. و فقط راهی را که من نشان می‌دهم دنبال نمایند تا خیر و خوبی ببینند. ۲۴اما آن‌ها از امر من اطاعت نکردند و به کلام من گوش ندادند، بلکه با سرسختی به راه خود رفتند و وضع شان بدتر از پیشتر شد. ۲۵از همان روزی که اجداد تان از مصر خارج شدند تا به امروز بندگان خود، یعنی انبیاء را هر روز پیش شما فرستادم، ۲۶ولی کسی نه به سخنان شان گوش داد و نه توجهی کرد، بلکه زیادتر سخت‌دل شدند و به کارهای بدتر از آنکه پدران شان کردند، دست زدند.

۲۷پس آنچه را به تو می‌گویم برای آن‌ها بیان کن، اما آن‌ها به تو گوش نمی‌دهند. تو آن‌ها را فراخوان، ولی توقع نداشته باش که آن‌ها جواب بدهند. ۲۸بگو اینها قومی هستند که از امر خداوند، خدای خود اطاعت نمی‌کنند و نمی‌خواهند اصلاح شوند. راستی و صداقت از بین رفته است و کسی هم حرفی از راستی نمی‌زند.

اعمال گناه‌آلود مردم در وادی حنوم

۲۹ای مردم اورشلیم، موهای تان را بتراشید و دور بیندازید. بر بلندیها بالا شوید و گریه و نوحه کنید، زیرا شما آتش خشم مرا برافروختید و من خداوند، شما را طرد کرده‌ام.»

۳۰خداوند می‌فرماید: «مردم یهودا کارهای زشتی در برابر چشمان من کرده‌اند و در این عبادتگاهی که به اسم من نامیده می‌شود، بت‌پرستی کردند و آن را نجس ساختند. ۳۱در وادی بنی‌حنوم رفتند و در آنجا قربانگاهی بنام توفَت ساختند تا پسران و دختران خود را که من نه امر کرده بودم و نه حتی از خاطرم گذشته بود، در آتش بسوزانند و قربانی کنند. ۳۲بنابران، روزی می‌رسد که آنجا را توفَت یا وادی بنی‌حنوم نمی‌گویند، بلکه بنام وادی قتل یاد خواهد شد، زیرا در آنجا اجساد زیادی را دفن می‌کنند که دیگر جائی باقی نمی‌ماند. خداوند چنین فرموده است. ۳۳اجساد این قوم خوراک مرغان هوا و حیوانات زمین می‌شود و هیچ کسی زنده نمی‌ماند که آن‌ها را براند. ۳۴من به آواز خوشی و صدای شاد عروس در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم خاتمه می‌دهم و این سرزمین را به ویرانه‌ای تبدیل می‌کنم.»

فصل هشتم

۱خداوند می‌فرماید: «در آن وقت دشمنان استخوانهای پادشاهان یهودا را با استخوانهای بزرگان، کاهنان، انبیاء و اهالی اورشلیم از قبرهای شان بیرون می‌آورند، ۲و بروی زمین در مقابل آفتاب، مهتاب و ستارگان که معبود و معشوق شان بودند و از آن‌ها پیروی می‌نمودند، پهن می‌کنند. به عوض اینکه آن استخوانها جمع شده دفن شوند، مثل پارو بروی زمین باقی می‌مانند. ۳کسانی که از این قوم فاسد زنده بمانند به هر جائی که آن‌ها را پراگنده سازم، مرگ را بر زندگی ترجیح خواهند داد.» خداوند قادر مطلق چنین فرموده است.

گناه و مجازات

۴به آن‌ها بگو که خداوند چنین می‌فرماید: «کسی که می‌افتد، آیا دوباره بر‌نمی‌خیزد؟ کسی که به راه غلط می‌رود، آیا دوباره براه راست بر‌نمی‌گردد؟ ۵پس چرا این مردم گمراه شده‌اند، از فریبکاری دست نمی‌کشند و بسوی من بر‌نمی‌گردند؟ ۶من بدقت به سخنان آن‌ها گوش دادم، اما از آن‌ها یک حرف راست هم نشنیدم. هیچ کسی از گناه خود توبه نمی‌کند. می‌گوید: «من چه گناه کرده‌ام؟» مانند اسپی که به میدان جنگ می‌رود، همگی براه غلط خود شان روان هستند. ۷حتی لگ‌لگ زمان بازگشت خود را می‌داند. فاخته و غُچی و کلنگ هم می‌دانند که در کدام موسم سال کوچ کنند، اما قوم برگزیدۀ من از قوانین من خبر ندارند.

۸چطور می‌گوئید: «ما همه مردم فهمیده هستیم و احکام خداوند را می‌دانیم،» در حالیکه علمای مذهبی شما احکام مرا به غلط تعبیر کرده‌اند؟ ۹کسانی که دعوای حکمت می‌کنند خجل و رسوا و گرفتار می‌شوند. آن‌ها کلام مرا رد کرده‌اند، پس آن‌ها چه حکمت دارند؟ ۱۰بنابران، زنان شان را به دیگران می‌دهم و مزارع آن‌ها را به بیگانگان می‌بخشم، زیرا همۀ آن‌ها، از خورد تا بزرگ طمع‌کار‌اند. حتی کار انبیاء و کاهنان هم دروغ و فریب است. ۱۱زخمهای قوم برگزیدۀ مرا سطحی دانسته و مداوا نکردند. به آن‌ها وعدۀ سلامتی می‌دهند، در حالیکه سلامتی وجود ندارد. ۱۲آن‌ها به کارهای شرم‌آور دست زدند و بت‌ها را پرستیدند، اما خجالت نکشیدند و حیا نکردند، بنابران، من آن‌ها را جزا می‌دهم تا بمیرند و در بین کشته‌شدگان بیفتند.»

۱۳خداوند می‌فرماید: «من آن‌ها را با تمام محصول زمین شان بکلی نابود می‌کنم که دیگر نه انگور در تاک و نه انجیر در درخت دیده شود. حتی برگها هم خشک می‌گردند و هر چیزی را که به آن‌ها داده‌ام، پس می‌گیرم.»

۱۴آن‌ها می‌گویند: «چرا اینجا آرام بنشینیم؟ بیائید به شهرهای مستحکم برویم و در آنجا هلاک شویم، چونکه خداوند، خدای ما، ما را محکوم به مرگ کرده است و جام زهر را به ما داده است که بنوشیم. زیرا ما در برابر خداوند گناه کرده‌ایم. ۱۵در انتظار صلح بودیم، اما خیری ندیدیم. توقع بهبودی را داشتیم، اما وحشت نصیب ما شد. ۱۶صدای اسپان دشمن از دان شنیده می‌شود و شیهۀ اسپان قوی آن‌ها تمام زمین را بلرزه آورده‌اند. آن‌ها می‌آیند تا این سرزمین را با هر چیزیکه در آن است از بین ببرند و شهرهای آنرا با تمام ساکنین شان نابود کنند.»

۱۷خداوند می‌فرماید: «من مارهای سمی را که نمی‌توانید افسون کنید، به جان تان می‌فرستم تا شما را بگزند.»

اندوه ارمیا برای مردم

۱۸خوشی از من فرار کرده و جای آنرا غم و اندوه گرفته است. ۱۹بشنوید، صدای نالۀ قوم بیچارۀ من از دور و نزدیکِ به گوش این سرزمین می‌رسد. آن‌ها می‌پرسند: «آیا خداوند در سهیون نیست؟ مگر پادشاهش آنجا را ترک کرده است؟» خداوند جواب می‌دهد: «چرا با پرستش بتهای مردم بیگانه خشم مرا برانگیختید؟» ۲۰مردم می‌گویند: «موسم درو گذشت، تابستان به آخر رسید، ولی ما نجات نیافتیم.»

۲۱بخاطریکه قوم بیچارۀ من غم و اندوه دارند، دل من هم از غم پُر است. ماتم گرفته‌ام و حیران مانده‌ام. ۲۲آیا مرهمی در جلعاد وجود ندارد؟ آیا طبیبی در آنجا نیست؟ پس چرا قوم من تداوی نمی‌شوند و شفا نمی‌یابند؟

فصل نهم

۱ای کاش، سر من چشمۀ آب و چشمانم فوارۀ اشک می‌بود تا شب و روز برای کشتگان قوم بیچارۀ خود می‌گریستم. ۲ای کاش، در بیابان منزلی می‌داشتم تا قوم خود را ترک کرده به آنجا پناه می‌بردم، زیرا آن‌ها همه زناکار و خیانتکار‌اند.

۳خداوند می‌فرماید: «زبان شان همیشه برای دروغ آماده است. در این سرزمین بجای صداقت، خیانت حکمفرما است و مردم هر روز به شرارت خود می‌افزایند و مرا نمی‌شناسند.»

۴مواظب دوستان تان باشید و به برادر تان اعتماد نکنید، زیرا برادران تان همه فریبکارند و دوستان تان غیبت و بدگوئی می‌کنند. ۵آن‌ها دوستان خود را فریب می‌دهند و حرف راستی از زبان شان شنیده نمی‌شود. زبان خود را به دروغ عادت داده‌اند و با گناه کردن خود را خسته می‌سازند.

۶خداوند می‌فرماید: «تو در بین مردمی زندگی می‌کنی که همه دروغگو و فریبکار‌اند و نمی‌خواهند مرا بشناسند.»

۷بنابران، خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «آن‌ها را در کورۀ آتش گذاشته تصفیه می‌کنم، بغیر از این، با این قوم گناهکار چه کرده می‌توانم؟ ۸زبان شان مانند تیرِ زهرآلود است و از دهان شان همیشه دروغ جاریست. در ظاهر با همسایۀ خود دوستانه صحبت می‌کنند، اما در باطن علیه آن‌ها دسیسه می‌سازند. ۹پس آیا آن‌ها را بخاطر این کارهای شان جزا ندهم؟ آیا نباید از چنین قومی انتقام بگیرم؟»

۱۰برای کوهها گریه و نوحه را سر می‌دهم و برای کشتزارها و دشتها ماتم می‌کنم، زیرا آن‌ها همه سوخته و خشک شده‌اند و هیچ زنده‌جانی از آنجا عبور نمی‌کند. صدای رمه و گله شنیده نمی‌شود و مرغان هوا و حیوانات همه فرار کرده‌اند. ۱۱«من اورشلیم را به خرابه‌ای تبدیل می‌نمایم و آن را مأوای شغالان می‌سازم. شهرهای یهودا را ویران و خالی از سکنه می‌کنم.»

۱۲من پرسیدم: «ای خداوند، چرا این سرزمین را به بیابان خشک و ویران تبدیل می‌کنی تا هیچ کسی نتواند از آن بگذرد؟ کدام شخص دانائی می‌تواند این نکته را درک کند؟ به چه کسی این موضوع را بیان کرده‌ای تا او بتواند به دیگران توضیح بدهد؟» ۱۳خداوند جواب داد: «بخاطری که احکام مرا که به آن‌ها دادم رد کردند، به کلام من گوش ندادند و مطابق آن رفتار ننمودند، ۱۴بلکه با سرسختی دنبال هوسهای قلبی خود رفتند و طوریکه اجداد شان به آن‌ها آموخته بودند، پیرو بتِ بعل شدند. ۱۵بنابران، من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، خوراک این قوم را بوته‌های تلخ می‌سازم و به آن‌ها آب زهرآلود می‌دهم که بنوشند. ۱۶آن‌ها را در میان اقوامی که نه خود شان و نه اجداد شان می‌شناختند، پراگنده می‌سازم. در آنجا هم دشمنان را با شمشیر می‌فرستم تا همه را هلاک کنند.»

فریاد مردم برای کمک

۱۷خداوند قادر مطلق چنین می‌فرماید: «به آنچه که روی می‌دهد، بیندیشید! دنبال زنان نوحه‌گر بفرستید و از ماهرترین آن‌ها دعوت کنید که بیایند.»

۱۸مردم گفتند: «بروید آن‌ها را فوراً بیاورید و چنان نوحه کنند تا چشمان ما پُر از اشک گردند و از مژگان ما آب جاری شود. ۱۹صدای ناله و گریه از سهیون بگوش می‌رسد که می‌گوید: چگونه غارت و چقدر رسوا شدیم، ما باید سرزمین خود را ترک کنیم، زیرا خانه‌های ما ویران شده‌اند.»

۲۰ای زنان، به کلام خداوند گوش بدهید و به سخنان او توجه کنید. به دختران تان بیاموزید که چگونه نوحه کنند و به همسایگان تان تعلیم بدهید که چطور ماتم بگیرند، ۲۱زیرا مرگ از راه کلکین به قصرهای ما داخل شده است. کودکان را در کوچه‌ها و جوانان را در چهارراهی‌ها در کام خود فرو‌می‌بَرَد. ۲۲خداوند می‌فرماید: «به مردم بگو: اجساد انسانها مثل پارو در صحرا و مانند خوشه‌های گندم پشت سر دروگر، می‌افتند و کسی پیدا نمی‌شود که آن‌ها را جمع و دفن کند.»

۲۳خداوند چنین می‌فرماید: «مردم حکیم نباید به حکمت خود ببالد و نه شخص نیرومند به نیروی خود. همچنین، مرد ثروتمند نباید به ثروت خود افتخار کند، ۲۴بلکه به این ببالد که مرا می‌شناسد و یقین دارد که من خداوند هستم. دوستی و عدالت و راستی را بر روی زمین برقرار می‌سازم، زیرا این چیزها مرا راضی و خوشنود می‌کنند.» خداوند چنین فرموده است.

۲۵-۲۶خداوند می‌فرماید: «به یقین زمانی فرا‌می‌رسد که من مردم مصر، یهودا، ادوم، عمون، موآب و ساکنین صحرا را که موهای خود را کوتاه می‌کنند، به جزای اعمال شان می‌رسانم. این مردم همه مختون‌اند، اما ختنۀ آن‌ها فقط به پیروی از رسم و رواج بوده است و هیچیک از این مردم و همچنین قوم اسرائیل به پیمان من وفا نکرده است.»

فصل دهم

بت‌پرستی و عبادت واقعی

۱ای قوم اسرائیل، به این پیام خداوند گوش بدهید ۲که به شما می‌فرماید: «از رسم و رواج اقوام دیگر تقلید نکنید و مثل آن‌ها از حرکت ستارگان و علامۀ افلاک نترسید، ۳زیرا راه و رسم آن‌ها غلط است. درختی را از جنگل می‌بُرند و نجار با تیشۀ خود از آن مجسمه‌ای می‌سازد. ۴بعد آن را با نقره و طلا زینت داده با چکش و میخ در یک جائی محکمش می‌کند تا نیفتد. ۵بت آن‌ها مانند آدمک سرِ خرمن در کُرد بادرنگ است که حرف زده نمی‌تواند و کسی باید آنرا بردارد و از یکجا به جای دیگر ببرد، زیرا راه رفته نمی‌تواند. پس شما نباید از آن‌ها بترسید، چونکه به کسی خیر یا شر رسانده نمی‌توانند.»

۶ای خداوند، تو همتا نداری، چون تو باعظمت هستی و نام تو هم بزرگ و با قدرت است. ۷ای پادشاه اقوام جهان، کیست که از تو نترسد. تنها تو لایق ستایش هستی و در بین تمام حکیمان دنیا مثل تو کسی نیست. ۸این مردم، نادان و احمق هستند. از بتهای چوبی چه می‌توانند بیاموزند؟ ۹از ترشیش نقرۀ کوبیده و از اوفاز طلا می‌آورند و صنعتگران و زرگران با آن‌ها بتها را پوش می‌کنند. بعد خیاطان ماهر از پارچه‌های آبی و بنفش برای آن‌ها لباس تهیه می‌کنند. ۱۰لاکن خداوند، خدای حق است. او خدای زنده و پادشاه ابدی می‌باشد. از خشم او تمام زمین می‌لرزد و اقوام جهان در برابر قهر او نمی‌توانند مقاومت کنند.

۱۱به آن مردم بگوئید: «خدایانی که آسمان‌ها و زمین را خلق نکرده‌اند، از روی زمین و از زیر آسمان محو می‌شوند.»

۱۲خداوند با دست قدرت خود زمین را ساخت و با حکمت خود جهان را بنا نهاد و با علم و دانش خود آسمان‌ها را برافراشت. ۱۳به امر او آب‌های آسمان به غرش می‌آیند و ابر‌ها را از دورترین نقاط آن آورده، رعد و برق و باران را می‌فرستد. باد را از محل و جایگاهش بیرون می‌آورد. ۱۴مردمِ بت‌پرست، نادان و بی‌شعور‌اند. زرگرانی که بت می‌سازند، رسوا می‌شوند، زیرا چیزی را که می‌سازند دروغین و بیجان است. ۱۵این بتها بی‌ارزش و زبون‌اند و در روز محاکمه تلف می‌شوند. ۱۶اما خداوند، خدای یعقوب مثل آن بتها نیست، بلکه او خالق همه موجودات است. اسرائیل قوم برگزیدۀ او است و نام او خداوند، قادر مطلق می‌باشد.

تبعید آینده

۱۷ای کسانی که در محاصره هستید، دارائی تان را جمع کنید، ۱۸زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «این بار ساکنین این سرزمین را ریشه‌کن می‌سازم و بلائی را نازل می‌کنم که دامنگیر همۀ آن‌ها شود.»

۱۹افسوس بحال من که زخمهای من عمیق‌اند و درمان پذیر نیستند. اما با خود گفتم که باید تحمل کنم، چون جزای من همین است. ۲۰خیمۀ من خراب شد و طنابها بریده شدند. فرزندانم از آغوشم رفتند دیگر آن‌ها را نمی‌بینم. کسی نیست که خیمۀ مرا دوباره برپا کند و پرده‌هایم را بیاویزد.

۲۱رهبران ما احمق شده‌اند از خداوند هدایت نمی‌طلبند، بنابران، کامروا نمی‌شوند مردم شان مثل رمۀ بی‌چوپان پراگنده می‌گردند. ۲۲بشنوید! خبری از دور می‌آید و غوغای سپاه بزرگی از سمت شمال بگوش می‌رسد تا شهرهای یهودا را ویران کرده آن‌ها را مأوای شغالان سازند.

۲۳ای خداوند، می‌دانم که انسان ادارۀ سرنوشت خود را در دست ندارد و قادر نیست که مسیر زندگی خود را تعیین کند. ۲۴پس ای خداوند، با ملایمت مرا اصلاح کن نه با خشم و غضب، ورنه از بین می‌روم. ۲۵خشم و غضبت را بر اقوامی فروآور که ترا نمی‌شناسند و نام ترا بر زبان نمی‌آورند. آن‌ها قوم اسرائیل را از بین برده سرزمین شان را ویران کرده‌اند.

فصل یازدهم

پیمان‌شکنی اسرائیل و یهودا

۱خداوند این پیام را به ارمیا فرستاد: ۲به موضوع پیمان من گوش بده و به مردم یهودا و اهالی اورشلیم بگو ۳که خداوند، خدای اسرائیل می‌فرماید: «لعنت بر آن کسی که به مضمون این پیمان توجه نکند. ۴این همان پیمانی است که وقتی اجداد تان را از مصر که حکم کورۀ آهن را برای شان داشت بیرون آوردم، با آن‌ها بستم و گفتم که طبق کلام من رفتار کنند و احکام مرا بجا آورند، تا آن‌ها قوم برگزیدۀ من باشند و من خدای شان. ۵آنگاه من به وعده‌ای که به اجداد تان داده‌ام وفا می‌کنم و سرزمینی را که شیر و عسل در آن جاریست و شما امروز در آن زندگی می‌کنید، به آن‌ها می‌بخشم.» من جواب دادم: «بلی، چنین باد!»

۶خداوند به من فرمود: «این پیام را به شهرهای یهودا و جاده‌های اورشلیم اعلام کن و به مردم بگو که به مضمون پیام من گوش بدهند و طبق آن عمل کنند. ۷زیرا وقتی که اجداد تان را از سرزمین مصر بیرون آوردم، به آن‌ها هوشدار دادم و تا به امروز مرتب تأکید کردم که از کلام من پیروی نمایند، ۸اما آن‌ها اطاعت نکردند و به احکام و پیمان من گوش ندادند. آن‌ها همگی با سرسختی دنبال میل فاسد خود رفتند و از احکام پیمان من پیروی ننمودند، بنابران، من هم تمام جزاهائی را که در آن پیمان ذکر شده بود در حق شان اجرا کردم.»

۹خداوند به من فرمود: «مردم یهودا و اهالی اورشلیم علیه من تمرد کرده‌اند. ۱۰آن‌ها به راه گناه‌آلود قدیم که پدران شان می‌رفتند، رجوع کردند. پدران آن‌ها هم به کلام من گوش ندادند و به پرستش خدایان دیگر پرداختند. چون مردم اسرائیل و یهودا پیمانی را که با اجداد شان بسته بودم شکستند، ۱۱بنابران، من چنان بلائی را بر سر شان می‌آورم که نتوانند از آن فرار کنند و هرقدر پیش من زاری و دعا کنند، دعای شان را قبول نمی‌کنم. ۱۲بعد مردم یهودا و اهالی اورشلیم پیش خدایان خود پناه می‌برند و قربانی تقدیم می‌کنند، اما آن خدایان هرگز نمی‌توانند آن‌ها را از آن بلائی که دامنگیر شان می‌شود، نجات بدهند. ۱۳ای مردم یهودا، شما به تعداد شهرهای تان خدایان دارید و به تعداد جاده‌های اورشلیم قربانگاه‌های شرم‌آور ساخته‌اید تا برای بتِ بعل قربانی تقدیم کنید.

۱۴اما تو ارمیا، نباید برای این مردم دعای خیر کنی و نه پیش من زاری و از آن‌ها شفاعت نمائی، زیرا که من دیگر به التماس آن‌ها در هنگام سختی گوش نمی‌دهم. ۱۵چون قوم محبوب من به آنچنان کارهای زشت دست زده‌اند، دیگر حق ندارند که به عبادتگاه من داخل شوند. آیا نذر و قربانی می‌تواند شما را از نابودی نجات بدهد و به شما خوشی بخشد؟ ۱۶یک وقتی من آن‌ها را درخت زیتون سرسبز، پُر از میوۀ خوب و اعلی مسمی نمودم، اما حالا با یک غرش طوفان برگهایش را می‌سوزانم و شاخه‌هایش را می‌شکنم. ۱۷من، خدای قادر مطلق، مردم یهودا و اسرائیل را مثل نهالی نشانده بودم، ولی اکنون می‌خواهم بلائی را بر سر شان نازل کنم، به سبب شرارتی که به ضد خویشتن کردند و برای بتِ بعل قربانی تقدیم نموده و خشم مرا به هیجان آوردند.»

توطئه علیه ارمیا

۱۸خداوند از دسیسه‌ای که دشمنان علیه من چیده بودند، به من خبر داد، ۱۹اما من مثل برۀ بیگناهی که برای کشتن برده می‌شود، نمی‌دانستم که آن‌ها قصد کشتنم را دارند و بر ضد من توطئه کرده‌اند. آن‌ها می‌گفتند: «بیائید این درخت را با میوه‌هایش از بین ببریم و نامش را از صفحۀ زندگی محو کنیم که دیگر هرگز یاد نشود!» ۲۰اما تو ای خداوند قادر مطلق، که داور عادل هستی، از افکار و انگیزۀ دل آن‌ها خبر داری، پس عرض خود را بحضور تو ارائه می‌دارم تا انتقام مرا از آن‌ها بگیری.

۲۱-۲۲خداوند در جواب فرمود: «مردم عناتوت که قصد کشتن ترا دارند و می‌گویند: «بنام خداوند نبوت نکن، ورنه ترا با دست خود می‌کشیم»، همه جزا می‌بینند، جوانان آن‌ها با شمشیر کشته می‌شوند، پسران و دختران شان از قحطی و گرسنگی می‌میرند ۲۳و حتی یک نفر آن‌ها هم زنده نمی‌ماند، زیرا وقت مجازات مردم عناتوت فرارسیده است و مصیبت بزرگی بر سر آن‌ها آمدنی است.»

فصل دوازدهم

ارمیا بحضور خداوند شکایت می‌کند

۱ای خداوند، تو عادلتر از آن هستی که من با تو بحث و مجادله کنم. اما می‌خواهم از تو بپرسم که چرا مردم خطاکار در زندگی سعادتمند هستند؟ چرا کسانی که شریر‌اند، در آسایش زندگی می‌کنند؟ ۲تو آن‌ها را می‌کاری و آن‌ها ریشه می‌دوانند، نمو می‌کنند و ثمر می‌دهند. ترا با زبان خود مدح می‌کنند، اما دلهای شان از تو دور‌اند. ۳ولی ای خداوند، تو مرا می‌شناسی. تو مرا می‌بینی و از دلِ امتحان‌شدۀ من آگاهی. ای خداوند، تو آن‌ها را مانند گوسفند به کشتارگاه ببر و در آنجا تا روز کشتن شان نگاهدار. ۴تا چه وقت این سرزمین ماتم بگیرد و گیاهان آن خشک باشند؟ بخاطر گناهان ساکنین آن، حتی حیوانات و پرندگان تلف شده‌اند. می‌گویند: «خدا اعمال ما را نمی‌بیند.»

جواب خداوند به ارمیا

۵خداوند جواب داد: «تو که با مردم پیاده دویدی و اینچنین خسته شدی، پس چگونه می‌توانی با اسپان مسابقه کنی؟ اگر در یک سرزمین محفوظ و با امنیت از پا بیفتی، در جنگلهای انبوه اُردن چه خواهی کرد؟ ۶حتی برادران و خانواده‌ات به تو خیانت کرده و باهم علیه تو دسیسه چیده‌اند. پس اگر با تو دوستانه حرف بزنند، به آن‌ها اعتماد نکن.»

۷خداوند فرمود: «من اسرائیل را ترک نموده و قوم برگزیدۀ خود را طرد کرده‌ام. من عزیز خود را به دست دشمنان سپرده‌ام. ۸قوم برگزیدۀ من مانند شیر جنگل بر من غریده‌اند، بنابران، من از آن‌ها بیزار شده‌ام. ۹قوم برگزیدۀ من مثل پرندۀ رنگارنگی است که مرغان شکاری از هر طرف او را مورد حمله قرار می‌دهد. بروید حیوانات درنده را جمع کرده بیاورید تا بخورند. ۱۰حاکمان بسیاری تاکستانهای مرا خراب کرده، مزارع مرغوب مرا پایمال نموده‌اند و سرزمین قشنگ مرا به بیابان خشک تبدیل کرده‌اند. ۱۱همه را چنان ویران ساخته‌اند که صدای ناله و ماتمش به گوش من رسیده است. تمام آن سرزمین خراب شده و هیچ کسی به آن توجه نمی‌کند. ۱۲مهاجمین همه جا را غارت می‌کنند، زیرا جنگ و شمشیر را فرستادم تا سرتاسر آن سرزمین را از بین برده و هیچ کسی در امان نباشد. ۱۳قوم برگزیدۀ من گندم کاشتند، اما خار را درو کردند. زحمت زیاد کشیده‌اند، ولی فایده‌ای ندیده‌اند. بخاطر خشم شدید من محصول شان تباه شد و از این جهت شرمنده هستند.»

وعدۀ خدا به همسایگان اسرائیل

۱۴خداوند در مورد همسایگان شریر قوم برگزیدۀ خود می‌فرماید: «آن‌ها سرزمینی را که من به قوم اسرائیل بعنوان میراث بخشیده بودم، غارت کرده‌اند، بنابران، طوریکه مردم یهودا را از سرزمین شان راندم آن‌ها را هم از کشور شان می‌رانم، ۱۵ولی بعد از آنکه آن‌ها را تبعید کردم، دوباره بر آن‌ها رحم کرده هر یک را به کشور شان بر‌می‌گردانم. ۱۶سپس اگر آن‌ها جداً راه و رسم مرا بیاموزند (طوریکه قبلاً به قوم برگزیدۀ من رسم و روش بعل را یاد داده بودند) و تنها بنام من قسم بخورند، آنوقت من آن‌ها را جزو قوم برگزیدۀ خود می‌سازم. ۱۷اما اگر قومی به سخنان من گوش ندهد، پس آن قوم را بکلی ریشه‌کن ساخته از بین می‌برم.» این کلام خداوند است.

فصل سیزدهم

کمربند کتانی

۱خداوند به من فرمود: «برو یک کمربند کتانی بخر و بدور کمرت ببند، اما آنرا در آب غوطه نکن.» ۲پس من یک کمربند خریدم و بدور کمرم بستم. ۳بار دوم خداوند به من فرمود: ۴«به کنار دریای فرات برو و آن کمربند را در شگاف صخره‌ای پنهان کن.» ۵من رفتم و مطابق هدایت خداوند آن را پنهان کردم. ۶بعد از یک زمان طولانی خداوند به من فرمود: «حالا برو و کمربند را از دریای فرات بیاور.» ۷من به کنار دریای فرات رفتم و کمربند را از جائی که پنهان کرده بودم، آوردم، اما دیدم که کمربند بکلی شاریده بود و از آن کاری گرفته نمی‌شد.

۸-۹آنگاه خداوند فرمود: «به همین قسم من غرور یهودا و اورشلیم را از بین می‌برم. ۱۰وضع این مردم شریر که به کلام من گوش نمی‌دهند و با سرسختی دنبال هوسهای نفسانی خود می‌روند و خدایان دیگر را پیروی و پرستش می‌کنند، مثل همان کمربند می‌شود و به درد هیچ کاری نمی‌خورند. ۱۱همانطوری که کمربند به کمر بسته می‌شود، من هم تمام مردم اسرائیل و یهودا را محکم به خود بسته می‌کردم تا قوم برگزیدۀ من باشند و باعث عزت و افتخار نام من شوند، اما آن‌ها از من اطاعت نکردند.»

خُم شراب

۱۲خداوند، خدای اسرائیل چنین فرمود: «به آن‌ها بگو که همه خُمهای آن‌ها از شراب پُر می‌شوند.» اما آن‌ها به تو می‌گویند: «آیا خود ما نمی‌دانستیم که خُمهای ما از شراب پُر می‌شوند؟» ۱۳تو به آن‌ها بگو که خداوند چنین می‌فرماید: «تمام ساکنین این سرزمین را ـ از پادشاهانی که بر تخت داود می‌نشینند تا کاهنان و انبیاء و باشندگان اورشلیم ـ با شراب نشئه می‌سازم. ۱۴آنگاه آن‌ها را و حتی والدین و فرزندان را به جان یکدیگر می‌اندازم، بدون رحم و شفقت آن‌ها را هلاک می‌کنم و هیچ کسی را زنده نمی‌گذارم.»

غرور و رسوائی اورشلیم

۱۵بشنوید و توجه کنید و مغرور نباشید! خداوند فرموده است. ۱۶خداوند، خدای تان را احترام کنید، پیش از آنکه ظلمت را پدید آوَرَد و پای تان بر کوههای تاریک بلغزد و آن نوری را که در انتظارش بودید به تاریکی مطلق و ظلمت سهمگین تبدیل کند. ۱۷اگر گوش نکنید، بخاطر غرور شما در خفا گریه خواهم کرد و به تلخی اشک خواهم ریخت، زیرا قوم برگزیدۀ خداوند به اسارت برده می‌شود.

۱۸خداوند به من فرمود: «به پادشاه و مادرش بگو که از تخت سلطنت پائین شوند، زیرا تاج باشکوه شاهی از سر شان برداشته شده است. ۱۹دروازه‌های شهرهای جنوب یهودا بسته شده‌اند و کسی نیست که آن‌ها را باز کند. همۀ مردم یهودا به اسارت رفته‌اند.

۲۰بنگر، دشمن از سوی شمال می‌آید. کجاست آن گلۀ زیبائی که به دست تو سپرده بودم؟ ۲۱وقتیکه یارانت ترا شکست بدهند و بر تو حکومت کنند، چه می‌گوئی؟ مثل زنی که در حال زایمان باشد، درد می‌کشی. ۲۲اما اگر از خود بپرسی که چرا این مصیبت ها بر سرت می‌آیند؛ بدان که بخاطر کثرت گناهانت این چنین رسوا و بی‌عفت شدی. ۲۳آیا یک حبشی می‌تواند رنگ پوست خود را تغییر بدهد یا یک پلنگ می‌تواند خالهای خود را پاک کند؟ تو هم چون به کارهای بد عادت کرده‌ای، نمی‌توانی کار خوب بکنی.»

۲۴-۲۵خداوند می‌فرماید: «بنابران، سرنوشتی که من برایت تعیین کرده‌ام اینست: من ترا مثل کاهی که در اثر باد صحرا پراگنده می‌شود، پراگنده می‌سازم، زیرا تو مرا فراموش کرده و به چیزهای دروغ اعتماد نموده‌ای. ۲۶من ترا برهنه ساخته و رسوا می‌کنم. ۲۷فسق و فساد و زناکاری و کارهای شرم‌آورت را دیدم که بر تپه‌ها و در مزارع می‌کردی. افسوس بحال تو ای اورشلیم، تا چه وقت می‌خواهی ناپاک بمانی؟»

فصل چهاردهم

خشکسالی شدید

۱خداوند در مورد خشکسالی یهودا به ارمیا فرمود: ۲«سرزمین یهودا عزادار است. شهرهایش رنج می‌برند و مردم با غم و اندوه بر زمین نشسته‌اند و آواز گریه و نالۀ شان از اورشلیم شنیده می‌شود. ۳ثروتمندان، خادمان خود را برای آوردن آب می‌فرستند. آن‌ها به ذخایر می‌آیند، اما از آب اثری نمی‌باشد. پس شرمنده و سرافگنده با ظرفهای خالی بر‌می‌گردند. ۴زمین از خشکی چاک‌چاک شده است، زیرا هیچ باران نباریده است، بنابران، دهقانان مأیوس و غمگین‌اند. ۵حتی آهو نیز چوچه‌های خود را در صحرا ترک می‌کند، زیرا سبزه و گیاهی پیدا نمی‌شود. ۶گوره‌خرها هم بر تپه‌های خشک می‌ایستند و مانند شغالان از بی‌آبی نَفَسَک می‌زنند. بخاطر قلت خوراک چشمان شان ضعیف می‌شوند.»

۷ای خداوند، گرچه گناهان ما علیه ما گواهی می‌دهند، بارها ترا ترک کرده‌ایم و در برابر تو گناه ورزیده‌ایم، اما بخاطر نامت به ما کمک فرما. ۸ای امید اسرائیل و ای رهائی بخش ما در وقت سختی، چرا مثل بیگانه‌ای که از سرزمین ما می‌گذرد و مانند مسافری که شبی مهمان ما می‌باشد، از ما بیگانه شده‌ای؟ ۹چرا مانند جنگجوی ناتوانی که قادر نیست بجنگد، بیچاره گردیده‌ای؟ ای خداوند، تو در میان ما هستی و ما بنام تو یاد می‌شویم، پس ما را ترک نکن.

۱۰خداوند در بارۀ این مردم چنین می‌فرماید: «آن‌ها دوست داشتند که از من دور و آواره شوند و بسوی من باز نگردند، بنابران، من هم آن‌ها را نمی‌پذیرم، گناهان شان را فراموش نمی‌کنم و به سزای اعمال شان می‌رسانم.»

۱۱خداوند به من فرمود: «برای این مردم دعای خیر نکن. ۱۲حتی اگر روزه هم بگیرند، به فریاد شان گوش نمی‌دهم و اگر برای من صدقه و قربانی بیاورند، قبول نمی‌کنم، بلکه آن‌ها را با شمشیر و قحطی و وبا هلاک می‌سازم.»

اخطار به انبیای کاذب

۱۳آنگاه من گفتم: «ای خداوند، خدای متعال، انبیاء به آن‌ها می‌گویند که نه جنگ را می‌بینند و نه قحطی را. آن‌ها می‌گویند که تو به آن‌ها در این سرزمین صلح و آرامش واقعی عطا می‌کنی.»

۱۴خداوند در جواب فرمود: «انبیاء به نام من به دروغ نبوت می‌کنند. پیامهای آن‌ها از جانب من نیست و نه من به آن‌ها امر کرده‌ام که آن پیامها را به مردم بدهند. آن‌ها با رؤیاهای دروغ، سِحر و جادو و از خیالات فریبندۀ خود نبوت می‌کنند. ۱۵بنابران، من خداوند، این انبیاء را که بنام من پیام‌هائی را که من به آن‌ها نداده‌ام به مردم می‌دهند و می‌گویند که جنگ نمی‌شود و قحطی نمی‌آید، با شمشیر و قحطی هلاک می‌سازم. ۱۶همچنین این قومی که به پیامهای آن‌ها گوش می‌دهند، قربانی شمشیر و قحطی شده، جنازه‌های شان در کوچه‌های اورشلیم می‌افتند و هیچ کسی پیدا نمی‌شود که آن‌ها را دفن کنند. خود شان و همچنان زن و پسر و دختر آن‌ها را بخاطر گناهان شان جزا می‌دهم.

۱۷به آن‌ها بگو: بگزار شب و روز از چشمانم اشکِ اندوه جاری شود و آرام و قرار نداشته باشم، زیرا قوم برگزیدۀ من زخم مهلکی خورده و صدمۀ بزرگی دیده است. ۱۸اگر به صحرا بروم کشتگان شمشیر را می‌بینم و اگر در شهر وارد شوم با کسانی بر‌می‌خورم که در اثر بیماری و گرسنگی در حال جان‌کندن هستند. انبیاء و کاهنان، هر دو، به همه جاهای کشور سفر می‌کنند و به مردم اطمینان می‌دهند که خطری وجود ندارد و از چیزهائی حرف می‌زنند که خود‌شان بی‌خبرند.»

مردم بحضور خداوند زاری می‌کنند

۱۹ای خداوند، آیا یهودا را بکلی ترک کرده‌ای؟ آیا از اهالی سهیون متنفر هستی؟ چرا ما را این چنین زده‌ای که درمانی ندارد؟ ما آرزوی صلح و آرامش داشتیم، اما خیری ندیدیم. منتظر بودیم که شفا بیابیم، ولی در عوض دچار وحشت شدیم. ۲۰خداوندا، ما در برابر تو گناه کرده‌ایم. ما به گناهان خود و اجداد خود اعتراف می‌کنیم. ۲۱وعده‌هایت را بیاد آور و ما را ترک نکن. جایگاه تخت جلال خود را خوار و ذلیل نساز و پیمانی را که با ما بستی، مشکن. ۲۲آیا بتهای اقوام دیگر می‌توانند باران ببارانند؟ آیا آسمان می‌تواند بخودی خود باران بفرستد؟ ای خداوند خدای ما، چشم امید ما بسوی تو است، زیرا فقط تو می‌توانی این کارها را انجام بدهی.

فصل پانزدهم

بربادی مردم یهودا

۱بعد خداوند به من فرمود: «اگر موسی و سموئیل هم در حضور من می‌ایستادند و برای این قوم شفاعت می‌نمودند، بر آن‌ها رحم نمی‌کردم. آن‌ها را از نظر من دور کن و بگذار که بروند! ۲هرگاه بپرسند که کجا بروند. بگو که خداوند چنین می‌فرماید: کسیکه مستوجب مرگ است بسوی مرگ، آنکه باید با شمشیر کشته شود بسوی شمشیر، هر کسیکه باید از قحطی بمیرد، بسوی قحطی و هر که سزاوار اسارت است بسوی اسارت. ۳من چهار نوع بلا را بر آن‌ها نازل می‌کنم: شمشیر را برای کشتن آن‌ها، سگها را برای دریدن آن‌ها، مرغان هوا را برای خوردن گوشت آن‌ها و حیوانات وحشی را برای خوردن و هلاکت آن‌ها. خداوند چنین فرموده است. ۴من آن‌ها را بخاطر کارهای زشتی که منسی، پسر حزقیا، پادشاه یهودا در اورشلیم کرد چنان جزای سختی می‌دهم که تمام ممالک جهان از شنیدن آن به وحشت بیفتند.»

۵خداوند می‌فرماید: «ای مردم اورشلیم، چه کسی بر شما رحم می‌کند؟ چه کسی برای شما می‌گرید و چه کسی از احوال شما می‌پرسد؟ ۶چون شما مرا ترک کردید و از من روگردان شدید، بنابران، من هم دست خود را دراز می‌کنم تا شما را از بین ببرم و نمی‌توانم بر شما رحم کنم. ۷من شما را دَم دروازه‌های شهرهای تان غربال می‌کنم و همۀ تان را بی‌اولاد ساخته از بین می‌برم، زیرا از اعمال بد تان دست نکشیدید. ۸تعداد بیوه‌زنان تان مثل ریگ دریا زیاد می‌شود. هنگام ظهر مرگ ناگهانی را بر جوانان تان می‌آورم، مادران شان را داغدار می‌سازم و ترس و وحشت را بر آن شهر می‌آورم. ۹زنی که صاحب هفت طفل است از غم و غصه بحال مرگ می‌افتد. آفتاب حیات او پیش از وقت، غروب می‌کند و خجل و رسوا می‌شود. بقیۀ آن‌ها را با شمشیر دشمن هلاک می‌سازم.» خداوند فرموده است.

ارمیا به حضور خداوند شکایت می‌کند

۱۰وای بحال من که چه انسان بدبختی هستم. ای کاش مادرم هرگز مرا بدنیا نمی‌آورد. به هر جا که می‌روم باید با هر کس جنگ و مجادله کنم. نه به کسی قرض داده‌ام و نه از کسی قرض گرفته‌ام، با اینهم همه نفرینم می‌کنند.

۱۱خداوند فرمود: «به یقین من زندگی ترا بهتر می‌سازم تا دشمنانت در هنگام سختی محتاج به کمک تو شوند. ۱۲هیچ کسی نمی‌تواند یک شئی آهنی، مخصوصاً آهن کشورهای شمال را که با برنج مخلوط شده است، بشکند.

۱۳بخاطر گناهانی که در تمام این سرزمین مرتکب شده‌اید، ثروت و گنج‌های تان را رایگان و بعنوان غنیمت به دشمنان می‌دهم. ۱۴شما را وادار می‌سازم که در کشورهای بیگانه خدمت دشمنان را بکنید، زیرا آتش خشم مرا برافروخته‌اید و شعلۀ آن شما را می‌سوزاند.»

۱۵من گفتم: «ای خداوند، تو همه چیز را می‌دانی، پس مرا بیاد آور. به من کمک کن و انتقام مرا از ستمگارانم بگیر. در مورد آن‌ها که می‌خواهند مرا بکشند صبور نباش و بدان که بخاطر تو متحمل اینهمه خواری و حقارت شده‌ام. ۱۶کلام ترا شنیدم، هر کلمۀ آنرا بخاطر سپردم و به قلب و روح من فرحت بخشید، زیرا ای خداوند قادر مطلق، من نام ترا بر خود دارم. ۱۷در مجالس مردم خوشگذران شرکت نکرده‌ام، بلکه به امر تو گوشۀ تنهائی را اختیار نمودم و گناهان آن‌ها مرا خشمناک ساخت. ۱۸چرا دردهای من آرام نمی‌گیرند و چرا زخم‌های من علاج ناپذیر‌اند و التیام نمی‌یابند؟ آیا می‌خواهی مرا مثل تشنه‌ای که به امید آب به جوی خشک می‌رود، ناامید سازی؟»

۱۹خداوند در جواب من فرمود: «اگر بسوی من بازگردی، من هم ترا می‌پذیرم و می‌توانی مرا خدمت نمائی. اگر سخنان بیهوده را بر زبان نیاوری و سنجیده حرف بزنی، می‌توانی پیام مرا به مردم برسانی. آنگاه به تو رجوع می‌کنند و تو دنبال آن‌ها نخواهی رفت. ۲۰من ترا در برابر این مردم مانند یک دیوار محکم برنجی می‌سازم. آن‌ها با تو می‌جنگند، ولی تو بر آن‌ها غالب می‌شوی، زیرا من، خداوند که با تو هستم، ترا محافظت می‌کنم و نجات می‌دهم. ۲۱از دست افراد شریر آزادت می‌کنم و از چنگ مردم ستمگر رهایت می‌سازم.»

فصل شانزدهم

ایام مصیبت

۱خداوند به من چنین فرمود: ۲«تو در این جا نباید ازدواج کنی و صاحب دختران و پسران شوی، ۳زیرا من خداوند می‌گویم، دختران و پسرانی که در اینجا بدنیا می‌آیند و همچنان والدین شان ۴در اثر مرض مهلکی می‌میرند. کسی برای آن‌ها عُزا نمی‌گیرد و جنازه‌های شان دفن نمی‌شوند، بلکه مثل پارو بروی زمین باقی می‌مانند. همۀ آن‌ها در اثر جنگ و قحطی هلاک می‌گردند و اجساد شان خوراک مرغان هوا و جانوران زمین می‌شوند.»

۵زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «به خانۀ کسی برای تعزیت نرو و برای کسی گریه و نوحه نکن. من دیگر به این قوم برکت نمی‌دهم و از احسان و رحمت خود آن‌ها را بی‌نصیب می‌سازم. این گفتۀ خداوند است. ۶خورد و بزرگِ این سرزمین می‌میرند و جنازه‌های شان دفن نمی‌شوند. نه کسی برای شان ماتم می‌گیرد، نه خود را برای شان مجروح می‌کند و نه موهای سر خود را می‌تراشد. ۷کسی برای تسلی آن‌ها همرای شان غذا نمی‌خورد و نه کسی بخاطر مرگ پدر و مادر شان برای تعزیت می‌آید. ۸تو نباید در مهمانی و ضیافت شان بروی و بخوری و بنوشی، ۹زیرا من، خداوند قادر مطلق و خدای اسرائیل به شما می‌گویم که در دوران زندگی شما و پیش چشم تان تمام آواز‌های خوشی، خنده‌ها و آواز داماد و عروس را خاتمه می‌دهم.

۱۰وقتی همۀ اینها را به مردم بگوئی، آن‌ها می‌پرسند: «چرا خداوند ما را به چنین جزاهای سنگین محکوم می‌کند؟ چه خطائی از ما سر زده است و در برابر خداوند، خدای خود چه گناهی کرده‌ایم؟» ۱۱تو در جواب شان بگو که خداوند می‌فرماید: بخاطری که پدران شما مرا ترک کردند. پیرو خدایان دیگر شدند، آن‌ها را پرستش کردند، مرا فراموش نمودند و احکام مرا بجا نیاوردند. ۱۲اما اعمال شما بدتر از کارهای اجداد تان بوده است، سرسختانه بدنبال هوس‌های نفسانی و گناه‌آلود خود می‌روید و به کلام من گوش نمی‌دهید، ۱۳بنابران شما را از این کشور بیرون می‌اندازم و به سرزمینی می‌رانم که هم برای شما و هم برای پدران تان بیگانه است. در آنجا خدایان دیگر را پرستش خواهید کرد و من دیگر بر شما رحم نخواهم نمود.»

بازگشت از تبعید

۱۴خداوند می‌فرماید: «زمانی فرا‌می‌رسد که مردم نام منِ خدای زنده را بخاطر این یاد نمی‌کنند که من قوم اسرائیل را از کشور مصر بیرون آوردم، ۱۵بلکه می‌گویند که چطور مردم اسرائیل را از سرزمین شمال و از همه کشورهائی که آن‌ها را به آنجا رانده بودم، بازگردانیدم. البته من آن‌ها را به سرزمینی که به اجداد شان داده بودم، دوباره می‌آورم.»

مجازات آیندۀ

۱۶خداوند می‌فرماید: «اینک ماهیگیران بسیار خواهم فرستاد تا ایشان را صید نمایند و بعد شکارچیان بسیار را می‌فرستم تا ایشان را از هر کوه و از هر تپه و سوراخ‌های صخره شکار نمایند، ۱۷زیرا من مراقب همۀ کردار و رفتارشان هستم. هیچ کار آن‌ها از نظر من پنهان نمی‌ماند و نمی‌توانند گناهان خود را از من مخفی کنند. ۱۸بخاطر خطا و گناه شان آن‌ها را دو چند جزا می‌دهم، زیرا آن‌ها زمین مرا با بتهای بی‌جان و منفور خود آلوده و همه جا را پُر کرده‌اند.»

دعای ارمیا

۱۹ای خداوند، تو نیروی من و قلعۀ من هستی و در هنگام سختی پناهم می‌دهی. مردم از همه نقاط روی زمین بحضور تو می‌آیند و می‌گویند: «پدران ما از خدایان دروغین و چیزهای بیهوده پیروی می‌کردند. ۲۰آیا یک انسان می‌تواند برای خود خدا بسازد؟ بتِ ساختۀ دست انسان، خدا نیست.» ۲۱خداوند می‌فرماید: «این بار قدرت و عظمت خود را به آن‌ها نشان می‌دهم تا بدانند که اسم من خداوند است.»

فصل هفدهم

گناه و مجازات مردم یهودا

۱«گناهان یهودا با قلم آهنین که نوکش از الماس است بر دلهای شان نوشته و بر چهار گوشۀ قربانگاه آن‌ها حک شده است. ۲فرزندان شان هم کارهای اجداد خود را از یاد نبرده‌اند و در زیر هر درخت سبز، بر هر تپۀ بلند، ۳بر سر هر کوه و در دشت و صحرا تمثال بت اَشیره را قرار داده آن را می‌پرستند. پس بخاطر گناهان تان تمام ثروت و خزاین شما را به تاراج می‌دهم ۴و مجبور می‌شوید تا این سرزمین را که بعنوان میراث به شما داده‌ام از دست بدهید و دشمنان تان را در کشورهای بیگانه خدمت کنید، زیرا شما آتش خشم مرا برافروخته‌اید.»

۵خداوند می‌فرماید: «لعنت بر کسانی که بر انسان خاکی اتکاء و بر قدرت او اعتماد می‌کنند و دل شان از خداوند دور است. ۶آن‌ها مانند بوته‌ای هستند که در بیابان و زمین شوره‌زار و غیر مسکون می‌روید و تازه و سبز نمی‌شود.

۷خوشا بحال کسی که بر خدا توکل می‌کند و چشم امید بسوی او دارد. ۸او مثل درختی است که در کنار جوی آب کاشته شده است و ریشه‌هایش از هر طرف به آب می‌رسند. از گرما نمی‌ترسد و برگهایش سبز می‌مانند. در زمان خشکسالی اندیشه‌ای نداشته و از ثمر دادن باز‌نمی‌ایستد.

۹دل از همه چیز فریبنده‌تر است و ناعلاج. کیست که آنرا بداند؟ ۱۰تنها من، خداوند، افکار پنهانی را می‌دانم و دل انسان را جستجو می‌کنم. هر کسی را مطابق اعمالش و ثمرۀ کردارش جزا می‌دهم.

۱۱انسانی که دارائی خود را از راه غیر‌مشروع می‌اندوزد، مثل کبکی است که تخم‌های پرندگان دیگر را جمع می‌کند و بر آن‌ها می‌نشیند. همانطور که چوچه‌ها بزرگ می‌شوند و کبک را ترک می‌کنند، او هم دارائی خود را در اوج زندگی از دست می‌دهد و سرانجام حماقت خود را ثابت می‌سازد.»

ارمیا از خداوند کمک می‌طلبد

۱۲موضِع عبادتگاه مقدس ما تخت رفیع و با شکوه ازلی است. ۱۳ای خداوند! ای امید اسرائیل! همه کسانی که ترا ترک کنند، خجل و سرافگنده می‌شوند و آنهائی که از تو روبرگردانند، مانند نوشتۀ روی خاک محو می‌گردند، زیرا آن‌ها ترا که خداوند و چشمۀ آب حیات هستی، ترک کرده‌اند. ۱۴خداوندا، تو مرا شفا بده تا بکلی شفا یابم، تو مرا نجات بده تا همیشه در امان باشم و من ترا ستایش می‌کنم. ۱۵مردم به من می‌گویند: «کجاست کلام تهدید کنندۀ خدا؟ پس حالا آن باید واقع شود.» ۱۶من هرگز از بودن شبان برای پیروی تو فرار نکرده‌ام و از تو نخواسته‌ام که بلائی را بر سر آن‌ها بیاوری. تو می‌دانی که من چه گفته‌ام و از تو پنهان نبوده است. ۱۷پس مرا دچار ترس و وحشت نکن، زیرا تو پناهگاه من در روز مصیبت هستی. ۱۸آنهائی را که بر من ستم می‌کنند شرمنده و رسوا کن، اما مرا خوار و سرافگنده نساز.

روز سَبَت را تجلیل کنید

۱۹خداوند به من فرمود: «برو در کنار «دروازۀ مردم» که پادشاهان یهودا از آن عبور می‌کنند و در کنار دروازه‌های دیگر اورشلیم بایست ۲۰و به مردم بگو که خداوند می‌فرماید: ای پادشاهان و مردم یهودا و ای ساکنین اورشلیم که از این دروازه‌ها می‌گذرید، ۲۱بخاطر حفظ جانهای تان نباید در روز سَبَت به هیچ کاری دست بزنید و هیچ باری را از راه این دروازه‌ها حمل نکنید. ۲۲حتی در خانه‌های تان هم باید در این روز از هر کاری دست بکشید و تنها استراحت و عبادت کنید. طوریکه به اجداد تان امر کردم به شما هم می‌گویم که روز سَبَت را مقدس بشمارید. ۲۳اما اجداد تان به حرف من گوش ندادند و توجه نکردند و از روی سرسختی هدایات مرا نشنیدند.

۲۴اما اگر شما امر مرا بجا آورید، در روز سَبَت از دروازه‌های این شهر چیزی را حمل نکنید و این روز را مقدس شمرده از هر کاری دست بکشید، ۲۵آنگاه همه پادشاهان و بزرگان تان از دروازه‌های اورشلیم عبور می‌کنند و وارث تاج و تخت داود شده همواره سوار بر عراده‌های مجلل و اسپها می‌باشند. این شهر دایم پایدار بوده، مردم یهودا و اهالی اورشلیم برای همیشه در آن ساکن می‌شوند. ۲۶مردم از شهرهای یهودا، اطراف اورشلیم، از سرزمین بنیامین، دشتها و کوهستانها و منطقۀ جنوب می‌آیند و هرنوع قربانی و هدیه به عبادتگاه من تقدیم می‌کنند. ۲۷اما اگر به کلام من گوش ندهید و روز سَبَت را مقدس نشمارید و در این روز باری را از دروازه‌های اورشلیم حمل کنید، آنگاه من آتشی می‌افروزم و این دروازه‌ها را با قصرهای اورشلیم می‌سوزانم و این آتشی است که هیچ کسی نمی‌تواند آن را خاموش سازد.»

فصل هجدهم

کوزه و کوزه‌گر

۱خداوند کلام خود را برای ارمیا فرستاد: ۲«برخیز و به کارخانۀ کوزه‌گری برو. من در آنجا با تو حرف می‌زنم.» ۳پس برخاستم و به کارخانۀ کوزه‌گری رفتم و کوزه‌گر را دیدم که بر سر چرخ دستگاه خود مصروف کار است، ۴اما ظرفی که از گِل می‌ساخت در دست او ضایع گردید، پس دوباره ظرفی دیگری از همان گِل قرار دلخواه خود ساخت.

۵بعد خداوند فرمود: ۶«ای قوم اسرائیل، آیا من نمی‌توانم با شما همان رفتاری را کنم که کوزه‌گر با گِل خود کرد؟ همانطوری که گِل در دست کوزه‌گر است، شما هم در دست من می‌باشید. ۷هرگاه اعلام کنم که قومی یا سلطنتی را ریشه‌کن و معدوم سازم، ۸اگر آن مردم دست از شرارت بکشند، از عزم خود بازگشته و آن‌ها را از بین نمی‌برم. ۹از طرف دیگر، هرگاه بگویم که اراده دارم قومی یا کشوری را مستقر و نیرومند سازم، ۱۰اگر آن مردم در مقابل من شرارت ورزند و به کلام من گوش ندهند، آنوقت من از خوبی و نیت نیکی که برای شان در نظر داشتم خودداری می‌کنم. ۱۱پس حالا از جانب من به مردم یهودا و اهالی اورشلیم بگو که من تصمیم گرفته‌ام تا بلائی را بر سر شان بیاورم، پس آن‌ها باید اعمال زشت خود را ترک کنند و راه و روش خود را تغییر بدهند. ۱۲اما آن‌ها می‌گویند: ما از خود نقشه‌هائی داریم و قرار میل دل متمرد خود زندگی می‌کنیم.»

بت‌پرستی قوم اسرائیل

۱۳خداوند می‌فرماید: «بروید و از اقوام دیگر بپرسید که آیا گاهی شنیده‌اند که قومی به چنین کار قبیحی دست زده باشد. قوم اسرائیل واقعاً مرتکب عمل زشتی شده است. ۱۴کوههای لبنان هیچگاهی بدون برف نمی‌مانند و جویبارهای سرد کوهستانها هرگز خشک نمی‌شوند، ۱۵مگر قوم برگزیدۀ من مرا ترک کرده‌اند و برای بتهای بی‌جان قربانی سوختنی تقدیم می‌کنند. از راه راست منحرف شده‌اند، به راه هموار قدیم قدم بر‌نمی‌دارند و در بیراهی روان هستند. ۱۶سرزمین خود را مایۀ تمسخر دیگران قرار داده‌اند و هر کسیکه از آن می‌گذرد، سر خود را بحال افسوس می‌جنباند و حیرت می‌کند. ۱۷بنابران، مانند باد شرقی که گرد و خاک را به هوا پراگنده می‌کند، من هم قوم برگزیدۀ خود را در برابر دشمنان شان پراگنده می‌سازم. در روز مصیبت از آن‌ها رو بر‌می‌گردانم و به داد شان نمی‌رسم.»

توطئه علیه ارمیا

۱۸بعد مردم گفتند: «بیائید که کاری در حق ارمیا بکنیم! ما از خود کاهنانی داریم که احکام دینی را به ما تعلیم می‌دهند، حکیمان ما، ما را هدایت می‌کنند و انبیای ما هم پیام خداوند را برای ما می‌آورند. پس دیگر نباید به سخنان او گوش بدهیم. او را متهم می‌کنیم و محکومش سازیم.»

۱۹آنگاه ارمیا دعا کرد و گفت: «ای خداوند، به سخنانم توجه فرما و حرفهای دشمنانم را بشنو که چه می‌گویند. ۲۰آیا لازم است به عوض خوبی‌هائی که در حق این مردم کرده‌ام، بدی ببینم؟ آن‌ها برای کشتن من دسیسه چیده‌اند. بخاطر داری که من در حضور تو از آن‌ها توصیف کردم و برای آن‌ها شفاعت نمودم تا از خشمت بگذری. ۲۱اما حالا می‌خواهم که فرزندان شان از گرسنگی بمیرند و با دَم شمشیر کشته شوند و جوانان آن‌ها در جنگ بقتل برسند. زنان شان بی‌اولاد و بیوه شوند و مردان شان از بیماری هلاک گردند. ۲۲غارتگران را ناگهان بر سر شان بفرست تا فریاد و فغان شان از خانه‌ها برخیزد. زیرا آن‌ها برای من چاه کنده و بر سر راه من دام نهاده‌اند. ۲۳ای خداوند، خودت از دسیسه‌های آن‌ها برای قتل من خبر داری. از خطای آن‌ها چشم نپوش و گناهان شان را نادیده نگیر. آن‌ها را از حضور خود بران و در هنگام غضب با آن‌ها رفتار کن.»

فصل نوزدهم

کوزۀ شکسته

۱خداوند به من فرمود که یک کوزۀ گِلی بخرم و با عده‌ای بزرگان قوم و کاهنان مو‌سفید ۲به وادی «بن‌هِنوم»، در کنار دروازۀ کوزه‌گران رفته، پیام خداوند را به آن‌ها برسانم ۳و بگویم که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می‌فرماید: «ای پادشاهان یهودا و اهالی اورشلیم، به پیام من گوش دهید! من می‌خواهم چنان بلائی را بر سر این شهر بیاورم که هر کسی که بشنود، تعجب کند، ۴زیرا این مردم مرا ترک کرده‌اند و برای خدایان دیگر که نه خود شان، نه اجداد شان و نه پادشاهان یهودا آن‌ها را می‌شناسند، قربانی تقدیم می‌کنند و با این کار خود این جا را آلوده ساخته و خون بیگناهان را ریخته‌اند. ۵برای بتِ بعل قربانگاهها ساخته‌اند تا اطفال خود را بعنوان قربانی سوختنی بر آن‌ها بسوزانند. به کاری که من هرگز امر نکرده بودم و حتی از خاطرم نیز نگذشته بود، دست زدند. ۶بنابران، روزی می‌رسد که این جا را «توفَت» یا «وادی بن‌هِنوم» نمی‌نامند، بلکه «وادی کشتار» نامیده می‌شود. خداوند فرموده است. ۷نقشه‌ها و تدبیرات یهودا و اورشلیم را خنثی می‌سازم و آن‌ها را با ضرب شمشیر دشمن و به‌دست کسانی که تشنۀ خون شان‌اند، هلاک می‌کنم. اجساد مردگان آن‌ها خوراکِ مرغان هوا و حیوانات روی زمین می‌شوند. ۸این شهر را طوری ویران می‌کنم که هر کسی که از آنجا بگذرد و آنهمه خرابی را ببیند، وحشت و تعجب کند. ۹به دشمنان موقع می‌دهم که این شهر را محاصره کنند و اهالی آن را بکشند. و چنان مصیبتی را بر سر شان می‌آورم که مردم در داخل شهر گوشت یکدیگر و حتی گوشت فرزندان و دوستان خود را بخورند.»

۱۰سپس خداوند به من فرمود که آن کوزه را در حضور مردانی که همراه من رفته بودند، بشکنم ۱۱و بگویم که خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «مثل این کوزه‌ای که شکست و امکان ترمیم‌اش نیست، بدینگونه اورشلیم و اهالی آن هم از بین خواهند رفت. اجساد مقتولین در توفَت آنقدر زیاد می‌باشند که نمی‌توان همه را در آنجا دفن کرد. ۱۲با این شهر و اهالی آن نیز همین کار را می‌کنم. ۱۳خانه‌های اورشلیم، قصرهای پادشاهان و بتخانه‌ها را بر بامهای آن‌ها که برای آفتاب و مهتاب و ستارگان و خدایان دیگر قربانی و هدیه تقدیم کرده‌اند، نجس می‌سازم.»

۱۴پس از آنکه ارمیا قرار امر خداوند در توفَت نبوت کرد و به اورشلیم برگشت، در حویلی عبادتگاه ایستاد و به تمام مردم گفت ۱۵که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می‌فرماید: «من بر سر اورشلیم و شهرهای اطراف آن همه بلاهائی را که ذکر کردم، می‌آورم، زیرا آن‌ها با سرسختی از شنیدن کلام من خودداری کردند.»

فصل بیستم

مشاجرۀ ارمیا با فشحورِ کاهن

۱فشحور کاهن، پسر اِمیر، که سردستۀ ناظران عبادتگاه بود، وقتی سخنان ارمیا را شنید، ۲امر کرد که او را بزنند و به پاهایش زولانه انداخته در کنار دروازۀ فوقانی بنیامین که در عبادتگاه بود، نگاهش دارند. ۳فردای آن، وقتی فشحور، ارمیا را از بند رها کرد، ارمیا به او گفت که خداوند نام فشحور را به «وحشت از هر طرف» تبدیل کرد ۴و فرمود: «من ترا با تمام دوستانت دچار ترس و وحشت می‌سازم و دوستانت در برابر چشمانت با ضرب شمشیر دشمن کشته می‌شوند. من تمام مردم یهودا را تسلیم پادشاه بابل خواهم کرد؛ او گروهی را به اسارت می‌برد و عده‌ای را خواهد کشت.‏ ۵دشمنان تمام ثروت این شهر را همراه با دسترنج مردمِ آن، اشیای گرانبها و خزاین پادشاه یهودا را تاراج می‌کنند و به بابل می‌برند. ۶تو هم ای فشحور با همه اعضای خانواده و دوستانت که برای شان به دروغ پیشگوئی می‌کردی، اسیر و به بابل برده شده در آنجا می‌میرید و دفن می‌شوید.»

شکایت ارمیا از خداوند

۷خداوندا، تو مرا فریفتی و من فریفته شدم. تو نیرومند بودی و مرا مغلوب کردی و مایۀ تمسخر مردم ساختی و مردم همیشه به من می‌خندند. ۸وقتی بخواهم حرف بزنم، باید داد و فریاد کنم و از ظلم و بیدادگری بنالم. در نتیجه، مردم مرا بخاطر بیان کلام تو مسخره و تحقیر می‌کنند. ۹از طرف دیگر، اگر کلام ترا به مردم اعلام نکنم و نام ترا یاد نکنم، آنگاه کلام تو در دلم مانند آتش، شعله‌ور می‌شود و تا مغز استخوانهایم نفوذ می‌کند و نمی‌توانم آرام گیرم. ۱۰از همگی می‌شنوم که می‌گویند: «از همه سو وحشت می‌بارد. باید او را بفریبیم و بعد دستگیرش کرده از او انتقام بگیریم.» حتی دوستان نزدیکم انتظار سقوط مرا دارند.

۱۱اما چون خداوندِ قادر و توانا همراه من است، ستمگران من می‌لغزند و مغلوب می‌شوند. آن‌ها همه خجل سرافگنده شده تا ابد ناکام و رسوا می‌گردند. ۱۲ای خدای قادر مطلق، تو مردم را از روی انصاف و عدالت می‌آزمائی و از افکار و اسرار دل همه کس آگاه هستی. من دعوای خود را بحضورت ارائه کرده‌ام و می‌خواهم ببینم که چطور از آن‌ها انتقامت را می‌گیری. ۱۳برای خداوند سرود شکرگزاری را بسرائید و او را ستایش کنید، زیرا مسکینان را از دست ظالمان و بدکاران نجات می‌بخشد.

۱۴لعنت بر آن روزی که بدنیا آمدم و آن روزی که مادرم مرا زائید، برکت نبیند! ۱۵لعنت بر آن کسی که به پدرم از تولد من مژده داد و گفت: «مبارک باد که صاحب پسری شده‌ای.» و با این مژده او را خوشحال ساخت. ۱۶آن مرد به سرنوشت شهرهائی که خداوند بدون ترحم ویران کرد، گرفتار شود تا از صدای گریه و ناله در صبح و از شنیدن زنگ خطر جنگ هنگام ظهر رنج ببرد، ۱۷زیرا در رَحِم مادر مرا نکشت تا شکم مادرم گور من می‌بود و مادرم همیشه حامله باقی می‌ماند. ۱۸چرا از رَحِم مادر بدنیا آمدم؟ آیا بخاطر این بود که زحمت و غم بکشم و دوران زندگی خود را در خواری و رسوائی بگذرانم؟

فصل بیست و یکم

دعای صدقیا و جواب خداوند

۱کلامی که به ارمیا از جانب خداوند فرستاده شد وقتیکه صدقیا پادشاه، فشحور، پسر مَلکیا، و سِفَنیای کاهن، پسر مَعَسیا، را پیش ارمیا با این پیام فرستاد: ۲«نبوکدنصر، پادشاه بابل بر ما حمله آورده است، پس تو از خداوند درخواست کن تا از روی مرحمت معجزه‌ای کرده نبوکدنصر را مجبور به عقب‌نشینی کند.»

۳-۴ارمیا به قاصدان صدقیا گفت که به پادشاه بگویند: «خداوند، خدای اسرائیل می‌فرماید: من اسلحۀ شما را که در جنگ با پادشاه بابل و کلدانیان استعمال می‌کنید، از کار می‌اندازم و آن‌ها را که شهر در محاصرۀ شان است به مرکز شهر می‌آورم. ۵من خودم با شما با تمام قدرت و با قهر و غضب شدید می‌جنگم. ۶باشندگان این شهر را، از انسان و حیوان، با مرض مهلک وُبا از بین می‌برم. ۷سپس صدقیا، پادشاه یهودا، اهل دربار و مردم این شهر را که از مرض و دَمِ شمشیر نجات یافته‌اند به‌دست نبوکدنصر و دشمنان و آنهائی که قصد کشتن شان را دارند، تسلیم می‌کنم تا همه را بدون رحم کشته هیچ کسی را زنده نگذارد.»

۸خداوند می‌فرماید به این مردم بگو: «من دو راه را پیش روی شما قرار می‌دهم: یکی راه زندگی و دیگری راه مرگ. ۹اگر بخواهید در شهر بمانید، با شمشیر و یا در اثر قحطی و مرض کشته می‌شوید، و اگر از شهر بیرون بروید و خود را به کلدانی های که شما را محاصره کرده‌اند، تسلیم کنید، نجات می‌یابید و زنده می‌مانید.» ۱۰خداوند می‌فرماید: «من عزم کردم که این شهر را نجات ندهم، بلکه نابودش کنم و به‌دست پادشاه بابل بسپارم تا آن را آتش بزند و بسوزاند.»

جزای خاندان شاهی یهودا

۱۱به خاندان پادشاه یهودا بگو کلام خداوند را بشنوید: ۱۲ای خاندان داود، خداوند چنین می‌فرماید: «همیشه با عدل و انصاف داوری کنید و مظلومان را از دست مردم ظالم نجات بدهید، ورنه آتش غضب من بخاطر اعمال زشت شما شعله‌ور شده همۀ تان را از بین می‌برد و هیچ کسی نمی‌تواند آن را خاموش سازد.»

۱۳خداوند می‌فرماید: «تو ای اورشلیم که بالا‌تر از وادی قرار داری و مانند صخره‌ای سر برافرشته‌ای و می‌گوئی: «کیست که بر ضد ما فرود آید و کیست که به مسکن‌های ما داخل شود، اینک من بر ضد تو هستم.» ۱۴خداوند فرماید که من شما را مطابق کردار تان جزا می‌دهم و در جنگلهای تان چنان آتشی را می‌افروزم که هر چیزی را که در اطرافش باشد بسوزاند.»

فصل بیست و دوم

پیام خداوند به خاندان سلطنتی یهودا

۱خداوند به من فرمود که به قصر پادشاه یهودا بروم و بگویم: ۲«ای پادشاه یهودا که بر تخت سلطنت داود نشسته‌ای و ای اهل دربار و اهالی اورشلیم، ۳به کلام خداوند گوش بدهید که می‌فرماید: با عدل و انصاف رفتار کنید و مظلومان را از دست ظالمان برهانید. بر بیگانگان، یتیمان و بیوه زنان ستم نکنید و خون مردم بیگناه را نریزید. ۴زیرا اگر به آنچه که گفتم عمل کنید، همیشه پادشاهانی که از سلسلۀ داود‌اند بر تخت شاهی می‌نشینند و همراه با درباریان و قوم خود بر عراده‌های مجلل و اسپها سوار می‌شوند. ۵اما هرگاه به سخنان من توجه نکنید، به ذات خود قسم می‌خورم که این قصر را به خرابه‌ای تبدیل می‌کنم.» خداوند چنین فرموده است.

۶خداوند می‌فرماید: «اگرچه قصر سلطنتی یهودا در نظر من مانند سرزمین شادابِ جِلعاد و کوههای سرسبز لبنان زیبا است، ولی قراریکه قسم خوردم آن را متروک و غیر مسکون می‌سازم. ۷تخریب‌گران را با افزار شان می‌فرستم تا ستونهای آن را که از بهترین درختان سرو تهیه شده قطع کنند و در آتش بسوزانند.

۸وقتی که اقوام دیگر از آنجا عبور کنند، از یکدیگر می‌پرسند: «چرا خداوند این شهر بزرگ را به این وضع گرفتار کرد؟» ۹در جواب می‌شنوند: بخاطری که مردم اینجا خداوند، خدای خود را ترک کردند و پیرو خدایان غیر شدند و آن‌ها را پرستش کردند.»

پیام خدا در بارۀ شلوم

۱۰«برای مرده گریه نکنید و برای او ماتم نگیرید، بلکه برای کسی که به اسارت می‌رود زار‌زار گریه کنید، زیرا که دیگر بر‌نمی‌گردد و روی وطن خود را نمی‌بیند. ۱۱-۱۲زیرا خداوند دربارۀ پسر یوشیا که بجای پدر خود پادشاه شده چنین می‌گوید که دیگر او روی وطن خود را نمی‌بیند، بلکه در دیار بیگانه که او را به اسیری برده‌اند، خواهد مُرد.»

پیام خدا در بارۀ یَهویاقیم

۱۳وای بحال کسی که خانۀ خود را به بی‌انصافی و بالاخانۀ خویش را با بی‌عدالتی بنا می‌کند. از وطندار خود مفت خدمت می‌گیرد و مزدش را نمی‌دهد. ۱۴وای بحال کسی که می‌گوید: «برای خود خانۀ شکوهمندی با اطاقهای وسیع و کلکینهای بلند و فراخ می‌سازم. سقف آنرا با چوب سرو مسطح می‌کنم و با رنگ سرخ زینتش می‌دهم.» ۱۵آیا داشتن قصر مجلل ترا پادشاه بهتری می‌سازد؟ چرا پدرت از یک زندگی پُر نعمت برخوردار بود؟ بخاطری که با انصاف و عدالت حکومت می‌کرد. ۱۶او به داد مسکینان و بینوایان می‌رسید، بنابران همیشه موفق بود. مگر شناختن من این نیست؟ خداوند می‌فرماید. ۱۷اما تو فقط در فکر خواهشات نفسانی خود هستی؛ خون بیگناهان را می‌ریزی و بر آن‌ها ظلم و ستم می‌کنی. خداوند چنین فرموده است.

۱۸بنابران، ای یَهویاقیم پسر یوشیا، پادشاه یهودا، من، خداوند به تو می‌گویم که بر مرگ تو هیچ کسی، حتی خانواده و رعیت تو گریه و ماتم نمی‌کند و افسوس و غصه نمی‌خورد. ۱۹جنازه‌ات را کشان‌کشان از اورشلیم بیرون می‌برند و مثل نعش یک خر در زیر خاک پنهان می‌کنند.

پیام ارمیا راجع به سرنوشت اورشلیم

۲۰به فراز کوه لبنان بروید و فریاد برآورید و در باشان گریه کنید و از عباریم ناله را سردهید، زیرا همه دوستان تان تلف شده‌اند. ۲۱وقتی که در رفاه و آسودگی زندگی می‌کردید، با شما سخن گفتم، ولی گوش ندادید. از زمان طفولیت وضع و کردار شما به همین ترتیب بوده است و هیچگاهی از من اطاعت نکرده‌اید. ۲۲طوفان خشم من رهبران تان را نابود می‌کند و دوستان شما همه اسیر برده می‌شوند. شما بخاطر اعمال زشت تان شرمنده و رسوا می‌گردید. ۲۳ای ساکنان لبنان که قصرهای تان را از چوب سرو می‌سازید، بزودی مثل زنی که از درد زایمان ناله می‌کند، از درد طاقت‌فرسائی رنج می‌کشید!

داوری یهویاکین

۲۴خداوند به یهویاکین، پسر یَهویاقیم، پادشاه یهودا می‌فرماید: «به حیات خود قسم می‌خورم که ترا حتی اگر مُهر انگشت دست راستم هم می‌بودی از انگشت خود دور می‌انداختم ۲۵و ترا به‌دست کسانی می‌سپردم که از آن‌ها وحشت داری، یعنی به‌دست نبوکدنصر، پادشاه بابل و کلدانیان. ۲۶تو و مادرت را که ترا بدنیا آورد، به یک کشور بیگانه می‌رانم تا در آنجا بمیرید ۲۷و دیگر به این سرزمینی که آرزوی دیدنش را داشته باشید، پا نمی‌گذارید.»

۲۸گفتم: «ای خداوند، آیا این یهویاکین مثل ظرف شکسته‌ای است که بدرد کسی نمی‌خورد؟ آیا به همین خاطر است که او و فرزندانش به کشور بیگانه‌ای اسیر برده می‌شوند؟»

۲۹ای زمین، ای زمین، ای زمین، به کلام خداوند گوش بده! ۳۰خداوند می‌فرماید: «نام این مرد را در جملۀ اشخاص بی‌اولاد و کسانی که هرگز موفق نمی‌شوند، بنویس. هیچیک از فرزندان او بر تخت سلطنت داود نمی‌نشیند و بر یهودا حکمرانی نمی‌کند.»

فصل بیست و سوم

امید به آینده

۱خداوند می‌گوید: «وای به حال آن چوپانانی که قوم برگزیدۀ مرا پراگنده می‌کنند و از بین می‌برند.» ۲خداوند، خدای اسرائیل در بارۀ چوپانانی که می‌بایست از قوم برگزیدۀ او نگهداری کنند، می‌فرماید: «شما بعوض اینکه از قوم برگزیدۀ من مراقبت نمائید، آن‌ها را راندید و پراگنده ساختید، بنابران، بخاطر این کاری که در حق آن‌ها کردید شما را مجازات می‌کنم. خداوند می‌فرماید. ۳پس من خودم باقیماندۀ قوم برگزیده‌ام را از کشورهائی که آن‌ها را به آنجا رانده بودم جمع می‌کنم و به وطن خود شان باز‌می‌آورم. آن‌ها دارای فرزندان بسیار شده تعداد شان زیاد می‌گردد. ۴آنوقت چوپانی را برای شان انتخاب می‌کنم تا از آن‌ها بخوبی مراقبت کرده و آن‌ها دیگر از کسی نترسند، تشویشی نداشته باشند و هیچ کدام شان گم نشود.» خداوند فرموده است.

پادشاه عادلی از نسل داود

۵خداوند می‌فرماید: «روزی می‌آید که از نسل داود شاخۀ عادلی را بر‌می‌گزینم. او با حکمت و عدالت سلطنت می‌کند، انصاف و عدالت را در زمین برقرار می‌سازد. ۶در دوران حکومت او یهودا آزاد می‌شود و اسرائیل در رفاه و آسایش بسر می‌برد و او «خداوند عدالت ما است» نامیده می‌شود.»

۷خداوند می‌فرماید: «در آن زمان وقتی مردم سوگند بخورند، دیگر نمی‌گویند: «قسم به خدای زنده که اسرائیل را از مصر بیرون آورد»، ۸بلکه می‌گویند: «قسم به خدای زنده که قوم تبعید شده و پراگندۀ اسرائیل را از سرزمین شمال و سایر کشورها به وطن شان باز آورد.»»

انبیای کاذب

۹بخاطر انبیاء دلم شکسته و تمام بدنم می‌لرزد. مثل کسی که مستِ شراب باشد از حضور خداوند و کلام پاک او گیچ هستم. ۱۰این سرزمین پُر از مردم زناکار است و بخاطر نفرین خداوند زمین را مصیبت فراگرفته است. مزارع و بیابانها خشک شده‌اند. مردم شرارت را پیشۀ خود ساخته‌اند و از قدرت خود سوء‌استفاده می‌کنند. ۱۱خداوند می‌فرماید: «انبیاء و کاهنان هر دو منافق هستند. حتی در عبادتگاه من هم به کارهای زشت دست می‌زنند. ۱۲بنابران، راهی که می‌روند، لغزنده و تاریک می‌شود. در آن می‌لغزند و می‌افتند. بلائی را بر سر شان می‌آورم و آن‌ها را به جزای اعمال شان می‌رسانم.» خداوند فرموده است.

۱۳«گناهان انبیای سامره را دیدم. از طرف بتِ بعل به مردم پیام می‌آورند و قوم برگزیدۀ من، اسرائیل را گمراه ساختند. ۱۴اما در انبیای اورشلیم اعمال زشت‌تر و قبیح‌تر دیدم. آن‌ها زنا می‌کنند، دروغ می‌گویند، مردم شریر را در کارهای زشت شان تشویق می‌نمایند و هیچ کسی دست از اعمال بد نمی‌کشد. همگی مانند مردم سدوم و عموره فاسد شده‌اند. ۱۵از اینرو، من، خداوند قادر مطلق انبیای اورشلیم را خوراک تلخ می‌دهم که بخورند و آب زهرآلود را در حلق شان می‌ریزم، زیرا شرارت آن‌ها در سراسر این سرزمین پخش شده است.»

۱۶خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «به سخنان این انبیاء که پیام دروغ را می‌آورند، گوش ندهید، زیرا شما را با سخنان خود می‌فریبند. این سخنان از من نیست بلکه خیالات خود شان است. ۱۷به کسانی که مرا حقیر می‌شمارند، می‌گویند خداوند می‌فرماید: سلامتی برای شما خواهد بود و به آنهایی که سخت‌دل‌اند اطمینان می‌دهند که بلائی بر سر شان نمی‌آید.

۱۸ولی هیچیک از این انبیاء هرگز به افکار نهانی خداوند پی نبرده‌اند. کلام او را درک نکرده، به آن گوش نداده و توجهی نکرده‌اند. ۱۹خشم خداوند مانند طوفانِ سهمناک و گِردباد شدید بر مردمان شریر فرود می‌آید ۲۰و آتش غضب او تا اراده‌اش را اجراء نکند خاموش نمی‌شود. در روز آخرت این را بخوبی خواهید دانست.»

۲۱خداوند می‌فرماید: «این انبیاء را من نفرستادم، آن‌ها بدل خود رفتند. من با آن‌ها حرفی نزدم، ولی به مردم می‌گویند که از جانب من پیام می‌رسانند. ۲۲اما اگر پیام شان از جانب من می‌بود، آنوقت آن را به مردم اعلام می‌کردند و آنها را از راه گناه‌آلود و اعمال زشت شان باز‌می‌گرداندند.»

۲۳خداوند می‌فرماید: «آیا من خدای نزدیک هستم و خدای دور نی؟» ۲۴خداوند می‌فرماید: «آیا کسی می‌تواند خود را از نظر من پنهان کند که من او را نبینم؟ مگر حضور من آسمان و زمین را پُر نکرده است؟» این گفتۀ خداوند است.

۲۵«من آنچه را که انبیاء گفتند، شنیدم. آن‌ها بنام من پیام دروغ را به مردم می‌دهند و می‌گویند که در خواب به آن‌ها الهام شد. ۲۶تا چه وقت این انبیاء مردم را با سخنان دروغی که ساخته و پرداختۀ خود شان است، فریب می‌دهند؟ ۲۷همانطوری که پدران شان مرا از یاد بردند و بتِ بعل را پرستش کردند، این انبیاء هم با تعبیر خوابهای دروغ خود قوم برگزیدۀ مرا وادار می‌سازند که مرا فراموش کنند. ۲۸بگذارید این انبیاء خوابهای ساختگی خود را بیان کنند و آن کسی که پیام رسان حقیقی من است کلام مرا با اخلاص کامل به مردم اعلام کنند. کاه نمی‌تواند با گندم همسری نماید.» این گفتۀ خداوند است. ۲۹خداوند می‌فرماید: «کلام من مانند آتش می‌سوزاند و همچون چکش سنگ خارا را خُرد می‌کند.» ۳۰پس خداوند می‌فرماید: «بدانید که من بر ضد این انبیاء هستم که سخنان یکدیگر را می‌دزدند و ادعا می‌کنند که کلام من است.» ۳۱خداوند می‌فرماید: «من علیه انبیایی هستم که از خود حرف می‌زنند و بعد می‌گویند که کلام آن‌ها از جانب من است. ۳۲من بر ضد این افراد هستم که با خوابهای ساختگی و سخنان گمراه کنندۀ خود قوم برگزیدۀ مرا فریب می‌دهند. من هرگز این اشخاص را نفرستاده‌ام، پس سخنان شان به مردم فایده‌ای ندارد. خداوند چنین فرموده است.

پیام خداوند

۳۳اگر این مردم یا انبیاء و یا کاهنان از تو بپرسند که پیام خداوند چیست. جواب بده: «کدام پیام؟ پیام این است که خداوند شما را ترک می‌کند.» ۳۴هیچ کسی از قوم برگزیدۀ من یا از انبیاء و یا از کاهنان حق ندارد دربارۀ این «پیام خداوند» حرفی بزند و اگر این کار را بکند، او را با تمام خانواده‌اش جزا می‌دهم. ۳۵در عوض، از یکدیگر بپرسید: «خداوند چه جواب داده است؟» یا «خداوند چه فرموده است؟» ۳۶اما دیگر از «پیام خداوند» حرفی نزنید، زیرا هر کسی کلام خود را بعنوان پیام خداوند بیان می‌کند و به این ترتیب، کلام خداوند قادر مطلق، خدای زنده را تغییر می‌دهد. ۳۷از نبی تنها این را بپرسید: «خداوند به تو چه جواب داده و خداوند به تو چه فرموده است؟» ۳۸اما اگر شما از امر من اطاعت نکنید و باز از «پیام خداوند» حرف بزنید، ۳۹آنگاه من شما را دور انداخته با این شهری که به پدران تان بخشیده بودم، از حضور خود می‌رانم، ۴۰و شما را به ننگ و رسوائی ابدی دچار می‌سازم.»

فصل بیست و چهارم

انجیر خوب و بد

۱بعد از آنکه نبوکدنصر، پادشاه بابل، یهویاکین (پسر یَهویاقیم) پادشاه یهودا را با اهل دربار، بزرگان، صنعتگران و آهنگران به بابل اسیر برد، خداوند دو تُکری انجیر را که در پیشروی عبادتگاه قرار داشت به من نشان داد. ۲یکی از آن دو تُکری انجیرهای تازه و پُخته داشت، اما در تُکری دیگر انجیرهای بد و گنده بود که قابل خوردن نبودند. ۳خداوند به من فرمود: «ارمیا، چه می‌بینی؟» من جواب دادم: «انجیرهای خوب که بسیار خوب‌اند و انجیرهای بد آنقدر بد هستند که خورده نمی‌شوند.»

۴-۵آنگاه خداوند، خدای اسرائیل فرمود: «کسانی را که به بابل به اسارت فرستاده‌ام، مثل این انجیر‌های خوب هستند و من آن‌ها را مورد رحمت و شفقت خود قرار می‌دهم. ۶از روی مهربانی مواظب و مراقب آن‌ها می‌باشم و آن‌ها را دوباره به این سرزمین می‌آورم. دیگر نمی‌گذارم که آن‌ها نابود و ریشه‌کن شوند، بلکه آن‌ها را در اینجا مستقر و پایدار می‌سازم. ۷به آن‌ها دلی می‌بخشم که مایل به شناختن من باشد. آن‌ها قوم برگزیدۀ من باشند و من خدای شان، زیرا آن‌ها با تمامی دل بسوی من باز‌می‌گردند.»

۸خداوند چنین می‌فرماید: «مثل انجیرهای بد که قابل خوردن نبوده و دور ریخته می‌شوند، به همین ترتیب با صدقیا، پادشاه یهودا، درباریان او و بقیۀ مردم اورشلیم که در اینجا باقی مانده‌اند و یا در مصر زندگی می‌کنند، رفتار می‌کنم. ۹من آن‌ها را مایۀ تمسخر و نفرت تمام کشورهای روی زمین قرار می‌دهم و به هر جائی که آن‌ها را برانم، مسخره و رسوا و نفرین می‌شوند. ۱۰شمشیر و قحطی و مرض را می‌فرستم تا همه را از این سرزمینی که به آن‌ها و اجداد شان دادم، بکلی محو و نابود سازد.»

فصل بیست و پنجم

دشمنی از سرزمین شمال

۱در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا که همزمان با اولین سال سلطنت نبوکدنصر، پادشاه بابل بود، پیامی برای عموم مردم یهودا از جانب خداوند به ارمیا رسید. ۲ارمیا خطاب به مردم یهودا و اهالی اورشلیم کرده گفت: ۳‏«از سال سیزدهم سلطنت یوشیا (پسر آمون) که بیست و سه سال ‏می‌گذرد، خداوند پیوسته به من سخن گفت و من نیز همیشه آن را ‏برای شما اعلام کرده‌ام، اما شما هیچگاهی گوش نداده‌اید.‏ ۴با وجودیکه خداوند دایم خدمتگاران خود، انبیاء را پیش شما فرستاده است، اما شما هرگز پیام آن‌ها را نشنیده‌اید و توجهی به سخنان شان نکرده‌اید. ۵به شما گفتند که از اعمال زشت تان دست بکشید تا در این سرزمینی که خداوند به پدران تان به عنوان ملکیت همیشگی بخشیده است، زندگی کنید. ۶به دنبال خدایان بیگانه نروید، آن‌ها را بندگی و پرستش نکنید و به‌دست خود آتش خشم خداوند را نیفروزید تا او به شما آسیبی نرساند. ۷اما خداوند می‌فرماید که شما به حرف من گوش ندادید. شما بخاطر بتهای ساختۀ دست خود آتش خشم مرا برافروختید، بنابراین سزاوار مجازات هستید.

۸خداوند قادر مطلق می‌فرماید که چون شما از امر او اطاعت نکردید، ۹پس او تمام اقوام شمال را همراه با خدمتگار خود، نبوکدنصر، پادشاه بابل علیه این سرزمین و باشندگان و اقوام اطراف شما می‌فرستم تا همۀ تان را بکلی نابود کنند. شما را مایۀ تمسخر دیگران می‌سازم و برای همیشه رسوا می‌شوید. خداوند فرموده است. ۱۰صدای خوشی و شادمانی برای همیشه خاموش می‌شود و جشنهای عروسی را دیگر نمی‌بینید. بخاطر نبودن گندم، آسیاب‌ها از کار می‌افتند و تیل برای افروختن چراغ باقی نمی‌ماند. ۱۱تمام این سرزمین به ویرانه‌ای تبدیل شده، متروک می‌گردد. شما و اقوام اطراف تان مدت هفتاد سال پادشاه بابل را خدمت می‌کنید. ۱۲پس از ختم هفتاد سال، پادشاه بابل و مردم او را که کلدانیان هستند، بخاطر گناهان شان جزا می‌دهم و سرزمین شان را به ویرانۀ ابدی تبدیل می‌کنم. خداوند فرموده است. ۱۳تمام آن بلاها را که توسط ارمیا علیه آن‌ها پیشگوئی کرده بودم و در این کتاب ذکر شده است، بر سر شان می‌آورم. ۱۴اقوام و پادشاهان بزرگ، آن‌ها را اسیر می‌برند و من همۀ شان را مطابق کردار و اعمال شان مجازات می‌کنم.»

جام غضب خداوند

۱۵خداوند، خدای اسرائیل به من چنین فرمود: «این جام را که از شراب غضب من پُر است، بگیر و به تمام اقوامی که من ترا پیش آن‌ها می‌فرستم بده که از آن بنوشند ۱۶تا همه گیچ شوند. سپس همگی شان در اثر جنگی که من علیه آن‌ها برپا می‌کنم دیوانه می‌گردند.»

۱۷پس من جام را از دست خداوند گرفتم و به همه اقوامی که خداوند مرا پیش آن‌ها فرستاد، دادم که از آن بنوشند. ۱۸مردم اورشلیم و شهرهای یهودا را همراه با پادشاهان و بزرگان شان وادار ساختم که از آن جام بنوشند تا آن‌ها را مورد تمسخر و نفرین قرار داده و ویران و متروک باقی بمانند، چنانکه امروز واقع شده است.

۱۹-۲۰به فرعون، پادشاه مصر، اهل دربار، تمام مردم او و همچنین بیگانگانی که در مصر زندگی می‌کردند، از شراب آن جام دادم که بنوشند. پادشاهان کشور عوص و مردم شهرهای فلسطین، اَشقَلُون، غزه، عِقرون و بقیۀ مردم شهر اَشدُود را هم از آن شراب دادم. ۲۱مردمان ادوم، موآب و عَمون نیز از آن شراب نوشیدند. ۲۲تمام پادشاهان صور و سِیدون، پادشاهان کشورهای سواحل بحر مدیترانه، ۲۳شهرهای دَدان، تیما، بوز و تمام مردمی که موی شقیقه‌های خود را می‌تراشند؛ ۲۴همۀ پادشاهان عرب، و قبایل مختلف که در بیابان زندگی می‌کنند، ۲۵پادشاهان زِمری، عیلام و ماد؛ ۲۶تمام پادشاهان سمت شمال و دور و نزدیک و همۀ کشورهای جهان یکی پس از دیگری از آن شراب نوشیدند. بعد از همه پادشاه بابل (شیشک) از آن جام نوشید.

۲۷بعد خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به من فرمود: «به آن‌ها بگو که از این جام غضب من بنوشند تا مست شوند و قی کنند، به زمین بیفتند و دیگر برنخیزند، زیرا من شمشیر دشمن را برای مجازات شان می‌فرستم. ۲۸اگر آن‌ها نخواهند که جام را از دست تو بگیرند و بنوشند، آنگاه به آن‌ها بگو که خداوند قادر مطلق چنین می‌فرماید: شما مجبور هستید که بنوشید! ۲۹من می‌خواهم که مصیبت بزرگی را بالای این شهر که بنام من یاد می‌شود، بیاورم. آیا خیال می‌کنید که از مجازات در امان می‌مانید؟ خیر، مجازات شما حتمی است. من، خداوند قادر مطلق، علیه تمام مردم روی زمین بلای جنگ را نازل می‌کنم.

۳۰پس تو علیه آن‌ها پیشگوئی کن و بگو که خداوند از جایگاه مقدس و ملکوتی خود بر قوم برگزیدۀ خود و تمام ساکنین روی زمین فریاد بر‌می‌آورد و صدای مهیب و سهمناک او مانند غرش آنهائی است که انگور را در زیر پا می‌فشارند. ۳۱فریاد او تا آخرین نقطۀ زمین بگوش می‌رسد، زیرا خداوند بر تمام اقوام جهان داوری می‌کند و شریران با دم شمشیر مجازات می‌شوند.» این گفتۀ خداوند است.

۳۲خداوند قادر مطلق چنین می‌فرماید: «بلا و مصیبت مانند گِردباد مهیبی اقوام جهان را یکی پس از دیگری گرفتار خود می‌سازد و تا دورترین نقطۀ زمین پخش می‌شود! ۳۳در آن روز اجساد کسانی را که خداوند کشته است سراسر روی زمین را پُر می‌کنند. کسی برای آن‌ها ماتم نمی‌گیرد. آن‌ها را کسی جمع و دفن نمی‌کند و مثل پارو بر روی زمین باقی می‌مانند.

۳۴ای چوپانان و ای رهبران قوم، گریه کنید و فریاد برآورید و در خاک بغلطید، زیرا روز کشتار و پراگندگی شما فرا‌رسیده است و مثل ظرف مرغوب می‌افتید و خُرد می‌شوید. ۳۵راه فرار و پناهگاهی برای تان وجود نمی‌داشته باشد. ۳۶از غصه و اندوه فریاد می‌زنید، زیرا خداوند با قهر سهمگین خود چراگاه‌های شما را ویران کرده ۳۷و صلح و آرامش قوم را برهم زده است. ۳۸خداوند مانند شیری که بیشۀ خود را ترک می‌کند، شما را ترک کرده و در اثر خشم شدید و شمشیر غضب او سرزمین تان ویران شده است.»

فصل بیست و ششم

پیشگوئی ارمیا در عبادتگاه

۱در آغاز سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا، خداوند به ارمیا ‏سخن گفت:‏ ۲«خداوند چنین می‌فرماید: در صحن عبادتگاه بایست و به تمام مردم شهرهای یهودا بگو که برای عبادت بیایند. آنگاه تمام سخنان مرا بطور مکمل برای آن‌ها بیان کن. ۳شاید آن‌ها کلام مرا بشنوند و از راه بد خویش برگردند و من هم از تصمیمی که برای مجازات آن‌ها بخاطر اعمال زشت شان گرفته‌ام، منصرف شوم. ۴به آن‌ها بگو که خداوند چنین می‌فرماید: اگر به کلام من گوش ندهید، از احکامی که به شما داده‌ام اطاعت نکنید ۵و به سخنان انبیائی که از جانب من فرستاده شده‌اند توجه ننمائید ـ هرچند قبلاً از کلام آن‌ها اطاعت نکرده‌اید ـ ۶آنگاه این عبادتگاه را مانند شیلوه ویران می‌کنم و این شهر را مورد نفرین تمام اقوام جهان قرار می‌دهم.»

۷-۸به مجردیکه ارمیا سخنان خود را در عبادتگاه تمام کرد و پیام خداوند را به گوش مردم رساند، کاهنان، انبیاء و مردم بر سر او ریختند و فریاد برآوردند: «سزای تو مرگ است! ۹چه حق داری که می‌گوئی: خدا این عبادتگاه را مانند شیلوه ویران می‌کند و این شهر را خراب و غیر مسکون می‌سازد؟» و مردم همگی در عبادتگاه بدور ارمیا جمع شده بودند.

۱۰وقتی رهبران یهودا از آنچه واقع گردید آگاه شدند، فوراً از قصر شاه به عبادتگاه آمدند و به جای مخصوص خود نزدیک دروازۀ جدیدِ عبادتگاه نشستند. ۱۱آنگاه کاهنان و انبیاء به رهبران و مردم خطاب کرده گفتند: «این شخص سزاوار کشتن است، زیرا شما بگوش خود شنیدید که دربارۀ این شهر چه پیشگوئی‌هائی کرد.»

۱۲ارمیا در جواب رهبران و مردم چنین گفت: «خداوند مرا فرستاد تا آن چیزی را که شنیدید علیه این عبادتگاه و این شهر پیشگوئی کنم. ۱۳راه و کردار تان را اصلاح کنید و از احکام خداوند پیروی نمائید تا خداوند از تصمیمی که برای مجازات شما گرفته است منصرف شود. ۱۴اما من در اختیار شما هستم و هر طوریکه صلاح می‌دانید در حق من بکنید. ۱۵ولی این را هم بدانید که اگر مرا بکشید شما و این شهر و ساکنین آن، خون بیگناهی را بگردن می‌گیرید، زیرا خداوند واقعاً مرا فرستاد تا سخنان او را بگوش شما برسانم.»

۱۶آنگاه رهبران و مردم به کاهنان و انبیاء گفتند: «این شخص سزاوار کشتن نیست، چونکه به نام خداوند، خدای ما با ما سخن گفته است.» ۱۷بعد چند نفر بزرگان قوم برخاسته به حاضرین گفتند: ۱۸«در دوران سلطنت حزقیا، پادشاه یهودا، میکای مورَشتی به مردم یهودا گفت که خداوند چنین می‌فرماید: «سهیون مانند مزرعه‌ای قلبه شده و اورشلیم به تودۀ خاک تبدیل می‌گردد. همچنین در جائی که این عبادتگاه قرار دارد جنگلی بوجود می‌آید.» ۱۹اما حزقیا پادشاه و مردم یهودا او را بخاطر پیشگوئی‌هایش محکوم به مرگ نکردند، بلکه حزقیا از خداوند بترسید و به نزد او دعا کرده خواستار رحمت گردید. خداوند هم مجازاتی را که برای آن‌ها تعیین کرده بود، اجراء نکرد. حالا اگر ما به سخنان ارمیا گوش ندهیم، به‌دست خویش بلائی را بر سر خود می‌آوریم!»

۲۰شخص دیگری هم بنام اوریا (پسر شِمَعیه)، که از قریۀ یعاریم بود، مثل ارمیا علیه شهر اورشلیم و سرزمین یهودا پیشگوئی می‌کرد. ۲۱وقتی سخنان او به گوش یَهویاقیم پادشاه و عساکر و بزرگان او رسید، شاه تصمیم گرفت که او را بکشد. ولی اوریا از تصمیم شاه باخبر شد و از ترس به مصر فرار کرد. ۲۲یَهویاقیم پادشاه هم اَلناتان (پسر عَکبور) را با چند نفر دیگر به مصر فرستاد. ۲۳آن‌ها او را در آنجا دستگیر کرده با خود پیش یَهویاقیم پادشاه آوردند. آنگاه به امر یَهویاقیم با شمشیر بقتل رسید و جنازه‌اش را در قبرستان عمومی انداختند.

۲۴اما اخیقام (پسر شافان) از ارمیا پشتیبانی کرد و نگذاشت که به‌دست مردم سپرده شده بقتل برسد.

فصل بیست و هفتم

پیشگوئی ظفر نِبوکدنِزر

۱در ابتدای سلطنت یَهویاقیم پسر یوشِیا، پادشاه یهودا، این کلام از جانب خداوند به ارمیا آمد: ۲خداوند به من چنین فرمود: برای خود یوغی بساز و با تسمه‌های چرمی به گردن خود ببند. ۳بعد پیام او را ذریعۀ نمایندگان ادوم، موآب، عمون، صور و صیدون که به اورشلیم بحضور صدقیا، پادشاه یهودا آمده بودند به پادشاهان شان برسان. ۴بگو که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ۵«به سروران خود بگوئید که من با قدرت عظیم و بازوی توانای خود زمین را با تمام انسان و حیوان که بر روی آن زندگی می‌کنند، آفریده‌ام و آن را به هر کسی که بخواهم می‌دهم. ۶حالا من تمام این سرزمین را به بندۀ خود، نبوکدنصر، پادشاه بابل، می‌بخشم. حتی حیوانات وحشی را رام می‌سازم و در اختیار او قرار می‌دهم. ۷تا زمانی که نوبت سقوط حکومت او برسد، همۀ اقوام خدمتگزار او و همچنین از پسر و نواسه‌اش می‌باشند. بعد اقوام دیگر و پادشاهان بزرگ او را غلام خود می‌سازند.

۸اما هر قوم یا سلطنتی که به نبوکدنصر، پادشاه بابل تسلیم نشود و یوغ بندگی او را بگردن نگیرد، من آن قوم را با شمشیر و قحطی و وُبا جزا می‌دهم تا بکلی نابود شوند. خداوند چنین فرموده است. ۹پس شما نباید به سخنان انبیاء و فالبینان و کسانی که خواب و رؤیا می‌بینند و جادوگری می‌کنند، گوش بدهید. آن‌ها می‌گویند که شما نباید مُطیع پادشاه بابل شوید. ۱۰زیرا آن‌ها با سخنان دروغ خود شما را فریب می‌دهند و در نتیجه، شما از سرزمین تان رانده شده هلاک می‌گردید. ۱۱اما هر قومی که زیر یوغ بندگی پادشاه بابل برود، به آن اجازه می‌دهم که در سرزمین خود باقی بماند و کشت و زراعت کند.» خداوند فرموده است.

۱۲من همین چیزها را به صدقیا، پادشاه یهودا نیز بیان کردم و گفتم که بزیر یوغ بندگی پادشاه بابل برود و خدمت او و مردمش را بکند تا زنده بماند. ۱۳چرا تو و قومت در اثر شمشیر و قحطی و وُبا بمیرید؟ چنانکه خداوند فرموده است: هر قومی که تسلیم پادشاه بابل نشود به چنین سرنوشتی دچار می‌شود. ۱۴به سخنان انبیای دروغین که به شما می‌گویند خدمت پادشاه بابل را نکنید، گوش ندهید، زیرا آن‌ها دروغ می‌گویند. ۱۵خداوند می‌فرماید: «من آن‌ها را نفرستاده‌ام آن‌ها به دروغ بنام من پیشگوئی می‌کنند. پس اگر حرف آن‌ها را قبول کنید، آنوقت شما را با آن انبیای کاذب از این سرزمین می‌رانم.»

۱۶بعد به کاهنان و مردم گفتم که خداوند چنین می‌فرماید: «به سخنان و پیشگوئی‌های انبیای دروغین توجه نکنید. آن‌ها می‌گویند که ظروف عبادتگاه که به بابل برده شده بودند، بزودی باز آورده می‌شوند. آن‌ها دروغ می‌گویند. ۱۷به حرف آن‌ها گوش ندهید، بلکه خدمت پادشاه بابل را کنید تا زنده بمانید. چرا می‌خواهید این شهر ویران شود؟ ۱۸اگر آن‌ها انبیای واقعی هستند و اگر از جانب من پیشگوئی می‌کنند، باید از من که خداوند قادر مطلق هستم درخواست کنند تا ظروف دیگری که در عبادتگاه و در قصر پادشاه یهودا و در اورشلیم باقی مانده‌اند به بابل برده نشوند.» ۱۹-۲۰(وقتی که نبوکدنصر، پادشاه بابل، یهویاکین (پسر یَهویاقیم) را همراه با بزرگان یهودا و اورشلیم به بابل اسیر برد، بعضی از چیزها را از قبیل ستونها، حوض، پایه‌ها و دیگر آلات قیمتی را بجا گذاشت.) ۲۱«به آنچه که من، خداوند مطلق، خدای اسرائیل می‌گویم گوش کنید: آن ظروف و اسبابی که در عبادتگاه و در قصر پادشاه یهودا و در اورشلیم باقی مانده‌اند، ۲۲به بابل برده می‌شوند و در آنجا باقی می‌مانند تا زمانی که آن‌ها دوباره مورد توجه من قرار گیرند و آنگاه همه را به این مکان باز می‌آورم.» خداوند چنین فرموده است.

فصل بیست و هشتم

ارمیا و حننیای نبی

۱در همان سال، در آغاز سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، در ماه پنجمِ سال چهارم، حننیای نبی (پسر عزور) که از اهالی جِبعون بود، در عبادتگاه ایستاد و در حضور کاهنان و مردم خطاب به من کرده گفت که ۲خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: «من یوغ بندگی پادشاه بابل را از دوش شما برداشته‌ام. ۳در ظرف دو سال تمام ظروف عبادتگاه را که نبوکدنصر به بابل برده بود، دوباره به اینجا می‌آورم. ۴همچنین یهویاکین (پسر یَهویاقیم) پادشاه یهودا را با تمام کسانی که اسیر شده بودند، به اینجا باز می‌گردانم و یوغ بندگی را که پادشاه بابل بر دوش شما نهاده است می‌شکنم.» خداوند فرموده است.

۵آنگاه من در حضور کاهنان و مردمی که در عبادتگاه حاضر بودند، به حننیای نبی گفتم: ۶«آمین! خداوند تمام پیشگوئی‌هایت را عملی سازد و همه ظروف و اسباب عبادتگاه را با کسانی که در بابل اسیر‌اند، دوباره به اینجا بیاورد. ۷اما تو هم در حضور این مردم به سخنان من گوش بده. ۸انبیای گذشته که سالها پیش از من و تو بوده‌اند، دربارۀ جنگ، قحطی، وُبا و علیه کشورها و سلطنت‌های بزرگ پیشگوئی می‌کردند. ۹اما آن نبی که در بارۀ صلح پیشگوئی می‌کند، اگر پیشگوئی او عملی شود، آن وقت ثابت می‌گردد که خداوند او را فرستاده است.»

۱۰آنگاه حننیای نبی یوغ را از گردن ارمیا برداشت و آن را شکست. ۱۱بعد در حضور مردم گفت که خداوند چنین می‌فرماید: «در ظرف دو سال یوغ بندگی نبوکدنصر، پادشاه بابل را به همین ترتیب از گردن همه اقوام بر‌می‌دارم و آن را می‌شکنم.» بعد ارمیا از آنجا بیرون رفت.

۱۲بعد از آنکه حننیای نبی یوغی را که بر گردن ارمیا بود، شکست، خداوند به ارمیا فرمود: ۱۳«برو به حننیا بگو که خداوند چنین می‌فرماید: تو یوغ چوبی را شکستی، اما یوغ آهنی جای آن را می‌گیرد! ۱۴زیرا من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، یوغ آهنی را بر گردن این اقوام می‌اندازم تا خدمتِ نبوکدنصر، پادشاه بابل را بکنند. من حتی حیوانات وحشی را رام او ساخته‌ام.» ۱۵آنگاه ارمیا به حننیای نبی گفت: «ای حننیا، بشنو! خداوند ترا نفرستاده است. تو مردم را وادار ساختی که دروغهای ترا باور کنند، ۱۶بنابران، خداوند می‌فرماید که او ترا از روی زمین محو می‌سازد و در ظرف یک سال می‌میری، زیرا تو در مقابل او تمرد کرده‌ای.» ۱۷حننیا در ماه هفتم همان سال مُرد.

فصل بیست و نهم

نامۀ ارمیا به یهودیان مقیم بابل

۱-۲بعد از آنکه نبوکدنصر یهویاکین پادشاه و مادرش را همراه با اهل دربار، بزرگان یهود، صنعتگران و آهنگران به بابل اسیر برد، ارمیای نبی نامه‌ای از اورشلیم برای سرکردگان یهود، کاهنان، انبیا و مردمی که به بابل تبعید شده بودند، نوشت. ۳او نامه را ذریعۀ اَلعاسه (پسر شافان) و جَمَریا (پسر حِلقیا) که نمایندگان صدقیا، پادشاه یهودا، بودند و قرار بود پیش نبوکدنصر بروند، به بابل فرستاد. مضمون نامه این بود:

۴«خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به همه کسانی که به ارادۀ او از اورشلیم به بابل تبعید شده‌اند، چنین می‌فرماید: ۵«برای تان خانه بسازید و در آن سکونت کنید؛ باغها ساخته، درختان غرس نموده و از میوۀ آن‌ها بخورید. ۶ازدواج کنید و صاحب فرزندان شوید. بگذارید فرزندان تان هم به نوبۀ خود ازدواج کنند و دارای پسر و دختر گردند تا تعداد تان افزایش یابد و کم نشود. ۷و سلامتی شهری را که شما را در آن تبعید کرده‌ام، بخواهید و برای رفاه آن بحضور من دعا کنید، زیرا رفاه آنجا باعث آسودگی شما می‌گردد. ۸من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به شما می‌گویم که نگذارید انبیای کاذب و فالبینانی که در میان شما زندگی می‌کنند، شما را بفریبند. به خوابها و رؤیاهای شان گوش ندهید. ۹زیرا خداوند می‌گوید که آن‌ها برای شما به دروغ پیشگوئی می‌کنند و من آن‌ها را نفرستاده‌ام.»

۱۰خداوند می‌فرماید: «اما وقتی که هفتاد سال دوران اسارت شما در بابل پایان یابد، آنگاه به شما شفقت نشان داده به وعدۀ خود وفا می‌کنم و شما را دوباره به اینجا می‌آورم.» ۱۱خداوند می‌فرماید: «من ارادۀ خود را دربارۀ شما میدانم. نقشۀ من فقط برای سلامتی شما است نه برای بدبختی تان. من می‌خواهم شما آیندۀ امید‌بخشی داشته باشید. ۱۲بعد وقتی مرا بخوانید و پیش من دعا کنید، من دعای تان را اجابت می‌کنم. ۱۳هرگاه از دل و جان در طلب من باشید، مرا می‌یابید. ۱۴بلی، بطور یقین مرا می‌یابید و من همۀ چیزهای از دست رفتۀ تان را اعاده می‌کنم و شما را از همۀ کشورهائی که به ارادۀ من به آنجا تبعید شده‌اید جمع می‌کنم و دوباره به وطن خود تان می‌آورم.»

۱۵شما می‌گوئید که خداوند انبیا را در بابل برای ما فرستاده است. ۱۶پس خداوند به پادشاهی که بر تخت سلطنت داود نشسته است و به همه کسانی که در اورشلیم باقی مانده‌اند، یعنی بر خویشاوندان شما که به بابل تبعید نشده‌اند، چنین می‌گوید: ۱۷بلی خداوند قادر مطلق چنین می‌فرماید: «بلای جنگ و قحطی و وُبا را می‌آورم و آن‌ها را مانند انجیر گنده‌ای می‌سازم که قابل خوردن نیست. ۱۸آن‌ها را با شمشیر و قحطی و وُبا تعقیب می‌کنم تا همۀ اقوام از دیدن شان به وحشت بیفتند و آن‌ها را به هر جائی که پراگنده کنم مورد نفرین و تمسخر قرار گرفته شرمنده و رسوا شوند، ۱۹زیرا خداوند می‌گوید: به کلام من گوش ندادند. با اینکه من همیشه پیام‌هائی بوسیلۀ بندگان خود، انبیاء برای شان فرستادم. اما خداوند می‌گوید که شما نیز نشنیدید.»

۲۰حالا شما که در بابل در حال تبعید بسر می‌برید، به سخنان خداوند گوش بدهید! ۲۱خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل در مورد اخاب (پسر قولایا) و صدقیا (پسر مَعَسیا) که بنام او به دروغ پیشگوئی می‌کردند، چنین می‌فرماید: «من آن‌ها را به‌دست نبوکدنصر، پادشاه بابل تسلیم می‌کنم و او آن دو نفر را در برابر چشمان خود شما بقتل می‌رساند.» ۲۲سرنوشت آن‌ها برای آن عده کسانی که در بابل تبعید شده‌اند، نمونه خواهد بود، بطوری که هر که بخواهد کسی را نفرین کند، خواهد گفت: «خداوند ترا به سرنوشت صدقیا و اخاب که پادشاه بابل آن‌ها را در آتش زنده سوزانید، گرفتار سازد. ۲۳بخاطری که آن‌ها در بین قوم اسرائیل مرتکب گناه شرم‌آوری شدند و با زنان همسایۀ خود زنا کردند و همچنین به اسم من و مخالف ارادۀ من سخنان دروغ به مردم گفتند. من، خداوند شاهد و از همه چیز آگاه هستم.» خداوند چنین گفته است.»

نامۀ شِمَعیه

۲۴-۲۵خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، دربارۀ شِمَعیه نَحَلامی پیامی به من داد. او بنام خود نامه‌ای به تمام اهالی اورشلیم، سِفَنیای کاهن (پسر مَعَسیا) و سایر کاهنان فرستاد. در آن نامه به سِفَنیا این چنین نوشته بود: ۲۶«خداوند ترا بعوض یَهویاداع بحیث کاهن تعیین کرده است تا در عبادتگاه اجرای وظیفه نموده و هر دیوانه‌ای را که ادعای نبوت کند، در پاهایش زنجیر و زولانه بیندازی. ۲۷پس چرا تو ارمیای عَناتوتی را که دعوای نبوت می‌نماید توبیخ و سرزنش نمی‌کنی؟ ۲۸زیرا در حقیقت او بود که نامه‌ای برای ما در بابل فرستاد و گفت که چون یک مدت طولانی در اینجا می‌مانیم، باید برای سکونت خود خانه‌ها بسازیم و باغها ساخته و نهالها غرس کنیم و از محصول آن‌ها بخوریم.»

۲۹سِفَنیای کاهن نامه را در حضور ارمیای نبی خواند. ۳۰آنگاه خداوند به ارمیا فرمود: ۳۱«نامه را برای تمام تبعید‌شدگان بفرست و به آن‌ها بگو که خداوند در مورد شِمَعیه نَحَلامی چنین می‌فرماید: او از طرف خود برای شما پیشگوئی کرده است؛ من او را نفرستاده‌ام. او خواست که دروغ‌هایش را باور کنید. ۳۲بنابران، خداوند چنین می‌فرماید: من شِمَعیه نَحَلامی را با اولاده‌اش مجازات می‌کنم و از خانوادۀ او هیچ کسی زنده نمی‌ماند که خوبی و احسانی را که در حق قوم برگزیدۀ خود می‌کنم، ببیند، زیرا او ضد من سخنان فتنه‌انگیز گفته است.» خداوند چنین فرموده است.

فصل سی‌ام

وعدۀ خداوند به قوم اسرائیل

۱کلامی که از جانب خداوند به ارمیا رسید و گفت: ۲«خداوند، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: هر چیزی را که به تو گفته‌ام در یک کتاب بنویس، ۳زیرا روزی فرا‌می‌رسد که من قوم تبعید شدۀ خود، اسرائیل و یهودا را دوباره به این سرزمینی که به پدران شان وعدۀ مِلکیت آنرا داده بودم، می‌آورم تا آن را تصرف کنند.» خداوند چنین فرموده است.

۴این است کلامی که خداوند دربارۀ اسرائیل و یهودا گفته است.

۵زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «فریاد وحشت به گوش من می‌رسد. ترس بر همه جا سایه افگنده است و آرامی و آسایش وجود ندارد. ۶تأمل کنید و از خود بپرسید! آیا یک مرد می‌تواند طفلی بزاید؟ پس چرا تمام مردان مثل زنانی که در حال زایمان باشند دست به کمر نهاده و رنگ شان پریده است؟ ۷آه چه روز بدی در پیشرو است که مثل آن هرگز دیده نشده است. آن روز زمان سختی برای اسرائیل است، اما از آن نجات می‌یابد.»

۸خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «در آن روز یوغی را که بر گردن آن‌ها است می‌شکنم. آن‌ها را از زنجیر اسارت آزاد می‌سازم و دیگر بندگی بیگانگان را نمی‌کنند، ۹بلکه آن‌ها مرا که خداوند، خدای شان هستم و پادشاهی را که از نسل داود بر آن‌ها خواهم گماشت، خدمت می‌نمایند.

۱۰پس خداوند می‌گوید که ای بندۀ من یعقوب نترس و ای اسرائیل هراسان نباش، زیرا من تو و فرزندان ترا از نقاط دور روی زمین و از کشورهائی که در آن‌ها اسیر هستید نجات می‌دهم. من شما را به وطن تان باز‌می‌گردانم تا در رفاه و آسایش زندگی کنید و کسی شما را نخواهد ترسانید. ۱۱من همراه تان بوده شما را نجات می‌دهم. آن اقوامی را که شما در بین شان پراگنده هستید، نابود می‌سازم، ولی شما را از بین نمی‌برم. با اینهم شما را بدون سرزنش نمی‌گذارم، البته سرزنشی که می‌کنم از روی عدل و انصاف می‌باشد. من، خداوند گفته‌ام.»

۱۲خداوند می‌فرماید: «ای قوم برگزیدۀ من، درد تو علاج ناپذیر و زخم تو مهلک است. ۱۳کسی نیست که به دعوای تو رسیدگی کند. مرهمی برای زخم تو وجود ندارد و علاجی نداری. ۱۴کسانی که دلبستۀ تو بودند همه ترا فراموش کرده‌اند و توجهی به تو ندارند. من ترا بخاطر خطاها و گناهان بی‌شمارت مثلیکه دشمن تو باشم با بی‌رحمی جزا داده‌ام. ۱۵چرا از درد و جراحات خود شکایت می‌کنی؟ درد تو درمان ندارد، زیرا شرارت تو بسیار و گناهانت بیشمار است. من ترا به این مصیبت گرفتار کرده‌ام. ۱۶پس کسانی که ترا ببلعند، بلعیده می‌شوند؛ هرکسی که دست به تاراج تو بزند، تاراج می‌گردد و غارتگرانت را به غارتگران دیگر تسلیم می‌کنم و همه دشمنان تو یک به یک به اسارت برده می‌شوند. ۱۷زیرا خداوند می‌گوید: صحت و سلامتی‌ات را اعاده می‌کنم و زخمهایت را شفا می‌بخشم، از این جهت که ترا «متروک» می‌نامند و می‌گویند که این صهیونِ است که هیچکسی به یاد آن نیست.»

۱۸خداوند چنین می‌فرماید: «من قوم اسرائیل را به وطن شان باز‌می‌گردانم و بر خانواده‌های شان رحمت و شفقت نشان می‌دهم. شهر اورشلیم بر ویرانه‌هایش دوباره آباد می‌شود و قصرهایش به حالتی که در سابق بود، مجدداً اعمار می‌گردند. ۱۹اهالی آن شهر سرودهای شکرگزاری را می‌سرایند و آواز خوشی از همه جا بلند می‌شود. به تعداد آن‌ها می‌افزایم و به آن‌ها برکت می‌دهم و افتخار می‌بخشم. ۲۰به آن‌ها قدرت و شوکت دوران گذشته را عطا می‌کنم. آن‌ها را پایدار و استوار می‌سازم و کسانی که بخواهند بر آن‌ها ستم کنند، مجازات می‌شوند. ۲۱حاکم آن‌ها از قوم خود شان و از بین خود شان انتخاب می‌شود. او را بحضور خود مقرب می‌سازم تا نزدیک من باشد، زیرا تا من کسی را بحضور خود نخوانم، نمی‌تواند که به من نزدیک شود. ۲۲شما قوم برگزیدۀ من می‌باشید و من خدای تان.» خداوند چنین فرموده است.

۲۳خشم خداوند مانند طوفان وحشتناک و گِردباد مهیبی بر‌می‌خیزد و بر سر مردمان شریر فرود می‌آید. ۲۴و غضب شدید خداوند تا منظور او برآورده نشود، از شدت خود نمی‌کاهد. در آینده این را خواهید فهمید.

فصل سی و یکم

بازگشت تبعید‌شدگان به وطن

۱خداوند می‌فرماید: «روزی فرا‌می‌رسد که من خدای تمام قبایل اسرائیل خواهم بود و آن‌ها قوم برگزیدۀ من.» ۲خداوند چنین می‌فرماید: «قومی که از شمشیر رستند در بیابان فیض یافتند. من آسایش برای اسرائیل مهیا کردم و از آن‌ها مراقبت نمودم.» ۳خداوند از جای دور به من ظاهر شد و گفت: «با محبت ازلی تو را دوست داشتم، بنابر این ترا با رحمت به سوی خود می‌کشانم. ۴ای باکرۀ اسرائیل، من دوباره ترا استوار و پایدار می‌سازم. بار دیگر دایره به دست گرفته با نوای فرحت‌بخش موسیقی رقص و پایکوبی می‌نمائی. ۵دوباره تاکستانهای خود را بر کوهستان سامره غرس می‌کنی و از خوردن میوۀ آن‌ها لذت می‌بری. ۶بلی، روزی فرا‌می‌رسد که نگهبانان بر کوهستان افرایم صدا می‌کنند: «بیائید که با هم به سهیون پیش خداوند، خدای خود برویم.»»

۷خداوند چنین می‌فرماید: «با آواز بلند به جهت یعقوب، سرآمد تمام اقوام، نغمۀ خوشی را سر کنید. به خداوند سپاس گوئید و اعلام کنید و بگوئید: «ای خداوند، قوم برگزیده‌ات را در پناه خود حفظ کن و بازماندگان اسرائیل را نجات بده.» ۸من آن‌ها را از سرزمین شمال و از دورترین نقاط روی زمین جمع کرده باز‌می‌گردانم. حتی اشخاص کور و لنگ و زنان حامله و در حال زایمان را با آن‌ها به اینجا می‌آورم و گروه بزرگی به اینجا مراجعت می‌کند. ۹گریان و دعاکنان می‌آیند و من ایشان را رهبری می‌کنم. آن‌ها را کنار جویهای آب به راه راست و هموار هدایت می‌کنم تا نلغزند، زیرا من پدر اسرائیل هستم و افرایم پسر اول من است.»

۱۰ای اقوام جهان، به کلام خداوند گوش بدهید و آن را به نقاط دور جهان اعلام کنید و بگوئید: «همان خدائی که قوم اسرائیل را پراگنده ساخت، بار دیگر آن‌ها را جمع می‌کند و همانطوری که چوپان از گلۀ خود نگاهداری می‌نماید او هم از قوم برگزیدۀ خود مراقبت می‌کند. ۱۱خداوند اسرائیل را آزاد می‌کند و از دست کسانی که از آن‌ها قویتر‌اند، نجات می‌دهد. ۱۲آن‌ها می‌آیند و بر کوه سهیون آواز خوشی را سر می‌دهند. احسان و لطف خداوند آن‌ها را از غله، شراب، روغن، گله و رمه بی‌نیاز می‌سازد. زندگی آن‌ها مانند باغی سیراب و شاداب می‌گردد و دیگر هیچگاهی افسرده و غمگین نمی‌شوند. ۱۳دختران باکره از خوشی می‌رقصند و مردان پیر و جوان شاد و خندان می‌شوند. غم و ماتم آن‌ها را به سُرُور و شادمانی تبدیل می‌کند. به آن‌ها تسلی می‌دهد و بجای غم، خوشی می‌بخشد.» ۱۴خداوند می‌فرماید: «به کاهنان بهترین گوشت قربانی را می‌دهم و قوم برگزیدۀ خود را از نعمتهای فراوان برخوردار می‌سازم.»

رحمت خدا بر اسرائیل

۱۵خداوند می‌فرماید: «صدائی از رامه بگوش می‌رسد، صدای ماتم و ناله‌های زار. راحیل برای فرزندان خود گریه می‌کند، زیرا آن‌ها را از دست داده است.» ۱۶خداوند چنین می‌فرماید: «دیگر گریه نکن و اشک نریز، زیرا بخاطر اعمالت پاداش خوبی می‌گیری و فرزندانت از سرزمین دشمنان باز‌می‌گردند. ۱۷آیندۀ امید‌بخشی در پیشرو داری، زیرا فرزندانت دوباره به وطن خود بر‌می‌گردند.» خداوند فرموده است.

۱۸«من ناله و زاری افرایم را شنیدم که گفت: «تو مرا سرزنش کردی تا اصلاح شوم. من مانند گوسالۀ رام نشده‌ای بودم، اما حالا مرا بحضور خود بازگردان و بگذار که پیش تو بیایم، زیرا که تو خداوند و خدای من هستی. ۱۹من از تو رو‌برگرداندم، ولی بعد پشیمان شدم. وقتی پی‌بردم که چه کاری کرده‌ام، خجالت کشیدم و ترسیدم و از اعمال شرم‌آوری که در جوانی مرتکب شده‌ام، شرمنده هستم.»

۲۰خداوند می‌فرماید: افرایم پسر عزیز و مایۀ خوشی من است. گرچه بر ضدش سخن می‌گویم، لاکن او را بیاد خواهم داشت و هر وقتی که بیادم می‌آید دلم از شفقت نسبت به او به هیجان می‌آید و بر او رحم می‌کنم. ۲۱بر سر راه تان علاماتی نصب کنید، تا در بازگشت به وطن راه خود را بیابید. ای باکرۀ اسرائیل، به شهرهای خود برگرد. ۲۲ای دختر بی‌وفا، تا چه وقت سرگردان و معطل می‌مانی؟ من بر روی زمین چیز تازه و مخالفی بوجود آورده‌ام، مثل اینکه زن از مرد محافظت کند.»

سعادت آیندۀ قوم برگزیدۀ خداوند

۲۳خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می‌فرماید: «بعد از آنکه قوم اسرائیل را به وطن شان بازگردانم، در یهودا و شهرهایش می‌گویند: «ای مسکن عدالت، ای کوه مقدس، خداوند به تو برکت عطا فرماید!» ۲۴در آن وقت مردم شهرهای یهودا با دهاتیان، دهقانها و چوپانها یکجا زندگی می‌کنند. ۲۵جان خستگان را تازه می‌سازم و ناتوانان را سیر می‌کنم. ۲۶مردم همه به راحت می‌خوابند و خوابهای شیرین می‌بینند.»

۲۷خداوند می‌فرماید: «روزی آمدنی است که سرزمین اسرائیل و یهودا را از انسان و حیوان پُر می‌سازم. ۲۸همانطوری که یک وقتی آن‌ها را ریشه‌کن ساختم، ویران کردم، هلاک نمودم، از بین بردم و بر سر شان بلا آوردم، حالا آن‌ها را احیاء می‌کنم و استوار و پایدار می‌سازم. خداوند فرموده است. ۲۹آنگاه دیگر نمی‌گویند: «پدران غورۀ انگور خوردند و دندان فرزندان کُند شد.» ۳۰اما هر کس جزای گناه خود را می‌بیند و هر کس که انگور ترش بخورد دندانش کُند می‌شود.»

پیمان تازه

۳۱خداوند می‌فرماید: «روزی فرا‌می‌رسد که با مردم اسرائیل و یهودا پیمان تازه‌ای می‌بندم. ۳۲این پیمان مثل پیمان سابق نیست که وقتی دست پدران شان را گرفته از مصر بیرون آوردم، با آن‌ها بستم. با اینکه خداوند می‌گوید من مثل شوهر از آن‌ها حمایت می‌کردم، ولی آن‌ها پیمان مرا شکستند.» ۳۳اما خداوند می‌فرماید: «پیمان نوی که با قوم اسرائیل می‌بندم اینست: من احکام خود را بر دلهای شان می‌نویسم؛ من خدای شان خواهم بود و آن‌ها قوم برگزیدۀ من. ۳۴دیگر حاجت نیست که به یکدیگر تعلیم بدهند و بگویند که مرا بشناسند، زیرا از خورد تا بزرگ مرا می‌شناسند. آنگاه من گناه شان را می‌بخشم و دیگر آن را بیاد نمی‌آورم. من، خداوند گفته‌ام.»

۳۵خداوندی که در روز به آفتاب روشنی می‌بخشد، مهتاب و ستارگان را بوجود آورد تا شبهای تاریک را روشن سازند، امواج بحر را خروشان می‌کند، خداوند قادر مطلق نام دارد. ۳۶پس خداوند می‌فرماید: «تا زمانی که نظام کائنات دوام می‌کند نسل اسرائیل هم برای همیشه بعنوان یک قوم باقی می‌ماند.» ۳۷خداوند چنین می‌فرماید: «اگر آسمان را بتوان اندازه کرد و تهداب زمین را پیدا نمود، آنگاه من هم نسل اسرائیل را بخاطر اعمال شان ترک می‌کنم.» این فرمودۀ خداوند است.

توسعۀ شهر اورشلیم

۳۸-۳۹خداوند می‌فرماید: «وقتی می‌رسد که شهر اورشلیم دوباره آباد می‌شود. از برج حَنَن‌ئیل تا دروازۀ زاویه و از آنجا تا تپۀ جارِب و تا به جَوعَت. ۴۰تمام وادی، جائی که مُرده‌ها را دفن می‌کنند و زباله را می‌اندازند، تمام مزرعۀ بالای نهر قِدرون و تا دروازۀ اسپ، در سمت شرق برای من مقدس می‌باشد. این شهر دیگر هرگز ویران و خراب نمی‌شود.»

فصل سی و دوم

ارمیا مزرعه‌ای می‌خرد

۱در سال دهم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا که همزمان با هجدهمین ‏سال پادشاهی نبوکدنصر بود، خداوند به ارمیا سخن گفت.‏ ۲در آن وقتی که سپاه پادشاه بابل شهر اورشلیم را در محاصرۀ خود داشت، ارمیا در صحن محبس واقع در قصر شاهی، زندانی بود. ۳صدقیا، پادشاه یهودا، ارمیا را بخاطری در زندان انداخته بود که همیشه می‌گفت که خداوند می‌فرماید: «من این شهر را به‌دست پادشاه بابل تسلیم می‌کنم و او آن را متصرف می‌شود. ۴کلدانیان صدقیا پادشاه را دستگیر کرده او را بحضور پادشاه بابل می‌برند تا شخصاً با او روبرو شده محاکمه‌اش کند. ۵صدقیا مدت درازی در زندان می‌ماند، تا اینکه من بر سر او رحم کنم. تو در برابر آن‌ها مقاومت می‌کنی، اما موفق نمی‌شوی.»

۶-۷ارمیا گفت که در این هنگام خداوند به من فرمود: «حَنَم‌ئیل، پسر کاکایت، شلوم، پیش تو می‌آید و می‌گوید که مزرعۀ او را در عناتوت بخری، زیرا چون تو از بستگان نزدیک او هستی حق داری که آن را بخری.» ۸پس همانطوری که خداوند فرموده بود، حَنَم‌ئیل در صحن زندان پیش من آمد و گفت: «مزرعۀ مرا که در عناتوت، در سرزمین بنیامین است بخر، زیرا تو بحیث نزدیکترین فرد خانواده‌ام حق خرید آن را داری.»

آنوقت دانستم که آن پیام واقعاً از جانب خداوند بوده است. ۹پس من آن مزرعه را که در عناتوت بود به قیمت هفده مثقال نقره از حَنَم‌ئیل خریدم. ۱۰قبالۀ آن را در حضور شاهدان مُهر و امضاء کردم و نقره را هم وزن نموده به او پرداختم. ۱۱بعد قبالۀ مُهر و لاک شده را که تمام شرایط خرید و فروش در آن ثبت بود، با یک نسخۀ باز آن گرفتم ۱۲و در حضور پسر کاکایم، حَنَم‌ئیل و شاهدانی که آن را امضاء کرده بودند، همچنین یهودیانی که در آنجا حاضر بودند به باروک، پسر نیریا، نواسۀ مَحسِیا دادم. ۱۳و در حضور همه به باروک گفتم که ۱۴خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می‌فرماید: «این قبالۀ مُهر شده را با نسخۀ باز آن بگیر و در یک کوزه بگذار تا مدت درازی محفوظ باشد. ۱۵زیرا خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می‌فرماید که بار دیگر خانه، مزرعه و تاکستان در این سرزمین خرید و فروش می‌شود.»

دعای ارمیا

۱۶بعد از آنکه قباله را به باروک (پسر نیریا) دادم، بحضور خداوند دعا کردم و گفتم: ۱۷«ای خداوند، خدای متعال، تو بودی که با قدرت عظیم و بازوی توانایت آسمان‌ها و زمین را بوجود آوردی. برای تو هیچ کاری مشکل نیست. ۱۸از رحمت بی‌پایان خود هزاران نسل را برخوردار می‌سازی، اما در عین حال، فرزندان را بخاطر گناهان والدین شان به کیفر می‌رسانی. ای خدای بزرگ و توانا که نامت خداوند قادر مطلق است، ۱۹نقشه‌های تو حکیمانه و کارهای تو بزرگ است. چشمان تو بر اعمال همۀ انسانها باز‌اند و هر کسی را از روی رفتار و کردارش پاداش می‌دهی. ۲۰نشانه‌ها و معجزات در مصر نشان دادی و روز به روز نامت را در بین قوم اسرائیل و بین تمام بشر معروف و مشهور می‌سازی. ۲۱با دست قدرت خود قوم برگزیده‌ات را از سرزمین مصر بیرون آوردی و نشانه‌ها و معجزات در آنجا اجراء کردی و دشمنان را به وحشت انداختی. ۲۲سرزمینی را که در آن شیر و عسل جاریست و وعدۀ مِلکیتش را به اجداد شان داده بودی، به آن‌ها بخشیدی. ۲۳اما وقتی پدران شان آمدند و آن را تصرف کردند، از کلام و احکام تو اطاعت ننمودند، بنابران، تو بر آن‌ها این بلاها را نازل کردی. ۲۴می‌بینی که کلدانیان برای تصرف شهر به اطراف آن سنگر گرفته‌اند و مردم را جنگ و قحطی و مرض تهدید می‌کنند و جنگ‌آوران ما به‌دست دشمنان گرفتار شده‌اند. درست همان طوری که تو فرموده بودی، اتفاق افتاد و خودت هم می‌بینی. ۲۵ولی ای خداوند، خدای من، تو به من فرمودی که آن مزرعه را در حضور شاهدان بخرم. و با این وضعی که شهر دارد و به‌دست کلدانیان افتاده است، باز هم از امر تو اطاعت کردم.»

۲۶خداوند به ارمیا فرمود: ۲۷«من خداوند، خدای تمام بشر هستم. آیا کاری است که اجرای آن برایم مشکل باشد؟» ۲۸پس خداوند چنین می‌فرماید: «من این شهر را به‌دست کلدانیان و نبوکدنصر، پادشاه بابل، تسلیم می‌کنم و آن‌ها شهر را متصرف می‌شوند. ۲۹عساکر کلدانیان به شهر داخل شده آن را آتش می‌زنند و خانه‌هائی را می‌سوزانند که بر بامهای آن‌ها برای بعل و خدایان دیگر قربانی و هدیه تقدیم می‌کردند و با آن اعمال خود آتش خشم مرا می‌افروختند. ۳۰مردم اسرائیل و یهودا از جوانی دست به کارهای شرارت‌آمیز زده‌اند و همیشه با اعمال زشت خود مرا به خشم آورده‌اند. ۳۱این شهر از روزی که آباد شد تا به امروز موجب خشم من گردیده است، بنابران، آن را از نظر خود دور می‌کنم. ۳۲کارهای زشت مردم اسرائیل و یهودا، گناهان پادشاهان، رهبران، کاهنان و انبیای آن‌ها و اهالی اورشلیم مرا خشمگین ساخته است. ۳۳آن‌ها مرا ترک کرده‌اند و با وجودیکه آن‌ها را همیشه تعلیم داده‌ام، به حرف من گوش نداده و اصلاح نشده‌اند. ۳۴حتی در عبادتگاهی که به نام من یاد می‌شود، بت‌پرستی می‌کنند و آن را آلوده می‌سازند. ۳۵برای بتِ بعل در وادی هِنوم قربانگاهها ساخته‌اند و بالای آن‌ها فرزندان خود را برای بتِ مولک قربانی می‌کنند. در حالی که من به آن‌ها امر نکرده‌ام و حتی از خاطرم نمی‌گذشت که مردم یهودا مرتکب چنین گناهی شوند.»

وعدۀ امید‌بخش

۳۶بنابران، خداوند، خدای اسرائیل در مورد شهر اورشلیم می‌فرماید: «مردم می‌گویند که این شهر بخاطر جنگ و قحطی و بیماری به‌دست پادشاه بابل می‌افتد. اما بشنوید که من چه می‌گویم: ۳۷من اهالی آن را از همه کشورهائی که آن‌ها را در اثر خشم خود به آنجا پراگنده ساختم، جمع می‌کنم و دوباره به اینجا می‌آورم تا در کمال آسودگی زندگی کنند. ۳۸آن‌ها قوم برگزیدۀ من خواهند بود و من خدای شان. ۳۹به آن‌ها یک دل و یک فکر می‌دهم تا بخاطر سعادت خود و نسلهای آیندۀ خود همیشه به من احترام داشته باشند. ۴۰من با آن‌ها یک پیمان ابدی می‌بندم و احسان و کَرَم خود را هیچگاهی از آن‌ها دریغ نمی‌کنم. ترس خود را در دلهای شان جا می‌دهم تا دیگر مرا ترک نکنند. ۴۱از احسان کردن به آن‌ها لذت می‌برم و آن‌ها را از روی وفا و از دل و جان در این سرزمین استوار و پایدار می‌سازم.»

۴۲خداوند چنین می‌فرماید: «به همان طوری که مصیبت بزرگی را بر سر این قوم آوردم، قرار وعده‌ای که داده‌ام سعادت و کامرانی را هم نصیب شان می‌کنم. ۴۳در این سرزمینی که می‌گویند متروک و خالی از انسان و حیوان است و به دست کلدانیان افتاده است، ۴۴و همچنین در سرزمین بنیامین، اورشلیم، شهرهای یهودا، کوهستانها، دامنه‌های کوهها و صحرای جنوب، مزارع خرید و فروش می‌شوند، قباله‌ها در حضور شاهدان مُهر و امضاء می‌گردند، زیرا من این قوم را دوباره به مُلک و وطن شان باز‌می‌گردانم.» این گفتۀ خداوند است.

فصل سی و سوم

احیای اورشلیم

۱بار دیگر خداوند با ارمیا که هنوز در زندان بود، سخن گفت.‏ ۲خداوندی که زمین را آفرید و آن را شکل داد و در هوا معلق نگاه داشت و نام او خداوند است می‌فرماید: ۳«از من درخواست کن و من آن را می‌پذیرم و اسرار پنهانی را برایت فاش می‌کنم. ۴من، خداوند، خدای اسرائیل، در مورد خانه‌های شهر و قصر پادشاه یهودا می‌گویم که آن‌ها همه ویران شده بودند و مصالح آن‌ها را بحیث سنگر به‌کار می‌برند. ۵کلدانیان می‌آیند و شهر را از اجساد اهالی آن پُر می‌کنند، زیرا مردم این شهر بخاطر شرارت خود آتش خشم مرا شعله‌ور ساختند و من روی خود را از آن‌ها پوشاندم. ۶اما با آنهم، خرابی‌های این شهر را ترمیم می‌کنم و مسکونین آن را شفا و آسایش بخشیده از سعادت کامل برخوردار می‌سازم. ۷اسیران اسرائیل و یهودا را دوباره به وطن شان می‌آورم و مثل سابق آن‌ها را کامران می‌گردانم. ۸من آن‌ها را از گناهانی که در برابر من کرده‌اند، پاک می‌کنم و تمرد و نافرمانی‌های شان را می‌بخشم. ۹آنگاه شهر اورشلیم مایۀ خوشی من می‌گردد و باعث می‌شود که تمام اقوام جهان نام مرا تجلیل و تمجید کنند و همگی از خوبی‌هائی که در حق قوم برگزیدۀ خود می‌کنم و نعمت‌هائی را که به آن‌ها می‌بخشم، از ترس بلرزند.»

۱۰خداوند می‌فرماید: «مردم می‌گویند که شهرهای یهودا و جاده‌های اورشلیم ویران و خالی از انسان و حیوان شده‌اند. ۱۱اما در همان جا بار دیگر آواز خوشی، صدای شادِ داماد و عروس و نوای ساز و سرود شنیده می‌شود. مردم برای خداوند قربانی‌های شکرگزاری تقدیم کرده می‌گویند: «از خداوند قادر مطلق شکرگزار باشید، زیرا او خداوند مهربان است و رحمت و شفقت او استوار و جاویدان است!» من سعادت و کامرانی این سرزمین را که در اول داشت، بار دیگر برایش اعاده می‌کنم.» این گفتۀ خداوند است.

۱۲خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «این سرزمینی که ویران و خالی از وجود انسان و حیوان است، بار دیگر دارای چراگاهها شده و چوپانها گله‌های خود را در آن‌ها می‌چرانند. ۱۳در شهرهای کوهستانی، در دامنه‌های کوهها، در ساحۀ جنوبی یهودا، در سرزمین بنیامین و اطراف اورشلیم و در شهرهای یهودا، قرار وعده‌ای که داده‌ام، چوپانها یک بار دیگر گوسفندان خود را می‌شمارند.» خداوند فرموده است.

۱۴خداوند می‌فرماید: «زمانی می‌رسد که من وعدۀ خود را که به مردم اسرائیل و یهودا داده‌ام عملی می‌سازم. ۱۵در آن زمان از نسل داود شاخۀ عادل و راستکاری را بر‌می‌گزینم تا با عدل و انصاف حکومت کند. ۱۶در آن روزها یهودا نجات می‌یابد و اورشلیم در رفاه و آسایش بسر می‌برد. و او بنام «خداوند عدالت ما است» یاد می‌شود. ۱۷خداوند چنین می‌فرماید که از نسل داود همیشه یک نفر بر تخت سلطنت خاندان اسرائیل خواهد نشست ۱۸و از کاهنان لاوی هم پیوسته اشخاصی حاضر خواهند بود تا در حضور من مراسم قربانیهای سوختنی و هدایای آردی را اجراء کنند.»

۱۹بعد این کلام از جانب خداوند برای ارمیا رسید: ۲۰-۲۱«من عهد کرده‌ام که شب و روز همیشه در وقت معینی ظهور کنند و این عهد تغییر ناپذیر است. اگر کسی بتواند که این نظام را برهم بزند و یا تغییر بدهد، آنوقت من هم پیمان خود را که با بنده‌ام داود بسته‌ام، می‌شکنم تا از اولادۀ او کسی وجود نداشته باشد که وارث تاج و تخت او شود. همچنین عهد خود را که با خدمتگارانم، کاهنان لاوی بسته‌ام نیز نقض می‌کنم. ۲۲همانطوری که ستارگان آسمان و ریگهای بحر را نمی‌توان شمار و پیمانه کرد، نسل بنده‌ام، داود و لاویان را که در خدمت من هستند، به اندازه‌ای زیاد می‌کنم که خارج از حساب باشند.»

۲۳خداوند باز به ارمیا فرمود: ۲۴«آیا متوجه نشدی که مردم چه می‌گویند؟ آن‌ها اظهار می‌دارند که اسرائیل و یهودا را که خداوند یک وقتی برگزیده بود، حالا ترک کرده است. آن‌ها خوار و حقیر شده‌اند دیگر به حیث یک قوم شمرده نمی‌شوند. ۲۵اما من می‌گویم: تا وقتی که شب و روز وجود دارد و نظام آسمان و زمین برقرار است، ۲۶قوم اسرائیل و اولادۀ داود را ترک نمی‌کنم و همیشه یک نفر از نسل داود را بعنوان پادشاه بر تخت سلطنت می‌نشانم تا بر اولادۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب حکومت کند. من آن‌ها را از اسارت آزاد کرده به این سرزمین باز می‌گردانم و بر آن‌ها رحم می‌کنم.»

فصل سی و چهارم

پیشگوئی مرگ صدقیا

۱هنگامی که نبوکدنصر، پادشاه بابل با سپاه خود مردم و کشورهای تحت قیادت او علیه اورشلیم و شهرهای اطراف آن در حال جنگ بودند، ۲خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به من سخن فرمود و گفت:‏ «برو به صدقیا، پادشاه یهودا بگو که خداوند چنین می‌فرماید: «من اراده دارم که این شهر را به‌دست پادشاه بابل تسلیم کنم تا آن را آتش بزند. ۳تو از دست او نجات نمی‌یابی، بلکه ترا دستگیر کرده به‌دست او می‌سپارند. تو با او شخصاً روبرو می‌شوی و او ترا به بابل اسیر می‌برد. ۴پس ای صدقیا، پادشاه یهودا، به حرف خداوند گوش بده که می‌فرماید: تو در جنگ کشته نمی‌شوی، ۵بلکه در آرامی و آسودگی می‌میری. همانطوری که برای اجدادت که پیش از تو پادشاه بودند، مراسم تدفین را اجراء می‌کردند، برای تو هم اجراء می‌کنند و برایت ماتم می‌گیرند و می‌گویند: «افسوس، که پادشاه ما فوت کرد!» و همین ارادۀ من است.»»

۶بعد ارمیای نبی آنچه را که خداوند فرموده بود در اورشلیم به صدقیا پادشاه گفت. ۷در همین وقت سپاه پادشاه بابل علیه اورشلیم و شهرهای مستحکم لاکیش و عزیقه، یعنی شهرهای باقیماندۀ یهودا، می‌جنگید.

آزادی غلامان

۸بعد از آنکه صدقیا پادشاه به مردم اورشلیم وعده داد که تمام غلامان را آزاد می‌سازد، کلامی از جانب خداوند برای ارمیا آمد. ۹صدقیا امر کرده بود که هر کسی که غلام یا کنیز یهودی دارد، باید او را آزاد کند و هیچ کس نباید غلام یهودی داشته باشد. ۱۰بزرگان قوم و مردم امر او را بجا آوردند. همگی غلام و کنیز خود را آزاد کردند و وعده دادند که دیگر آن‌ها را دوباره غلام یا کنیز خود نسازند. ۱۱اما چندی بعد قول خود را فراموش کردند و آن‌ها را دوباره غلام خود ساختند. ۱۲به همین خاطر بود که کلام خداوند، خدای اسرائیل برای ارمیا رسید و فرمود: ۱۳«وقتی که اجداد تان را از مصر بیرون آوردم، با آن‌ها پیمانی بستم و گفتم که ۱۴هر غلام عبرانی که مدت شش سال خدمت کند، در سال هفتم باید از خدمت آزاد شود. اما پدران شما به امر من توجه نکردند و به کلام من گوش ندادند. ۱۵چندی قبل شما توبه کردید و مطابق رضای من اعلام نمودید که غلامهای تان را آزاد می‌کنید و در این مورد در عبادتگاهی که بنام من یاد می‌شود، با من عهد بستید. ۱۶اما بعداً تصمیم تان را عوض کردید و آزادی را که آرزوی شان بود، دوباره از آن‌ها گرفتید. آن‌ها را بزور غلام و کنیز خود ساختید و با این کار خود نام مرا بی‌حرمت کردید. ۱۷بنابران، چون شما از من، خداوند، اطاعت نکردید و به برادر و خواهر عبرانی تان آزادی نمی‌دهید، من هم شما را بوسیلۀ جنگ و قحطی و مرض از قید زندگی آزاد می‌کنم تا تمام اقوام جهان از شنیدن بلائی که من بر سر شما می‌آورم، به وحشت بیفتند. ۱۸شما هنگام عقد این پیمان گوساله‌ای را دو نیم کردید و از میان آن گذشتید، اما پیمان تان را شکستید. ۱۹بنابران، من هم شما را با بزرگان یهودا و اورشلیم، اهل دربار، خواجه‌ها، کاهنان و همه مردم، مثل همان گوساله پاره‌پاره می‌کنم. ۲۰شما را به‌دست دشمنان تان و آنهائی که تشنۀ خون تان هستند، تسلیم می‌کنم تا کشته شوید و اجساد تان خوراک مرغان هوا و حیوانات وحشی گردند. ۲۱صدقیا، پادشاه یهودا را هم با بزرگان او به‌دست دشمنان و کسانی که قصد کشتن شان را دارند و به‌دست سپاه پادشاه بابل (هرچند که آن‌ها اینجا را ترک کرده‌اند) می‌سپارم. ۲۲من به عساکر بابل امر می‌کنم که دوباره به این شهر برگردند، علیه آن بجنگند و تصرفش کنند. بعد آن را آتش بزنند و تمام شهرهای یهودا را ویران و خالی از سکنه می‌سازند.»

فصل سی و پنجم

ارمیا و رَکابیان

۱در زمان سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا) پادشاه یهودا کلامی از جانب خداوند برای ارمیا رسید و فرمود: ۲«پیش خانوادۀ رَکابیان برو و از آن‌ها دعوت کن که به عبادتگاه بیایند و آن‌ها را به یکی از اطاقهای آن ببر و به آن‌ها شراب تعارف کن.» ۳پس من یازَنیا، پسر ارمیا، نواسۀ حَبَصِنیا را با برادران، پسران و تمام خانواده‌اش ۴به عبادتگاه آوردم و به اطاق پسران حانان نبی (پسر یَجدِلیا) بردم. این اطاق پهلوی اطاق بزرگان دربار و بالای اطاق مَعَسیای دروازه‌بان (پسر شلوم) واقع بود. ۵آنگاه پیاله و صراحی‌های پُر از شراب را پیشروی آن‌ها گذاشتم و گفتم که بنوشند. ۶اما آن‌ها گفتند: «ما شراب نمی‌نوشیم، زیرا جد ما، یوناداب (پسر رَکاب) وصیت کرده است که نه ما و نه فرزندان ما، هیچگاهی شراب را به لب نزنیم. ۷همچنان گفته است که ما نه خانه بسازیم، نه چیزی بکاریم و نه تاکستانی داشته باشیم، بلکه همیشه در خیمه بسر بریم تا در آن جائی که بسر می‌بریم، سالهای زیادی زندگی کنیم. ۸ما تمام وصایای جد خود، یوناداب را قبول کردیم. بنابران، نه ما، نه زنان ما و نه فرزندان ما، هرگز شراب نمی‌نوشیم، ۹برای خود خانه نمی‌سازیم، تاکستانی نداریم، کشت و زراعت نمی‌کنیم. ۱۰ما همیشه در خیمه زندگی کرده‌ایم و از تمام هدایات جد خود پیروی نموده‌ایم. ۱۱اما وقتی نبوکدنصر، پادشاه بابل به این سرزمین حمله کرد، تصمیم گرفتیم که به اورشلیم بیائیم تا از خطر سپاه پادشاه بابل و سوریه در امان باشیم. به همین دلیل است که ما در اینجا زندگی می‌کنیم.»

۱۲-۱۳آنگاه خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل به ارمیا فرمود: «برو به مردم یهودا و اهالی اورشلیم بگو که خداوند می‌گوید: آیا نمی‌خواهید از روش و رفتار رَکابیان تعلیم بگیرید و از کلام من اطاعت کنید؟ ۱۴اولادۀ یوناداب به وصایای جد خود گوش دادند و تا به امروز شراب را به لب نزده‌اند. من پیوسته با شما سخن گفتم، اما شما اطاعت ننمودید. ۱۵خدمتگاران خود، انبیاء را بارها فرستاده‌ام تا به شما بگویند که از کارهای بد توبه کنید، رفتار خود را اصلاح نمائید و از پیروی خدایان دیگر دست بکشید تا در این سرزمینی که به شما و اجداد تان داده‌ام، همیشه زندگی کنید، اما شما به حرف من گوش ندادید و از من اطاعت نکردید. ۱۶اولادۀ یوناداب تمام اوامر جد خود را بجا آورده‌اند، ولی این قوم از احکام من اطاعت نکرده‌اند. ۱۷پس من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، بلائی را که گفته‌ام بر سر مردم یهودا و باشندگان اورشلیم نازل می‌کنم، زیرا هر گاهی که با آن‌ها حرف زدم، گوش نکردند و هر باری که آن‌ها را فراخواندم، جواب ندادند.»

۱۸بعد ارمیا به رَکابیان گفت که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می‌فرماید: «چون شما از هدایات جد تان، یوناداب اطاعت کردید، اوامر او را بجا آوردید و همه را عملی نمودید، ۱۹بنابران، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می‌فرماید که از اولادۀ یوناداب همیشه اشخاصی باقی می‌ مانند تا مرا خدمت و عبادت کنند.»

فصل سی و ششم

باروک طومار را می‌خواند

۱در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم، پادشاه یهودا، خداوند این کلام را به ارمیا داد: ۲«طوماری را بگیر و سخنان مرا که علیه اسرائیل، یهودا و سایر اقوام دیگر گفته‌ام، از اولین کلامی که در زمان یوشیا دادم تا به امروز، همه را در آن بنویس. ۳تا شاید مردم یهودا وقتی بدانند که من قصد دارم بلائی را بر سر شان بیاورم، از رفتار زشت خود دست بکشند و من هم گناه و خطای شان را ببخشم.»

۴بعد ارمیا باروک (پسر نیریا) را فراخواند و تمام آنچه را که خداوند به او فرموده بود برای باروک بیان کرد و او همه را در آن نوشت. ۵ارمیا به باروک گفت: «من اجازه ندارم که به عبادتگاه بروم، ۶پس تو در روزی که مردم روزه می‌گیرند به عبادتگاه برو و با صدای بلند این طومار را بخوان، زیرا در آن روز مردم از همه شهرهای یهودا در آنجا جمع می‌شوند. ۷شاید مردم پیش خداوند دعا کنند و از راههای بد خود بازگردند، زیرا قهر و غضب خداوند علیه این مردم بسیار شدید است.» ۸باروک به آنچه که ارمیا گفت عمل کرد و کلام خداوند را که در طومار نوشته شده بود، در خانۀ خداوند خواند.

۹در ماه نهم سال پنجم سلطنت یَهویاقیم، پادشاه یهودا، تمام اهالی اورشلیم و مردم سایر شهرهای یهودا در آنجا جمع شده بودند تا مراسم روزه را بحضور خداوند برگزار کنند. ۱۰آنگاه باروک به دفتر جَمَریای منشی (پسر شافان) که در صحن فوقانی عبادتگاه و نزدیک «دروازۀ جدید» واقع بود، رفت و در آنجا طومار را برای مردم خواند.

قرائت طومار در قصر سلطنتی

۱۱وقتی میکایا، پسر جَمَریا، نواسۀ شافان، کلام خداوند را از آن طومار شنید، ۱۲فوراً به دفتر منشیان در قصر شاهی رفت. در آنجا همه بزرگان، منجمله الیشمع منشی، دِلایا (پسر شِمَعیه)، اَلناتان (پسر عَکبور)، جَمَریا (پسر شافان) و صدقیا (پسر حَنَنیا) جمع شده بودند. ۱۳میکایا همۀ آنچه را که باروک از طومار برای مردم خوانده بود، به آن‌ها گفت. ۱۴آنگاه بزرگان، یهودی (پسر نَتَنیا، نواسۀ شلمیا، کواسۀ کوشی) را پیش باروک فرستادند تا بیاید و آن طومار را برای آن‌ها هم بخواند. پس باروک طومار را گرفته پیش آن‌ها آمد. ۱۵آن‌ها به او گفتند: «بنشین و آن را برای ما بخوان.» باروک اطاعت کرد و آن را برای شان خواند. ۱۶بعد از آنکه مضمون طومار را شنیدند، با ترس به یکدیگر نگریستند و به باروک گفتند: «ما باید در مورد این طومار به پادشاه اطلاع بدهیم.» ۱۷بعد از باروک پرسیدند: «به ما بگو، مضمون این طومار را چطور نوشتی؟ آیا اینها را ارمیا گفته است؟» ۱۸باروک جواب داد: «ارمیا برای من بیان کرد و من همه را با رنگ در طومار نوشتم.» ۱۹سپس آن‌ها به باروک گفتند: «تو و ارمیا خود را در جائی پنهان کنید و به هیچ کسی نگوئید که در کجا هستید.»

یَهویاقیم طومار را می‌سوزاند

۲۰آن‌ها طومار را در اطاق اَلِیشمع منشی گذاشته، خود شان نزد پادشاه رفتند تا قضیه را به اطلاع او برسانند. ۲۱پادشاه، یهودی را فرستاد تا طومار را بیاورد. او رفت و آن را از اطاق الیشاماعِ منشی آورد و برای پادشاه و همه کسانی که در آنجا حضور داشتند، خواند. ۲۲آن وقت ماه نهم سال بود و پادشاه در قصر زمستانی خود، مقابل آتش نشسته بود. ۲۳وقتی یهودی سه یا چهار ستون آن را می‌خواند، پادشاه آن قسمت را با چاقو می‌برید و در آتش می‌انداخت تا اینکه تمام طومار را به تدریج در آتش سوختاند. ۲۴پادشاه و حاضرین همگی کلام خدا را شنیدند، اما نترسیدند و آثار غم و اندوه در چهرۀ شان دیده نمی‌شد. ۲۵با وجودیکه اَلناتان و دِلایا و جَمَریا از پادشاه خواهش کردند که طومار را نسوزاند، اما او به حرف آن‌ها گوش نداد. ۲۶آنگاه پادشاه به پسر خود، شاهزاده یِرَحمئیل، سَرایا (پسر عَزرئیل) و شلمیا (پسر عبدئیل) امر کرد که باروک منشی و ارمیای نبی را توقیف کنند، اما خداوند آن‌ها را پنهان کرده بود.

ارمیا طومار دیگری می‌نویسد

۲۷پس از آنکه پادشاه طوماری را که باروک به هدایت ارمیا نوشته بود، سوختاند، خداوند به ارمیا فرمود که ۲۸طومار دیگری تهیه کند و همه مطالب طومار سابق را در آن بنویسد ۲۹و به یَهویاقیم بگوید: «به چه جرأت طومار را سوختاندی؟ زیرا در آن نوشته شده بود که پادشاه بابل می‌آید و این سرزمین را ویران کرده از وجود انسان و حیوان خالی می‌سازد. ۳۰من خداوند می‌گویم که از تو ای یَهویاقیم، پادشاه یهودا، هیچ کسی باقی نمی‌ماند که وارث سلطنت داود گردد و جنازه‌ات بیرون انداخته می‌شود تا در زیر حرارت سوزندۀ روز و سرمای شب باقی بماند. ۳۱ترا با فرزندان و اهل دربارت بخاطر گناهان تان مجازات می‌کنم. همه بلاهائی را که گفته‌ام بر سر اهالی اورشلیم و مردم یهودا می‌آورم، زیرا به اخطارهای من توجه نکردند.»

۳۲پس ارمیا طومار دیگری تهیه کرد و به باروک منشی داد. او همۀ مطالب طومار سابق را که ارمیا برایش بیان کرده بود، در آن نوشت و مطالب دیگری هم به آن افزود.

فصل سی و هفتم

آرزوی بیهودۀ صدقیا

۱نبوکدنصر، پادشاه بابل، صدقیا (پسر یوشیا) را بجای یهویاکین (پسر یَهویاقیم) بعنوان پادشاه سرزمین یهودا تعیین کرد. ۲اما نه او، نه اهل دربار و نه مردم آن سرزمین به پیام خداوند که توسط ارمیا برای آن‌ها فرستاد، گوش دادند.

۳صدقیا پادشاه، یهوکل (پسر شلمیا) و سِفَنیای کاهن (پسر مَعَسیا) را پیش ارمیای نبی فرستاد تا از او درخواست کنند که بحضور خداوند، خدا برای قوم دعا کند. ۴در این وقت ارمیا هنوز زندانی نشده بود و می‌توانست آزادانه به هر جا که می‌خواست برود. ۵در عین حال، سپاه فرعون به سرحد یهودا رسید، و چون کلدانیان که شهر اورشلیم را محاصره کرده بودند، از آمدن سپاه مصر اطلاع یافتند، عقب‌نشینی کردند.

۶آنگاه خداوند، خدای اسرائیل به ارمیای نبی فرمود: ۷«به صدقیا، پادشاه یهودا بگو که عساکر مصر برای کمک شما آمده‌اند، اما آن‌ها به مصر بر‌می‌گردند ۸و کلدانیان دوباره برای حمله بر این شهر می‌آیند. آن‌ها آن را تصرف می‌کنند و آتش می‌زنند.» ۹خداوند چنین می‌گوید: «خود را فریب ندهید و به این فکر نباشید که کلدانیان از شما دست‌بردار می‌شوند و می‌روند. آن‌ها یقیناً بر‌می‌گردند. ۱۰حتی اگر شما بتوانید تمام سپاه کلدانیان را شکست بدهید و عده‌ای از آن‌ها زخمی در خیمه‌های خود باقی بمانند، همان عده بر‌می‌خیزند و شهر تان را آتش می‌زنند.»

ارمیا دستگیر و محبوس می‌شود

۱۱وقتی عساکر کلدانیان بخاطر نزدیک شدن سپاه مصری از محاصرۀ اورشلیم دست کشیدند، ۱۲ارمیا اورشلیم را بقصد سرزمین بنیامین ترک کرد تا سهم مِلکیت خود را دریافت کند. ۱۳به مجردی که به دروازۀ بنیامین رسید، دروازه‌بان آنجا بنام یرئیا (پسر شلمیا، نواسۀ حننیا) او را توقیف کرده گفت: «تو به کلدانیان می‌پیوندی.» ۱۴ارمیا گفت: «این حقیقت ندارد؛ من به کلدانیان نمی‌پیوندم.» اما یرئیا گوش نداد او را توقیف کرد و پیش بزرگان شهر برد. ۱۵آن‌ها بر ارمیا خشمگین شدند، او را زدند و در خانۀ یُوناتان منشی که آنجا را به زندان تبدیل کرده بودند، زندانی ساختند. ۱۶او مدت زیادی در یکی از سیاه‌چال‌های آنجا زندانی باقی ماند.

۱۷چندی بعد صدقیا پادشاه، کسی را بدنبال او فرستاد و او را به قصر شاهی آورد. پادشاه از او مخفیانه سوال کرد: «آیا پیامی از جانب خداوند داری؟» او جواب داد: «بلی، دارم. خداوند فرموده است که به‌دست پادشاه بابل تسلیم می‌شوی.» ۱۸بعد ارمیا از صدقیا پادشاه پرسید: «چه جنایتی در مقابل بزرگان دربار تو و یا این مردم کرده‌ام که مرا به زندان انداخته‌اید؟ ۱۹کجا هستند آن انبیائی که می‌گفتند: پادشاه بابل بر شما و بر این سرزمین حمله نمی‌کند؟ ۲۰پس ای پادشاه، لطفاً به سخنان من گوش بده و از روی مهربانی عرض مرا بشنو و مرا دوباره به آن سیاه‌چال نفرست، زیرا بطور یقین در آنجا می‌میرم.» ۲۱پس صدقیا پادشاه امر کرد که او را در زندان قصر شاهی نگاهدارند. تا وقتی که نان در آن شهر پیدا می‌شد، هر روز یک قرص نان از نانوائی به او می‌دادند و او در زندان قصر باقی ماند.

فصل سی و هشتم

ارمیا در سیاه‌چال

۱شِفَطیا (پسر مَتان)، جَدَلیا (پسر فَشحور)، یُوکَل (پسر شلمیا) و فَشحور (پسر مَلکیا) شنیدند که ارمیا به مردم گفت: ۲«خداوند می‌فرماید: همه کسانی که در این شهر بمانند با شمشیر و در اثر قحطی و مرض می‌میرند، اما هر کسی که خود را تسلیم کلدانیان کند، حیاتش غنیمت شمرده شده، زنده می‌ماند.» ۳خداوند چنین می‌گوید: «این شهر را یقیناً سپاه پادشاه بابل تصرف می‌کند.» ۴وقتی آن‌ها سخنان او را شنیدند، پیش پادشاه رفتند و گفتند: «این شخص باید کشته شود، زیرا با سخنان بیهودۀ خود باعث می‌شود که عساکر باقیمانده و مردم جرأت خود را از دست بدهند. او طرفدار بهبودی مردم نیست، بلکه خواهان ضرر آن‌ها است.» ۵صدقیا پادشاه گفت: «بسیار خوب، اختیار او به‌دست شما است. من برخلاف میل شما کاری کرده نمی‌توانم.» ۶پس آن‌ها ارمیا را بردند و با ریسمان در چاهِ خانۀ شهزاده مَلکیا پائین کردند. آن چاه آب نداشت، ولی زمین آن پُر از گِل و لای بود و ارمیا در گل فرورفت.

عبد‌ملک ارمیا را از چاه بیرون می‌کشد

۷-۸عبد‌ملک حبشی که یکی از خواجه‌سرایان قصر شاهی بود، وقتی خبر شد که ارمیا را در چاه انداخته‌اند، بلافاصله نزد پادشاه که پیش دروازۀ بنیامین نشسته بود، رفت و عرض کرد: ۹«ای پادشاه، این مردم کار بدی کردند که ارمیا را در چاه انداختند. او در آنجا از گرسنگی هلاک می‌شود، زیرا یک تکه نان هم در شهر پیدا نمی‌شود.» ۱۰پس پادشاه به عبد‌ملک حبشی گفت: «سی نفر را با خود ببر و ارمیای نبی را پیش از آنکه بمیرد از چاه بیرون آور.» ۱۱عبد‌ملک فوراً سی نفر را با خود گرفته به قصر شاهی داخل شد و از تحویلخانۀ البسۀ آنجا چند پارچه و لباسهای کهنه را برداشته رفت و ذریعۀ ریسمان برای ارمیا در چاه پائین فرستاد ۱۲و به ارمیا گفت: «این پارچه‌ها را زیر بغل‌ات بگذار تا وقتی که ترا بالا می‌کشیم ریسمان افگارت نکند.» ارمیا چنان کرد. ۱۳بعد آن‌ها او را توسط ریسمان از چاه بیرون کشیدند و ارمیا را به زندان قصر شاهی بردند و او در همانجا ماند.

صدقیا از ارمیا مشوره می‌خواهد

۱۴چندی بعد، صدقیا ارمیای نبی را نزد خود فراخواند و او را پیش دروازۀ سوم عبادتگاه آوردند. پادشاه به ارمیا گفت: «من می‌خواهم از تو سوالی بکنم و تو باید حقیقت را بگوئی.» ۱۵ارمیا گفت: «اگر حقیقت را بگویم، تو مرا می‌کشی و اگر ترا نصیحت کنم گوش نمی‌کنی.» ۱۶پس پادشاه به او مخفیانه قول داد و قسم خورد و گفت: «به حیات خداوند که به ما زندگی می‌بخشد، سوگند یاد می‌کنم که قصد کشتنت را ندارم و ترا به‌دست کسانی که تشنۀ خون تو‌اند نمی‌سپارم.»

۱۷آنگاه ارمیا به صدقیا، پادشاه یهودا گفت که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: «اگر تو خود را تسلیم بزرگان پادشاه بابل کنی، زنده می‌مانی، این شهر آتش زده نمی‌شود و تو و خاندانت کشته نمی‌شوید. ۱۸اما اگر تسلیم نشوی، این شهر را کلدانیان تصرف می‌کنند و آتش می‌زنند. تو هم نمی‌توانی از دست آن‌ها فرار کنی.» ۱۹صدقیا پادشاه به ارمیا گفت: «من از یهودیانی که طرفدار کلدانیان هستند، می‌ترسم، زیرا ممکن است کلدانیان مرا به‌دست آن‌ها بسپارند و آن‌ها بلائی را بر سرم بیاورند.» ۲۰ارمیا گفت: «ترا تسلیم نخواهند کرد. فقط از آنچه که خداوند می‌فرماید، اطاعت کن که بخیر تو است و زنده می‌مانی. ۲۱اما اگر نخواهی که تسلیم شوی، اینست چیزی که خداوند در رؤیا به من نشان داد: ۲۲تمام زنانی که در قصر سلطنتی مانده‌اند، به‌دست سرکردگان سپاه بابل می‌افتند. وقتی که آن‌ها را بیرون می‌برند، می‌گویند: «دوستان معتمد تو به تو خیانت کردند و بر تو غالب شدند. حالا که پاهایت در گِل و لای فرو‌رفته است، ترا ترک کردند.» ۲۳همه زنها و فرزندانت به‌دست کلدانیان اسیر و غلام می‌شوند و خودت هم نمی‌توانی از دست شان فرار کنی، بلکه پادشاه بابل ترا دستگیر می‌کند و این شهر را آتش می‌زند.»

۲۴صدقیا گفت: «از این سخنان ما نباید کسی خبر شود، مبادا جانت بخطر بیفتد. ۲۵اگر اهل دربار از ملاقات ما آگاه شوند و بیایند و به تو بگویند: «برای ما بگو که به پادشاه چه گفتی و او به تو چه گفت. چیزی را از ما پنهان نکن، ورنه کشته می‌شوی.» ۲۶برای شان بگو که تو از من خواهش کردی که ترا واپس به خانۀ یُوناتان نفرستم، زیرا در آنجا خواهی مُرد.» ۲۷براستی، اهل دربار به نزد ارمیا آمدند و در مورد ملاقاتش با پادشاه از او سوال کردند. ارمیا آنچه را که پادشاه به او یاد داده بود به آن‌ها گفت. بنابران، آن‌ها بیشتر سوالی نکردند، زیرا سخنان آن‌ها را کسی نشنیده بود. ۲۸ارمیا تا روزی که اورشلیم تسخیر شد، در زندان قصر شاهی ماند.

فصل سی و نهم

سقوط اورشلیم

۱در ماه دهم سال نهم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، نبوکدنصر، پادشاه بابل با تمام سپاه خود به اورشلیم حمله برد و آن را محاصره کرد. ۲در روز نهم ماه چهارم سال یازدهم سلطنت صدقیا، کلدانیان دیوارهای شهر را ویران نموده به داخل شهر رخنه کردند. ۳بعد از آنکه شهر سقوط کرد، همه سرکردگان نظامی سپاه پادشاه بابل در کنار دروازۀ وسطی نشستند. نَرجَل‌شرازِرِ (فرمانده)، سَمجَرنَبو، سَرسَکیم (رئیس خواجه‌سرایان) و نَرجَل‌شرازِر (مشاور پادشاه بابل) در آنجا بودند. ۴وقتی صدقیا پادشاه و سپاه او آن‌ها را دیدند، پا به فرار گذاشتند و در تاریکی شب از راه دروازۀ بین دو دیوارِ پشت باغ شاه از شهر بیرون شده به طرف درۀ اُردن رفتند. ۵اما عساکر کلدانیان آن‌ها را تعقیب کرده صدقیا را در دشت اریحا دستگیر نمودند و نزد نبوکدنصر، پادشاه بابل بردند. او در آن وقت در رِبله، واقع در سرزمین حمات، اقامت داشت و در آنجا جزای او را تعیین کرد. ۶پادشاه بابل پسران صدقیا را با اشراف یهودا در برابر چشمانش بقتل رساند. ۷بعد امر کرد که چشمان صدقیا را از کاسۀ سرش بیرون کنند و او را با زنجیر بسته به بابل ببرند. ۸در عین حال، کلدانیان، قصر سلطنتی و خانه‌های مردم را آتش زدند و دیوارهای شهر اورشلیم را خراب کردند. ۹سپس نِبوزَرادان قوماندان قوای کلدانیان، سایر مردم اورشلیم را با کسانی به آن‌ها تسلیم شده بودند، به بابل تبعید کرد. ۱۰اما مردمانی که فقیر و نادار بودند، در سرزمین یهودا باقی ماندند و مزرعه و تاکستان به آن‌ها دادند.

رهائی ارمیا

۱۱نبوکدنصر، پادشاه بابل، به نِبوزَرادان امر نموده گفت: ۱۲«برو ارمیا را پیدا کن. از او بخوبی مراقبت نما و هر چه که بخواهد در اختیارش بگذار.» ۱۳-۱۴پس نِبوزَرادان قوماندان قوای پادشاه بابل و نَبوشَزبان، رئیس دربار و نَرجَل‌شرازِر مشاور شاه و سایر مقامات او را از زندان آوردند و به دست جَدَلیا (پسر اخیقام) سپردند تا او را به خانۀ خود ببرد. به این ترتیب ارمیا با قوم خود یکجا شد.

عبد‌ملک مورد لطف خداوند قرار می‌گیرد

۱۵در وقتی که ارمیا هنوز در قصر شاهی زندانی بود، خداوند به او فرمود ۱۶که برود و به عبد‌ملک حبشی بگوید که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می‌فرماید: «طوریکه اراده کرده بودم، می‌خواهم بلائی را بر سر این شهر بیاورم و تو همه را به چشم سر می‌بینی. ۱۷اما من خداوند، ترا از آن بلا نجات می‌دهم و به‌دست کسانی که قصد کشتن ترا دارند، نمی‌سپارم. ۱۸من یقیناً از تو حفاظت می‌کنم تا از مهلکه نجات یابی و کشته نشوی، زیرا تو به من اعتماد کردی. من، خداوند چنین فرموده‌ام.»

فصل چهلم

ارمیا در خانۀ جَدَلیا

۱بعد از آنکه نِبوزَرادان، قوماندان اردوی پادشاه بابل، زنجیرهای ارمیا را در رامه گشود و آزادش کرد، او را همراه با سایر اسیران از اورشلیم و یهودا به بابل برد. ۲بعد او را به گوشه‌ای برده به او گفت: «خداوند، خدای تو فرموده بود که بلائی را بر این سرزمین نازل می‌کند ۳و حالا ارادۀ خود را عملی کرد. چون همۀ شما در برابر او گناه ورزیدید و از کلام او اطاعت نکردید، بنابران، به این مصیبت گرفتار شدید. ۴پس حالا بشنو، من زنجیرها را از دستهایت می‌گشایم و آزادت می‌کنم. اگر می‌خواهی که با من به بابل بروی، برو. من از تو به بسیار خوبی مراقبت می‌کنم. هرگاه میل نداری که بروی، مجبورت نمی‌سازم. تمام این سرزمین پیشروی تو است، به هر جائی که می‌خواهی بروی، اختیار به‌دست خودت است.» ۵قبل از آنکه ارمیا برود، وی را گفت: «اگر قصد داری بمانی، پس پیش جَدَلیا (پسر اخیقام، نواسۀ شافان) که پادشاه بابل او را والی شهرهای یهودا مقرر کرده است، برو و با قومت زندگی کن. بهر صورت، هر چه که دلت بخواهد، بکن.» بعد نِبوزَرادان به او تحفه و توشۀ راه داد و آزادش کرد. ۶ارمیا از آنجا به شهر مِصفه پیش جَدَلیا رفت و در آنجا با مردمی که باقی مانده بودند سکونت اختیار کرد.

جَدَلیا، والی یهودا

(همچنین در دوم پادشاهان ۲۵:‌۲۲‌ـ‌۲۴)

۷بعضی از سرکردگان نظامی که در صحرا بسر می‌بردند، وقتی شنیدند که پادشاه بابل جَدَلیا را بعنوان سرپرست مردان، زنان و اطفال بازماندگان و فقرای یهودا گماشته است، ۸پیش جَدَلیا رفتند. اینها عبارت بودند از: اسماعیل (پسر نَتَنیا)، یُوحانان و یُوناتان (پسران قاریح)، سَرایا (پسر تَنحُومَت)، پسران عیفای نِطوفاتی، یَزَنیا (پسر مَعکاتی) و عساکر شان. ۹جَدَلیا به آن‌ها قسم خورده گفت: «بدون ترس و هراس خدمت کلدانیان را بکنید، در همین جا بمانید و از پادشاه بابل اطاعت نمائید تا به خیریت و آرامی زندگی کنید. ۱۰اما من در مِصفه می‌مانم و پیش کلدانی های که به اینجا می‌آیند از طرف شما نمایندگی می‌کنم. شما هم می‌توانید در هر شهری که باشید، شراب و میوه و روغن را جمع و ذخیره کنید.» ۱۱در عین حال، همه یهودیانی که در موآب، عمون، ادوم و دیگر جاها بودند، شنیدند که پادشاه بابل عده‌ای را در یهودا بجا گذاشته است و جَدَلیا را بعنوان والی آنجا مقرر کرده است، ۱۲بنابران یهودیان از همه جاها به سرزمین یهودا برگشتند و پیش جَدَلیا در مِصفه رفتند. در آنجا اقامت گزیدند و شراب و میوۀ فراوان جمع کردند.

قتل جَدَلیا

(همچنین در دوم پادشاهان ۲۵:‌۲۵‌ـ‌۲۶)

۱۳یُوحانان (پسر قاریح) و تمام فرماندهان نظامی که در صحرا بسر می‌بردند، پیش جَدَلیا به مِصفه رفتند ۱۴و به او گفتند: «آیا خبر داری که بَعلِیس، پادشاه عمونیان، اسماعیل (پسر نَتَنیا) را مأمور ساخته است تا ترا بکشد؟» اما جَدَلیا حرف آن‌ها را باور نکرد. ۱۵یُوحانان (پسر قاریح) مخفیانه به جَدَلیا گفت: «لطفاً اجازه بده که بروم و بدون اینکه کسی خبر شود، اسماعیل را بکشم. چرا بگذاریم که او ترا بکشد و یهودیانی که بدور تو جمع شده‌اند پراگنده شوند و کسانی هم که در یهودا باقی مانده‌اند هلاک گردند؟» ۱۶اما جَدَلیا به یُوحانان گفت: «این کار را نکن، زیرا چیزی که دربارۀ اسماعیل می‌گوئی حقیقت ندارد.»

فصل چهل و یکم

۱در ماه هفتم، اسماعیل (پسر نتنیا، نواسۀ الیشاماع) که یکی از اعضای خاندان سلطنتی و از بزرگان عالیرتبۀ پادشاه بود، با ده نفر به مِصفه پیش جَدَلیا (پسر اخیقام) آمدند. ۲جَدَلیا، که از طرف پادشاه بابل بحیث والی آن سرزمین انتخاب شده بود، با دیگران غذا می‌خورد که ناگهان اسماعیل و ده نفر همراهانش به خانۀ او حمله کرده او را با ضرب شمشیر بقتل رساند. ۳اسماعیل همچنان تمام عساکر یهودی و کلدانی های را که در مِصفه بودند، کشت.

۴در روزِ بعد از قتل جَدَلیا، پیش از آنکه کسی از قضیه خبر شود، ۵هشتاد نفر با ریشهای تراشیده، جامه‌های دریده و بدنهای خراشیده از شکیم، شیلوه و سامره به آنجا رسیدند. آن‌ها با خود هدایا و عطریات آورده بودند تا در عبادتگاه خداوند تقدیم کنند. ۶اسماعیل با چشمان اشکبار به بیرون شهر به ملاقات آن‌ها رفت و گفت: «بیائید و ببینید که بر سر جَدَلیا چه آمده است.» ۷به مجردی که آن‌ها به شهر داخل شدند، اسماعیل و همراهانش آن‌ها را کشتند و اجساد شان را در گودال انداختند، ۸اما در بین آن‌ها ده نفر بودند و به اسماعیل گفتند: «اگر ما را نکشی، همه ذخیرۀ گندم، جو، روغن و عسل را که پنهان کرده‌ایم به تو می‌دهیم.» بنابران، اسماعیل از کشتن آن ده نفر منصرف شد.

۹گودالی که اسماعیل اجساد مقتولین را در آن انداخت همان گودالی است که آسا پادشاه برای دفاع در برابر حملۀ بعشا، پادشاه اسرائیل کنده بود و اسماعیل آن را با جنازه‌های مقتولین پُر کرد. ۱۰سپس اسماعیل تمام مردمی را که در مِصفه بودند و نِبوزَرادان، قوماندان قوای بابل، آن‌ها را به‌دست جَدَلیا سپرده بود، همراه با دختران پادشاه اسیر گرفت و رهسپار سرزمین عمونیان شد.

۱۱اما وقتی یُوحانان (پسر قاریح) و سایر فرماندهان نظامی از جنایت اسماعیل خبر شدند، ۱۲با‌تمام افراد خود برای جنگ با اسماعیل رفتند و در کنار حوض بزرگ، واقع در جِبعون به او رسیدند. ۱۳اسیرانِ که با اسماعیل بودند، از دیدن یُوحانان و همراهانش خوشحال شدند ۱۴و همگی بسوی او شتافتند. ۱۵اما اسماعیل با هشت نفر از همدستان خود توانست که به سرزمین عمونیان فرار کند.

۱۶بعد یُوحانان و همراهانش، تمام افراد نظامی، زنان، کودکان، خواجه‌سرایانی را که از دست اسماعیل نجات یافته بودند، ۱۷-۱۸با خود گرفته به جَیروت کمهام در نزدیکی بیت‌لحم رفتند تا از آنجا از ترس کلدانیان به مصر بروند، زیرا اسماعیل، جَدَلیای والی منتخب پادشاه بابل را کشته بود.

فصل چهل و دوم

درخواست دعا از ارمیا

۱بعد یُوحانان، سرکردگان نظامی و تمام مردم، از خورد و بزرگ، پیش ارمیای نبی رفتند ۲به او گفتند: «التماس می‌کنیم به عرض ما گوش بده و پیش خداوند، خدایت برای ما دعا کن. همانگونه که می‌بینی، از قوم بزرگ عدۀ کمی از ما باقی مانده است. ۳می‌خواهیم که خداوند به ما نشان بدهد که کجا برویم و چه کنیم.» ۴ارمیای نبی به آن‌ها گفت: «بسیار خوب، طبق تقاضای شما پیش خداوند، خدای تان دعا می‌کنم و هر چه خداوند بفرماید، به شما خواهم گفت و چیزی را از شما پنهان نمی‌کنم.» ۵بعد آن‌ها به او گفتند: «خداوند بین ما شاهد راست و امین باشد و هر چه را که او بخواهد، خواه خوب باشد خواه بد، ما مطابق کلام او عمل می‌کنیم ۶و از خداوند، خدای خود که ما ترا بحضور او می‌فرستیم، اطاعت می‌کنیم، چون می‌دانیم که اگر از اوامر او پیروی نمائیم، خوبی و خوشی می‌بینیم.»

جواب خدا به دعای ارمیا

۷ده روز بعد کلام خداوند برای ارمیا آمد. ۸آنگاه او یُوحانان و تمام سرکردگان نظامی و خورد و بزرگِ مردم را فرا خوانده ۹به آن‌ها گفت که خداوند، خدای اسرائیل که مرا پیش او فرستادید تا عرض شما را به پیشگاهش تقدیم کنم، چنین می‌فرماید: ۱۰«اگر شما در این سرزمین بمانید، من شما را استوار و پایدار می‌سازم و دیگر شما را ریشه‌کن و پاشان نمی‌کنم، زیرا از مصیبتی که بر سر شما آوردم محزون هستم. ۱۱از پادشاه بابل که قبلاً می‌ترسیدید، دیگر هراس نکنید. بلی خداوند می‌فرماید که از او ترسان نباشید، زیرا من همراه شما می‌باشم تا شما را نجات بخشم و از دست او رهایی دهم. ۱۲من بر شما رحمت خواهم فرمود تا او بر شما لطف نماید و شما را دوباره به وطن تان پس بفرستد.

۱۳اما اگر بخواهید که در اینجا نمانید و امر خداوند، خدای تان را بجا نیاورید، ۱۴برای رفتن به مصر اصرار کنید و به این فکر باشید که در آنجا جنگ نیست و ترس و گرسنگی وجود ندارد، ۱۵پس ای بازماندگان یهودا، بشنوید که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل چه می‌فرماید: اگر قصد رفتن به مصر را دارید و می‌خواهید که در آنجا بمانید، ۱۶شمشیر دشمن که شما از آن می‌ترسید برای هلاکت تان می‌آید و قحطی که از آن اینقدر وحشت دارید دامنگیر تان می‌شود و همۀ تان را در آنجا نابود می‌کند. ۱۷همه کسانی که قصد دارند به مصر بروند و در آنجا زندگی کنند، در اثر جنگ و قحطی و مرض می‌میرند و هیچیک از آن‌ها از بلائی که بر سرشان می‌آورم زنده نمی‌ماند.»

۱۸خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می‌فرماید: «همانطوری که خشم و غضب خود را بر اهالی شهر اورشلیم ریختم، بر شما هم که اگر به مصر بروید، می‌ریزم. و شما مورد نفرین و نفرت مردم قرار می‌گیرید و شما را دشنام می‌دهند و ناسزا می‌گویند و دیگر روی این سرزمین را نمی‌بینید.» ۱۹ای بازماندگان یهودا، خداوند به شما گفته است که به مصر نروید و من هم به شما هُشدار لازم را دادم ۲۰و گوشزد نمودم که اگر به مصر بروید، اشتباه بزرگی می‌کنید. شما خود تان مرا فرستادید که به پیشگاه خداوند، خدای تان برای شما دعا کنم و هر چیزی خداوند بخواهد شما از آن اطاعت می‌کنید. ۲۱من امروز همه چیز را به شما گفتم، اما شما امر خداوند، خدای تان را بجا نمی‌آورید. ۲۲اما بدانید که اگر بخواهید به مصر بروید، در آنجا در اثر جنگ و قحطی و مرض هلاک می‌شوید.

فصل چهل و سوم

ارمیا را به مصر می‌برند

۱بعد از آنکه ارمیا پیام خداوند، خدای آن‌ها را موبمو برای مردم بیان کرد، ۲عَزَریا (پسر هوشَعیا) و یُوحانان (پسر قاریح) و دیگر اشخاص مغرور به ارمیا گفتند: «تو دروغ می‌گوئی. خداوند، خدایت ترا نفرستاده است که ما را از رفتن به مصر منع کنی، ۳بلکه باروک (پسر نیریا) ترا علیه ما تحریک کرده است تا ما در اینجا بمانیم و کلدانیان ما را بکشند و یا به بابل اسیر ببرند.» ۴پس یُوحانان و سرکردگان لشکر و مردم از امر خداوند اطاعت نکردند و نخواستند که در سرزمین یهودا بمانند. ۵بعد یُوحانان و همراهانش بازماندگان مردم یهودا را با دیگر کسانی که در سرزمین‌های مجاور رانده شده و سپس به یهودا برگشته بودند، با خود گرفته رهسپار مصر شدند. ۶در این جمله مردان، زنان، کودکان، دختران پادشاه و همه کسانی که نِبوزَرادان، قوماندان قوای بابل، به‌دست جَدَلیا سپرده بود، دیده می‌شدند. ارمیا و باروک را هم با خود بردند. ۷به این ترتیب، آن‌ها از امر خداوند اطاعت نکردند و به مصر رفتند و در شهر تَحفَنحیس وارد شدند.

۸آنگاه در تَحفَنحیس کلام خداوند برای ارمیا آمد و فرمود: ۹«چند سنگ بزرگ را بگیر و در زیر سنگفرش پیشروی دروازۀ قصر فرعون در تَحفَنحیس پنهان کن ۱۰و به مردم بگو که من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، بندۀ خود، نبوکدنصر، پادشاه بابل را می‌آورم. او تخت خود را بر سنگهائی که در اینجا پنهان کرده‌ام قرار می‌دهد و سایبان شاهانۀ خود را بالای آن‌ها برپا می‌کند. ۱۱او سرزمین مصر را ویران می‌سازد و کسانی را که محکوم به مرگ‌اند می‌کشد، آنهائی را که مستوجب اسارت هستند، اسیر می‌برد و آن عده‌ای را که باید با شمشیر کشته شوند، به قتل می‌رساند. ۱۲آتشی را در بتخانۀ مصر می‌افروزد و بتها را می‌سوزاند و یا به غنیمت می‌برد. همانطوری که چوپان شبشها را یکه‌یکه از لباس خود می‌چیند، پادشاه بابل هم سرزمین مصر را از همه چیز هایش پاک و خالی می‌کند و فاتحانه به وطن خود بر‌می‌گردد. ۱۳ستونهای مقدس بیت‌شمس را می‌شکند و بتخانه‌ها را آتش می‌زند.»

فصل چهل و چهارم

پیام خداوند به یهودیان مقیم مصر

۱خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل در مورد یهودیانی که در مصر، یعنی در شهرهای مِجدَل، تَحفَنحیس، ممفیس و در قسمت جنوبی آن کشور زندگی می‌کردند، به ارمیا فرمود: ۲«شما خود تان بچشم سر دیدید که چه بلایی را بر سر اورشلیم و تمام شهرهای یهودا آوردم که هنوز هم ویران و غیر مسکون هستند، ۳زیرا آن‌ها مرتکب کارهای زشت شدند و خدایانی را می‌پرستیدند که نه خود شان می‌شناختند و نه اجداد شان، و برای آن‌ها قربانی تقدیم می‌کردند، بنابران، آتش خشم مرا به هیجان آوردند. ۴با اینکه همیشه بندگان خود، انبیاء را فرستادم و از آن‌ها خواهش کردند که از کارهای شرم‌آور و نفرت‌انگیز خود دست بکشند، ۵اما آن‌ها به سخنان شان گوش ندادند و توجهی نکردند. از راه بدی که در پیش گرفته بودند برنگشتند و به پرستش خدایان دیگر ادامه دادند. ۶از همین جهت، آتش خشم من برافروخته شد و بر شهرهای یهودا و جاده‌های اورشلیم ریخت و طوری که امروز می‌بینید، همه جا را ویران کرد.»

۷خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می‌فرماید: «چرا به خود ضرر می‌رسانید؟ چرا مرد و زن و کودکان و اطفال شیرخوار بازماندگان یهودا را از بین می‌برید و نمی‌گذارید که کسی از شما باقی بماند؟ ۸شما در سرزمین مصر برای خدایان دیگر قربانی می‌کنید. با این کار زشت تان مرا خشمگین می‌سازید و وادار می‌کنید که شما را از بین ببرم و پیش مردم جهان مسخره و رسوا سازم. ۹آیا جنایات اجداد تان را فراموش کرده‌اید؟ آیا گناهانی را که پادشاهان، زنهای شان و خود تان در سرزمین یهودا و جاده‌های اورشلیم مرتکب شده‌اید بیاد ندارید؟ ۱۰شما هیچگاهی از کارهای بد تان پشیمان نبوده و از من نترسیده‌اید و از شریعت و احکامی که به پدران تان دادم پیروی نکرده‌اید.

۱۱بنابران، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می‌فرماید: من در خشم خود ضد شما قرار گرفته‌ام تا تمامی قوم یهودا را نابود کنم. ۱۲بازماندگان یهودا را که می‌خواهند به مصر بروند و در آنجا بمانند، هلاک می‌سازم هر یک از آن‌ها، از خورد تا بزرگ، با شمشیر و در اثر قحطی می‌میرد مورد لعنت و نفرت مردم قرار می‌گیرند و همگی از دیدن وضع بد آن‌ها دچار وحشت می‌شوند. ۱۳همانطوری که اهالی اورشلیم را با شمشیر و قحطی و مرض از بین بردم، یهودیانی را که در سرزمین مصر زندگی می‌کنند هم به جزا می‌رسانم. ۱۴از آن‌ها هیچ کسی باقی نمی‌ماند که بگریزد و یا به سرزمین یهودا باز گردد. بغیر از چند نفر فراری، هیچیک نمی‌تواند به یهودا که اینقدر آرزومندش هستند، باز گردد.»

۱۵آنگاه تمام مردانی که می‌دانستند زنهای شان برای خدایان دیگر هدیه تقدیم می‌کنند، زنهای دیگر که در آنجا حاضر بودند و گروه بزرگ مردمی که در فتروس، واقع در مصر، زندگی می‌کردند به ارمیا گفتند: ۱۶«ما به سخنانی که تو می‌گوئی از جانب خداوند است، گوش نمی‌دهیم، ۱۷بلکه هر چه که دل ما بخواهد می‌کنیم. همانطوری که خود ما، اجداد ما، پادشاهان و بزرگان ما در سرزمین یهودا و جاده‌های اورشلیم مراسم قربانی را انجام می‌دادیم، ما برای ملکۀ آسمان هدیه می‌بریم و نوشیدنی و خوشبوئی می‌ریزیم. زیرا در آن وقت ما همه خوراک فراوان داشتیم، از تمام چیزهای خوب برخوردار بودیم و غم و مصیبت را نمی‌دیدیم. ۱۸اما از روزی که از ریختن خوشبوئی و نوشیدنی برای ملکۀ آسمان دست کشیدیم، همه چیز را از دست دادیم و با شمشیر و قحطی هلاک می‌شویم.» ۱۹زنها هم گفتند: «آیا فکر می‌کنی که ما بدون اطلاع شوهران خود برای ملکۀ آسمان هدیه‌های ریختنی و نوشیدنی تقدیم می‌کردیم و کلچه‌های شیرین به شکل خودش می‌پُختیم؟»

۲۰آنگاه ارمیا به مردان و زنانی که این جواب را به او دادند، گفت: ۲۱«شما و پدران تان، پادشاهان و بزرگان تان و مردم سرزمین تان که در شهرهای یهودا و جاده‌های اورشلیم قربانی تقدیم می‌کردید، آیا خیال می‌کنید که خداوند نمی‌دانست و از کارهای شما خبر نداشت؟ ۲۲او دیگر نمی‌توانست اعمال زشت و قبیح شما را تحمل کند، بنابران، چنانچه می‌بینید، سرزمین تان را ویران کرد و تا به امروز غیر مسکون باقی مانده است. ۲۳بخاطر اینکه شما برای خدایان دیگر هدیه تقدیم می‌کردید، در برابر خداوند گناه ورزیدید، از امر او اطاعت ننمودید و مطابق قوانین او رفتار نکردید، این بلاها را که می‌بینید، بر سر شما آورده است.»

۲۴-۲۵ارمیا به سخنان خود ادامه داده به تمام مردان و زنان گفت که به کلام خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل گوش بدهند که می‌فرماید: «ای یهودیانی که در سرزمین مصر بسر می‌برید، شما و زنهای تان تصمیم گرفته‌اید که همیشه ملکۀ آسمان را بپرستید و برایش هدیه تقدیم کنید و شما به هر چیزی که گفتید جامۀ عمل پوشاندید. بسیار خوب، بروید و نذر تان را ادا کنید! ۲۶اما ای یهودیانی که در سرزمین مصر زندگی می‌کنید، به سخنان من گوش بدهید. بنام باعظمت خود قسم می‌خورم که بعد از این اجازه نمی‌دهم کسی با به‌کار بردن اسم من دعا کند یا بگوید: «به حیات خداوند متعال قسم است.» ۲۷من همیشه مراقب شما می‌باشم نه به این خاطر که به شما خوبی کنم، بلکه می‌خواهم بلائی را بر سر تان نازل و همۀ شما را که در سرزمین مصر ساکن هستید با شمشیر و قحطی نابود سازم و احدی را زنده نگذارم. ۲۸آنگاه برای آن عدۀ کمی که از این بلاها جان سالم بدر می‌برند و از مصر به سرزمین یهودا عودت می‌کنند، معلوم می‌شود که حرف چه کسی راست است، از من یا از آن‌ها! ۲۹برای اینکه شما بدانید که من خداوند، شما را در همین جا مجازات می‌کنم این علامت را می‌دهم: ۳۰همان طوری که صدقیا، پادشاه یهودا را به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل سپردم، حُفرَع، پادشاه مصر را هم به‌دست دشمنانش که تشنۀ خونش هستند، تسلیم می‌کنم.»

فصل چهل و پنجم

وعدۀ خداوند به باروک

۱در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا، باروک همه سخنانی را که ارمیا برای او بیان کرد در طومار نوشت. ۲بعد ارمیا به او گفت خداوند، خدای اسرائیل می‌فرماید: ۳«تو گفتی: وای بر من! خداوند به غم و درد من افزوده است. شب و روز آه و ناله می‌کنم، خسته شده‌ام و آرام و قرار ندارم.» ۴ولی خداوند می‌فرماید: «من همه چیزی را که بنا کرده‌ام ویران می‌کنم و هر چه را که کاشته‌ام با تمام این سرزمین ریشه‌کن می‌سازم. ۵با این حال، تو باز هم در آرزوی چیزهای بزرگ هستی؟ آن‌ها را طلب منما. زیرا خداوند می‌فرماید: من بلائی را بر سر تمام بشر می‌آورم، ولی ترا در هر جائی که باشی از خطر حفظ می‌کنم در امان خود نگاه می‌دارم.»

فصل چهل و ششم

شکست مصر

۱خداوند در مورد اقوام مختلف به ارمیا گفت؛ ۲و اولین آن‌ها در مورد مصر بود. در سال چهارم سلطنت یَهویاقیم (پسر یوشیا)، پادشاه یهودا، هنگامی که لشکر نِکو، پادشاه مصر، در جنگ کرکمیش در کنار دریای فرات از قوای نبوکدنصر، پادشاه بابل، شکست خورد، خداوند راجع به فرعون و سپاه مصر چنین فرمود:

۳«سپرها را بردارید و به میدان جنگ بروید! ۴اسپها را زین کنید و سوار شوید! کلاهخود را بر سر بگذارید و در صف جا بگیرید. نیزه‌ها را تیز کنید و زره بپوشید. ۵خداوند می‌گوید: اما چه می‌بینم؟ آن‌ها وحشت‌زده عقب‌نشینی می‌کنند. جنگجویان آن‌ها شکست خورده و در حال فرار هستند. به عقب نگاه نمی‌کنند و ترس از هر طرف آن‌ها را احاطه کرده است! ۶چابکترین آن‌ها قادر به فرار نیستند و قویترین آن‌ها نمی‌توانند بگریزند. در شمال، در کنار دریای فرات می‌لغزند و می‌افتند.

۷آن کیست که برخاسته است و مانند دریای نیل، که وقتی طغیان می‌کند، آبش بالا می‌آید و زمینهای اطراف را فرا می‌گیرد؟ ۸این مصر است که مثل دریای نیل طغیان کرده است و می‌گوید: می‌خواهم متلاطم شوم روی زمین را بپوشانم و شهرها را با ساکنین آن‌ها نابود سازم. ۹پس ای اسپها براه بیفتید، ای عراده‌ها حرکت کنید و ای جنگ‌آوران آماده شوید؛ مردان حبشه و فُوت را با سپرها و سربازان لُودی را با کمانهای شان بفرستید.»

۱۰امروز، روز خداوند، خدای قادر مطلق است و خداوند می‌خواهد که از دشمنان انتقام بگیرد. شمشیر او آنقدر می‌کشد تا سیر شود و از خون شان مست گردد. زیرا امروز خداوند قادر مطلق، در شمال، در کنار دریای فرات مراسم قربانی را برپا می‌کند. ۱۱ای باکره دختر مصر به جستجوی دوا و دارو به جلعاد برو، اما دوا و درمان فایده‌ای ندارد و ترا درمان نمی‌کند. ۱۲مردم جهان از رسوائی تو خبر شده‌اند و گریه و فریاد تو روی زمین را پُر کرده است، زیرا جنگجویان تو می‌لغزند و بر یکدیگر می‌افتند.

لشکرکشی پادشاه بابل به مصر

۱۳بعد خداوند در مورد آمدن نبوکدنصر، پادشاه بابل، به ارمیا چنین فرمود:

۱۴«در مصر اعلام کنید و به مِجدَل، ممفیس و تَحفَنحیس خبر بدهید و بگوئید: به پا بایستید و آماده شوید، زیرا اطرافیان تان با شمشیر هلاک می‌شوند. ۱۵چرا خدای تان، آپیس افتاده است و بر‌نمی‌خیزد؟ بخاطری که خداوند او را به زمین کوبیده است. ۱۶سپاه شما لغزیدند و افتادند و به یکدیگر گفتند: «بیائید که پیش قوم و به زادگاه خود برگردیم، زیرا شمشیر کشندۀ دشمن ما را نابود می‌کند.» ۱۷به فرعون، پادشاه مصر یک نام نَو بدهید. او را «هالک» بنامید چونکه فرصت را از دست داده است.»

۱۸خداوند قادر مطلق که پادشاه کائنات است می‌فرماید: «به حیات خود قسم می‌خورم که شخص نیرومندی را برای حمله می‌فرستم. او مثل کوهِ تابور که بلندترین کوههای آن ناحیه است و مانند کوه کَرمَل که در کنار بحر سر‌بفلک کشیده و با عظمت است، می‌باشد. ۱۹ای مردم مصر، سامان و لوازم تان را جمع کنید و برای تبعید آماده شوید، زیرا شهر ممفیس خراب می‌شود و به ویرانه و جای غیر مسکون تبدیل می‌گردد. ۲۰مصر مثل یک گوسالۀ خوشنما است، اما مگسی از شمال، بر او هجوم می‌آورد. ۲۱حتی عساکر اجیر آن‌ها مانند گوساله‌های ناتوان تاب مقاومت را نداشته فرار می‌کند، زیرا روزگار مصیبت و مجازات شان رسیده است. ۲۲مصر مثل مار صدا بر‌می‌آورد و خزیده فرار می‌کند، چونکه دشمنان با قدرت تمام می‌آیند و مانند چوب‌شکنی که درختان را می‌بُرند، با تیشۀ خود ریشۀ حیات آن‌ها را قطع می‌کنند. ۲۳جنگلهای انبوه و غیر قابل نفوذ آن‌ها را از بین می‌بَرند، زیرا تعداد آن‌ها مثل خیل ملخ بی‌شمار است. ۲۴اهالی مصر سرافگنده و رسوا می‌شوند و مردمی از جانب شمال آن‌ها را مغلوب می‌کنند.»

۲۵خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می‌فرماید: «بدانید که من آمون (خدای تِبس) را همراه با فرعون، مصر، بتها، پادشاهان و همه کسانی را که به پادشاه مصر اتکاء می‌نمایند، مجازات می‌کنم. ۲۶آن‌ها را به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل و سپاه او و به دست کسانی که تشنۀ خون شان هستند، می‌سپارم. اما بعد از زمانی، مصر مانند سابق آباد و قابل سکونت می‌شود. خداوند فرموده است.

خداوند قوم اسرائیل را حفظ می‌کند

۲۷اما ای بندۀ من یعقوب و ای قوم اسرائیل، نترسید و هراسان نباشید، زیرا من شما و فرزندان تان را از دورترین جاهای روی زمین و از اسارت نجات می‌دهم و دوباره می‌آورم تا در وطن تان به آرامی و آسودگی زندگی کنید و از هیچ کسی نترسید. ۲۸خداوند می‌فرماید: ای بندۀ من یعقوب نترس، زیرا که من همراه تو هستم و همه اقوامی که شما را در بین شان پراگنده ساختم، سر به نیست می‌شوند. شما را از بین نمی‌برم، اما بدون مجازات هم نمی‌گذارم.»

فصل چهل و هفتم

پیام خداوند به فلسطینی‌ها

۱پیش از حملۀ فرعون به غزه، خداوند در مورد فلسطینی‌ها به ارمیای نبی فرمود:

۲«ببینید، سیلی از جانب شمال جاریست. مثل دریای متلاطم طغیان کرده است و می‌آید تا آن سرزمین را با شهرها و باشندگانش از بین ببرد. تمام مردم فریاد می‌زنند و گریه و ناله می‌کنند. ۳با شنیدن صدای سُم اسپها و غریو عراده‌ها و آواز چرخهای آن‌ها، پدران فرار می‌کنند و برای نجات فرزندان خود بر‌نمی‌گردند، زیرا همه بیچاره و درمانده می‌باشند. ۴روز آن رسیده است که تمام فلسطینی‌ها با مددگاران شان که در صور و صیدون هستند، نابود شوند و همچنین من، خداوند، فلسطینیانی را که از سواحل کریت آمده‌اند نیز از بین می‌برم. ۵مصیبت بزرگی بر شهرهای غزه و اَشقَلُون می‌آید. تا چه وقت بازماندگان فلسطینی ماتم می‌گیرند؟ ۶فریاد می‌زنید: «ای شمشیر خداوند، چه وقت آرام می‌گیری؟ به غلاف خود برگرد و آسوده و راحت باش.» ۷اما چون خداوند آن را مأمور کرده است، چطور می‌تواند آرام گیرد؟ شمشیر او باید اَشقَلُون و شهرهای ساحلی را نابود سازد.»

فصل چهل و هشتم

پیام خداوند به موآب

۱خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، در مورد موآب چنین می‌فرماید:

«افسوس بحال مردم نِبو، زیرا شهر شان ویران شده است. قریۀ تایم تسخیر شد و قلعه‌هایش را خراب کردند. ۲شان و شوکت مواب از بین رفت. مردم در حِشبون نقشۀ ویرانی آن را کشیدند و گفتند: «بیائید این قوم را ریشه‌کن سازیم!» تو هم ای شهر مَدمین، در خاموشی مطلق فرو‌می‌روی، زیرا باشندگانت را شمشیر، پراگنده می‌سازد. ۳مردم حورونایم فریاد می‌زنند: «نابودی! شکستِ بزرگی!» ۴موآب از بین رفت! کودکانش هم فریاد بر‌می‌آورند. ۵فراریان در حالیکه زار‌زار گریه می‌کنند، بر فراز تپه‌های لُوحِیت می‌روند و از سرازیری حورونایم فریاد غم و اندوه بگوش می‌رسد. ۶«بگریزید! خود را از خطر نجات بدهید و در بیابان پناه ببرید!» ۷تو ای موآب، به قدرت و ثروتت اتکاء کردی، بنابران، دشمن ترا تسخیر می‌کند. خدایت، کموش هم با کاهنان و بزرگانش تبعید می‌شوند. ۸تمام شهرها ویران می‌گردند و هیچیک در امان نمی‌ماند. وادی و دشت همه خراب می‌شوند، زیرا من، خداوند، اراده کرده‌ام. ۹نمک برای خراب کردن مزرعه‌های موآب بگذارید، ‏زیرا بزودی ویران می‌شود. شهرهایش خراب و غیر مسکون می‌گردند.»

۱۰(لعنت بر آن کسی که در کارهای خداوند غفلت ورزد و شمشیر خود را به خون رنگین نسازد.)

۱۱«موآب از ابتدا آرام و آسوده بوده و هرگز به تبعید نرفته است. او مانند شراب دست نخورده‌ای است که از یک ظرف به ظرف دیگر ریخته نشده، به همین دلیل طعم و بوی آن تغییر نکرده است. ۱۲اما زمانی می‌رسد که من کسانی را می‌فرستم تا او را بر زمین بریزند، ظروف او را خالی کرده و خُمهایش را ذره‌ذره کنند. ۱۳آنگاه موآب از داشتن خدای خود، کموش خجل می‌شود، مثلیکه قوم اسرائیل از وجود بت خود در بیت‌ئیل شرمنده و سرافگنده شدند. ۱۴چطور می‌توانید بگوئید: «ما مردم قهرمان و جنگجویان شجاع هستیم؟» ۱۵موآب و شهرهایش ویران می‌شوند و بهترین جوانانش بقتل می‌رسند. پادشاهِ که نامش خداوند قادر مطلق است چنین می‌گوید: ۱۶بلا و مصیبت بزودی بر سر موآب می‌آید و زمان نابودی‌اش به سرعت فرا‌می‌رسد. ۱۷ای دوستان و همسایگان موآب و ای همه کسانی که با نام او آشنا هستید، برایش ماتم کنید و بگوئید: «قدرت و بزرگی او چگونه درهم شکست.»

۱۸ای باشندگان دیبون، از جایگاه جلالت فرود آی و بر زمین خشک بنشین، زیرا غارتگران موآب بر تو هجوم می‌آورند و قلعه‌هایت را ویران می‌کنند. ۱۹شما هم ای ساکنین عروعیر، بر سر راه بایستید و تماشا کنید. از مردان و زنانی که فرار می‌کنند بپرسید که چه واقعه شده است. ۲۰بگوئید که موآب خجل شده و شکست خورده است. گریه‌کنان و با فریاد در کنار دریای اَرنُون بگوئید که موآب خراب و ویران شده است.

۲۱زمان مجازات مردمی که در دشتها و شهرهای حولون، یَهصَه، میفاعت، ۲۲دیبون، نِبو، بیت‌دِبلاتایِم، ۲۳قریۀ تایم، بیت‌جامول، بیت‌معون، ۲۴قِریُوت، بُزره و تمام شهرهای دور و نزدیک موآب زندگی می‌کنند، رسیده است.»

۲۵خداوند می‌فرماید: «قدرت موآب از بین می‌رود و بازویش می‌شکند. ۲۶موآب را مست سازید، زیرا علیه من تمرد کرده است. بگذارید که در قی خود غوطه بخورد و رسوا و مسخره شود. ۲۷ای موآب، بیاد داری که چطور قوم اسرائیل را مسخره می‌کردی؟ با آن‌ها چنان رفتار می‌کردی که گوئی با دزدان دستگیر شده‌اند. ۲۸ای ساکنین موآب، شهرهای تان را ترک کنید، در بین صخره‌ها زندگی کنید و مانند فاخته‌ها که در شگاف سنگها آشیانه می‌سازند، در مغاره‌ها بسر برید.

۲۹موآب بسیار مغرور است و از غرور و هوای بلند و تکبر و خودبینی او همگی خبر دارند. ۳۰من، خداوند از غرور و فخرهای بیجا و کارهای بیهودۀ او شنیده‌ام، ۳۱بنابران، برای موآب گریه می‌کنم و برای مردم قیرحارَس ماتم می‌گیرم. ۳۲زیادتر از آنچه که برای مردم یعزیر گریستم، برای شما ای ساکنین سِبمه، گریه می‌کنم. شاخه‌های تاک شهر سِبمه تا به بحیرۀ مُرده و تا به یعزیر می‌رسید، اما حالا بر میوه‌های تابستانی و انگورهایت غارتگران هجوم آورده‌اند. ۳۳صدای خوشی و سُرُور از سرزمین حاصلخیز موآب بگوش نمی‌رسد. از چرخُشت ها دیگر شراب بیرون نمی‌آید و کسی انگور را با خوشحالی نخواهد فشرد. فریادی که شنیده می‌شود، فریاد خوشی نیست.

۳۴مردم حِشبون و اَلِعالَه فریاد می‌زنند و فریاد شان تا یاهز، صوغر، حورونایم و عِجلَت شَلیشه شنیده می‌شود. حتی جویهای نِمریم هم خشک شده‌اند. ۳۵من در موآب به زندگی کسانی که در بتخانه‌ها برای بتهای خود قربانی می‌کنند و خوشبوئی می‌سوزانند، خاتمه می‌دهم. ۳۶دلم برای موآب و قیرحارَس همچون نی ناله می‌کند، زیرا تمام ثروتی را که به‌دست آورده بودند، از بین رفت. ۳۷همگی از غم و غصه موی سر و ریش خود را کندند، دستهای خود را خراشیدند و لباس ماتم پوشیدند. ۳۸از سر بامهای خانه‌ها و میدانهای موآب صدای گریه و ماتم بگوش می‌رسد، زیرا من موآب را مانند ظرف بیکاره‌ای شکسته و ذره‌ذره کرده‌ام. خداوند فرموده است. ۳۹ببینید چگونه ویران شده است و چگونه ناله می‌کند. موآب رسوا و مایۀ خنده و تمسخر و وحشت همسایگان خود شده است.»

۴۰خداوند می‌فرماید: «قومی مانند عقابی با بالهای گشوده بر موآب فرود می‌آید. ۴۱شهرهایش را تصرف می‌کند و قلعه‌هایش را ویران می‌سازد. در آن روز حال جنگجویان موآب به حال زنی می‌ماند که درد زایمان می‌کشد. ۴۲از قوم موآب دیگر نام و نشانی باقی نمی‌ماند، زیرا در برابر من کبر و غرور نشان داد. ۴۳ای مردم موآب، وحشت و چاه و دام در سر راه تان قرار دارد. خداوند فرموده است. ۴۴هر کسی که از دست وحشت بگریزد، در چاه می‌افتد و هر کسی که خود را از چاه نجات بدهد در دام گرفتار می‌شود، زیرا من روزی را برای مجازات موآب تعیین کرده‌ام. این گفتۀ خداوند است. ۴۵فراریان خسته و درمانده به حِشبون پناه می‌برند، اما شهر حِشبون که زمانی سیحون پادشاه بر آن حکومت می‌کرد، در شعله‌های آتش می‌سوزد. ۴۶وای بر حال قوم موآب! پیروان کموش هلاک شدند و دختران و پسران شان به اسارت برده شده‌اند.

۴۷اما با اینهم من، خداوند، در روزهای آخر سعادت از دست رفتۀ موآب را اعاده می‌کنم.» در اینجا پیشگوئی در بارۀ موآب ختم می‌شود.

فصل چهل و نهم

پیام خداوند به عَمونی ها

۱خداوند در بارۀ عمونیان چنین می‌فرماید: «کجاست قوم اسرائیل؟ آیا از آن‌ها کسی نمانده است که از خاک خود دفاع کند؟ چرا مردمی که خدای مولِک را می‌پرستند شهرهای جاد را به تصرف خود آورده‌اند و قوم ایشان در شهرهایش ساکن شده‌اند؟ ۲بنابران خداوند می‌فرماید: روزی می‌رسد که زنگ خطر جنگ از رَبه، مرکز عمون به صدا می‌آید و آنجا به یک تودۀ خاک تبدیل می‌شود. دهات و آبادی‌هایش در آتش می‌سوزند و قوم اسرائیل می‌آیند و ملک و دارائی خود را از کسانی که آن را غصب کرده بودند، دوباره به‌دست می‌آورند. این گفتۀ خداوند است. ۳ای مردم حِشبون، گریه و ناله را سر دهید، زیرا عای ویران شده است! ای دختران رَبه، شیون کنید و لباس ماتم بپوشید. پریشان و افسرده به هر طرف بدوید، زیرا بتِ مولِک را با کاهنان و بزرگانش به اسارت بردند. ۴ای مردم بی‌وفا، شما به قدرت و نیروی خود فخر می‌کنید و به دارائی و ثروت تان می‌نازید و می‌گوئید: «کسی بر ما حمله نمی‌کند.» ۵اما بدانید که من، خداوند قادر مطلق، از هر طرف ترس و وحشت را در بین شما می‌فرستم. اقوام همجوار، شما را از کشور تان بیرون رانده و پراگنده می‌سازند و کسی باقی نمی‌ماند تا فراریان را دوباره جمع کند.

۶ولی بعداً سعادت عمونیان را دوباره برای شان بر‌می‌گردانم. خداوند فرموده است.»

پیام خداوند به ادومیان

۷خداوند قادر مطلق در مورد ادومیان چنین می‌فرماید: «آیا حکمت و دانش از تیمان رخت بر بسته است؟ آیا خردمندان حس قضاوت خود را از دست داده‌اند و دیگر از دانش بهره‌ای ندارند؟ ۸ای اهالی دَدان، برگردید. فرار کنید و پنهان شوید، زیرا وقت آن رسیده است که بلای زمانِ عیسو را بر آن‌ها بیاورم و آن‌ها را مجازات کنم. ۹کسانی که انگور می‌چینند، بعضی از خوشه‌های آن را بجا می‌گذارند و دزدان هم وقتی که در شب می‌آیند، تنها چیزی را که می‌خواهند، می‌برند. ۱۰ولی من برای اولادۀ عیسو هیچ چیزی را بجا نمی‌گذارم. جاهای مخفی آن‌ها را آشکار می‌سازم تا دیگر جائی برای مخفی شدن نداشته باشند. فرزندان، وابستگان و همسایگان شان را از بین می‌برم. ۱۱اما از یتیمان آن‌ها نگاهداری می‌کنم و بیوه‌زنان شان می‌توانند به من اعتماد کنند.»

۱۲خداوند می‌فرماید: «حتی آنهائی که سزاوار جزا نیستند و نباید از جام مجازات بنوشند، بازهم بدون مجازات نمی‌مانند. شما را هم بی‌سزا نمی‌گذارم و باید از آن جام بنوشید، ۱۳زیرا خداوند می‌فرماید: من به ذات خود قسم خورده‌ام که شهر بُزره ویران شود و مورد تمسخر و نفرین مردم قرار گیرد. همه از دیدن وضع بد آن وحشت کنند و تمام دهات اطراف آن برای همیشه ویران باقی بمانند.»

۱۴این خبر از جانب خداوند برای من رسید: «قاصدی را با این پیام پیش اقوام فرستاده‌ام: همگی جمع شوید و برای جنگ علیه ادوم آماده گردید. ۱۵من ادوم را در پیش اقوام جهان کوچک و حقیر می‌سازم. ۱۶ای ادوم که در شگاف صخره‌ها و بر کوهها واقع هستی، هیبت و غرورت ترا فریب داده است. اگر مانند عقاب آشیانه‌ات را بر بلندترین قلۀ کوه بسازی، ترا از آنجا پائین می‌آورم. این گفتۀ خداوند است.

۱۷وضع ادوم وحشت‌آور می‌گردد و هر کسی که از آنجا بگذرد و حال بد آن را ببیند، حیرت می‌کند و به وحشت می‌افتد. ۱۸همانطوری که سدوم و عموره و شهرهای اطراف آن ویران شدند، ادوم هم غیر مسکون شده کسی در آن زندگی نمی‌کند. خداوند فرموده است. ۱۹مثل شیری که از جنگلهای انبوه اُردن در چراگاه بر گوسفندان حمله می‌کند، من هم ناگهان بر مردم ادوم هجوم می‌آورم. آن‌ها را از سرزمین شان بیرون می‌رانم و آنگاه هر کسی را که بخواهم تعیین می‌کنم تا بر آن‌ها حکومت نماید. چه کسی می‌تواند مثل من باشد؟ کدام رهبر می‌تواند با من مخالفت کند؟ ۲۰بنابران، نقشه‌ای که برای مردم ادوم و ساکنین تیمان کشیده‌ام اینست: کودکان شان ربوده می‌شوند و سرنوشت شوم آن‌ها همۀ مردم را به وحشت می‌اندازد. ۲۱از صدای سقوط ادوم زمین به لرزه می‌آید و آواز فریاد شان تا بحیرۀ احمر می‌رسد. ۲۲دشمنان مثل عقابی با بالهای گشوده پرواز کرده بر بُزره هجوم می‌آورند و در آن روز وضع جنگ‌آوران به حال زنی می‌ماند که درد زایمان می‌کشد.»

پیام خداوند به دمشق

۲۳خداوند در مورد دمشق چنین می‌فرماید: «مردم شهرهای حمات و اَرفاد غمگین و پریشان‌اند، زیرا خبر بدی برای شان رسیده است. دل شان از ترس می‌لرزد و مانند بحرِ متلاطم، آشفته و بی‌قرار هستند. ۲۴اهالی دمشق بیحال گشته و از ترس فرار می‌کنند و مثل زنی که در حال زایمان باشد در وحشت و اضطراب بسر می‌برند. ۲۵چگونه این شهر معروف و با نشاط متروک شده است! ۲۶در آن روز جوانانش در جاده‌ها کشته می‌شوند و تمام عساکرش تلف می‌گردند. ۲۷دیوارهای دمشق را آتش می‌زنم و قلعه‌های مستحکم بنهدد را می‌سوزانم.»

پیام خداوند به قیدار و حاصور

۲۸خداوند در مورد قیدار و نواحی مربوط حاصور که به‌دست نبوکدنصر، پادشاه بابل مغلوب شدند، چنین می‌فرماید: «بر مردم قیدار حمله ببرید و قبیله‌ای را که در مشرق زمین سکونت دارند، از بین ببرید! ۲۹خیمه‌ها را با پرده‌ها و گله‌ها و رمه‌های شان تاراج کنید. دارائی و شترهای شان را برای خود بگیرید و فریاد بزنید: «وحشت همه جا را فرا گرفته است!» ۳۰خداوند می‌فرماید که ای ساکنین حاصور، هرچه زودتر به جاهای دور فرار کنید و در حفره‌ها پنهان شوید، زیرا نبوکدنصر، پادشاه بابل برای نابودی شما نقشه کشیده است.»

۳۱خداوند به پادشاه بابل فرموده است: «بر آن قومی که در رفاه و آسایش در شهرهای بی‌در و دیوار تنها زندگی می‌کند، حمله کن. ۳۲شترها و رمه و گلۀ شان را به غنیمت ببر. من این مردم را که شقیقه‌های خود را می‌تراشند، پراگنده می‌سازم و از هر طرف مصیبت و بلا را بر سر شان می‌آورم. خداوند فرموده است. ۳۳حاصور مسکن شغالان می‌شود و برای همیشه ویران باقی می‌ماند. هیچ کسی در آن سکونت و زندگی نمی‌کند.»

پیام خداوند به عیلام

۳۴در آغاز سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، خداوند در مورد عیلام به ارمیا چنین فرمود: ۳۵«من تمام کمانداران عیلام را از بین می‌برم و قدرت آن‌ها درهم می‌شکنم. ۳۶از چهار سمت باد را می‌فرستم تا آن‌ها را به هر طرف پراگنده کند. من آن‌ها را به تمام کشورهای جهان آواره می‌سازم. ۳۷خداوند می‌گوید: کاری می‌کنم که مردم عیلام از دشمنان و آنهائی که قصد کشتن شان را دارند، وحشت کنند. آن‌ها را به مصیبت و غضب خود دچار می‌سازم و شمشیر را می‌فرستم تا همۀ شان را نابود کند. ۳۸خداوند می‌فرماید که آنگاه تخت سلطنت خود را در عیلام برقرار می‌کنم و پادشاهان و بزرگانش را از بین می‌برم. ۳۹اما در آینده، عیلام را دوباره کامگار سعادتمند می‌سازم. این گفتۀ خداوند است.»

فصل پنجاهم

پیام خداوند به بابل

۱خداوند در مورد بابل و سرزمین کلدانیان به ارمیای نبی چنین فرمود:

۲«به همه اقوام خبر بدهید؛ عَلَمی را برافرازید و آشکارا اعلام کنید و بگوئید که بابل سقوط کرد. بتِ بِل خجل می‌شود و بتِ مرودک و سایر بتهای بابل شرمنده و رسوا می‌گردند، ۳زیرا قومی از جانب شمال بر بابل می‌تازد. آن را ویران و غیر مسکون ساخته انسان و حیوان از آنجا می‌گریزد.»

بازگشت قوم اسرائیل

۴خداوند می‌فرماید: «در آن ایام و در آن زمان، مردم اسرائیل و یهودا گریه‌کنان می‌آیند و خداوند، خدای خود را می‌جویند. ۵راه سهیون را جویا می‌شوند بسوی آن رو می‌آورند. آن‌ها به آنجا می‌رسند، با من پیمان ابدی می‌بندند و آن پیمان هرگز فراموش نمی‌شود.

۶قوم برگزیدۀ من مانند گوسفندان گمشده هستند. رهبران شان آن‌ها را گمراه کردند و در بین کوهها و تپه‌ها سرگردان و آواره ساختند. این قوم وطن و خانۀ خود را فراموش کرده‌اند و نمی‌دانند که چگونه به آنجا برگردند. ۷کسانی که آن‌ها را می‌یافتند، می‌کشتند و دشمنان شان به آن‌ها می‌گفتند: «ما حق داریم که با آن‌ها اینگونه رفتار کنیم، زیرا این مردم در برابر خداوند، چوپان واقعی، که مایۀ امید پدران شان بود، گناه کرده‌اند.»

۸ای قوم اسرائیل، از بابل فرار کنید و از کشور کلدانیان خارج شوید. همچون بز نر که رمه را بدنبال خود می‌کشد، پیشقدم شده دیگران را هدایت کنید، ۹زیرا من اقوام نیرومند شمال را بر‌می‌انگیزم تا به بابل هجوم ببرند و آن را تصرف کنند. آن‌ها تیراندازان ماهری هستند که تیرهای شان هرگز هدف را خطا نمی‌کنند. ۱۰بابل غارت می‌شود و همه چیز آن را به تاراج می‌برند. خداوند فرموده است.

سقوط بابل

۱۱ای غارتگران قوم برگزیدۀ من، شما خوشحال هستید و بخود می‌بالید. مانند گوساله‌ای در چراگاه جست و خیز می‌زنید و مثل اسپ شیهه می‌کشید، ۱۲اما بدانید که شهر تان خوار می‌شود و کشور تان تحقیر و رسوا می‌گردد. سرزمین بابل قدر و اهمیت خود را از دست داده به بیابان خشک و بی‌آب تبدیل می‌شود، ۱۳و در اثر قهر و غضب من بابل غیر مسکون شده بکلی ویران می‌گردد. هر کسی که از آنجا عبور کند، از دیدن وضع بد آن متحیر می‌شود. ۱۴ای کمانداران، در مقابل بابل صف آرائی کنید. همگی تیرهای تان را بسوی آن رها کنید، زیرا مردم آن در برابر من گناه ورزیده‌اند. ۱۵از هر طرف فریاد برآورید، چونکه بابل تسلیم شده است و حصارهایش ویران شده و دیوارهایش فرو‌ریخته‌اند، زیرا روز انتقام من است. همان بلائی را که بر سر دیگران آورد بر سر خودش می‌آورم. ۱۶نگذارید کسی در آنجا تخم بکارد و یا محصول را درو کند. همه بیگانگانی که در آنجا زندگی می‌کنند، باید پیش قوم خود و به وطن خود برگردند تا از دَم شمشیر کشندۀ دشمن در امان باشند.»

۱۷خداوند می‌فرماید: «اسرائیل گوسفند گمشده‌ای بود که مورد حملۀ شیرها قرار گرفت. اول، پادشاه آشور دست به کشتار آن زد و بعد نبوکدنصر، پادشاه بابل، استخوانهای آنرا خُرد کرد. ۱۸پس حالا من، خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، همانطوری که پادشاه آشور را مجازات کردم، پادشاه بابل و کشور او را هم مجازات خواهم کرد. ۱۹اما قوم اسرائیل را به مُلک و وطن شان بر‌می‌گردانم تا در کشتزارهای کَرمَل و باشان و در کوهستانهای افرایم و جلعاد، از نعمت‌های فراوان من سیر و برخوردار شوند. ۲۰در آن ایام و زمان، گناهی در مردم اسرائیل و یهودا دیده نمی‌شود، زیرا من گناهان بازماندگان آن‌ها را می‌بخشم. خداوند فرموده است.»

خدا بابل را مجازات می‌کند

۲۱خداوند می‌فرماید: «بر مردم مِراتایم و اهالی فَقود حمله کنید و قراریکه به شما امر فرموده‌ام، همه را بکلی از بین ببرید. ۲۲نعرۀ جنگ و فریاد شکست و نابودی از آن سرزمین بلند است. ۲۳چکش بابل همۀ جهان را ذره‌ذره کرد و حالا آن چکش خودش شکسته است و کشورهای جهان از دیدن آنچه که بر سر بابل آمده است، دچار هول و هراس می‌شوند. ۲۴ای بابل، بدون آنکه بدانی من برایت دام نهاده بودم و در آن گرفتارت کردم، زیرا تو به مخالفت من برخاستی. ۲۵من اسلحه‌خانۀ خود را گشوده و سلاح غضب خویش را بیرون آورده‌ام، زیرا من، خداوند قادر مطلق، خدای متعال در سرزمین کلدانیان کاری دارم. ۲۶از هر گوشۀ جهان به جنگ بابل بیائید و انبارهای غله‌اش را خالی نمائید. از خودش یک توده خاک بسازید و بکلی ویرانش کنید و هیچ چیزی را برایش باقی نگذارید. ۲۷گاوهای شان را به کشتارگاه ببَرید و سر ببُرید. افسوس بحال شان که زمان نابودی شان رسیده است!

۲۸آواز فراریان و پناهندگان اسرائیل از بابل شنیده می‌شود که از انتقام خداوند، خدای ما و از انتقام عبادتگاه او در سهیون خبر می‌دهد.

۲۹کمانداران و تیراندازان را جمع کنید و به بابل بفرستید که آن را از چهار طرف محاصره کنند تا احدی نتواند بگریزد. همان کاری را که در حق دیگران کرد در حق خودش بکنند، زیرا از روی کبر و غرور به منِ خداوند، که خدای مقدس اسرائیل هستم، توهین نمود. ۳۰بنابران، در آن روز جوانانش در جاده‌ها و عساکرش در میدان جنگ کشته می‌شوند. این گفتۀ خداوند است.»

۳۱خداوند قادر مطلق، خدای متعال می‌فرماید: «ای کشور مغرور، من مخالف تو هستم، روز آن رسیده است که ترا به کیفرت برسانم. ۳۲متکبران می‌لغزند و بر زمین می‌خورند و کسی آن‌ها را بر‌نمی‌دارد. در شهرهای آن آتشی را می‌افروزم تا همه چیزهای اطراف آن را بسوزاند.»

۳۳خداوند قادر مطلق می‌فرماید: «بر مردم اسرائیل و یهودا ظلم شده است. کسانی که آن‌ها را اسیر گرفته‌اند، از نزدیک مراقب شان هستند و آن‌ها را رها نمی‌کنند. ۳۴اما نجات‌دهندۀ آن‌ها که نام او خداوند قادر مطلق است، قوی و نیرومند است و به داد شان می‌رسد. بر روی زمین صلح و آرامش را برقرار می‌کند، ولی مردم بابل را بی‌قرار می‌سازد.»

۳۵خداوند می‌فرماید: «شمشیری برای نابودی مردم بابل و بزرگان و دانشمندان می‌آید. ۳۶همۀ آن‌ها را با انبیای کاذب و احمق و جنگجویان شان از بین می‌برد. ۳۷اسپها و عراده‌های شان را نابود می‌کند و عساکر اجیر را مانند زنان بی‌جرأت و کمدل می‌سازد. دارائی و ثروت شان را به تاراج می‌برد! ۳۸خشکسالی را به آن سرزمین می‌فرستم تا آب دریاها خشک شود، زیرا آنجا پُر از بت است و مردم دیوانه‌وار بتها را پرستش می‌کنند.

۳۹سرزمین بابل مسکن حیوانات وحشی و بیشۀ گرگها و شترمرغ‌ها می‌شود. دیگر انسانی در آن سکونت نمی‌کند و سالها غیر مسکون باقی می‌ماند. ۴۰همانطوری که سدوم و عموره را با همسایگان شان نابود کردم، بابل راهم از بین می‌برم و از سکنه خالی می‌سازم. خداوند فرموده است.

۴۱ببینید، قوم نیرومندی از جانب شمال می‌آید. پادشاهان زیادی از نقاط دوردست زمین بر تو می‌تازند. ۴۲آن‌ها مردمان ظالم و بیرحم و همه مجهز با کمان و نیزه می‌باشند. جنگجویان آن‌ها سوار بر اسپ و آواز شان مانند غرش بحر است و برای جنگ تو ای بابل، می‌شتابند. ۴۳وقتی خبر به پادشاه بابل برسد، پاهایش سست شده می‌افتد و مثل زنی که در حال زایمان باشد، درد می‌کشد.

۴۴مانند شیری که از جنگلهای اُردن بر چراگاه گوسفندان حمله می‌آورد، من هم ناگهان بر بابل هجوم می‌آورم و مردم آن را از آنجا بیرون می‌رانم و کیست آن برگزیده‌ای که او را بر آن بگمارم؟ زیرا چه کسی مثل من است و چه کسی می‌تواند مرا محاکمه کند؟ کدام رهبری می‌تواند به مخالفت من برخیزد؟ ۴۵پس بشنوید، اینست طرح نقشه‌ای که من علیه مردم بابل کشیده‌ام: کودکان شان ربوده می‌شوند و همه به وحشت می‌افتند. ۴۶از صدای سقوط بابل زمین می‌لرزد و فریاد آن بگوش تمام اقوام جهان می‌رسد.»

فصل پنجاه و یکم

بابل بیشتر مجازات می‌شود

۱خداوند می‌فرماید: «من باد تباه کننده‌ای را بر بابل و ساکنین آن می‌آورم ۲و بیگانگان را می‌فرستم تا بابل را مثل خرمن بکوبند. درآن روز بلا و مصیبت از هر طرف بر آن هجوم آورده همه چیزش را تباه می‌کند و خودش را ویران می‌سازد. ۳دشمنان به مردم بابل موقع نمی‌دهند که تیری رها کنند و یا خود را مسلح سازند. جوانان شان را زنده نمی‌گذارند و تمام لشکر شان را از بین می‌برند. ۴اجساد کشته‌شدگان و مجروحین در جاده‌ها دیده می‌شوند. ۵گرچه سرزمین اسرائیل و یهودا پُر از گناه است، اما من که خداوند قادر مطلق و خدای مقدس اسرائیل می‌باشم، آن‌ها را فراموش نکرده‌ام. ۶همۀ تان از بابل فرار کنید و خود را نجات بدهید، مبادا با دیگران هلاک شوید، زیرا روز انتقام من رسیده است و باید مردم بابل را به سزای گناهان شان برسانم. ۷بابل در دست من مثل یک جام طلا بود که تمام اقوام جهان از شراب آن می‌نوشیدند و مست و دیوانه می‌شدند. ۸ولی بابل ناگهان از دست من افتاد و شکست. برایش دوا بیاورید، شاید شفا یابد. ۹بیگانگان مقیم آنجا گفتند: «ما خواستیم بابل را معالجه کنیم، اما نتوانستیم. پس او را بحالش بگذاریم و همه به وطن خود برگردیم. مجازات او به‌دست خدا است و خداوند او را از عالم بالا جزا بدهد.»

۱۰خداوند می‌فرماید که قوم برگزیدۀ من می‌گویند: «خداوند پشتیبان ما است، پس بیائید که به سهیون برویم و از کارهائی که خداوند، خدای ما کرده است اعلام نمائیم.» ۱۱تیرهای تان را تیز کنید و سپرهای تان را بردارید، زیرا خداوند پادشاهان ماد را می‌فرستد تا اراده‌اش را که نابودی بابل است عملی سازند، زیرا از کسانی که عبادتگاه او را بی‌حرمت کرده‌اند، انتقام می‌گیرد. ۱۲عَلمها را بر دیوارهای بابل بگذارید و از آن‌ها بخوبی مراقبت نمائید. در همه جا نگهبانان و پهره‌داران را بگمارید و کمین بگیرید. خداوند آنچه را که در مورد بابل فرموده بود عملی می‌کند.»

۱۳ای سرزمینی که از بندرگاه‌ها و ثروت سرشار برخوردار هستی، عاقبت تو بپایان رسیده و رشتۀ حیات‌ات قطع شده است. ۱۴خداوند قادر مطلق بذات خود قسم خورده است که بابل را با سپاه دشمن که مثل خیل ملخ بی‌شمار است پُر می‌کند و آن‌ها فریاد پیروزی را بر‌می‌آورند.

ستایش خداوند

۱۵خداوند با دست قدرت خود زمین را آفرید، با حکمت خود کائنات را بنا نهاد و با علم و دانش خود آسمان‌ها را برافراشت. ۱۶به فرمان او ابر‌ها در آسمان به غرش می‌آیند. ابر‌ها را از نقاط دور زمین به هوا بلند نموده برای بارش باران رعد و برق را می‌فرستد و باد را از محل و جایگاهش بیرون می‌آورد. ۱۷کسانی که بتها را پرستش می‌کنند، احمق و نادان هستند و آنهائی که بت می‌سازند، خجل و شرمنده می‌شوند، زیرا مجسمه‌هائی را که می‌سازند، بی‌جان هستند و اثری از حیات در آن‌ها نیست. ۱۸آن‌ها بی‌ارزش و گمراه کننده‌اند و در وقتی که سازندگان شان مجازات شوند، آن‌ها هم از بین می‌روند. ۱۹اما خداوند، خدای یعقوب مثل این بتها نیست. او همه چیز را آفریده است. اسرائیل قوم خاص او می‌باشد و نامش خداوند قادر مطلق است.

سلاح خداوند

۲۰خداوند می‌فرماید: «ای بابل، تو اسلحۀ جنگ من هستی؛ بوسیلۀ تو اقوام و سلطنت‌ها را جزا می‌دهم. ۲۱ذریعۀ تو اسپها را با سواران شان و عراده‌ها را با رانندگان شان از بین می‌برم. ۲۲توسط تو مرد و زن، پیر و جوان و پسر و دختر را هلاک می‌کنم. ۲۳بوسیلۀ تو چوپانها را با رمه‌های شان و دهقانها را با گاوهای شان نابود می‌سازم و حاکمان و والیان را سر به نیست می‌کنم.»

سقوط بابل

۲۴خداوند می‌فرماید: «من بابل را با مردم آن بخاطر خطای شان و کار بدی که در سهیون کردند، به پیش چشم تان به کیفر می‌رسانم. ۲۵ای بابل، ای کوه ویرانگر، چون تو جهان را خراب کردی، بنابران، من دشمن تو هستم. دستم را علیه تو دراز می‌کنم و از آن بلندی ترا بزیر می‌آورم و در آتش می‌اندازم. این گفتۀ خداوند است. ۲۶دیگر کسی از تو سنگی را برای تهداب و بنای ساختمان نمی‌گیرد و برای همیشه نابود می‌شوی. خداوند فرموده است.

۲۷عَلَمی را در آن سرزمین برافرازید و آهنگ جنگ را در بین اقوام جهان بنوازید و به کشورهای دیگر خبر بدهید که برای جنگ علیه بابل آماده شوند. به سپاه آرارات، مینی و اَشکَناز بگوئید که حمله کنند و اسپهای بی‌شمار را جمع کنید. ۲۸لشکر پادشاهان ماد را با حاکمان و والیان و کشورهای تحت سلطۀ آن‌ها برای جنگ آماده سازید. ۲۹بابل می‌لرزد، زیرا خداوند نقشه‌ای علیه آن دارد تا ویران و از سکنه خالی‌اش سازد. ۳۰جنگجویان بابل از جنگ دست کشیده‌اند. در قلعه‌های خود مانده جرأت و نیروی خود را از دست داده‌اند و مانند زنان ضعیف شده‌اند. خانه‌هایش در آتش می‌سوزند و دروازه‌های شهر شکسته شده‌اند. ۳۱قاصدان یکی از پی دیگری به پادشاه بابل خبر می‌برند که شهرش همه به تصرف دشمن درآمده است. ۳۲راهها را بسته و نیزارها را آتش زده‌اند و سپاه بابل به وحشت افتاده‌اند.» ۳۳خداوند، خدای قادر مطلق چنین می‌فرماید: «دختر بابل مثل خرمنگاهی شده است و زمان آن رسیده که دشمنان بیایند و مردم آن را مانند گندم در زیر پاهای خود بکوبند.»

۳۴مردم اورشلیم می‌گویند: «نبوکدنصر، پادشاه بابل، ما را کشت و خُرد کرد. همه چیز ما را از بین برد و مانند هیولائی ما را بلعید؛ شکم خود را با چیزهای خوب ما سیر کرد و خود ما را از کشور ما بیرون راند. ۳۵بابل مسئول تمام ظلم‌هائی است که در اورشلیم شده و خداوند انتقام خون ما را از بابل بگیرد.»

۳۶خداوند در جواب می‌فرماید: «من به دعوای شما رسیدگی می‌کنم و انتقام شما را از آن‌ها می‌گیرم. آب بحر و چشمه‌های شان را خشک می‌کنم. ۳۷بابل را به تودۀ خاک تبدیل کرده آنجا را متروک و مسکن شغالان می‌سازم تا همه کس از دیدن آن وحشت کنند. ۳۸مردم بابل از مستی مانند شیر نعره می‌زنند و مثل شیربچه‌ها می‌غرند. ۳۹من بزمی را برای شان برپا می‌کنم و آن‌ها را بیشتر مست می‌سازم تا از خود بی‌خود گردند و به خواب ابدی فرو‌روند و دیگر هرگز بیدار نشوند. خداوند فرموده است. ۴۰آن‌ها را مثل بره و قوچ و بز به کشتارگاه می‌برم.»

سرنوشت بابل

۴۱خداوند می‌فرماید: «بابل که زمانی مورد ستایش تمام مردم جهان قرار داشت، ببینید که چگونه سقوط کرد و حالا همه کس از دیدن وضع بد آن وحشت می‌کنند! ۴۲آب بحر بر بابل سرازیر شده است و امواج خروشانش آن را پوشانده است. ۴۳شهرهایش وحشت‌آور و ویران شده‌اند. هیچ کسی در آن‌ها سکونت ندارد و هیچ انسانی از آنجا عبور نمی‌کند. ۴۴من بتِ‌بِل را در بابل را مجازات می‌کنم و آنچه را که بلعیده است، از دهانش بیرون می‌آورم. مردم، دیگر به بازدیدش نمی‌روند و دیوارهای بابل فرو‌می‌ریزند.

۴۵ای قوم برگزیدۀ من از بابل خارج شوید و خود را از خشم شدید من نجات بدهید. ۴۶از شایعه‌ای که در بابل شنیده‌اید، نباید کمدل و هراسان شوید. هر سال شایعات مختلفی را می‌شنوید. مردم آوازه می‌اندازند که در کشور ظلم و فتنه برپا شده است یا پادشاهی علیه پادشاه دیگر می‌جنگد. ۴۷به یقین بدانید، زمانی فرا‌می‌رسد که من تمام سرزمین بابل را با بتهایش مجازات می‌کنم. مردمش را شرمنده و رسوا و جاده‌ها را از اجساد شان پُر می‌سازم. ۴۸آنگاه آسمان‌ها و زمین با موجوداتی که در آن‌ها هستند از خوشی فریاد می‌زنند، زیرا ویرانگران از جانب شمال بر بابل هجوم می‌آورند. خداوند فرموده است. ۴۹همانطوری که بابل باعث قتل مردم اسرائیل شد، خودش هم به همان سرنوشت دچار می‌شود.»

پیام خدا به قوم اسرائیل در بابل

۵۰ای کسانی که از دم شمشیر نجات یافته‌اید، بروید و معطل نشوید. خداوند را از همان جای دور یاد کنید و اورشلیم را بخاطر داشته باشید. ۵۱شما می‌گوئید: «ما شرمنده و رسوا شده‌ایم و شرم از چهرۀ ما می‌بارد، زیرا بیگانگان آمدند و در سرزمین مقدسی که عبادتگاه خداوند در آن واقع است، جا گرفتند.» ۵۲«اما روزی آمدنی است که من تمام بتهای بابل را معدوم می‌سازم و در سراسر آن سرزمین صدای فریاد و نالۀ مجروحین شنیده می‌شود. ۵۳اگر سر بابل به فلک برسد و هر قدر که در نیرو قدرتش افزوده شود، ویرانگری را که من می‌فرستم نابودش می‌کند.» خداوند فرموده است.

ویرانی بیشتر بابل

۵۴خداوند می‌فرماید: «بشنوید! صدای گریه از بابل می‌آید و آواز شکست بزرگی از آن سرزمین بلند است! ۵۵زیرا من در حال ویران کردن بابل می‌باشم و آواز بلند آن را خاموش می‌سازم. سپاه دشمن مانند امواج خروشان بحر بر آن‌ها هجوم می‌آورند و نعره‌زنان بر آن‌ها حمله می‌کنند. ۵۶ویرانگران علیه او آمده‌اند. جنگجویانش را دستگیر کرده و کمان‌هایش را شکسته‌اند، زیرا من، خداوند، خدای جزا‌دهنده هستم و او را مطابق اعمالش سزا می‌دهم. ۵۷پادشاهی که اسمش خداوند قادر مطلق است، می‌فرماید که من بزرگان، حکیمان، حاکمان، رهبران و مردان جنگی او را مست می‌سازم تا به خواب ابدی فرو‌رفته هرگز بیدار نشوند. ۵۸خداوند قادر مطلق می‌فرماید که دیوار ضخیم بابل را ویران و با خاک یکسان می‌کنم و دروازه‌های بلندش را در آتش می‌سوزانم. زحمتی که مردم برای آبادی آن کشیده بودند، به هدر می‌رود، زیرا همه چیز طعمۀ آتش می‌شوند.»

ارمیا به بابل پیام می‌فرستد

۵۹در سال چهارم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، ارمیای نبی به سَرایا (پسر نیریا، نواسۀ مَحسِیا)، ملتزم صدقیا که قرار بود همراه او به بابل برود، هدایاتی داد. ۶۰ارمیا چگونگی تمام مصایبی را که خداوند می‌خواست بر بابل بیاورد و فوقاً ذکر شد، در طوماری نوشت ۶۱و به سَرایا گفت: «وقتی به بابل رسیدی هرچه را که در این طومار نوشته‌ام بخوان ۶۲و بگو: «ای خداوند، تو فرمودی که این سرزمین را طوری ویران می‌کنی که هیچ انسان یا حیوانی در آن زنده نباشد و برای همیشه ویران باقی بماند.» ۶۳بعد از آنکه خواندن طومار را تمام کردی، آن را به سنگی ببند و در دریای فرات بینداز ۶۴و بگو: «به همین ترتیب بابل غرق می‌شود و بخاطر بلائی که بر سرش می‌آید، دیگر هرگز بر‌نمی‌خیزد.»»

این بود سخنان ارمیا.

فصل پنجاه و دوم

سقوط اورشلیم

(همچنین در دوم پادشاهان ۲۴:‌۱۸‌ـ‌۲۵:‌۷)

۱صدقیا بیست و یک ساله بود که به سلطنت رسید و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش حمیطل (دختر ارمیا، از اهالی لِبنَه) بود. ۲صدقیا مانند پدر خود، یَهویاقیم، کارهائی کرد که در نظر خداوند زشت بود. ۳بنابران، خداوند بر مردم یهودا و اورشلیم خشمگین شد و آن‌ها را از حضور خود راند.

صدقیا علیه پادشاه بابل قیام کرد ۴و همان بود که نبوکدنصر، در روز دهم ماه دهم سال نهم سلطنت خود با تمام سپاه بسوی اورشلیم سوق داده و به گِرداگِرد آن سنگر گرفته محاصره‌اش نمود. ۵شهر اورشلیم تا سال یازدهم پادشاهی صدقیا در محاصره بود. ۶در روز نهم ماه چهارم قحطی شدیدی در شهر بوجود آمد و مردم آن سرزمین به قلت خوراک و آذوقه دچار شدند. ۷آنگاه دیوار شهر را شگافته شد و باوجودیکه شهر در محاصرۀ اردوی بابل بود، همۀ سپاهیان در تاریکی شب از بین دو دیوار نزدیک باغ شاه، از شهر خارج شدند و به سوی عربه (وادی اُردن) فرار کردند. ۸ولی سپاه بابل به تعقیب صدقیا رفتند و او را در نزدیکی دشت اریحا دستگیر کردند. اما تمام سپاهیانش او را ترک نموده پراگنده شدند. ۹بعد او را گرفته پیش پادشاه بابل در رِبله واقع در سرزمین حمات بردند و در آنجا حکم محکومیت او صادر شد. ۱۰پادشاه بابل پسران صدقیا را با بزرگان یهودا در برابر چشمانش بقتل رساند. ۱۱سپس چشمان صدقیا را کور کرد و او را به زنجیر بسته به بابل برد. در آنجا او را به زندان انداخت و صدقیا تا روز مرگ خود در زندان بسر برد.

ویرانی عبادتگاه

(همچنین در دوم پادشاهان ۲۵:‌۸‌ـ‌۱۷)

۱۲در روز دهم ماه پنجم سال نوزدهم سلطنت نبوکدنصر، پادشاه بابل، نِبوزَرادان مشاور و قوماندان قوای بابل، وارد اورشلیم شد ۱۳و عبادتگاه، قصر سلطنتی و تمام خانه‌های اورشلیم را طعمۀ آتش ساخت. ۱۴سپاهیانی که همراه نِبوزَرادان بودند دیوارهای اطراف اورشلیم را ویران کردند. ۱۵بعد یک تعداد از مردمان فقیر را با طرفداران پادشاه بابل، صنعتگران و کسانی که زنده مانده بودند، به بابل اسیر بردند. ۱۶اما نِبوزَرادان عده‌ای از فقرا را در یهودا بجا گذاشت تا از تاکستانها و کشتزارها مراقبت کنند.

۱۷مردم بابل ستونهای برنجی و حوض برنجی را با پایه‌های آن که در عبادتگاه بودند، تکه‌تکه کرده با خود به بابل بردند. ۱۸نِبوزَرادان دیگها، خاک‌اندازها، گُلگیرها، کاسه‌ها، قاشقها و تمام ظروفی را که برای قربانگاه به‌کار می‌رفت ۱۹و همچنین پیاله‌ها، منقلها، کاسه‌ها، دیگها، شمعدانها، قاشقها، لگنهای طلا و نقره را به غنیمت برد.

۲۰اما ستونها و حوض برنجی و دوازده مجسمۀ گاو برنجی را که حوض بر آن‌ها قرار داشت و سلیمان پادشاه آن‌ها را برای عبادتگاه ساخته بود، آنقدر سنگین بودند که وزن کردن آن‌ها امکان نداشت. ۲۱هر ستون در حدود هشت متر ارتفاع داشت و محیط آن در حدود پنج و نیم متر بود. ستونها میان خالی و ضخامت جدار آن‌ها چهار انگشت بود. ۲۲هر ستون یک تاج برنجی به ارتفاع دو نیم متر داشت. دورادور هر ستون مزین با انارهای برنجی بود. ۲۳به دور هر تاج یکصد انار وجود داشت، اما از پائین تنها نود و شش انار دیده می‌شد.

مردم یهودا به بابل اسیر برده می‌شوند

(همچنین در دوم پادشاهان ۲۵:‌۱۸‌ـ‌۲۱، ۲۷‌ـ‌۳۰)

۲۴-۲۶علاوتاً، نِبوزَرادان سَرایا، کاهن اعظم، معاونش سِفَنیا، سه نفر از نگهبانان عبادتگاه و قوماندان سپاه را با هفت نفر از مشاورین مخصوص شاه و معاون قوماندان که مسؤل ثبت‌نام افراد نظامی بود و شصت نفر دیگر از اشخاص مهم را با خود گرفته نزد پادشاه بابل به رِبله، در سرزمین حمات برد ۲۷و پادشاه بابل همۀ آن‌ها را کشت.

۲۸تعداد یهودیانی که توسط نبوکدنصر تبعید شدند، از این قرار بود: در سال هفتم سلطنت خود سه هزار و بیست و سه نفر را از یهودا ۲۹و یازده سال بعد، یعنی در سال هجدهم پادشاهی نبوکدنصر، هشتصد و سی و دو نفر را از اورشلیم اسیر کرد و به بابل فرستاد. ۳۰در سال بیست و سوم سلطنت او نِبوزَرادان، قوماندان قوای بابل، باز هم هفتصد و چهل و پنج نفر از مردم یهودا را به بابل تبعید کرد و مجموع کسانی که تبعید شدند چهار هزار و ششصد نفر بود.

۳۱در روز بیست و پنجم ماه دوازدهمِ سی و هفتمین سال اسارت یهویاکین، پادشاه یهودا، یعنی در اولین سال سلطنت اَویل‌مرودک در بابل، یهویاکین مورد لطف او قرار گرفت و از زندان آزاد شد. ۳۲اَویل‌مرودک با او دوستانه رفتار نمود و از تمام پادشاهانی که در بابل در حال تبعید بسر می‌بردند به یهویاکین افتخار بیشتر بخشید. ۳۳لباس نو به تنش کرد، همیشه بر سر یک میز با پادشاه غذا می‌خورد ۳۴و پادشاه بابل همه احتیاجات یهویاکین را تا که زنده بود، مهیا می‌کرد.